مارکس و آزادی (6)

پیوست به گذشته

 

محسن ابراهیمی

 

مارکس و آزادی

 

(6)

 

 

 

بحث مارکس این نیست که فرد کارگر، اگر بخواهد به طبقه دیگری ارتقا یابد باید از درون طبقه خود خارج شود. به طبقه خود پشت کند. بحث بر سر اینست که تا زمانیکه عضوی از طبقه خودش است، "هیچ شانسی" برای خارج شدن از این طبقه را ندارد. یعنی کارگر به صرف موقعیت طبقاتی اش محکوم است در این شرایط بماند و راه رهایی کارگر از این شرایط، تلاش برای انتقال به طبقه دیگری نیست که غیر ممکن است بلکه باید جامعه طبقاتی و به همراه آن خود طبقه کارگر را منحل کند. به این باز خواهیم گشت.

در جامعه طبقاتی سرمایه داری، افراد به مثابه فردی از یک طبقه بدنیا می آیند و به عنوانی فردی از آن طبقه هم از دنیا میروند. افراد کارگر، چشم به خانواده کارگری میگشایند و بزودی به فردی از طبقه کارگر تبدیل میشوند، فردی از جمعیت کارگری میشوند و نهایتا هم به عنوان فردی از طبقه کارگر چشم بر جهان فرو می بندند. فرد کارگر، از تولد تا مرگ اسیر طبقه خودش است. به زندگی اکثریت عظیم هفت میلیارد جمعیت جهان که کارگر هستند نگاه کنید.

شجره نامه این اکثریت عظیم را در مقابل شجره نامه اقلیت سرمایه دار قرار دهید. خواهید دید که اسلاف این اکثریت کارگر بوده اند واسلاف آن اقلیت سرمایه دار بوده اند. و همچنین فرزندان طبقه کارگر، کارگر باقی خواهند ماند و فرزندان طبقه سرمایه دار، به سلک طبقه خودشان درخواهند آمد.

چرا این چنین است؟ آیا کارگران نمیخواهند ثروتمند شوند؟ آیا کارگران نمیدانند که در جامعه سرمایه داری پول همه چیز است؟ پول، رفاه و آسایش و امنیت است؟ بی تردید پاسخ همه این سئوالات منفی است. میدانیم که چگونه در جامعه سرمایه داری، در کنار و در متن فقر و فلاکت و بی تامینی واقعی، میلیونها انسان – که بی تردید بخش مهمشان کارگر هستند – بخشی از دسترنجشان را به شکم کمپانیهای بخت آزمایی میریزند تا یک روز میلیونر شوند. تخیل پولدار شدن و به رفاه رسیدن، جزوی دائمی از زندگی کارگران در نظام سرمایه داری است. نگه داشتن کارگران در چنین تخیلی بخشی از مبارزه طبقاتی سرمایه در مقابل کارگران است. این تصورات و تخیلات و آرزوها و امیدها، با تمام تصور و تخیل بودنشان، وجهی واقعی از به تمکین کشاندن و در تمکین نگه داشتن کارگران است.

تبیین بورژوا از این تقسیم طبقاتی، همان است که میلتون فریدمن داده است. فرصتها برابرند اما افراد از این فرصتها برابر استفاده نمیکنند! اگر این میلیاردها انسان در خانواده ای از طبقه کارگر متولد شده اند و به نوبه خود خانواده ای برای طبقه کارگر تشکیل داده اند، به این خاطر است که در دوران جوانی، فکر دوران پیری را نکرده اند. در حال زندگی کرده اند و فکر آینده را نکرده اند. ولخرجی کرده اند. اینها قربانی طبقه شان نیستد. اینها قربانی شدن در طبقه شان را انتخاب کرده اند. حتی میتوان گفت طبقه شان را قربانی کرده اند.

برعکس، اگر تعداد کمی از همین هفت میلیار انسان، در خانواده طبقه سرمایه دار چشم بر جهان گشوده اند و خانواده ای صاحب سرمایه به این طبقه تحویل داده اند به این خاطر است که در جوانی فکر دوران پیری را کرده اند. استعداد و جربزه ثرتمند شدن داشته اند. در فکر خوشان نبوده اند. در فکر طبقه شان بوده اند. اگر افراد کارگر، طبقه شان را قربانی کرده اند، برعکس افراد بورژوا، طبقه شان را ارتقا داده اند! روشن است که این تصویر بیش از حد پیش و پا افتاده و مالیخولیایی و البته وقیحانه است.

