ﺗﻀﺎﺩﻫﺎ ﻭ ﺍﻧﺘﺎﮔﻮﻧﯿﺴﻢ ﻫﺎﯼ ﻭﯾﮋﻩ ﯼﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻄﺮ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺸﺮﯾﺖ

ﺗﻀﺎﺩﻫﺎ ﻭ ﺍﻧﺘﺎﮔﻮﻧﯿﺴﻢ ﻫﺎﯼ ﻭﯾﮋﻩ ﯼﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻄﺮ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺸﺮﯾﺖ

ﻗﻮﺱ1391

 

 

 

ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﺍ ﺷﺴﻨﻪ

ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ: ﺏ. ﻛﯿﻮﺍﻥ

مفهوم تضاد سرمایه داری از دیر باز برایم آشناست. و من با اصطلاح «فرارفت» ازسرمایه داری آن جا که اغلب پیش از این از واژگانی چون نابودی استفاده می کردند، خوگرفته ام. اما اندیشه «فرا رفت از نظم نولیبرالی» را درک نمی کنم . بنابر این، در این مقاله خود را در وضعیتی قرار می دهم که آن را می شناسم. در حدود ۱۹۹۴ – ۱۹۹۲، سرمایه به طور اساسی مانع های پیشین آزادی حرکت و توانایی بهره کشی از پرولترها را از بین برده است.

از سال ۲۰۰۱، پیوستن کامل چین به سیستم به نظر می رسد، دوره دراز توسعه را به روی آن گشوده است. اما اکنون، به عنوان تفسیر کردن مارکس، سرمایه باز همان سدها را، البته، درمقیاسی چشمگیرتر در برابر خود برافراشته می بیند. او در کشمکش با تضادهای کلاسیک اش که از این پس تا سطح جهانی ارتقا یافته، نشان می دهد که یکی از شکل های آن اختلاف میان مبلغ سرمایه تخیلی (ادعاهای تقسیم اضافه ارزش دارندگان سهم ها و سندهای وام) و توانایی انباشت واقعی «ادا کردن » آن ها، حتا با نرخ بهره کشی افزوده است. سرمایه در بازگشت به ویژه تماشاگر برآمدن نتیجه های رابطه ای است که از خاستگاه های اش به وسیله «طبیعت» بنانهاده بود. روش او «فرسایش زمین و همچنین زحمتکشان ، به یک رشته از روند هایی انجامیده است که روی انباشت فشار وارد می آوردو در عرصه و شدت کشمکش های درون اجتماعی : هم چنین در کشمکش های ناشی از رقابت درونی با خصلت میان امپریالیستی اثر می گذاردو دشواری های باز تولید فرمانروایی، هم چنین وحشی گری ثروتمندان را شدت می دهد.

مقیاس مسئله هایی که سرمایه داری در زمینه زیست بومی Largo sensu به وجود آورده، تنها هم ارز اهمیت بحران های اجتماعی و بدون شک جنگ های ناشی از آن ها خواهد بود. بعُد جدید آلترناتیو «سوسیالیسم یا بربریت» که توسط روزا لوکزامبورگ هنگام جنگ اول جهانی مطرح شد، به گمان من در دیدگان ما واقعی بودن اش را حفظ می کند.

این مقدمه در پژوهش های شخصی و بحث های جمعی جای دارد…(۱)آن چه که این جا شناسانده شده پیرامون سه ایده تنظیم گردیده که با یک درجه ژرفش بسیار نابرابر که اهمیت درونی شان را باز تاب نمی دهد، به بررسی در آمده است.

ﺳﻪ ﺁﯾﺪﻩ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﺪ

ایده نخست توسط مارکس هنگامی بیان شد که نوشت «تولید سرمایه داری بی درنگ، به فرا رفتن از کرانمندی هایی که برای او درونی اند، گرایش دارد، ولی به آن تنها با کاربرد وسیله هایی که دوباره، و در مقیاس چشمگیرتر همان سدها در برابر آن برپا می گردد، نایل می آید» . (۲)

 ریشه های این حرکت فرارفت- تولید در تضادهایی وجود دارد که با ارزش افزایی پول تبدیل شده به سرمایه، در خلال تولید ارزش های مبادله که استوار بر خرید نیروی کار و بهره کشی آن – به همان اندازه عامل های جدایی ناپذیر از مالکیت خصوصی وسیله های تولید است، هم گوهرند.

دومین خط راهنما مربوط به جابه جایی های ناگزیر در تحلیل اقتصاد جهانی است که به عنوان «کلیت» درک شده است. ضرورت گسترش دادن تئوری سرمایه جهانی شده و سیستم ارتباط های سیاﺳﯿﯽ «جهانی شده»، ضمن در بر گرفتن آن ها به عنوان «عنصرهای یک کلیت، لایه بندی ها در داخل یک واحد» (۳)...همواره برای من ناگزیر به نظر رسیده است (۴).

…تا کنون، من با قرار دادن ایالات متحدﻩ در کانون ارتباط های تشکیل دهنده جهانی شدن، مانند بسیاری از پژوهشگران و یا مبارزان با نسبت دادن جایگاه قدرت هژمونیک بی رقیب به این کشور، تحلیل را هدایت کرده ام . امروز فرمول بندی دوباره، ناگزیر شده است.

