امپریالیسم در دوره ی رقابت دو سیستم (I) نتایج جنگ جهانی دوم

پیوست به گذشته

امپریالیسم در دوره ی رقابت دو سیستم


پروفسور دکتر فرانک دپه
برگردان میم حجری

(I)


نتایج جنگ جهانی دوم

 

 

هربرت مارکوزه )۱۸۹۸ ـ ۱۹۷۹(
فیلسوف، سیاست شناس و جامعه شناس آلمانی ـ آمریکائی از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت در برلین به ‌دنیا آمد. در طولِ جنگِ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرد سپس عضوِ شورایِ سربازان بود که در قیام ناکامِ سوسیالیست‌های اسپارتاکیست شرکت داشت.

آثار:
سرنوشت دموکراسی بورژوائی
هنر و رهائی
فلسفه و روانشناسی
جنبش دانشجوئی و پیامدهای آن
محیط زیست و انتقاد اجتماعی
اونتولوژی هگل و تاریخیت
اوتوریته و خانواده در جامعه آلمان
مبارزه بر ضد لیبرالیسم در دولت های توتالیتر

هربرت مارکوزه در سال ۱۹۶۴ در اثر خویش تحت عنوان “انسان تک بعدی” می نویسد:
این همواره “غنی تر، بزرگتر و بهتر می شود.
به مثابه کل خردستیز” است.
آزادی فرد را تار و مار می سازد.
اما “تمایلات توتالیتر” از سوی توده افراد به مثابه وضع مبتنی بر نهایت رضایت خاطر احساس می شوند، وضعی که خادم “حفظ وضع موجود” است.

• )توتالیتر به متدها و روش های دیکتاتوری اطلاق می شود که هر نوعی از دموکراسی را سرکوب می کند و تمامت حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را تحت اراده خودکامه خودسر در می آورد. مترجم(

این تصور از امپریالیسم قوی اما در عصر تضاد دو سیستم، تصویری ناقص می ماند.
این تصویر، خود گشتاوری از ایدئولوژی امپریالیستی است، خودوصافی پیوند حاکمیتی است.

ثبات مناسبات بیانگر نتیجه انطباق امپریالیسم با تغییر تناسب قوا در مقیاس جهانی بود و نشانگر عقب نشینی های اجباری امپریالیسم در مقابل قوای مخالف بود.

در تاریخ توسعه درازمدت سیستم جهانی کاپیتالیسم خصلت خارق العاده این عصر ـ قبل از همه ـ از آن رو برجسته می شود که در هیچ دوره دیگر، قدرت نیروهای ضد کاپیتالیستی و غیر کاپیتالیستی و فشار جنبش های ضد امپریالیستی این چنین نیرومند نبوده است و مرکز سیستم جهانی کاپیتالیسم این چنین به مصاف طلبیده نشده است.
درست به همین خاطر، به قول ارنست مندل، مؤلفینی که قدرت امپریالیسم را به هیچ وجه نفی نمی کردند، به پیروی از لنین دوران امپریالیسم را “دوران شکست کاپیتالیسم” می نامیدند.
• )
مندل، جلد ۲، ۱۹۶۲، ص ۱۲۶(

۱

از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، آماج همه نیروهای امپریالیستی از بین بردن اتحاد شوروی سوسیالیستی بوده است.
اتحاد شوروی اما در پی جنگ جهانی دوم، برعکس، به مثابه قدرت رهبری “سیستم دول سوسیالیستی” بطرز خارق العاده ای تقویت یافته بود.
اتحاد شوروی تا سال های ۷۰ توانست خود را بلحاظ سیاست داخلی و خارجی تحکیم کند.
با شکست فجیع ایالات متحده امریکا در ویتنام و با پیشرفت سیاست “همزیستی مسالمت آمیز” در اروپا (سیاست شرق حکومت سوسیال ـ لیبرال در آلمان غربی، کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا) ظاهرا تناسب قوا در مقیاس جهانی بار دیگر به نفع اتحاد شوروی تغییر یافت.
فروپاشی عنقریب اتحاد شوروی و “اردوگاه” آن را در این ایام هیچکس نمی توانست بطور جدی تصور کند.

