امپــریـالیــسم، بـهـار عـربــی و بـحـــران

 

امپــریـالیــسم، بـهـار عـربــی و بـحـــران

 

گفتگو با طارق علی

 

ترجمه: نوژن

 

 

طارق علی، نویسنده و فعال سیاسی مشهور بین المللی و متولد لاهور پاکستان است. برای سالهای طولانی ساکن لندن بوده و سردبیر نشریه نیو لفت ریویو (چپ نو) است. وی به فیلم سازی نیز پرداخته است. همچنین چندین نمایشنامه ها و رمان از او به چاپ رسیده است. آخرین کتاب چاپ شده از طارق علی، " سندروم اوباما" بوده است. 

مصاحبه ی پیش رو در تاریخ 26 اکتبر 2011 توسط دیوید بارسامیان  در سانتافه نیو مکزیکو با این روشنفکر نام آشنا اجام شده است مصاحبه در سه بخش انجام شده است، در بخش نخست طارق علی به بررسی وضعیت خاورمیانه عربی با دیدگاهی تاریخ محور پرداخته که در آن از ظهور و افول ناسیونالیسم عربی، تشکیل کشور اسرائیل، نقش دولتهای غربی در منطقه و ظهور اسلامگرایان سخن می گوید در ادامه وی به تشریح علل مخالفت خود با حمله ناتو به لیبی می پردازد و علت اصلی آن جنگ را دستیابی غرب به منابع نفتی کشور لیبی می داند. در بخش دوم مصاحبه طارق علی در مورد زادگاهش پاکستان و فساد گسترده در میان سیاستمداران آن کشور سخن می گوید در بخش پایانی نیز  در مورد ریشه های جنبش های اجتماعی و جنبش وال استریت بحث می نماید، وی برخلاف برخی از تحلیلگران معتقد نیست که نابودی سرمایه داری در کوتاه مدت امکان پذیر باشد، طارق علی به ضرورت ارائه آلترناتیوی کارآمد در مقابل سرمایه داری اشاره می کند از دید وی لزوم توجه به ضرورت نقش آفرینی دولت در "رفاه اجتماعی" مقابله با ایده های نئولیبرال و جایگزینی راهکار سوسیالیستی به جای آن بایستی اولویت یابد.

 انقلابات در خاورمیانه ی عربی، از تونس در دسامبر 2010 آغاز شد و از قرار معلوم دنیا را شگفت زده کرد. اما پیش از آنکه در مورد وقایع سال گذشته  صحبت کنیم، اجازه دهید در مورد بستر تاریخی دولتهای عربـیی پسا استعماری بحث نماییم.

 اساسا آنچه در دنیای عرب پس از جنگ جهانی دوم روی داد، تضعیف امپراتوری های بریتانیا و فرانسه بود که کنترل واقعی را برای آنان دشوار ساخته بود. عربستان سعودی در فاصله جنگ جهانی دوم اعلام استقلال نمود. زمانیکه دولت آمریکا در دوره ریاست جمهوری روزولت بدون قدردانی از بریتانیایی ها، زمام اوضاع را در دست گرفت، عربستان سعودی پس از آن زمان امنیت خودرا از طریق اتحاد با ایالات متحده تامین کرد؛ وضعیتی که تا به امروز ادامه یافته است.

 در مصر و عراق، امپراتوری های اروپایی هنوز تاثیر گذار بودند، نیروهای بریتانیایی در آنجا حضور داشتند و کانال سوئز در دست غربی ها بود. پس از آن ما شاهد آغاز انقلابات هستیم، که اغلب رهبری آن بدست ارتش  بوده است که تحت حمایت بخش وسیعی از مردم بودند. سرنگونی ملک فاروق در مصر در سال 1952 توسط افسران آزاد به رهبری جمال عبدالناصر باعث ایجاد دگرگونی در آن کشور شد. اگر ناصر درصدد ملی کردن کانال سوئز بر نمی آمد دگرگونی اساسی پدیدار نمی شد. تصمیمی کلیدی بود که ناصر در جهت منافع کشورش آن را اتخاذ نمود. وی با عملی نمودن این تصمیم، بر صورت امپراتوری های اروپایی سیلی نواخت، البته آمریکا بطور مستقیم از این تصمیم تٱثیر نپذیرفت. واکنش بریتانیا به ملی شدن کانال سوئز، آماده شدن برای تهاجم علیه مصر بود.