اتفاقا، زندگی فردی همین افراد متعلق به دو طبقه متضاد و متخاصم بر پوچ بودن چنین توضیحی حکم میدهد. زندگی فردی افراد متعلق به طبقه کارگر نشان میدهد که این افراد نسل اندر نسل در محرومیت بسر برده اند. در کودکی و جوانی و پیری محروم بوده اند. در خانواده ای محروم متولد شده اند. در محرومیت زندگی کرده اند و در محرومیت زندگی را ترک کرده اند. در حالیکه، افراد متعلق به طبقه سرمایه دار، به خانواده ای سرشار از رفاه چشم گشوده اند، همین امروز در رفاه بوده اند و در رفاه هم دنیا را ترک کرده اند. حتی میتوان به جرئت گفت آینده نگر ترین فرزندان طبقه کارگر در سلک طبقه کارگر مانده اند و خرفت ترین اعضای طبقه سرمایه دار در سلک طبقه سرمایه دار.

 این صاف و ساده به این دلیل است که فرد در زنجیر طبقه اش است و از جوانی قربانی شده است و "در درون طبقه خود، هیچ شانسی برای رسیدن به شرایطی که ویرا در طبقه دیگری قرار دهد، ندارد." چون برای انتقال فرد کارگر به صف طبقه مقابل یعنی طبقه سرمایه دار، باید شرایطی فراهم شود که تا زمانیکه فرد در درون طبقه کارگر است چنین شرایطی برایش نمیتواند فراهم شود. این شرایط چیست؟ باید فرد مالک وسایل تولید باشد و به اتکاء آن بتواند کالایی به نام نیروی کار کارگر را در بازار آزاد بخرد و استثمارش کند. و این دقیقا همان شرایطی است که فرد به خاطر فقدانش در درون طبقه کارگر زنجیر شده است.

 اگر فرد از چنین شرایطی برخوردار بود که از همان اول در درون طبقه کارگر اسیر نمیشد و البته با این سئوال هم مواجه نمیشد که چگونه از اسارت طبقاتی اش رها شود. بیدلیل نیست که تاریخ سرمایه داری هه نوع تغییر و تنوع به خود دیده است مگر یک تغییر. طبقه کارگر به طبقه سرمایه دار انتقال طبقاتی نکرده است و طبقه سرمایه دار هم به طبقه کارگر نقل مکان نکرده است. نه همه جامعه کارگر شده اند و نه همه جامعه سرمایه دار. چرا؟

 چون نمیتوان جامعه ای را تصور کرد که در آن همه متعلق به طبقه سرمایه دار هستند یا برعکس جامعه ای را تصور کرد که همه در آن متعلق به طبقه کارگرند. این دو طبقه بدون هم نمیتوانند وجود خارجی داشته باشند. این دو طبقه لازم و ملزوم یکدیگر هستند. همدیگر را تولید و بازتولید میکنند. اگر چه نمیتوان جامعه ای را تصور کرد که در آن یکی از این طبقات موجودیت دارند و طبقه دیگر موجودیت ندارد اما میتوان جامعه ای را تصور کرد که هیچکدام از این طبقات موجودیت ندارند. این یک جامعه فاقد طبقات است. یک جامعه انسانی است. در چنین جامعه ای، افراد لازم نیست عضو طبقه ای باشند تا فرد محسوب شوند و آزادی فردی داشته باشند.

 در چنین جامعه ای همه انسانها به مثابه افرادی با خودویژگیها، استعداها، خلاقیتهای فردی برسمیت شناخته میشوند. همه انسانها نه تنها از حق برابر بلکه همچنین از امکانات برابر برای شکوفایی فردی برخوردارند. انسانها اسیر طبقاتشان نیستند چون جامعه به طبقات تقسیم نشده است.

مارکس، در جایی دیگر از کتاب کاپیتال، اسارت افراد کارگر در طبقه شان را در پشت ظاهری به نام مبادله آزاد اینچنین تصویر میکند:

"اگر چه در بازار آزاد از یکطرف صاحب سرمایه، دارنده ارزش و از سوی دیگردارنده نیروی کار یعنی جوهر ارزش آفرین به مثابه خریدار و فروشنده آزاد روبرو میشوند اما پروسه تولید از یک سو ثروت مادی را بیوقفه به سرمایه، به وسیله لذت و به وسیله ثروت اندوزی بیشتر برای سرمایه دار تبدیل میکند؛ و از سوی دیگر کارگر از پروسه تولید همواره در همان موقعیتی بیرون می آید که به آن وارد میشود – یک منبع انسانی تولید ثروت که از هر وسیله ای برای تملک آن ثروت محروم است."(سرمایه، جلد اول ص ۶۴۳. تاکیدات از من است.)

بازار آزاد، تجارت آزاد، خرید و فروش آزاد، افراد آزاد. می بینید که همه چیز آزاد است اما علیرغم این همه آزادی و از دورن این همه آزادی، سرمایه دار همچنان سرمایه دار و کارگر همچنان کارگر با زنجیرهای طبقاتی اش بیرون می آید.

