خیانت به سوسیالیسمبه “استقبال” مصاحبه های اخیرگورباچف درارتباط به ساختمان وفرو ریزیی دیوار برلین (4)
پیوست به گذشته
خیانت به سوسیالیسم
به “استقبال” مصاحبه های اخیرگورباچف
درارتباط به ساختمان وفرو ریزیی دیوار برلین
……
از كتاب : خیانت به سوسیالیسم
(4)
دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
برخی علت فروپاشی شوروی را نبود دموکراسی عنوان می کنند. در پاسخ به این افراد باید متذکر شد که تا نیمۀ دوم قرن نوزدهم دموکراسی به معنای حکومت طبقات فرودست یا ستمکشان بود و تقریبا تمام متفکران سیاسی از ارسطو تا بنیانگذاران ایالات متحده مخالف دموکراسی بودند. از همه مهمتر لیبرالیسم به گزینش و رقابت ارزش می نهد. گزینش و رقابت بین احزاب در عرصۀ سیاسی و بین کالاها در بازار.
دموکراسی به تدریج به ایالات متحده و دیگر جمهوری های لیبرال آمد و پس از آن نه همچون حکومت به وسیلۀ طبقات فرودست آن گونه که گفته شد بلکه به صورت شرکت طبقات فرودست در انتخابات مانند گسترش حق رای به مردان بدون دارایی و سپس به بردگان سابق و زنان و جوانان.
از نظر تاریخی سوسیالیسم نسبت به دموکراسی داعیه ای نیرومندتر از لیبرالیسم دارد. در حالی که لیبرالیسم تنها به تدریج دموکراسی را به عنوان یک ارزش پذیرفت سوسیالیسم از همان آغاز مفهوم کلاسیک آن حکومت طبقات فرودست را در بر می گرفت.
مارکس در مانیفیست کمونیست در 1848 گفت:
“ نخستین گام در انقلاب طبقۀ کارگر فرارویی پرولتاریا به جایگاه طبقۀ حاکم به منظور پیروزی در پیکار برای دموکراسی است “. در حالی که لیبرال دموکراسی گزینش را تحسین می کرد دموکراسی سوسیالیستی برابری به معنای لغو ارجحیت و تسلط و استثمار طبقۀ سرمایه دار را ارزش می نهاد. درست همانگونه که لیبرالیسم اشکال دموکراسی را تجربه می کرد سوسیالیسم مکانیسم های دموکراتیک را متحول می ساخت.
اگر به تاریخ واقعی سوسیالیسم بازار در زمان گورباچف دقت کنیم به نظر می رسد که درس حقیقی از فروپاشی شوروی درست به سمت و سویی مخالف عملکردها و به این نتیجه گیری منجر می شود که سوسیالیسم به برنامه ریزی مرکزی و مالکیت عمومی و بازارهای محدود نیازمند است.
بروز ناخشنودی میلیون ها مردم شوروی از وضع اقتصادی عصر گورباچف نه از برنامه ریزی مرکزی که از کنار گذاردن آن بود. در 1985 اقتصاد که هنوز برنامه ریزی مرکزی داشت بالاترین استاندارد های زندگی در تاریخ شوروی را تحویل می داد. به مدت دهها سال اقتصاد شوروی سریعتر از اقتصاد ایالات متحده رشد کرده بود.
هر چند در دهۀ 1980 شکاف موجود را به سرعت گذشته پر نمی کرد و طبیعت مسابقه در کار تغییر بود و ایالات متحده گذار کیفی مهمی به صنایع نوین کرده بود با این حال اقتصاد شوروی در اوایل دهۀ 1980 رشد آبرومند 3.2 درصد در سال داشت و در بسیاری از عرصه ها در حال رسیدن به ایالات متحده بود. در سه و نیم دهۀ پایانی موجودیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هر قدر مناسبات بازار و اصلاحات دیگر در چند موج اصلاحی (خروشچف و کاسیگین و گورباچف) به طور رسمی و قانونی و به آرامی و دائمی و اغلب از راه گسترش اقتصاد ثانوی غیرقانونی بیشتر مرسوم می شد نرخ های رشد اقتصادی بلند مدت بیشتر فرو می افتاد.
حتی برخی اقتصاددان های بورژوایی تاثیر اقتصاد ثانوی را در سیر نزولی می پذیرند. سریع ترین نرخ های رشد اقتصادی شوروی در 53-1929 به دست آمده است یعنی زمانی که رهبری شوروی برنامه ریزی مرکزی را با استحکام به کار می گرفت و روابط بازار را که پیش از آن در سال های نپ (29-1921) تحمل کرده بود موقوف کرد. درک این نکته که چرا اصلاح اقتصادی مطلوب خروشچف و گورباچف نرخ های رشد را پایین تر می کشید آسان است. سرمایه گذاری کمتر در صنایع سنگین و تاکید بیشتر بر کالاهای مصرفی و هم سطح کردن بیشتر دستمزد همگی میل به پایین بردن رشد داشتند. تمرکز زدایی که به رقابت بی فایده و قطع همکاری بین بنگاه ها منجر شد نیز رشد را کم کرد.
داستان فروپاشی شوروی به صحنه آمدن تراژدی ناگزیری نبود که ریشه در ناممکن بودن سوسیالیسم داشته باشد. شکستی نیز نبود که ناشی از مخالفت مردمی یا دشمنان خارجی داشته باشد. همچنین در نتیجۀ ناکامی سوسیالیسم شوروی در انطباق برخی نظرات سوسیالیسم با لیبرال دموکراسی و یک اقتصاد مختلط نیز نبود. داستان خیانت آگاهانۀ یک مرد نیز نبود.
در واقع بیش از همه داستان پیروزی گرایش معینی در درون خود انقلاب بود. ناشی از گرایشی بود که ریشه در طبیعت دهقانی کشور در وهلۀ نخست و در اقتصاد ثانوی (بازار) در مرتبۀ بعد داشت. بخشی که به سبب ناتوانی مقام های مسئول در درک خطر پنهان در آن و عدم وضع قوانینی برای مقابله با آن بسیار شکوفا شد.
این عامل گرایشی بود که پیش از گورباچف خود را در بوخارین و خروشچف نشان داده بود. گرایشی بود که اعتقاد داشت سعادت و دموکراسی و سوسیالیسم مورد نظرش بدون فداکاری و بدون مبارزه و بدون اقتدار مرکزی نیرومند می توانست سریع و آسان بدست آید. این گرایش به مصالحه و سازش با امپریالیسم و لیبرالیسم و مالکیت خصوصی و بازار باور داشت.
برخی از طرفداران این گرایش عقیده داشتند که آن ها سوسیالیست های حقیقی هستند گرچه با کسانی متحد بودند که علایق واقعی شان پول سازی و ثروت خصوصی بود. تنها با روی کار آمدن گورباچف بود که این گرایش موجود در انقلاب نفوذ کامل یافت و به اجرا در آمد و به سرانجام منطقی اش رسید. تنها با گورباچف بود که نابخردی همه جانبۀ این جریان درک شد آن زمان که نه به نوع تازه ای از سوسیالیسم که به نوع تازه ای از بربریت منجر شد.
هنوز هم ماتریالیسم تاریخی از قدرت توضیحی کافی برای احیای بازگشت شوروی برخوردار است. به گفتۀ فیدل کاسترو “ سوسیالیسم به علل طبیعی نمرد آن واقعه یک خودکشی بود “.
…………..