مسئله ی انســان پــس از مــارکـس، بـخش ششـــم (۴) تضاد و پیشایندی
پیوست به گذشتــه
مسئله ی انســان پــس از مــارکـس، بـخش ششـــم
(۴)
از فلورانس ولف
برگردان : کیوان
تضاد و پیشایندی
می بینیم که آلتوسر این جا برای از بین بردن پنداشت فرجام شناسانه تاریخ که مارکسیسم تا اندازه ای بازتاب دهنده آن شده است، تلاش به عمل آورد. برپایه این مفهوم فراتعین او بخشی از پیش آیندی را دوباره در حرکت تاریخ وارد می کند. در این مورد می توان گفت که او به تمامی در روش مارکس " در تزها در باره فویرباخ" جای دارد که برای رها شدن از باز نمود ثابت انگارانه گوهر می کوشد- باز نمودی که از هر چیز تکیه گاهی برای یک شکل اساسی می آفریندکه در این صورت چیزی جز برای آشکار شدن در خلال آن ندارد.
بنابر این، بین آلتوسر و لوکاچ یک نقطه همگرایی- دریافت تاریخ- ویک نقطه همگرایی اهمیت مفهوم تضاد، خود نمایی می کند. می توان از خود پرسید آیا آلتوسر وسیله های اندیشیدن به تضاد را بدون ایده آلیسم که لوکاچ برای شرح دادن آن سخت کوشید، به دست نمی دهد.
همان طور که بالاتر اشاره کردیم، پرولتاریا به عقیده لوکاچ مکانی است که در آن تضاد از خودش آگاهی می یابد.زیرا پرولتاریا در وضعیت به کلی متضاد: هم زمان در پایه و در اعلام جامعه سرمایه داری است. بنابر این، به طور ماتر یالیستی، بر پایه وضعیت پرولتاریا در ساختار سرمایه داری است که لوکاچ کوشیدخصلت مسیحا گونه طبقه پرولتر را توضیح دهد. اما پروبلماتیک او که به طور بنیادی ایده آلیستی باقی می ماند، در این طرح رد می شود و در نهایت فقط می تواند به تضاد به عنوان جنبه ای جا گرفته در کلیت از پیش معین بیندیشد. برعکس، در نزد آلتوسر تضاد در خارج از دوره های تضاد درک نمی گردد .
دیده ایم که تضاد بین نیروهای تولید و رابطه های تولید در حقیقت این سان صورت نمی پذیرد، در صورتی که نیروهای تولید و رابطه های تولید بیش از واقعیتِ اقتصادی اند- آن ها مرحله های دیگری جز اقتصادی اند (یا [آن را به گردش در می آورند]) که بنابر این، این تضاد اقتصادی که مکان آن ها هستند ، درونی می شوند. تضاد در صورتی می تواند وجود داشته باشد که دوره های تضاد کارکردها یا حامل های این رابطه شوند. بدون آن تنها رابطه تولید وجود دارد که در آن تضاد هایی که رویاروی یکدیگرند، یگانگی برتری را به وجود نمی آورند. برعکس، رابطه تضاد واقعیت های متضادی را ایجاب می کند که در این کیفیت برقرا شده اند.
بنابر این، این رابطه مستلزم ثبات معین رابطه همستیزانه در مرحله های معین، درونی شدن تضاد اقتصادی بر پایه مرحله های موجود در رو ساختار است که در این صورت دوره های تضاد صورت می پذیرد.
پیش تر همراه با آلتوسر این را مطرح کردیم که رو ساختار می تواند چونان «شکل بندی اجتماعی» اندیشیده شود. در واقع، اگر رو ساختار با هر آن چه که مربوط به نظام سازمان دهی، یعنی روشی که انسان ها می زیند و زندگی شان را سازمان می دهند، در این صورت می توان گفت که ایدئولوژی، سیاست، حقوق ... زیر فرمان روایی«شکل بندی اجتماعی» به هم می رسند.
با این همه دیده ایم که در " تز هایی در باره فویر باخ" مارکس «گوهر انسان» را چونان «مجموع رابطه های اجتماعی» تعریف می کند. پس می توان تأیید کردکه روساختار مکان «گوهر انسان» است. در این گوهر است که رابطه های اجتماعی به وجود می آیند. سازمان می یابند و استوار می شوند. این رابطه ها در نهایت استوار بر وضعیت اقتصادی جامعه مورد بحث است، اما آن ها استقلال معین نسبت به این وضعیت دارند.
