مارکسیسم و چپ در انقلابهای اعراب (2)
xپیوست به گذشته
مارکسیسم و چپ در انقلابهای اعراب
نبشته یی :سلامه کیله |
(2)
مشکل تاکتیکها در انقلابهای جاری
در چنین وضعیتی نیروهایی که در جنبش شرکت نمودند با مشکلات زیادی دست به گریبان شدند . در مصر عملا در میان جمعیت حل شدند و به دنبال تاکتیکهایی که جوانان ( که خود با دشواریهای زیاد درگیر بودند ) تحمیل میکردند براه افتادند.
اهداف طبقات فقی ر شده برجسته نگردید و بروضعیت اقتصادی پافشاری لازم صورت نگرفت ( دستمزدها ، بیکاری و مسئلۀ زمین ) به این بهانه که اخوانی ها اجازۀ طرح آنرا نمیدهند . تنها در آخرین روزها بود که کوششهایی برای به میدان آوردن کارگران صورت گرفت ( که از هر جهت نقش تعیین کننده ای ایفا کرد ) .
شاید بتوان گفت در تونس حزب کمونیست کارگران توانست با ارتقاء مبارزات و طرح سرنگونی رژیم موفقیت هایی بدست آورد و همچنان در مبارزات کنونی برای برقراری دولتی دمکراتیک شرکت فعال دارد . در سوریه شرکت کنندگان هنوز صف خود را مشخص نکرده اند ، آنها با جنبش همراهند بدون آنکه مشکلات و موانع برسر راه آنرا که تاحد زیادی باعث کندی حرکت شده را لمس کنند .
اهداف عمومی باید روشن گردد وتوضیح داده شود (شعارهای متعددی مطرح میگردد که هیچکدام بغیرازشعارسرنگونی رژیم که هنوزبه شعاراصلی تبدیل نشده دارای اهداف روشنی نمیباشد). دراردن ، مغرب والجزائرهمچنان فعالیت مارکسیستها بدون استراتژی و چشم اندازی روشن ادامه دارد. در مصر، با وجود سرنگونی مبارک وحفظ رژیم شاهد درک روشنی از کشمکشی که جریان دارد نیستیم .
در مصر و تونس تحول صورت گرفته ، اما علیرغم بزیر کشیده شدن دو رئیس و ادامۀ جنبش مردم ،همچنان سرمایه داری ( وابسته به امپریالیسم ) تمام تلاش خود را برای حفظ رژیم بکار گرفته است ، دریمن ، سوریه و ( لیبی ) کشمکش به اوج خود رسیده است . در این میان مارکسیستها چه نقشی میتوانند بازی کنند ؟
قبل از پرداختن به این موضوع بایستی به مشکل نظری حاکم بر مارکسیستها که به نظر من منشا اصلی مشکل ایفای نقش توسط آنان و نبود دیدگاه روشن در قبال آن است اشاره کنم :
اولین مسئله داشتن دیدگاهی طبقاتی و دیدن جنبش از خاستگاه طبقاتی آن و اینکه این رویارویی کشمکشی طبقاتیست . وجود اغتشاش در درک انتقال از امر اقتصادی به سیاسی همچنانکه مارکسیسم مطرح میکند و نادیده گرفتن جنبۀ طبقاتی و تبدیل رویارویی کنونی به کشمکشی “ سیاسی”یا مقابلۀ احزاب سیاسی با حاکمیت ( یعنی محور قرار گرفتن سیاست به مفهوم مبتذل آن چونان واقعه ای سیاسی و حاکمیت سیاسی بعنوان اشخاصی که چون کارگزاران سیاسی به رتق و فتق امور خارجی و سرکوب داخلی مشغولند ) .
از این دیدگاه حزب نه حزب طبقه بلکه متشکل از افرادیست که به دور یک برنامه و ایدئولوژی جمع شده اند و رویارویی کنونی تنها در جهت به “ چنگ آوردن”دمکراسی از سوی حزب و یا مبارزه با حاکمیت بدلیل وابستگیش به امپریالیسم ونه بعنوان حاکمیت طبقاتیی که با اعمال استبداد از سیاستهای امپریالیستی تبعیت میکند محدود میگردد .
به این ترتیب با تکیه بر منظر یا نماد خارجی ,جوهر طبقاتی به فراموشی سپرده میشود و همچنانکه قبلا گفتم به ناتوانی درفهم امکانات انقلاب و بی توجهی به واقعیات اقتصادی طبقاتی منجر میگردد و از این زاویه است که اولویتهای این احزاب به دمکراسی یا مبارزه با امپریالیسم فرو کاسته میشود و بدون توجه به موقعیت طبقات ، سازماندهی خود را بر پایۀ توافق روی این اولویتها متمرکز میکند .
