تئوری نظام انباشت مالی شده: مضمون، اهمیت و پرسش ها (4)
پیوست به گذشته
تئوری نظام انباشت مالی شده:
مضمون، اهمیت و پرسش ها
(4)
از: شسنه فرانسوآ
پژوهش : ب . کیوان
آن ها به فرانمود اسمی سرمایه هایی که وجود ندارند (...) به عنوان نسخه دوم قابل معامله چونان کالاها تبدیل می شوند.و بنابر این، به عنوان ارزش ها- سرمایه ها به گردش در می آیند؛ ارزش فرضی است: از این رو می تواند به کلی مستقل از گردش ارزش سرمایه واقعی افزایش یا کاهش یابدکه بنابر آن ها دارندگانشان دارای حق اند”. (23)
مسئله عبارت از گسترش دادن کامل این مفهوم بود. یک «میراث» یا یک «سرمایه»متشکل از سند های به وسعت فرضی است،که از اعتبار ها یعنی از وعده ها بنابر فعالیت مولد آینده تشکیل شده و بعد در بازاری بسیار ویژه که قیمت در آن بر پایه ساز و کارها و قراردادهای بسیار خاص تعیین می شود، معامله شده است.
ترکیب یک «میراث»یا یک «سرمایه» از این نوع می توانددر درجه های گوناگون با آفرینش پیشاپیش سرمایه فرضی که شکل اعتبار را دارد، پیوند یابد. وام هایی که پذیرفته شدندو زنجیره های دِین ها برای خریدسند ها به وجود آمده اند . هر چند ارزش صوری این سند ها اعتبار ها در حساب های بانکداران را فرومی ریزند، خصلت فرضی شان را با همه عریانی آشکار می سازند. خود گوهر سرمایه فرضی ارزش یابی آن را دشوار و سست می سازد.
توانمندی عبارت از دست یازیدن به نمودگارهایی است که اندیشه اهمیت بازار ها و دارایی های مالی در اقتصاد را تدارک می بینند. فهرست آن دراز و محدودیت های ذاتی آن مسلم اند. این نمود گار ها (24) هم زمان نمود قدرت اقتصادی اند که تا اندازه ای نتیجه این است که بازار ها حامل تملک سند ها بنابر فعالیت تولیدی و «حباب» ساده، یعنی انباشت سرمایه فقط فرضی است.
این امر در هنگام لرزه های تند بورس و امور مالی این اهمیت را دارند که خصلت فرضی آشکار می شود. واکنش ها در برابر اقتصاد واقعی، این ویرانی می توانند فاجعه بار باشند. به ویژه اگر شکل مهم دیگر سرمایه فرضی را که طلب های به وجود آمده از ایجاد پیشین اعتبار های بانکی صنعتی ونا معقول میان مدت و دراز مدت اند، شکننده سازند. این تجربه ای است که ژاپن در پی فرو پاشی بورس در دوره 1991- 1990 از سر گذرانده است.
نظام های انباشت و مرحله های «فرارفت از تضاد های پایدار»
وقتی از جایگاهی که سرمایه حامل سود در حرکت سرمایه داری معاصر پیدا کرد، متقاعد شدم، بدون شک توانستم تا دوره ای به روش «ترکیب ویژه انباشت» اکتفا کنم . من استفاده از اصطلاح«نظام» را انتخاب کردم. به عقیده من قرض از یک سو، نمود دین است.
تصور می کنم که در پایان دهه 1970، تنظیم گرایان مصافی جدی و پر مایه علیه جریان های مارکسیستی «خشک اندیش»آن زمان و هم چنین کالبدمارکسی به شدت مومیایی شده به راه انداختند. این مصاف، به یقین، در فرانسه، به ماندگاری مارکسیسم به عنوان جریانِ اکنون بسیار در اقلیت، اما کاملاً زنده کمک کرده است. بدون این مصاف و واکنش هایی که بر انگیخته است، مارکسیسم در این کشور، دست کم در پهنه اقتصاد، در مثل تقریباً در وضعیتی که امروز ایتالیا می گذراند، به کلی خارج از بازی است. من از این بابت [یعنی ماندگاری مارکسیسم ]، نسبت به بنیانگذاران مکتب بسیار سپاسگزارم.
البته، برای این که مارکسیست ها منزلتی را که تنظیم گرایان به آن ها داده اند، از کف ندهند، دلیل های مناسب تئوریک وجود دارد. شرط به سادگی عبارت از ادامه دادن و ژرفا بخشیدن آن چه که در اثر های آغاز قرن 20در باره امپریالیسم وجود داشت که بدون شک به طور روش شناسانه با روشنی دل خواه توضیح داده شده است:
یعنی گنجاندن سیر انباشت در تاریخ (25) – تاریخ طبقه های اجتماعی و مبارزه های شان به عنوان تاریخ رابطه های بین دولت ها.
