مارکسیسم و چپ در انقلاب‌های اعراب (3)

پیوست به گذشته

مارکسیسم و چپ در انقلاب‌های اعراب

(3)

 

 

سلامه کیله   

 

دوم مسئلۀ انقلاب است ، این کلمه از قاموس اکثر مارکسیستهای میهن عربی رخت بربسته  و بجای آن مفاهیمی چون تحول دمکراتیک و گزار مسالمت آمیز در مواجهه با رژیمهای دیکتاتوری مافیایی نشسته است. عالیترین نوع فعالیت سیاسی در رسیدن به توافقاتی با احزاب لیبرال و اسلامگرا برای « به چنگ آوردن » دمکراسی خلاصه شده است .

کلمۀ « انقلاب »  به گذشته ها تعلق دارد ، تفکریست نخ نما شده و تحجری ایدئولوژیک ! بی جهت نیست که  به انباشت فشار طبقاتی توجهی صورت نگرفته و به طبع آن امکان وقوع انقلاب از دیده ها محو شده باشد .

شکی نیست که  حرکت از خاستگاه ضرورت انقلاب ، سیاستی نوین ، تشکیلاتی دگر و چشم اندازی متفاوت را طلب مینمود . مبارزۀ دمکراتیک ، مبارزه ای مطالباتی است  که هدفش نه تغییررژیمها ، بلکه   تغییر شکل آنها ست  تا به پلورالیسم اجازه حیات دهند . فرمالیسمی جدا از منافع طبقات و از کل روند دمکراتیک  که  تعلق خاطر آن  به توانایی نخبگان اقشار میانی در بیان جزئی  خواستهاشان مرتبط گردید .

اما واقعیات انقلاب را تحمیل مینمود و طبقات فرودست بعلت ناتوانی از ادامۀ زندگی به مرحلۀ انفجار میرسیدند ، بدون رهبری و بدون داشتن دیدگاهی از بدیل ممکن . اگر جوانان با استفاده از تکنولوژی مدرن نقش « رهبری » را بعهده گرفتند به این دلیل بود که بدیلی وجود نداشته است ، اما در جریان رویارویی کنونی میتوان شاهد ظهورآلترناتیو بود .

سوم مسئلۀ قدرت است ،  رسیدن به قدرت نیز از دستور خارج گردید و سیمای نزدیک به منطق مارکسیستها عبارت بود از فشار از پایین برای تبدیل دولت به دولتی دمکراتیک که اجازۀ انجام رقابت آزاد از طریق انتخابات را بدهد . 

 لذا هدف انقلابها « دولت دمکراتیک » است ، حال آنکه میبایستی استراتژیی مارکسیستی در جهت ارتقاء انقلاب و رسیدن به قدرت  پِیریزی میگردید و نه مشارکت در « بازی » انتخاباتی که   با توجه به موقعیت برتر حریف و تسلطش بر قدرت قدیمی و ثروت کنونی ، پیشاپیش  تکلیف آن روشن شده است ، بخصوص دروضعیتی که سرمایه داری مافیایی بهیچوجه اجازۀ بوجود آوردن دمکراسی واقعی را نمیدهد .

تاکید بر مقولۀ قدرت اتخاذ استراتژی متفاوتی را میطلبد . از این خاستگاه  است که باید تاکید نمود که  دولت دمکراتیک بدون تغییر شیوۀ اقتصاد تحقق نمی یابد . و اینکه پیروزی انقلاب واقعی تنها با تکیه بر کوشش مارکسیستها در رسیدن به قدرت و بیان منافع کارگران و دهقانان فقیر و همۀ فقیر شدگان میسر میباشد.

انقلاب نهایت خود را تحمیل میکند و آنهم  چیزی نیست جز گرفتن قدرت.  به نظر چنین میاید که نیروهای مارکسیست شرکت کننده در انقلابها نمیدانستند با این انبوه توده ها چه کنند و طرحی در جهت  چگونگی توسعۀ جنبش و وارد کردن کارگران و دهقانان فقیر به عنوان یک طبقه در انقلاب و جذب دهقانان و ارتش تدارک ندیده  بودند و یا اینکه چگونه  میتوان توده ها را به سمت مراکز قدرت جهت تصاحب آن واعمال بدیل خود رهبری نمود .