 بریتانیا، فرانسه و اسرائیل

 شیر واژگون شده ی بریتانیا، با کمک فرانسه روباه صفت و اسرائیل پلید بخش های سه گانه اتحادی بودند که در سال 1956 به مصر حمله کردند که باعث شد کل جهان عرب از نفس باز ایستد. البته مصری ها عقب نشینی کردند؛  اما بازیگر کلیدی که نقشش شناخته شد ایالات متحده بود. بریتانیا و فرانسه پیش از حمله، از ایالات متحده اجازه یی کسب نکردند. این لحظه یی حساس در جنگ سرد بود. آنان نمی خواستند ناصر به دامان اتحاد شوروی بیفتد؛ ایالات متحده گمان می کرد که بریتانیا و فرانسه با اقدامات خود ناصررا درهمین جهت سوق می دادند. این آخرین باری بود که بریتانیا و فرانسه بدون اجازه ایالات متحده،  به اقدامی چنین با اهمیت دست زدند.

 بنابر این تجاوز به سوئز باعث پیدایش ملی گرایی عربی شد و در همان دوره امپراتوری بریتانیا بطور محسوس پایان یافته قلمداد شد. آفریقا در حال کسب استقلال خود بود. البته ناصر، در مصر پیروز شده بود و کانال سوئز تحت کنترل مصری ها در آمده بود. این روی داد درسی برای اعراب به همراه داشت و آن اینکه بجنگ و عمل کن.

در آن دوره موج ملی گرایی جهان را در بر گرفته بود. در آن زمان اکثر اعراب احساس می کردند که می توانند ملتی واحد با سه پایتخت توٱمان داشته باشند: قاهره، دمشق و بغداد.

 در سال 1958 انقلابی در عراق روی داد و حکومت تحت حمایت بریتانیا سرنگون شد. پادشاه عراق و عموی خوفناکش، شاهزاده تاجدار، در ملاء عام اعدام شدند. در مصر نیز نظام سلطنتی سقوط کرد. بنابراین شاهزادگان دنیای عرب با تزلزل مواجه شدند. شرایط پیش آمده وضعیتی باور نکردنی بود، که من بعنوان جوانی که در آن دوره در حال رشد بودم بخاطر می آورم. ما همگی هیجان زده شده بودیم.

 از آن پس اسرائیل به استراتژیی مرکزی ایالات متحده تبدیل شد. آنان خواهان استفاده از قدرت اروپائیان نبودند.آمریکا نفوذ خود را در عربستان سعودی و به میزان کم و بیش در خلیج فارس افزایش داد. اسرائیلی ها به بازیگران مرکزی و هم پیمان ایالات متحده تبدیل شد.

وقوع جنگ 1967 بدلایلی چند قطعی بود. شکستی که ارتش اسرائیل در طول جنگ مذکور بر مصری ها و سوری ها وارد نمود بطور چشمگیری باعث پایان مرحله ی ملی گرایی در سیاست دنیای عرب شد به گونه یی که وضعیت پیشین خود را باز نیافت. اسرائیل از طریق غرب پشتیبانی شد، بطور خاص بوسیله ایالات متحده. و ایالات متحده، با مهارت و به سهولت شکست اعراب را مجازات ملی گرایی اعراب از سوی اسرائیل تلقی کرد و از آن دوره به دوستی همیشگی برای اسرائیل تبدیل شد.