حزب مارکسیستی حزبی طبقا تیست یعنی نمایندۀ طبقه است و سامان تشکیلاتی آن بر دوش این طبقه است و نه اقشارمیانی (اگرچه با پذیرش مارکسیسم برخی از آنان نیز بدان بپیوندند ); حزبیست که در طبقه سامان یافته و برای منافع آن مبارزه میکند و با تکیه بر اهرمهای تشکیلاتی آن (علاوه بر سندیکاها و اشکال دیگر فعالیت ) در جهت رسیدن به پیروزی طبقه تلاش میکند .
ازینرو باید به درک و بررسی دوبارۀ مفهوم حزب و نقش آن و رابطه اش با کارگران و دهقانان فقیر و رویارویی طبقاتی پرداخت تا حزب شایستۀ رهبری آنان گردد .
دوم مسئلۀ انقلاب است ، این کلمه از قاموس اکثر مارکسیستهای میهن عربی رخت بربسته و بجای آن مفاهیمی چون تحول دمکراتیک و گزار مسالمت آمیز در مواجهه با رژیمهای دیکتاتوری مافیایی نشسته است . عالیترین نوع فعالیت سیاسی در رسیدن به توافقاتی با احزاب لیبرال و اسلامگرا برای “ به چنگ آوردن”دمکراسی خلاصه شده است .
کلمۀ “ انقلاب” به گذشته ها تعلق دارد ، تفکریست نخ نما شده و تحجری ایدئولوژیک ! بی جهت نیست که به انباشت فشار طبقاتی توجهی صورت نگرفته و به طبع آن امکان وقوع انقلاب از دیده ها محو شده باشد .
شکی نیست که حرکت از خاستگاه ضرورت انقلاب ، سیاستی نوین ، تشکیلاتی دگر و چشم اندازی متفاوت را طلب مینمود .
مبارزۀ دمکراتیک ، مبارزه ای مطالباتی است که هدفش نه تغییررژیمها ، بلکه تغییر شکل آنها ست تا به پلورالیسم اجازه حیات دهند . فرمالیسمی جدا از منافع طبقات و از کل روند دمکراتیک که تعلق خاطر آن , به توانایی نخبگان اقشار میانی در بیان جزئی خواستهاشان مرتبط گردید .
اما واقعیات انقلاب را تحمیل مینمود و طبقات فرودست بعلت ناتوانی از ادامۀ زندگی به مرحلۀ انفجار میرسیدند ، بدون رهبری و بدون داشتن دیدگاهی از بدیل ممکن . اگر جوانان با استفاده از تکنولوژی مدرن نقش “ رهبری”را بعهده گرفتند به این دلیل بود که بدیلی وجود نداشته است ، اما در جریان رویارویی کنونی میتوان شاهد ظهورآلترناتیو بود .
سوم مسئلۀ قدرت است ، رسیدن به قدرت نیز از دستور خارج گردید و سیمای نزدیک به منطق مارکسیستها عبارت بود از فشار از پایین برای تبدیل دولت به دولتی دمکراتیک که اجازۀ انجام رقابت آزاد از طریق انتخابات را بدهد .
لذا هدف انقلابها “ دولت دمکراتیک”است ، حال آنکه میبایستی استراتیژیی مارکسیستی در جهت ارتقاء انقلاب و رسیدن به قدرت پِیریزی میگردید و نه مشارکت در “ بازی”انتخاباتی که با توجه به موقعیت برتر حریف و تسلطش بر قدرت قدیمی و ثروت کنونی ، پیشاپیش تکلیف آن روشن شده است ، بخصوص در وضعیتی که سرمایه داری مافیایی بهیچوجه اجازۀ بوجود آوردن دمکراسی واقعی را نمیدهد .
تاکید بر مقولۀ قدرت اتخاذ استراتژی متفاوتی را میطلبد . از این خاستگاه است که باید تاکید نمود که دولت دمکراتیک بدون تغییر شیوۀ اقتصاد تحقق نمی یابد . و اینکه پیروزی انقلاب واقعی تنها با تکیه بر کوشش مارکسیستها در رسیدن به قدرت و بیان منافع کارگران و دهقانان فقیر و همۀ فقیر شدگان میسر میباشد. انقلاب نهایت خود را تحمیل میکند و آنهم چیزی نیست جز گرفتن قدرت .
به نظر چنین میاید که نیروهای مارکسیست شرکت کننده در انقلابها نمیدانستند با این انبوه توده ها چه کنند و طرحی در جهت چگونگی توسعۀ جنبش و وارد کردن کارگران و دهقانان فقیر به عنوان یک طبقه در انقلاب و جذب دهقانان و ارتش تدارک ندیده بودند و یا اینکه چگونه میتوان توده ها را به سمت مراکز قدرت جهت تصاحب آن واعمال بدیل خود رهبری نمود .
بهرحال باید از این موضع حرکت کنیم که ما در ابتدای انقلاب هستیم ، کشمکش و مبارزه تازه آغاز شده و بایستی انقلاب همچنان تداوم یابد تا بدیلی که بتواند مشکلات طبقات فقیر و کل جامعه را حل کند جایگزین گردد.