ایالات متحد خاستگاه انگیزندگان اساسی جهانی شدن معاصر است. این کشور به طور بسیار گسترده از معماران نظام نهادی مربوط به آن بوده است. البته، در عوض از همان آغاز در معرض نتیجه های آن قرار داشته است. ایالات متحد ضمن تقویت کردن موقعیت های سرمایه متمرکز در هر جا که شکل گرفت و مقابله کردن با گرایش به تنزل نرخ سود از راه نا محلی شدن های مهم به سوی چین به رقیب بالقوه نیرومند درحال رویش کمک کرده است. این کشور با دست اندازی به منبع های سراسر جهان با روش خشن برای پشتیبانی کردن از انباشت به شدت متمایز شده بنابر جایگاه سرمایه  ﻏﯿﺮواقعی (قرا دادی)، پیوسته آسیب پذیری خود را در برابر تضادها و تنش های به وجود آمده از جهانی شدن، شدت داده است.

سرانجام، تحلیل اقتصاد جهان به عنوان کلیت دیگر نمی تواند تنها از زاویه «رابطه های انسان ها در بین خودشان» رهبری شود. این تحلیل باید، ضمن در آمیختن بُعد «رابطه های انسان ها با طبیعت» انجام گیرد. این سومین ایده است که به نظر من باید مارکسیست ها را در لحظه تئوری پردازی سیر انباشت در مقیاس جهانی راهنمایی کند.

سرمایه داری، به ویژه در قرن ۲۰، با این ایده به وجود آمد که فرمانروایی بر طبیعت توسط علم و تکنیک درصورتی امکان عمل کردن درسیاره را که به عنوان مجموع منبع ها و بیوسفر (سپهر) فرمانروا بر بازتولید جامعه بشری درک شده فراهم آورد، که بتواندتا بی نهایت دربرابر شدت بهره کشی تابع آن، تاب بیاورد. (۵) درعوض، مرحله سرمایه داری ای که درآن گام نهاده ایم، شاهد نتیجه های رابطه ویژه تولید سرمایه داری با منافع طبیعی سیاره خواهد بود وبه بیوسفر(سپهر) درعرصه بازتولید سرمایه یورش می برد.

ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﺷﺪﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯿﯽ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺵ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﻧﺪ

جنبش فرارفت از کرانمندی های تولید سرمایه داری که سپس کم یا بیش شتابان دوباره تأیید می شود، در گردش سرمایه یک برش تاریخی میان مدت را ترسیم می کند. «وسیله هایی که مارکس در کاپیتال به آن ها اشاره می کند، در مثل مربوط به ورود شکل های سازماندهی شرکت های سهامی یا پیدایش «عرصه های جدید انباشت» (بنابر اصطلاح روزا لوکزامبورگ) به شکل خواه گشایش بازارهای جدید، خواه نوسازی دستگاه تولید در ژرفااست. در چارچوب «دنیای کرانمند» گشایش بازارهای جدید به همان اندازه نتیجه کنش های سیاسی تفکیک قوه ها Largo sensu   است که آن را با برش های تکنولوژیک می آفریند. کنش سیاسی به طور تغییر ناپذیر به خاستگاه دگرگونی های نهادی و حقوقی لازم سرمایه برای گشودن دوباره عرصه انباشت مربوط است. آن ها به «دگرگونی های سازماندهی نیازمندند.» (۶)

… در نظم درونی کشورها مانند نظم بین المللی، قطعه های ویژه سرمایه (بورژوازی های فلان کشور یا منافع بخشی ویژه) بنابرمبارزه های درونی سرمایه (که کشمکش های میان امپریالیستی را در بر می گیرند) و تجاوزها علیه پرولتاریا ابتکار آن را به دست می آورند. (۷)

هنگامی که تحمل فشارسرمایه دشوارمی شود و مبارزه های درونی سرمایه شکاف هایی به وجود می آورد، زحمتکشان می توانند وسیله هایی برای نشان دان واکنش بیابند و پیروزی هایی به دست آورند که تا کنون گذرا بوده است.همه این ها نشان می دهند که سیرسرمایه داری به طوردرونزاد ازراه «سیکل ها» ی بلند نمودار نشده است. این خود نمایشگر قطعه قطعه شدن تاریخی است که برش های آن سیاسی اند که شکل جنگ های جهانی پیدا کرده است.«جنگ سرد» شکلی ازآن یا دگرگونی های مهم دررابطه های سرمایه /کار است.

 درقرن بیستم ، تولید سرمایه داری تنها دستخوش کرانمندی های همیشگی خود نبوده است، بلکه با کرانمندی های سرشت سیاسی روبرو بوده است که برای آزادی گسترش اش به عنوان سیستم دربر گیرنده سیاره مطرح شده بود. این کرانمندی ها دو دسته بودند:

 دسته نخست، سرآغاز نتیجه های رقابت درون امپریالیستی بودکه درپایان فشارعظیم خارجی، سرمایه داری های ملی رونما گردید. این ها بیشتر خصلتی جنون آمیز در شکل جنگ های دراز مدت به طور دهشتناک مرگباردرسطح جمعیت شناسی و به طرز دهشتناک ویرانگر در سطح ارزش های سهیم در اندیشه تمدن پیدا کردند.

