فاشیزم و نازیزم منفورترین پدیده های ضد بشری اند

    ( سيد احسان واعظی )

 

               فاشیزم و نازیزم منفورترین پدیده های ضد بشری اند

 

          گرچه فاشیزم در اصطلاح عام به تمامی رژیم هائیکه استوار بر دیکتاتوری و ترور باشد، اطلاق میگردد، اما به معنی خاص آن جنبشی است که در سال 1919 تحت رهبری موسولینی در ایتالیا سازماندهی گردید و با به قدرت رسیدن اش در سال 1922، در اواخر جنگ دوم جهانی پراگنده و مضمحل شد. کلمه ای ایتالیایی فاشیسمو از فاشس زبان لاتین گرفته شده است و آن نام تبری بود که موازی به دستۀ آن میله هایی در راستای دسته می بستند و آنرا نزد فرمانروایان رومی به عنوان مظهر قدرت می بردند. کلمۀ فاشیزم برای تمامی جنبش های قدرت باور و توتالیتار مانند نازیسم آلمان، فالانشیزم هسپانیا، گارد آهنین رومانی و دیگر جنبش های نظیر آن بکار برده شده و در هر کدامی از آنها عناصرۀ اهداف و اعمال ضد عقلی و ضد بشری متبارز بوده است.

          هدف این تفکر و حرکت سیاسی، برقراری رژیم دیکتاتوری ضد پارلمانی است که اساس آن بر مبنای تمرکز قدرت دولتی، ناسیونالیزم افراطی و خصومت آشکار با دموکراسی، لیبرالیزم و سوسياليسم  بنا نهاده شده است. این گروه فاشيستی میخواست که دولت قدرتمندی را مستقر سازد که در آن یک حزب قدرت را در انحصار داشته باشد و یک رهبر با خصوصیات تک روانه و قدرت دیکتاتور منشانه آن را رهبری نماید. وجهه مشترک همه ی گروههای فاشیستی ستایش زور و قدرت وبرپایی جنگ برای دستیابی به آن بوده و با رژه ها، رده بندیها، سلام ها و یونیفورم های همشکل به احزاب خود شیوۀ نظامی می بخشند. فاشیستهای ایتالیا و آلمان برای بقدرت رسیدن از تبلیغات جاذب و توده گیر ناسیونالیستی استفاده نموده، اما  بعد از تسلط بر اوضاع سیاسی به نابودی مخالفین و نظام قانونی متوصل گردیدند.

       اصول اساسی حرکت فکری ای که موسولینی آن را تدوین نمود و درجلد چهارم دانشنامۀ ایتالیا در سال 1932 به قلم خود او آمده است، در دو قسمت، یکی انچه فاشیزم با آن سر ستیز دارد و دیگری آنچه که فاشیزم خواهان آن بوده ، چنین بیان گردیده است :

      الف:« فاشیزم با مارکسیزم و دیگر اندیشه های سوسیالیستی مخالف است، به گفتۀ موسولینی ، سوسیالیزم " اشتیاق به یک وضع اجتماعی است که در آن غمها و دردهای پست ترین مردمان می باید از میان برود و این اشتیاقی است به دیرینگی بشر». به این ترتیب فاشیزم در نظر و عمل مخالف « ایدیالوژی دموکراتیک "  است وبا لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی سر ستیز دارد.

      ب: « فاشیزم نه به امکان صلح پایدار باور دارد و نه به سودمندی آن. صلح خیال زیانمند است.».

       پس از رد جنبه های منفی لیبرالیزم و سوسیالیزم، موسولینی دیدگاه خودرا چنین بیان میدارد:

      پ: « فاشیزم عناصری را که در لیبرالیزم و نظریه های سوسیال دموکراتیک ارزش حیاتی دارند، حفظ میدارد و این عناصر را در انحصار مطلق دولت در می اورد. زیرا اساس فاشیزم مفهوم دولت است ... یعنی مطلقی که همۀ افراد و گروه ها نسبی هستند و تنها در رابطه با دولت وجود شان معنی دار است .... در دولت فاشیست حکومت قدرت و خواست قدرت مجسم است ....  از نظر فاشیزم رشد امپراطوری [ امپراتوری] نمودار زنده بودن و خلاف آن نشانه ای زوال یافتن است.».

          به این ترتیب فاشیزم در نظر و عمل مخالف ايدئولوژی دموکراتیک است و با لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی سر ستیز دارد.

         بنیاد نظری فاشیزم بر آن است که ملت را کل واحد و دولت را مظهر ارادۀ مطلق آن میدانند و ایجاد هرنوع شگاف و خلا در قدرت مطلقه را موجب پاشیدگی پیکر ملی و عقب گرد آن میداند. از همین جاست که فاشیزم تقسیم ملت را به طبقات و اصل مبارزۀ طبقاتی را انکار مینماید و تضاد اصلی بین ملت ها را مبارزه برای گسترش و تسلط حوزۀ اقتدار انها میداند و از این جهت مبلغ سیاست خارجی تجاوزگر میباشد. فاشیزم دشمن صلح و دموکراسی وآئین برتری جویی نژادی، ارتش سالاری (ملیتاریسم)، قهرمان پرستی، سر آمد باوری و تبلیغ روح جنگجویی است.

          فاشيسم سياست داخلی خود را به ممنوع کردن احزاب کمونيست ، سنديکاها و ساير سازمانهای مترقی، الغاء آزادی های دموکراتيک و نظامی کردن دستگاه دولتی وهمه ای حيات اجتماعی کشور مبتنی می سازد.  

          فاشیزم از لحاظ تیوری محصول رشد نژاد باوری و امپریالیزم اروپایی بود ه و از نظر اجتماعی محصول بحران های اجتماعی و اقتصادی پس از جنگ اول جهانی می باشد.