 این دوره، سال 1967 و نه سال 1948 است. 1948 سالی مهم برای تشکیل اسرائیل بود، که با حمایت ایالات متحده و بریتانیا تشکیل شد. اما تا سال 1967 ایالات متحده بطور جدی و واقعی اسرائیل را در آغوش نپذیرفت. و پس از آن بود که شعار "خانه من خانه توست" بین این دو دولت مطرح شد. 

ناصر بزودی فوت کرد و در اوایل دهه 70 میلادی ایالات متحده بر جانشین ناصركه انور سادات بود، فشار آورد تا با اسرائیل به مذاکره بپردازد. زیرا آنان احساس می کردند که مصر بعنوان مهمترین و پر قدرت ترین دولت چه در بعد جمعیتی و چه در بعد نیروی نظامی، بایستی مواجه گردیدن با اسرائیل را پایان دهد. در نتیجه پیمان صلح اسرائیل-مصر امضاء شد. البته، هر دوی این دغل بازان، انور سادات و مناخیم بگین جایزه صلح نوبل را دریافت کردند، که جداً شگفت انگیز بود. در این باره اظهار نظر گلدا مایر، نخست وزیر وقت اسرائیل در پاسخ به این پرسش که :" شما در مورد دریافت جایزه صلح نوبل توسط این دو نفر چه فکر می کنید؟"، به یاد ماندنی است. وی پاسخ داد:"این جایزه یی بود،نادرست؛ آنان مستحق جایزه اسکار بودند. زیرا نقش خود را بخوبی بازی کردند." 

من گمان می کنم که دردوره زمامداری سادات، نهایت حقوق به طرف اسرائیلی با نوع سیاست خارجییی که مصر در آن زمان در پیش گرفته بود، اعطا شد. قرارداد صلح برای طرف مصری تحقیر آمیز بود. گفته می شود که اجازه ی حرکت آزادانه درون مرزهای مصر بدون همراهی اسرائیلی ها وجود نداشت، و این به معنی رها کردن فلسطینیان از سوی دولت وقت مصر بود.

و سوم آنکه، این امر به معنای قرار گرفتن مصر در آغوش غرب بود. بنابراین تمامی اصلاحات صورت گرفته از سوی ناصر زوال یافت. از دهه 80 میلادی، روند خصوصی سازی و حذف شبکه تامین اجتماعی در مصر آغاز شد. وی از گروههای اسلامگرا به منظور قربانی کردن و سرکوب و انهدام حضور ملی گرایان در دانشگاهها استفاده کرد. رویدادهایی که داستانهایی دهشتناک را پدید آوردند. از آن تاریخ دیکتاتوریی قوی بر مصر حاکم شد، دیکتاتوریی که تا زمان انقلاب اخیر مصر با آن آشنا بودیم. 

با این حال انعقاد قرار صلح با اسرائیل توسط سادات، در میان هواداران اسلامگرای وی باعث اختلاف شد؛ و علت اصلی ضربه زدن آنان به سادات بود. بازتاب مرگ سادات آنگونه که رسانه های غرب القا می کردند و وی را فردی محبوب در میان مصری ها معرفی می کردند، نبود. واقعیات چیز دیگری بود، بسیاری از مصری ها در آن زمان می گفتند:"خدایا شکر".

هنگام ترور سادات، حسنی مبارک نیز در صحنه حضور داشت؛ اما سریعاً به زیر میز خزید تا به وی آسیبی نرسد. وی جان خود را حفظ کرد و پس از سادات به ریاست جمهوری رسید. پس از به قدرت رسیدن، تا حدودی مشی  معتدلی را در پیش گرفت. اما چند سال بعد وی نیز روند سرکوبگری را در پیش گرفت و در این زمینه حتی از سادات نیز پیشی گرفت. ما شاهد ظهور دیکتاتوریی بودیم که به حفظ نظم از طریق سرکوب اعتماد داشت. همچنین پشت گرمی اصلی مبارک (همانا) کمک های میلیاردی آمریکایی ها بود که عمدتاً به جیب نظامیان و نخبگان نظام حاکم می رفت تا وی و نظامش در قدرت باقی بمانند. 

ادامه دارد