سیر انباشت سرمایه در نفس خود و تنها برای خود، مجموع عنصر هایی را که به طور مشخص منحنی سرمایه گذاری را ترسیم می کنند، تولید ومبادله را که توانایی حقیقی سرمایه برای تأمین کردن باز تولیدش را معین می کنند، دربر ندارد. (26)
سیر انباشت که به خود واگذاشته شده، تضاد هایی به وجود می آورد که پایه ها وشدت آن به نظر می رسند چیز دیگری جز فرصت های کوتاه بین بحران و بعد را که بنابر این، به طبیعت بر آشوبیدن سیستم مربوط اند، منع می کند. با این همه، آن چه که تاریخ سرمایه داری را آشکارا توصیف می کند، دوره های بحران (که جنگ ها در قرن 20 یکی از شکل های آن است)، هم چنین مرحله های تثبیت نسبی، برخی ها تا اندازه ای دراز مدت، جنبش باز تولید گسترده، بااین همه، دوره هایی هستند که طی آن ها تضاد هایی را در بر داشته اند.
در کتاب سوم کاپیتال، مارکس می گوید :
« تولید سرمایه داری بی ایستایی به فرا رفتن از محدوده هایی که برای آن درون بود هستند، گرایش دارد، اما، در کاربرد وسیله ها در آن کامیاب اند، [از این رو] دوباره و در درجه بسیار چشمگیر، در برابر آن همان مانع ها را بر پا می دارند» (27) (مارکس با واژه های متفاوت بار ها آن را تکرار کرده است).
بدیهی است (یا باید بدیهی باشد) که سرمایه چونان مقوله انتزاعی نیست که این جنبه های گذرای فرارفت از محدوده های درونبود تولید سرمایه داری عمل کند؛ به ویژه هنگامی که این «فرارفت ها» پاسخ هایی به اجبار های بسیار نیرومند هستند که از مبارزه طبقه ها ناشی می شوند.
«فرارفت ها» عمل دخالت مصمم نیروهای اجتماعی مؤثر، « انسان هایی که تاریخ خاص شان را می آفرینند» (28)، هستند که در کنار بورژوازی یا وسیع تر کسانی قرار گرفته اند که از مالکیت خصوصی وسیله های تولید راضی اند (یا آن را ناگزیر می پندارند). این به خاطر در نظر نگرفتن آن ها (به طور کافی یا کلی) است که تا این حد پیشگویی های سیاسی در باره بحران سرمایه داری نادرست از آب در آمده اند.
بدون شک این جا برش میان قرن 19 و 20 ضرورت دارد. در قرن 19 فرارفت های دوره ای از محدوده های درونبود، شکل های «کور» (نه برنامه ریزی شده) پیدا کردند: مانند موج های استعماری و امپراتوری رانده شده به سوی بازار جهانی یا ایجاد میدان های مهم انباشت جدید در پی پیشرفت های فنی تشکیل دهنده صنعت های به تمامی جدید، داده های مسئله به طور بنیادی دگرگون شده است.
در طی یک دوره تاریخی دو جنگ جهانی به وقوع پیوست که به قیمت قربانی شدن زندگی میلیون ها مرد و زن و کودک تمام شد و با خشن ترین بحران تاریخ سرمایه داری در آمیخت و در همان حال ویرانگر رابطه های اجتماعی و نهاد های لازم برای ثبات سرمایه داری بوده است.
بدین ترتیب در مرحله ای از تاریخ سرمایه داری و جهان وارد شده است که نمی توانست آن جا مرحله های «فرارفت گذرا» از «محدوده های درونبود تولید سرمایه داری» بدون دخالت به نسبت آگاهانه نیروهای اجتماعی سودبر از دوام سرمایه داری وجود داشته باشد.
سه عنصری که روبرت بایر به عنوان تشکیل دهنده «هسته سخت» تئوری تنظیم آن را نشان می دهد، نمود این واقعیت اند که واقعیت قرن 20 و به دلیلی قوی ترواقعیت قرن 21 است:
« روند انباشت در پویایی مجموعه تعیین کننده است: این مجموعه خود به خودبنابر پدیده های بازار و رقابت خود متعادل نیست؛ نهاد ها وشکل های ساختاری برای هدایت کردن این روند بنابر مجموعی از رفتار های جمعی و فردی تعیین کننده است». (29) در ردیف نخست این شکل ها و نهاد ها،تنظیم گرایان، سازش های اجتماعی میان سرمایه وکار را در جای نخست قرار می دهند
ادامه دارد