         گرچه نازیسم نیز همردیف و هم معنی فاشیزم است که برای رژیم ها و نظریه های همانند در سایر کشور های جهان بکار برده میشود، اما این نظریه ها، روشها، و شیوه های حکومت داری خاصتأ به دورۀ ادولف هیتلر ارتباط میگیرد. کلمۀ نازی اختصار از حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان است که در سال 1925 در مونیخ آلمان اساس آن گذاشته شد. نازیسم بحیث یک جنبش علیه تسلیمی آلمان در سال 1918 و ایجاد جمهوری ویمار که هیتلر آنرا مسئول پذیرش (پیمان ورسای) میدانست، آغاز گردید و با رکود و بحران عمیق اقتصادی در سال 1933 و بیکاری روز افزون ناشی از آن توانست پشتیبانی توده ها را بدست آورد. آدولف هیتلر که رهبری حزب را در دست داشت، پس از یک کودتای ناکام در سال 1923 زندانی گردید. نامبرده در زندان  کتاب  نبرد من را نوشت که بعد ها برنامه نازی ها گردید.

          نازیسم بمنظور تلافی شکست آلمان در جنگ اول جهانی و باز گرداندن عظمت آن، توانست که افسران ارتش، سربازان ، طبقات میانه ای ورشکسته ناشی از رکود اقتصادی و بسیاری از سرمایه داران و بانکداران را که از سوسیالیزم می هراسیدند، در مبارزه پیرامون خود بسیج گردانند. نازی ها با طرح شعار های ناسیونالیستی مبنی براینکه قدرت های خارجی، دموکراتها، مارکسیست ها، کاتولیک ها، لیبرال ها و بویژه یهودیان مسئول شکست آلمان در جنگ اول جهانی و انعقاد پیمان ( ورسای) بوده، توانستند که در بحبوهۀ بحران اقتصادی به نیروی بزرگ، پر جاذبه و شور آفرین مبدل گردند. پس از انکه هند نبورگ رئیس جمهور در سال 1933 هيتلر را بمقام صدارت برگزید، بعد از چند ماه هيتلر جمهوری وایمار را ساقط، تمامی احزاب را منحل، ترور و اعدام ها و فرستادن مخالفین به اردوگاه ها و تبعید گاه ها را تعمیل و حزب نازی ها را بحیث یگانه حزب بزرگ سیاسی رسمیت بخشید.

          نازیسم در واقع پیشنۀ تاریخی از مکتب های سیاسی نبوده بلکه نظریه های گوناگونی را بهم تلفیق و آمیزش داده و در زمان نسبتأ کوتاه آنرا فراهم نموده است. اصل مهمی که نازیسم بر فاشیزم افزوده همانا نظریه های برتری خواهانۀ نژاد اریایی و بویژه عالی ترین نمونۀ آن مردم آلمان است ک منحیث نژاد سرور بایست بر دیگر نژاد ها حکمروایی نماید که آنرا  هیتلر «نظم نوین» جهانی میدانست. از نظر هیتلر نژاد برتر به فضای حیاتی نیاز داشت و این  فضا می بایست با تجاوز، سرکوب و اشغال اروپای شرق که آنها را نژاد پست میدانست، عملی میگردید. بهمین ترتیب با قبول اصل سیاست نژاد باوری در ستیز با یهودان نیز قرار داشت و از آنجائیکه یهودیان را دشمن هستی ملت آلمان می پنداشت، برای حل نهایی معضلۀ یهودیان در اروپا، برنامه ای نابودی آنها را طرح و اردوگاهای را نیز برای این اهداف ایجاد نمود. در ایدیالوژی نازی ها نیز دولت نماد و مظهر عالی قدرت ملی است که مستقل از خواست و نظارت افراد جامعه عمل مینمایند و ارادۀ ملی در تصمیم  پیشوا که دارای نبوغ ، عزم، خرد  و قدرت تصمیم گیری بی همتا است، تمثیل میگردد. از آنجائیکه نازیسم خواست فرد را تابع خواست دولت و ارادۀ پیشوا میداند و با انکار مبارزۀ طبقاتی، ملت را پیکر واحدی میداند که بر بقای خود با دیگر ملت ها در ستیز قرار دارد و بهمین منوال روابط انسانی را تابع قوانین « جنگ برای زندگی » « ماندگاری در مقام والا» و «داروینیسم اجتماعی» میداند، بنأ با دموکراسی و لیبرالیزم سر سازش ندارد و مارکسیزم را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر تلقی میدارد. نازیسم برای اجرای اهداف برتری جویانه و آزمندانۀ خویش عناوین و اصطلاحات عوامفریبانه ای را به حزب اش بر چسپ زد. زیرا حزب نازی ها « حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان »  در واقع نه ناسیونالیست بود و نه سوسیالیست. ناسیونالیست نبود، چونکه به برتری نژاد نسبت به برتری ملت باورمند بود و بهمین ترتیب دخالت اش در امور اقتصادی تنها بنا بر نیازمندی های جنگی و نظامی صورت میگرفت و هرگز به ملی کرد ن صنایع و دیگر عرصه های اقتصاد ملی دست نزد و طرح داروینیسم اجتماعی نیز از خصلت نژاد پرستانۀ آنها در مورد تکامل انسان و برداشت ناقص آنها ازاین نظریه ناشی میگردید. چون از نظر نازیسم صلح همیشگی مایۀ پستی و فساد نژاد میگردد، بنأ مبلغ و مروج آئین قهرمان پرستی و ستایش از قدرت و جنگ و زور میباشد.

 

 

پایان قسمت اول