از این رو، می تواند، ثبات رابطه همستیزی نظم اقتصادی (بین نیروهای تولید و رابطه های تولید) در مرحله های معین روساختار، یعنی در رابطه های اجتماعی وجود داشته باشد. پرولتاریا در مثل می تواند یکی از این دوره های تضاد شود...
پس، امکان دارد که آلتوسر این جا رویاهایی را در آن چه که پرولتاریا می تواند یک دوره تضاد شود، ارائه دهد، بی آن که همان قدر در تفسیر ایده آلیستی این واقعیت فرو افتد که می کوشد پرولتاریا «سوژه- ابژه تاریخ» تجسم آگاهی به عنوان کلیت وغیره باشد.
سال 1390
….
پی نوشت ها
113. همان جا، ص 77
114. همان جا ص 225
115. همان جا، ص، 91
116. همان جا ، ص 214
117. همان جا، ص، 94
118. همان جا، ص، 83
119. در این مورد، لوکاچ به تفسیر ما در باره کرانمندی های توضیح به راستی مادی جنبه انقلاب بسیار نزدیک است ( بنگرید به ص 41 اثر ما).
120. لوکاچ. تاریخ و آگاهی طبقاتی، ص 95
121. اتین بالیبار ، فلسفه مارکس، ص 69
122. لوکاچ، تاریخ و آگاهی طبقاتی
123. ص 231- 230
124. ص 234
125. در واقع، لوکاچ می نویسد: «همان طور حزب، به عنوان کلیت که از تمایز های شئی واره شده ملت ها، پیشه ها و غیره، و شکل های پیدایش زندگی (اقتصادی و سیاسی) بنابر کنش هدایت شده به سوی یگانگی و پیوستگی انقلابی برای به وجود آمدن یگانگی واقعی طبقه پرولتر، هم چنین و به دقت بنابر سازمان دهی شدید، بنابر انظباط آهنینِ ناشی از آن و بنابر نیازش به تعهد با همه مسئولیت برای عضو فردی اش فراتر می رود، پوشش های شئی واره شده را که در جامعه سرمایه داری خودآگاه فردی را کدر می سازد ، پاره می کند» (تاریخ و آگاهی طبقاتی، ص 381) .
126. اتین بالیبار،فلسفه مارکس، س 55
127. لویی آلتوسر، « هشدار به خوانندگان کتاب نخست کاپیتال»، ص 22، در کاپیتال، کتاب I ، بخش های 1 تا17 ترجمه جی روی ، champs flammarion ، پاریس 1985
128. لویی آلتوسر، برای مارکس، ص 240
129. همان جا ، ص 241
130. همان جا ، ص 242
131. ص 240
132. آن چه که آلتوسر را به تأیید کردن این نکته هدایت می کند، این است که پایان ایدئولوژی- حتا در یک جامعه بی طبقه وجود نخواهد داشت. تفاوت میان ایدئولوژی جامعه طبقاتی و ایدئولوژی جامعه بی طبقه استوار بر این واقعیت است که در جامعه بی طبقه ، «ایدئولوژی رشته ای است که به وسیله آن ، و عنصری در آن، رابطه انسان ها برای شرایط زیست شان به نفع همه انسان ها دوام می یابد».
133. مارکس، پیشگفتار " مقدمه بر نقد اقتصاد سیاسی" ، پاریس، انتشارات، سوسیال، 1972 ، ص 5-4 .
134. لویی آلتوسر، برای مارکس، ص 100- 99
135. همان جا ، ص 99
136. گروهی، زیر مدیریت اتین بالیبار و گ ، روله ، مارکس دموکرات ص 77
137. لویی آلتوسر، برای مارکس ، ص 101
138. همان جا، ص 113
139. از این رو، مارکس فرض های دریافت های جدید چیز ها را فراهم می آوردو می بایست خود او را در خلال این دریافت جدید شناخت. درست آن چه که آلتوسر می کوشد در این نوشته خود بیاگاهاند : «این تئوری که تنها یک خوانش واقعی از متن های مارکس ، یک خوانش هم زمان شناخت شناسانه و تاریخی را ممکن می سازد، چیزی جز فلسفه مارکسیستی در نفس خود نیست» ( برای مارکس، ص 32) . بنابر این، بحث پیرامون مسئله «گسست شناخت شناسانه» در اثر های مارکس، در هر شکل که آن را بخوانیم، وارد می گردد، در ارتباط مستقیم با همه بحث های «اساسی» در باره این یا آن موضوع فلسفه مارکسی است.
…….