البته، این رقابت ها (از دهه۱۹۰۰-۱۸۹۰) به شکل مانع های بسیار نیرومند برای آزادی مبادله ها و دیرتر، به شکل گردش های سرمایه ها (پایان تطبیق دادن آن ها) با سنجه قانونی و کنترل ورود و خروج آن ها که از دهه ۱۹۳۰آغاز گردید، بوده اند. سرمایه داری در معرض نتیجه های دیوارکشی های شدید بازار جهانی قرار داشته است. 

دسته دوم، به عنوان کرانمندی های سیاسی که سرمایه داری تحمل کرده، ناشی از نتیجه های بسیار زیادمبارزه های طبقاتی که بر اثرشکاف های محصول جنگ های درون امپریالیستی به وجود آمده، پس از نخستین انقلاب درروسیه و ۳۰ سال بعد پس از دومین انقلاب در چین، استقلال و نیمه خودسالاری هند، و جنبش استعمار زدایی به پایان رسید.

این رویدادها هم زمان موجب تنگ شدن فضای جهانی، ارزش افزایی سرمایه ودگرگونی ها دررابطه ها میان سرمایه وکارگردید. بحران ۱۹۲۹سرمایه را به سست کردن شدت بهره کشی درایالات متحدﻩ 

وا داشت.

 در اروپاو حتا در مقیاس معینی در ژاپن، دگرگونی های باز هم ژرف تری در رﻭابط سیاسی به سود طبقه کارگر در پی جنگ دوم جهانی روی داد. سرمایه داری دهه های ۱۹۵۰و ۱۹۶۰که بنابر رابطه های سیاسی داخلی بیشتر نامساعد برای سرمایه مهار شد، مجبور به تحول یافتن در فضای جهانی هم زمان تنگ و جدار کشیده گردید و خود را با آن تطبیق داد. اما ستادهای فکری و سیاسی در جستجوی وسیله هایی برآمدند که به او امکان دهد آزادی اش را باز یابدو به تلافی جویی خود بپردازد. (۹)

آن ها به این هدف نایل آمدند. نزدیک ۱۹۹۴- ۱۹۹۲در ارتباط با روندی بیش از ۲۰ سال که تحلیل کردن آن این جا بسیار به درازا می کشد، «تولید سرمایه داری» از یک آستانه درکوشش اش برای آزاد کردن خود از مانع های مهم برای گسترش دادن روش خود در مقیاس سیاره گذشت. البته، من می گویم:

 « تولید سرمایه داری» یعنی، نه سرمایه ایالات متحد یا سرمایه کشورهای سه گانه(تریاد) پیشین، بلکه سرمایه در گوهر خود؛ بنابر این به راستی از یک سو، به عنوان یک رابطه اجتماعی تولیدکه یکی از شیوه های باز تولید است، درک شده، استقرار آن همواره در منطقه های جدید جهان بوده است و از سوی دیگر، به عنوان حجمی از پول که در روند ارزش افزایی خود بدون هدف به کار انداخته شده است. سیاست های آزادسازی و مقررات زدایی جریان های مالی، سرمایه گذاری های مستقیم ومبادله های کالاها دست کم بسیار گسترده، و گرنه به کلی به جدارکشی بازار جهانی که از حمایت های گمرکی و کنترل های سرمایه گذاری های مستقیم و سرمایه های سرمایه گذاری ناشی می شوند، پایان داده اند. 

 

دولت های اتحادجماهیر شوروی سابق و دولت های بلوک شوروی در شرق اروپا و به ویژه چین به سرمایه داری باز گشتند و هند ناگزیر به گشودن بازار های اش و فراهم کردن زمینه دسترسی به نیروی کار بسیار کاردان اش گردید.

 

سرانجام، به عنوان عنصر تشکیل دهنده مرکزی این روند، کرانمندی های مطرح شده برای بهره کشی پرولتر ها توسط سرمایه در هر کشور از نظر ناپدید گردیده است. تکنولوژی های جدید کم تر از برقراری رقابت واقعی بین مزدبران از این کشور تا آن کشور علت آن است .

 

سرمایه امروز، یک ارتش صنعتی ذخیره جهانی از صدها میلیون از زحمتکشان را در اختیار دارد. مؤسسه ها در هر جای جهان، با عزیمت کردن از سطح های متفاوت و پیشرفت کردن با آهنگ های بسیار گوناگون، ردیف کردن شرایط مزد و کار را آغازیده اند که بنابر شرایط کشورها، به دلیل های مربوط به تاریخ مبارزه طبقات، مزدها بسیار پایین و حمایت اجتماعی بسیار ناچیز است.

 

ﺍﺩﺍﻣﻪﺩﺍﺭﺩ

 

ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻭﺍﺭﺳﺎﻟﯿﯽ ﺁﺭﺯﻭ