ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻬﺎ ﻧﯽ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﯼ ﻭ"ﺍمپرﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﻧﻮ" (4)

ﭘﯿﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ

ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻬﺎ ﻧﯽ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﯼ ﻭ"ﺍمپرﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﻧﻮ"

 (4)

invesible army  

نو جان بِلمی فاستر

رابرت و. مک چزنی

و جمیل جونا

22/02/2013 

در چند دهه ی اخیر جابجایی کلانی در اقتصاد سرمایه داری در جهت جهانی سازیِ تولید اتفاق افتا ده است. عمده ی افزایش در تولید و ارائه ی خدمات که قبلا در شمال (2) انجام میگرفت – از جمله قسمتی از تولیدِ از قبل موجودِ شمالاکنون به جنوب انتقال یافته و آنجا بمانند سوخت صنعتی شدنِ سریع چند اقتصادِ در حال رشد عمل میکند. رایج است که این جابجایی برخواسته از بحران اقتصادی 1974-1975 و خیزش نئولیبرالیسم – یا چنانکه در دهه ی 1980 و بعد از آن بروز کرد، به افزایش عظیم نیروی کار در مقیاس جهان سرمایه داری که حاصلِ ادغام اروپای شرقی و چین در اقتصاد جهانی بود نسبت داده شود.

.....................................

 

ﺍﺭﺗﺶ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﯼ ﻛﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ

برای درک بهتر مسئله مهم است که ارتش ذخیره ی جهانی را، در موقعیتِ تاریخی کنونی اش، از دو منظر بنگریم و سپس نقد مارکسی امپریالیسم را به آن اعمال کنیم. بدون چنین نقد فراگیری، تجزیه و تحلیلِ مشکلاتی از قبیلِ جا به جا شدن تولید جهانی، دادوستدِ نیروی کارِ جهانی، صنعت زدایی و غیره مشاهدات ناقصِ صرفی هستند که در هوا معلقند.

اطلاعاتِ نیروی کارِ جهانی، جمع آوری شده توسطِ سازمانِ بین المللی کار، با تضادِ اصلی مارکس در مورد نیروی کارِ فعال و ارتش ذخیره انطباقِ نزدیک دارد. در تصویری که سازمان بین المللی کار از نیروی کارِ جهانی در سال 2011 ترسیم کرد، 1.4 میلیارد کارگر مزد بگیر وجود دارد، که تعداد زیادی از آنان اشتغالهای بی ثباتی دارند و بعضاً کارگرانِ نیمه وقت هستند. در مقابل، شمارِ غیر شاغلین در پهنه ی جهان در سالِ 2009 فقط شاملِ 218 میلیون نفر بود. (برای آنکه در زمره ی غیر شاغلین باشند، کارگران باید بطور فعال در ظرفِ چند هفته ی قبل بدنبال یافتن کار بوده باشند). غیر شاغلین، از این نظر، تقریباً در بخشِ شناورِ ارتش ذخیره ی مارکس قرار می گیرند.

1.7 میلیارد کارگر دیگر در زمره ی دارندگانِ ”اشتغالهای آسیب پذیر” رده بندی شده اند. این گروه در جرگه ی مازادِ ”جمعیتِ از نظر اقتصادی فعال” اند که همه ی آنهایی را شامل می شود که کار می کنند اما کارگر مزد بگیر نیستند یا بخشی از نیروی کارِ فعال در ادبیات مارکس. این بخش دو گروه را شامل می شود – صاحبانِ مشاغلِ آزاد و کارگرانِ فامیلی را.

صاحبانِ مشاغلِ آزاد، آنطور که سازمانِ بین المللی کار می گوید، کارگرانی را شامل می شود که کارشان آمیزه ای از امرار معاش و فعالیتهای بنگاه داری است. بخش شهری این گروه در کشورهای جهان سوم در درجه ی اول شاملِ کارگران غیر رسمی، بعبارتی گونه های مختلفِ کارگران خیابانی اند در حالی که بخش کشاورزی آنها شامل کشاورزی معیشتی است. طبقه ی کارِ جهانی غیر رسمی، چنانچه مایک دیویس در اثرش ”سیاره ی زاغه نشینان” یادآور می شود، بیش از یک میلیارد نفرند، جدیدترین طبقه ی این کره ی خاکی با سریعترین رشد.

دومین گروه از صاحبانِ ”اشتغالهای آسیب پذیر”، کارگرانِ فامیلی اند که وقتشان صرفِ امور فامیل می گردد بدون اینکه مزدی دریافت دارند. بعنوانِ مثال، بیش از دو سوم کارگرانِ زنی که در فاصله ی سالهای 1999 تا 2006 واردِ بازارِ کارِ پاکستان شدند از این گروه اند.

