جنگ و تضادِ

جنگ و تضادِ

مهدی 

تاریخ تمام جوامع تا کنون موجود، تاریخِ مبارزات طبقاتی بوده است. آزاد و برده، پاتریسین و پلیبن، ارباب و سِرف، استاد کارگاه و پیشه ور روزمزد، در یک کلام، ستمگر و ستم دیده با یکدیگر ستیزی دائمی داشته و به پیکاری بی وقفه، گاه نهان و گاه آشکار ، دست یازیده اند.

)کارل مارکس و فردریک انگلس- مانیفست کمونیسم(

 

- هستی اجتماعی در هر نظام اجتماعی، از جمله  نظام سرمایه داری، مبتنی بر مجموعه روابط واقعی است که برای تحقق دو عنصر بنیادینِ «تولید» و «مصرف» شکل می گیرد. این دو عنصر که زیربنای رابط اجتماعی اند دو روی یک سکه اند؛ تولید یک محصول مستلزم مصرف کار و سرمایه ی اولیه است و مصرف این محصول نیز سرمایه جدید و انرژی تازه برای کار را تولید می کند.

 لذا این دو عنصربنیادین جهت تحقق خویش به دو فاکتور محتاج اند:

 «سرمایه» برای فراهم کردن ابزار تولید، و «نیروی کار» که همان نیروهای تولیدکننده ی محصول هستند؛ «کارگران». هدف از تولید برآوردن نیازهای زنده ی انسانی است، لذا سرشت انسان به عنصر کار آغشته شده است. ما با کار انرژی خود را مصرف می کنیم تا نیازهای مصرفی زنده ی خود را برآورده کنیم. ارزش کار در «ارزش مصرفیِ» آن است.

تحقق چرخه ی تولید و مصرف در جامعه نیازمند عناصر واسطه ای است که عبارتند از: توزیع و مبادله.

 تولید کنندگان (اعم از صاحبان ابزار تولید و نیروهای تولیدی) کالای خود را برای توزیع در بازار عرضه می کنند و مبادله نیز ابزار عینی توزیع است.

پیشرفته ترین و عام ترین شیوه ی مبادله ی کالاها، مبادله شان با پول است. پول همچون معیاری هم ارز، مشترک و مورد توافق عام٬ خصیصه های کیفی هر کالا را به مقوله های کمّی و قابل مقایسه با دیگر کالاها بدل می کند.

 

- شیوه ی تولید:

در ادبیات اندیشه گی مارکس مجموعه روابط و مراودات اجتماعی در چرخه ی تولید- توزیع- مبادله- مصرفِ هر کالا را شیوه ی تولید یک جامعه می گویند.

 شیوه ی تولید صرفاً مقوله ای اقتصادی نیست بلکه محقق کننده ی مجموعه روابط اجتماعی است، و رفتارهای سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی از آن نشأت می گیرند. نه تنها موقعیت اقتصادی هر فرد، بلکه شأن اجتماعی و فرهنگ و شخصیت او نیز وابسته به جایگاهی است که او در شیوه ی تولیدی جامعه اش دارد.

- شیوه ی تولید سرمایه داری:

 اصل موضوعه ی این شیوه ی تولیدی ارزش زدایی از دو عنصر زیربنایی روابط اجتماعی یعنی تولید و مصرف است.

 سرمایه داری این دو عنصر را خادم عنصر روبناییِ «مبادله» می کند. دیگر مبادله ابزار آن ها نیست بلکه آن ها ابزار مبادله اند. سرمایه داران که در نظام سرمایه داری صاحبان ابزار تولید هستند به ارزش مصرفی یک کالا توجه ندارند، «ارزش مبادله ای» کالا برایشان مهم است.

هدف آن ها از ریختن سرمایه شان در بازار تولید، تأمین نیازهای مصرفی انسان ها نیست، بلکه هدف شان گرفتنِ دستِ بالا در بازار مبادله است. آن ها در صددند حین مبادله برنده باشند، کیفیت کالای تولیدی مهم نیست. سود حاصل از مبادله ی آن مهم است. به عبارتی نیازهای اساسی انسان تابع روابط پولی است و تحقق این نیازها منوط به پرداخت پول است. نداشته باشید نیازتان رفع نمی شود؛ این است توحش و بربریت سرمایه داری.