بهرحال باید از این موضع حرکت کنیم که ما در ابتدای انقلاب هستیم ، کشمکش و مبارزه تازه آغاز شده و بایستی انقلاب همچنان تداوم یابد  تا بدیلی که بتواند مشکلات طبقات فقیر و کل جامعه را حل کند جایگزین گردد.

تاکتیک کنونی مارکسیستها :

انقلاب همچنان گامهای اولیۀ خود را به  پیش برمیدارد ، با آنکه در  برخی کشورها « موفق » شده ، در برخی دیگر همچنان ادامه دارد ویا در کشورهایی جنبش متفاوت ااز بقیه ، هنوز شکل انقلابی بخود نگرفته است .

بدون شک این جنبش  به عربستان سعودی ، بعضی از کشورهای خلیج ، سودان و موریتانی  نیز کشانده خواهد شد و به این ترتیب  به همه جا گسترش خواهد یافت .

با توجه به آنچه گفته شد ، سئوالی که مطرح میشود اینست که تاکتیک ضروری در انقلاب  با توجه به واقعیات کنونی و احتمال تحول آن چه باید باشد. این تاکتیکها بایستی در سه موقعیت متفاوت  مورد بررسی قرار گیرد :

اول کشورهایی که مرحلۀ اول را پشت سر گذارده اند  مثل تونس و مصر، دوم  کشورهایی که همچنان علیرغم شروع جنبش در مرحلۀ اول قرار دارند مثل یمن ، لیبی و سوریه و سوم کشورهایی که  جنبش در آنها آغاز گشته ولی به مرحلۀ انقلابی نرسیده است مثل مغرب ، الجزایر ، عراق و عمان ، یا کشورهایی که جنبش در آنها شروع نشده مثل سعودی ، سودان و موریتانی .

در هر یک از این کشورها ، بایستی تحلیلی میدانی صورت گیرد ، ولی  قبل از پرداختن به تاکتیکها  باید دید که اصلا در هر یک از آنها احزاب و نیروهای مارکسیستی که در جنبش فعالند حضور دارند یا نه . نبود یا حضور حاشیه ای احزاب مارکسیست و یا نداشتن دیدگاهی روشن از رویدادهای کنونی تلاشی دوگانه را میطلبد تا از یکسو انقلابها را ارتقاء بخشد و از سوی دیگر حزبی که بتواند رهبری مبارزۀ طبقاتی را برعهده گیرد بوجود آورد .

مسئله در اینجا تنها به اشتباه تاکتیکی مربوط نمیباشد بلکه اصل حضور وعدم حضور نیروهای مارکسیست مطرح است. بدون تردید برامد انقلابی کنونی طبقات فقیر را به میدان آورده و با شرکت جوانان وابسته به این طبقات افق جدیدی درجهت ایجاد حزب کارگران و دهقانان فقیر درمیهن عربی باز گردیده است .

اما لازمۀ این امر  تامل درجهت  بازسازی دیدگاهی با تکیه بر درک واقعیات  و در جهت جلب نیروهای جدیدیست که به مبارزۀ طبقاتی کشیده شده اند . دراینجا باید مشخصا بگوییم که ما مارکسیسمی میخواهیم که بتواند واقعیات را درک و بر پایۀ امکانات آن پی ریزی شده باشد نه مارکسیسمی گذشته گرا که در چارچوبی ایدئولوژیک محصور شده و به گذشته تعلق داشته باشد .

 با پیوستن انقلابی به مبارزات جاری باید از مارکسیسم « صحیح » همچنانکه مارکس آنرا پایه گذارد پیروی نماییم . منظورم  تنها متدولوژیی است که امکان درک واقعیات را در چارچوبی علمی در اختیار ما قرار میدهد ومیتواند استراتژی  درستی را بنیاد گزارد .

       آنچه روشن و واضح است ضرورت ادامۀ انقلابها و ارتقاء آنها ست و اینکه پیروزی آنها در گرو نقش کارگران و دهقانان فقیر بوده و فقط  آنها میتوانند بدیلی حقیقی را بوجود آورند که این به نوبۀ خود  در رابطه با چگونگی  نقش مارکسیستها میباشد .

 

….….