گروه دارندگان اشتغالهای آسیب پذیر قسمت اعظمِ آنهایی را شامل می شود که جزء فهرستهای رسمی بیکاری نیستند، خصوصاً در کشورهای فقیر. چنانکه مایکل یتس متذکر می شود این نمایانگر آنست که ”در اکثر جهان، بیکاری نا محدود یک انتخاب نیست، چون هیچ شبکه ای برای حمایت از بیکاران یا تسهیلات رفاهی وجود ندارد. بیکاری به معنای مرگ است، از اینرو مردم باید کار پیدا کنند حتی از انواع شاقِ آن. اجزای مختلفِ این گروه جزء آن بخش از ارتش ذخیره اند که مارکس ”ایستا” و ”پنهان” می نامید.

مضافاً اینکه، بسیاری از آنانی که در سن کاراند جزء جمعیت از نظر اقتصادی فعال بحساب نمی آیند و در نتیجه از نظر اقتصادی غیر فعال بحساب می آیند. برای سنین کار میانی (24-54) این گروه در مقیاس جهانی 538 میلیون را در سالِ 2011 شامل می شد. این، گروه بسیار نا همگنی است که شاملِ دانشجویان، در درجه ی اول در کشورهای ثروتمند، مجرمانی که در بخشهای پایینی جوامع سرمایه داری بدنیا آمده اند (آنانی که مارکس لومپن پرولتاریا نامید)، کارگران امید باخته یا معلول که توسط سیستم به حاشیه رانده شده اند  چیزی که مارکس در کل بخشِ ”بینوا شده ی” نیروی کار نامید – آن بخش افرادِ در سن کارِ ”روحیه باخته و ژنده پوشها” و معلولین، که تقریباً بطور کامل از نیروی کار حذف شده اند (مارکس می گوید که اینجا است که ”پر مخاطره ترین شرایط هستی” خود را می نمایاند).

کارگرانی که رسماً جزء روحیه باختگانند شمار قابل ملاحظه ای از کسانی اند که در شرایطِ متفاوتی کارگر می ماندند. سازمانِ بین المللی کار می گوید که شمار آنان در بوتسوانا در سالِ 2006 از رقمِ 17.5% به 31.6% بیکاران افزایش یافت.

اگر انواعِ بیکاران را، دارندگانِ ”اشتغالهای آسیب پذیر” و جمعیت از نظرِ اقتصادی غیر فعال در سنین میانی 24 تا 54 را، با هم جمع ببندیم، نتیجه احتمالاً، ارتشِ ذخیره ی کار جهانی در بزرگترین مقیاسِ آن در سالِ 2011 خواهد بود – حدودِ 2.4 میلیارد نفر در مقایسه با 1.4 میلیارد ارتش فعال کار. وجود ارتش ذخیره در بزرگترین مقیاس آنست که 70% از ارتش فعال کار بزرگتر است و در خدمتِ محدود کردنِ دستمزدها در مقیاس جهانی بخصوص در کشورهای فقیرتر است. در واقع، اکثر این ارتش ذخیره در کشورهای کم توسعه ی جهان است، گرچه رشد آن در کشورهای ثروتمند نیز امروزه قابل ملاحظه است.

ارتش ذخیره ی کارِ عظیم قرار است به حد نهایی اش برسد. بدون شک عده ای تمایل دارند که ادعا کنند که تعداد زیادی از کارگران با اشتغالهای آسیب پذیر نباید جزء ارتش ذخیره بحساب آیند، چون آنان دهقانان تولید کننده اند، که بطور سنتی به گروه تولیدِ غیر سرمایه داری تعلق دارند، گروهی که کارگرانی را نیز شامل می شود که هیچ ارتباطی با بازار ندارند. ممکن است ادعا شود که این جمعیت در کل خارج از بازار سرمایه داری قرار دارند. اما این نقطه نظر خود سیستم نیست.

سازمان بین المللی کار آنها را در کل با کارگرانِ غیر رسمی – دارندگانِ اشتغالهای آسیب پذیر در یک گروه قرار می دهد، و می پذیرد که آنها از نظر اقتصادی فعال اند و مشغولِ بکار، اما کارگر روز مزد نیستند. از موضع توسعه ی سرمایه، دراندگانِ اشتغالهای آسیب پذیر همگی کارگرانی بالقوه مزد بگیرند – که دردِ ماشین توسعه ی سرمایه داری را قرار است درمان کنند. کارگرانِ شاغل در تولید دهقانی بعنوانِ پرولتاریای آتی در نظر گرفته می شوند، که باید عمیقتر بداخلِ چرخه ی تولید سرمایه داری کشانده شوند.