- تضاد «کار» و «سرمایه»:

سرمایه داری همانند هر ایدئولوژی سرکوبگر دیگر سعی دارد به همه چیز معنایی از جنس خود القا کند. برای مثال مفهوم کار بلحاظ  تاریخی عبارت است از دست بردن نیروی کار  در طبیعت به منظور رفع نیازهای مصرفی زنده و واقعی؛ همچون خوردن، پوشیدن، سکونت و... . کار همچنین نمود عینی خلاقیت انسان بر روی طبیعت بود، انسان محصول کار خود را تصور می کرد و بعد آن را می آفرید. از این رو کار واجد وجه آفرینش گرانه و زیبایی شناختی است. هنر عبارت بود از شادمانی انسان از دستاوردهای عینی و آفرینش خویش. تفکر و اندیشه حاصل برخورد ذهن چالش گر انسان با معضله های اطراف خویش به منظور رفع آن ها بود.

اما سرمایه داری به کار معنایی از جنس خود می دهد:

کار هر آن چیزی است که «ارزش اضافه» یا «سود» تولید می کند و هر کاری که «سود» بیشتری تولید کند بهتر است. آن تاجر شکم گنده ای که روزانه با دو مکالمه ی تلفنی خروارها پول به جیب می زند، انسان تر و شریف تر از کارگرِ شیفتیِ شب کاری است که به ازای 12 ساعت کار روزانه درآمدِ ماهیانه ی ]ناچیزی[ دارد. آفرینش هنری که دیگر یک تفریح است کار به حساب نمی آید. اندیشه ورزی معادل است با بیکاری، متفکران دلقک های ناراحت زمانه اند، آن ها طنز تلخ اند، باید ببیندشان و از سرنوشت شوم شان عبرت بگیرید.

- خرده بورژوازی (طبقه متوسط):

این طبقه جایی میان دو قطب کار و سرمایه را اشغال کرده است. آن ها به لحاظ ایدئولوژیک عموماً (نه همیشه) متمایل به سرمایه داری اند. همچنین آن ها به همان اندازه از کارگر شدن می ترسند که ولع سرمایه دار شدن دارند. آن ها محافظه کارند، اخلاق چاشنی ایدئولوژی شان است و به همین لحاظ  علیرغم شیفتگی به سرمایه داری، دلشان به حال کارگران و فرودستان می سوزد. به این روی معمولاً می خواهند میان «کار» و «سرمایه» آشتی ایجاد کنند تا همه خوش و خرم در کنار هم زندگی کنند و تضادها را فراموش کنند، عید است دیگر کدورت ها را فراموش کنید.

این طبقه مصداق ضد انقلاب است و بسیار مستعد اخته و بی خاصیت کردن جنبش های رادیکال. آن ها از قیام، فقط غنایم پس از پیروزی را می خواهند، سهم شان را که گرفتند به رفاه خود می چسبند. البته کمی هم به فقرا می رسند تا دین و دنیا را با هم داشته باشند.

- خرده بورژوازی، نگهبان سرمایه داری  ولاشخورهای نشخوار کننده ی پس مانده های بورژوازی اند! همه ی عمر در کمین نشسته  تا سرمایه داران از خوردن سیر شوند، بدوید و پس مانده ها را بخورند. از مواهب لوکس سرمایه داری فقط پس مانده هایش به آنان می رسد. آنان خرده سرمایه داراند، سرمایه داری را نه با طعم واقعی آن بلکه با چاشنی محصولات یکبار مصرف چینی و خودروهای پیرزاده شده ی داخلی می چشیند. حریصانه به زندگی اغنیا می نگرند و از زیست فرودستان گریزند.  از انقلاب و هر چیز انقلابی می ترسند.