(2) از فـــلـــورانــس ولــــف مسئــله یی انسان پــس از مـــارکـــس
پیوست به گذشته
مسئــله یی انسان پــس از مـــارکـــس
از فـــلـــورانــس ولــــف
(2)
برگردان : ب . کیوان
بعد مسئله های کرانمندی «انحلال انسان» توسط مارکس را – که به طور گذرا پذیرفته ایم- در خلال چهره پرولتاریا مطرح می کنیم که توصیف مارکسی آن به نظر می رسد خصلت های سوژه ایده آلیستی، اصل حرکت خاص آن را به یاد می آورد.
این ما را به بررسی در باره امکان اندیشیدن به حرکت انقلابی، وگرنه به عنوان حرکت انسان از خود بیگانه در تاریخ و عام تر در باره امکان اندیشیدن در باره فعالیت در خارج از مفهوم سوژه هدایت می کند. سرانجام خواهیم کوشید در باره یک بدیل برای این مسئله از راه نگرش تاریخ به عنوان «روند بی سوژه»بیندیشیم – در ضمن مقدمه های درک نا ایده آلیستی انسان را مطرح می کنیم که مفهوم آن را با در نظر گرفتن «دنیای انسان» در واقعیت اش رد می کند.
I – از انسان تا انسان های مشخص
1) انسان فویرباخی
اگر این فرمول آلتوسری را که بنابرآن «فیلسوفان خودشان دوره جوانی را از سر گذرانده اند»فراراه خود قرار دهیم، می بینیم که این فرمول ایجاب می کندکه بررسی اندیشه مارکسی باید از «همان لحظه یی آغاز شود که این فرد، این جا مارکس جوان به نوبه خود در دنیای اندیشه های عصر خود برای اندیشیدن در باره ی آن سر بر آورده است». (5) بنابر این، این بررسی نمی تواند از خوانش هگل وفویرباخ در گذرد.
« دنیای اندیشه های» مارکس جوان
در عصری که مارکس تز دکترای اش را می آغازد، چهره ی جلوداراندیشه ی آلمان هگل را می بینیم که در برلین از 1816 تا1837 به آموزش دادن سرگرم بود.
فلسفه هگلی توسط خود نویسنده ی آن به عنوان دانشنامه ی برهانمند همه شناخت های زمان اش شناسانده شده است. با این همه هگل درون این سیستم کلیت دهنده، تئوری دولت را طرح ریزی کرد که به طور مسلم در راستای لیبرالیسم (پادشاهی مشروطه) پیش می رود.
برای جوانان آلمانی که فریفته مدل نظام های سیاسی فرانسه وانگلیس شده بودند، فلسفه هگل امید گسترده ای را به نمایش می گذارد. به نظر می رسد این فلسفه به شکل عقلانی تر, ترک خود کامگی پادشاهی را اعلام می دارد که در این دوره هنوز در آلمان فرمانروا بود.
با به قدرت رسیدن فردریک گیوم چهارم و سیاست آشکارای ضد لیبرالی او این امید برباد می رود. آنگاه در محیط روشنفکران آلمان شک و تردید زیادی نسبت به اثر هگل سربرمی آورد.
بررسی تفاوت میان فلسفه هگل و واقعیت آلمان, نوسازیی فلسفه آلمان را در دستور روز قرار می دهد. اما این پرسش پیش می آید که روی کدام پایه یک چنین نوسازی می تواند تکیه کند.
مارکس در جریان بررسی هایش با گروه برلینی «هگلی های چپ» (که از میان آن ها می توان از برادران بوئر، ماکس استیرنر، آرنولد بوئر، میشل باکونین نام برد) همداستان می شود که دولت پروسی را به نام آزادی و خرد، با تکیه کردن بر فلسفه هگل – که کوشیدند از این راه به مرزبندی خود با او بپردازند، افشا کنند.
به عقیده ی آن ها، فلسفه لودویک فویرباخ خیلی زود، در آن چه که اصل های نقد فلسفه هگل را به عنوان «بیان نامه» برای آزادی و علیه همه شکل های از خود بیگانگی می نمایاند، به یک مرجع دورنزدنی, تبدیل می شود.
واژه ی رها شده: از خود بیگانگی است. همه اندیشه ی فوئرباخ, پیرامون این درون مایه, که پیش از این در نزد هگل بسیار موجود است، نظم و ترتیب یافته است. البته، به عقیده ی او، فلسفه ی هگل به دقت آن را در بند نگاه داشت. اصل نقد فوئرباخی هگل آن جا متمرکز است.
ادامــه دارد