اولا، حتی در همین سطح مبادله آزاد هم، کارگر و سرمایه دار به یک معنا و در یک سطح آزاد نیستند. کارگر، ظاهرا و قانونا آزاد است که نیروی کارش را به مثابه کالا در بازار آزاد و در هر مکانی و به هرکسی که خواست بفروشد و در قبالش مزد دریافت کند. مثل رعیت وابسته به زمین و ارباب نیست. ظاهرا و قانونا کسی کارگر را در انتخاب خریدار نیروی کارش مجبور و محدود نمیکند. کارگر "آزادی انتخاب" دارد. اما در عمل، کارگر حتی خریدار نیروی کارش را هم نمیتواند آزادانه انتخاب کند. عملا حتی در انتخاب مکان استثمارش هم آزاد نیست. مجبور است زندگی کند و مجبور است برای زندگی کردن نیروی کارش را بفروشد و مجبور است به جایی برود که خریداری برای نیروی کارش پیدا شود.

 سرنوشت غم انگیز نسلهایی از خانواده های کارگری که به دنبال کار آواره شهرها و کشورها بوده اند و هستند به خوبی سطح آزادی کارگر از این جنبه را نشان میدهد. ثانیا، حتی اگر کارگر در انتخاب خریدار نیروی کارش آزاد باشد، در نهایت آزاد است اربابش را انتخاب کنند. استثمار کننده اش را انتخاب کند: آزادی در انتخاب ارباب. آزادی در انتخاب کسی که قرار است به زنجیرش بکشد. و ثالثا، کارگر آزاد نیست نیروی کارش را به قیمتی بفروشد که نیازهای انسانیش را برآورد کند. آزاد نیست زمان کارش را خودش تعیین کند. آزاد نیست نوع کارش را خودش انتخاب کند. آزاد نیست سرعت و شدت کارش را خودش تعیین کند. و مهمتر از همه اینها آزاد نیست نیروی کارش را نفروشد. فروش نیروی کارش فرض است. به حکم اجبار اقتصادی مجبور است نیروی کارش را بفروشد. کارگر نمیتواند نیروی کارش را به صاحب وسایل تولید نفروشد چون برای زنده ماندن به این مبادله نیاز دارد.

تا اینجا معلوم میشود که حتی در عرصه مبادله ظاهرا آزاد هم کارگر و سرمایه دار در موقعیت برابر قرار ندارند. اما یک لحظه فرض کنیم که واقعا کارگر و سرمایه دار به طور برابر و با درجه مساوی از آزادی وارد این مبادله میشوند. حتی در این صورت هم، از انتهای این مبادله آزاد، کارگر همچنان کارگر و سرمایه دار همچنان سرمایه دار بیرون می آیند. ظاهرا با یک سطح آزادی وارد این مبادله میشوند اما کارگر از انتهای این پروسه مجددا به مثابه دارنده قوه کار بیرون میاید که در دور بعد باید و مجبور است نیروی کارش را به دارنده وسایل تولید بفروشد. و سرمایه دار هم به مثابه سرمایه دار بیرون می آید که در دور بعد میتواند مجددا نیروی کار بخرد. این اتفاقی است که در پروسه تولید سرمایه داری رخ میدهد.

 در پروسه تولید اتفاقی میافتد که در انتهایش، کارگر به مثابه عضوی از طبقه کارگر و سرمایه دار هم به عنوان عضوی از طبقه سرمایه دار بیرون می آید. در پروسه تولید چه اتفاقی رخ میدهد که در انتهایش دو طبقه متضاد و متخاصم با همان موقعیتشان خارج میشوند که به آن وارد شده بودند؟ چه اتفاقی می افتد که "کارگر فقط کالا تولید نمیکند بلکه خود و کارگر را نیز به عنوان کالا تولید میکند."؟ (دستنوشته ها)

اولین وجهی که اینجا توجه ما را جلب میکند و مهم است رویش خم شویم این است که سرمایه مقداری شیئ نیست؛ مقداری وسایل تولید و مواد خام نیست؛ مقداری ثروت اجتماعی نیست؛ مقدار معینی محصول اجتماعی نیست؛ مقداری پول نیست. اگر سرمایه فقط مقداری وسایل تولید و مواد خام بود، بعد از مدتی قرار گرفتن در معرض صدمات طبیعی محو و نابود میشد. اگر مقداری محصول و ثروت اجتماعی و پول بود با اولین دور ولخرجی طبقه سرمایه دار از میان میرفت. اینها همه میتوانند محملهای مادی سرمایه باشند اما سرمایه نیستند.