در واقع، ارقامی که ما (در تلاش برای درک جمعیت نسبی اضافی واقعاً موجود) برای اندازه ی غایی ارتش ذخیره ارائه کردیم، ممکن است از نظر عده ای کمتر از برآورد واقعی باشد. در مفاهیم مارکس، ارتش ذخیره حتی کارگران نیمه وقت را هم شامل می شود. اما بدلیلِ فقدان اطلاعات گنجاندن آنها در برآورد غیر ممکن است. بیشتر آنکه، ارقامِ مربوط به سهمِ جمعیت غیر فعال از نظرِ اقتصادی در ارتش ذخیره فقط کارگران سنی 24 تا 54 سالِ بیکار را شامل شده و رده های سنی 16 تا 23 و 55 تا 65 را در بر نمی گیرد. در حالی از منظر عملی، در بیشتر کشورها، آنهایی که در این سنین اند به کار نیاز دارند و مستحقِ داشتن شغل اند.

علیرغم عدم اطمینان به اطلاعات سازمان بین المللی کار، در مورد مقیاسِ عظیم ارتش ذخیره نمی توان شک داشت. مرور تجزیه و تحلیل سمیر امین در زمینه ی ”فقر جهانی، بینوا سازی و انباشت سرمایه” به درک کاملتر موضوع کمک می کند. امین مدعی است که ”کشاورزی مدرن سرمایه داری” – در بر گیرنده ی هر دوی 1- ثروتمندان، زراعتهای بزرگ مقیاسِ فامیلی و 2- شرکتهای کشت و صنعت – در حال حمله ای گسترده به تولیدِ دهقانی در سطح جهان اند. بنا بر نظرِ هسته ی مرکزی کشورهای سرمایه داری، پیشنهاد شده توسط سازمان تجارت جهانی – بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، تولید روستایی عمدتاً دهقانی قرار است به تولید کشاورزی پیشرفته از نوعِ کشورهای ثروتمند تغییر یابد. چنانچه امین می گوید در سناریوی ایده آل سرمایه داری جمعیتِ بالای 3 میلیارد روستایی با ”20 میلیون زارع مدرن جایگزین می گردد.

در چشم اندازِ غالب، این کارگران توسط صنایع جذب می شوند، در درجه ی اول در مراکز شهری، در پیروی از مدل کشورهای سرمایه داری. اما چنانچه امین و اقتصاددانِ هندی پرابهات پاتنیاک متذکر می گردند بریتانیا و دیگر اقتصادهای اروپایی نتوانستند کل جمعیت دهقانی اشان را در صنایع جذب کنند. بلکه جمعیت مازادشان در گروهای بزرگ به آمریکا و دیگر مستعمرات مهاجرت کردند. در سال 1820 بریتانیا جمعیتی معادل 12 میلیون نفر داشت در حالی که مهاجرت در فاصله ی سالهای 1820 تا 1915 به 16 میلیون نفر رسید. بعبارت دیگر، بیش از نیمی از افزایش جمعیت سالانه ی بریتانیا در خلال این سالها مهاجرت کردند. جمعیت کل مهاجر از اروپا به ”دنیای جدید” (مناطق معتدل اسکان سفید پوستان) در خلال این سالها بر 50 میلیون نفر بالغ شد.

در حالی که چنین مهاجرت عظیمی برای اروپاییان ممکن بود، که با مهاجرت شان بخشهای بزرگی از جهان را در اختیار گرفتند، برای کشورهای جنوب در دنیای امروز چنین امکانی وجود ندارد. در نتیجه، کاهش جمعیت دهقانی چنانچه امروز توسط سیستم تحمیل می گردد، چنانچه همه ی دهقانان را شامل شود، به نسل کشی منجر می شود. امین متذکر می گردد که یک نرخ رشد غیر قابل تصورِ 7% برای 50 سالِ آینده در همه ی کشورهای جنوب نمی تواند حتی یک سومِ این جمعیت مازادِ کشاورزی را جذب کند. یتس ادعا می کند که ”هیچ رشد اقتصادی ای” نخواهد توانست میلیاردها دهقان دنیای امروز را ”جذب پرولتاریا کند” چه رسد به طبقات مرفه تر و بالاتر اجتماعی.

مشکل جذب جمعیت دهقانی عظیم موجود این کشورها هنگامی آشکارتر می گردد که جمعیت موجود شهری آنها مورد توجه قرار گیرد. بیش از 3 میلیارد نفر در مقیاس جهانی در شهرها زندگی می کنند، که در شهرهای بزرگ جنوب جمع شده اند که در آنها مردم، بطرز وحشتناک و روز افزونی با شرایط زاغه نشینی در هم می لولند. طبق اظهارِ برنامه ی اسکان سازمان ملل متحد در گزارش ”چالش زاغه نشینی” : ”بجای تمرکز بر رشد و رونق، شهر ها به محل تخلیه ی جمعیت اضافیکه با دستمزدهای پایین به کارهایی با مهارت پایین و فاقد مزایای حمایتی در صنایعِ خدماتی غیر رسمی و یا به کاسبی مشغولند – تبدیل شده اند.