۲

قدرت های استعماری سابق، هرگز داوطلبانه از “ما یملک” خود دست برداشته اند.
بلکه همیشه می بایستی پس از مقاومت مسلحانه طولانی بدان مجبور شوند.
هرجا هم که داوطلبانه گذار به استقلال سیاسی را برسمیت شناختند، دسترسی به ذخایر مادی را تضمین کرده اند.
در کشورهای به اصطلاح “جهان سوم” از این رو در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، نیروها، جنبش ها و حکومت های ضد امپریالیستی تسلط داشتند.

تا سال های ۷۰ قرن بیستم ـ در افریقا نیز ـ تعداد کشورهائی که خود را ضد امپریالیستی و یا سوسیالیستی می نامیدند، افزایش یافت که روابط تنگاتنگی با اتحاد جماهیر شوروی و متحدین آن داشتند.
انقلاب کوبا و سپس پیروزی انتخاباتی سالوادور النده ـ رئیس جمهور سوسیالیست ـ در شیلی در امریکای لاتین به مثابه چاوش رهائی در آمدند.

در سازمان ملل متحد، همراه با “جنبش کشورهای غیرمتعهد” گروهی از دول جهان سوم تشکیل شد که خواستار “نظام اقتصادی جهانی نوینی” بود و آن را پروژه ای بر ضد امپریالیسم غربی تلقی می کرد.
تنها ببرکت بحران های اقتصادی پس از سال های ۷۰ و قبل از همه در پی بحران بدهی ها از اوایل سال های ۸۰ دول امپریالیستی توانستند، این قدرت را بشکنند.

۳

در خود متروپول های سرمایه کماکان آرامش برقرار بود.
این آرامش باز هم از سوئی نتیجه وضعیت اقتصادی فوق العاده (“عصر طلائی”) و از سوی دیگر نتیجه سازش طبقاتی میان بورژوازی لیبرال و جنبش کارگری رفرمیستی بود.
این در اروپای غربی پس از سال ۱۹۴۵ بویژه نیرومند بود.
در فاصله میان سال ۱۹۴۶ تا پایان سال های ۷۰، نیروهای سیاسی و سندیکائی به حد اعلای نفوذ خود در تاریخ خویش از اواخر قرن نوزدهم، یعنی از اوایل تشکیل عصر امپریالیسم دست یافتند و جنبش کارگری به جنبش توده ای بدل شد.
این سازش در جنبش کارگری به معنی وداع با مدل انقلاب پرولتری و به معنی برسمیت شناسی وسیع مالکیت خصوصی کاپیتالیستی و اقتصاد بازار بود.

بورژوازی لیبرال نیز در عوض، حاضر به پذیرش و تضمین موارد زیر بود:

۱

اشتغال تماموقت

۲

ارتقای سطح دستمزد رئال

۳

پذیرش عناصر دولتیت اجتماعی

۴

گسترش شرکت کارگران در تصمیمگیری های درونکارخانه ای

۵

وسعت یابی قدرت سندیکاها،

این عقب نشینی بورژوازی لیبرال بازتاب قدرت سیاسی ـ جهانی سوسیالیسم و دینامیسم جنبش های ضد امپریالیستی در “جهان سوم” بود.
بورژوازی از گسترش کمونیسم و سوسیالیسم در جهان هراس داشت.

از این رو از تشکیل دستگاه نظامی غول آسا که منشاء “تعادل هراس افکنی اتمی” بود، پشتیبانی می کرد.
بورژوازی اما از سوی دیگر از مداخله نظامی بویژه ایالات متحده امریکا در “جهان سوم” استقبال می کرد تا زمانی که این مداخله بر ضد گسترش قدرت نیروهای ضد امپریالیستی (مثلا در امریکای مرکزی، در “حیاط پشتی” ایالات متحده امریکا) صورت می گرفت.
و تا آنجا که راندمان و رشد تولید اجازه می داد، به پذیرش سیاست اقتصادی کینزیانیستی و عناصر دولتیت اجتماعی و “دموکراسی اقتصادی” تن در می داد تا بتواند صلح اجتماعی درونی را حفظ کند.

با تغییر آرایش قوا پس از بحران های سال های ۷۰، در درون اردوگاه لیبرال و کنسرواتیو (محافظه کار) نیروهائی قدرت گرفتند که به “سازش طبقاتی” پس از جنگ جهانی دوم خاتمه دادند.

بویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و “اردوگاه” آن (۱۹۸۹ ـ ۱۹۹۱)، “سلب مالکیت”