به این اعتبار، سرمایه دار شخصی نیست که فقط دارنده این اشیا و وسایل و پولهاست. همه این ثروت مادی فقط در صورتی میتوانند سرمایه شود که صاحبش بتواند وارد یک "رابطه" معینی با دارندگان قوه کاربشود؛ افراد دارنده این قوه کار را به استخدام خود در بیاورد که این وسایل تولید و موارد خام را به کار بیاندازند و به مثابه ماحصل این پروسه، ارزشی بیش از آنچه وارد پروسه کرده است را بیرون بکشد. تمام اهمیت کشف مارکس این است که در پروسه تولید سرمایه داری، نیروی کار کارگر وقتی مصرف میشود، ارزشی بیشتر از ارزش خود را تولید میکند. چرا این اتفاق می افتد؟ به این دلیل که سرمایه دار نیروی کار را مثل یک کالا میخرد. حق استفاده از این کالا را میخرد و در مقابل استفاده از این نیروی کار، ارزش آن را در شکل دستمزد به کارگر می پردازد. دستمزد مابه ازاء پولی وسایل معاش کارگر است. آن مقداری از ثروت تولید شده توسط کارگر که برای تولید مجدد کارگر ضروری است. این وسایل معاش باید آنقدر باشد که کارگر و خانواده اش را زنده نگه دارد. اگر کارگر ارزش نیروی کارش را در شکل دستمزد از سرمایه دار میگیرد پس این دو به طور برابر با هم مبادله کرده اند.

 اگر مقدار معینی از غذا و پوشاک و ... غیره برای زنده ماندن کارگر در ۴ ساعت تولید میشود پس ارزش کار کارگر معادل همان ۴ ساعت است. پولی که به مثابه دستمزد به کارگر پرداخت میشود مقداری است که بتواند وسایلی را که در ۴ ساعت تولید شده است بخرد و کارگر را زنده نگه دارد. اما سرمایه دار در این مبادله برابر، حق استفاده، یا حق مصرف نیروی کار را خریده است. نیروی کار کارگر را برای مدتی بسیار بیشتر از ۴ ساعت در اختیار دارد. کارگر بیشتر از ۴ ساعت کار میکند. امروز این مدت در خیلی از کشورها روی ۸ تثبیت شده است. کارگر در آن ۴ ساعت فرضی وسایل مورد نیاز برای زنده ماندنش را تولید کرده است که به صورت دسمتزد به خودش برمیگردد و ارزش تولید شده در ۴ ساعت بقیه هم به جیب سرمایه دار میرود. این آن ارزش افزوده ای است که مستقیما به سرمایه دار تعلق میگیرد.

کل این رابطه است که مواد خام و وسایل تولید سرمایه دار را به سرمایه و مالک این وسایل تولید را به سرمایه دار تبدیل میکند. کل این رابطه است که پروسه تولید را به پروسه تولید سرمایه دارانه تبدیل میکند. به این اعتبار، سرمایه دار مجبور است در فکر تولید و بازتولید طبقه کارکر باشد چون اگر طبقه کارگر نباشد همه ثروتش به اشیایی تبدیل میشود که بعد از مدتی دود میشود و هوا میرود. به قول مارکس، "این بازتولید بیوقفه کارگر، این بقا بخشیدن به موجودیت او، شرطی است که برای تولید کاپیتالیستی ضرورت مطلق دارد."

اما سرمایه دار نمیتواند به کارگر به مثابه یک انسان با نیازهای انسانیش نگاه کند. سرمایه دار به کارگر فقط به مثابه محمل زنده نیروی کار نگاه میکند. از نقطه نظر سرمایه، نیاز کارگر بازتولید همین نیروی کار است. دستمزد هم باید به این نیاز جواب دهد. دستمزد کارگر باید به اندازه ای باشد که از یکطرف تکافوی نیاز جسمانی اش، تکافوی بازتولید "کالبد جسمانی" اش را بدهد و از طرف دیگر امکان تملک وسایل تولید را به کارگر ندهد. دستمزد باید تاریخا حول محوری بچرخد که نه طبقه کارگر را به مثابه یک طبقه نابود کند و نه به طبقه کارگر امکان ثروت اندوزی و احیانا تملک وسایل تولید را بدهد.

به بیان مارکس، کارگر باید همیشه به مثابه "یک منبع انسانی تولید ثروت که از هر وسیله ای برای تملک آن ثروت محروم است" باقی بماند. بنا بر همین منطق است که افزایش دستمزد را فقط در محدوده معینی میتوان به نظام سرمایه داری تحمیل کرد.

 توازن مبارزه طبقاتی تا آنجا میتواند دستمزد را بالا ببرد که این منبع ذهنی تولید ارزش اضافه همچنان مجبور شود به مثابه منبع انسانی تولید ارزش اضافه عمل کند. همچنان برده کار بماند.

ادامه دارد