برای امین، همه ی این به تئوری کلی تبادلِ غیر برابر و بهره ی امپریالیستی مربوط است. شرایط حاکم بر انباشت در مقیاسِ جهانی ……توسعه ی نا برابر را باز تولید می کند. این شرایط روشن می سازد که کشورهای کم توسعه بعلت استثمار شدید توسعه نیافته اند و نه بخاطر عقب افتادگی خود. سیستم بهره کشی امپریالیستی متناسب با این استثمار شدید با ”سرمایه داری جامعِ مالی شده و جهانی شده ی اولیگاپولیها” به بلوغ رسیده و جهانی شده است.

پاتنیاک در اثرش ”ارزشِ پول” و دیگر آثار اخیرش با دقت چشم اندازِ مرتبطی را با تمرکز بر مسئله ی ارتش ذخیره ی کار توسعه داده است. او با زیر سوال بردنِ این دیدگاه استانداردِ اقتصادی شروع می کند که دلیلی که به بهترین وجه فقرِ کشورهای جنوب را توضیح می دهد بهره وری نیروی کار است و نه وجودِ یک ارتشِ ذخیره ی کار عظیم. او ادعا می کند که حتی در اقتصادهایی مثل چین و هند که رشدِ سریع و افزایش بهره وری را تجربه کرده اند ارتش ذخیره ی کار صاحب کار نشده است. این امر معلول آنست که با نرخِ بالای رشدِ بهره وری و جایگزینی نیروی کارِ انسانی با ماشین، تولید کالاهای با تکنولوژی بالا، ” نرخِ رشدِ تقاضای نیروی کار … بطور کافی از نرخِ رشد عرضه ی آن فراتر نمی رود” – بقدر کفایت تا آنجا که، ارتشِ ذخیره را به اندازه ی کافی کاهش داده، و موجبِ افزایشِ دستمزدها به بالای حدِ تأمین معاش گردد. نمونه ی تحرک بهره وری و نحوه ی تأثیرِ آن بر جذبِ نیروی کار در این واقعیت می تواند دیده شود که، علیرغم دستمزدهای فوق العاده پایین در چین، ماکس کان در صددِ بکارگیری یک میلیون روبات در کارخانه هایش در عرضِ سه سال بعنوانِ بخشی از راهبردش در جایگزینی کارگران در خطوط مونتاژِ ساده ی چین است.

فاکس کان در حالِ حاضر یک میلیون کارگر را در خاکِ اصلی چین در استخدام دارد که تعدادِ زیادی از آنها در کارِ مونتاژ آیفون و آیپاد هستند. ادعای پاتنیاک با استفاده از یک مدلِ دو بخشیِ ارتش ذخیره توضیح داده می شود – ”ارتش ذخیره ی بخشِ اقتصادِ ماقبلِ سرمایه داری” (الهام گرفته از تجزیه و تحلیلِ روزا لوگزامبورگ) و ”ارتشِ ذخیره ی ذاتی اقتصادِ سرمایه داری”. در اصل، سرمایه داری در چین و هند صادراتش را هر چه بیشتر بر پایه ی تولید با بهره وری بالا با استفاده از تکنولوژی برتر سازمان داده، که به معنای جایگزین کردنِ نیروی کار و ایجادِ یک ارتش ذخیره ی داخلی گسترش یابنده است. حتی با نرخهای رشد سریع غیر ممکن است که ارتشِ بخش ماقبل سرمایه داری را جذب کرد، ارتشی که جریانِ گسترش یابنده اش با مکانیزاسیون تسریع می گردد.

جدا از مزایای مستقیمِ نرخهای بالای استثمار، که جریانِ مازادِ اقتصادی را به کشورهای سرمایه داری تسهیل می کند، عرضه ی واردات کالاهای ارزان قیمت از ”اقتصادهای تغذیه کننده” در آسیا و دیگر بخشهای جنوب توسط شرکتهای چند ملیتی” اثری ضد تورمی دارد. این امر ارزشِ پول، بخصوص دلار بعنوانِ ارز غالب، و نتیجتاً ارزش دارایی های مالی طبقه ی سرمایه دار را مورد حمایت قرار می دهد.

بنا بر این، وجودِ یک ارتش ذخیره ی عظیمِ جهانی کار کاهش درآمد را به کارگرانِ جهان (در درجه ی اول در کشورهای جنوب) تحمیل کرده، چنانکه کارگران کشورهای شمال را نیز، که بطور فزاینده ای در معرضِ پدیده ی نئولیبرالی ”انعطاف پذیری بازارِ نیروی کاراند،” تحت تأثیر قرار می دهد.

ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