ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﮔﺬﺍﺭ: ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻮﻧﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ
ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﮔﺬﺍﺭ: ﺩﻭﺭﻩ ﯼ
ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻮﻧﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ
ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ
(I)
ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ: ﺍﻟﯿﻒ ﭼﺎﻏﻠﯽ
ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ: ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻮﺑﺨﺖ
مارکس در خطوط مشهوری از «نقد برنامۀ گوتا»، به مسألۀ گذار از سرمایه
داری به کمونیزم می پردازد:
بین جامعۀ سرمایه داری و جامعۀ کمونیستی، دوران گذار انقلابی اولی به
دومی قرار دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت
آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد (1).
اما جوانب اقتصادی اصلی این دورۀ گذار که با تسخیر قدرت سیاسی به دست
طبقۀ کارگر شروع خواهد شد و طی آن پروسۀ زایش جامعۀ بیطبقه آغاز خواهید گردید،
چیست؟ در آثار کلاسیکِ مارکسیستی، توضیحات مبسوط و مفصلی که به طور اخص بر این
موضوع متمرکز شده باشد، وجود ندارد. تئوری مارکسیستی خود را به انداختن پرتو نور
بر چشم اندازهای آتی و نقاط اصلی آغاز برای مبارزه در راستای کمونیزم، محدود کرده
است.
این رویکرد با درکِ ماتریالیستی از تاریخ و متد علمی مارکسیسم
خوانایی دارد و تفاوت خود را با جریان های سوسیالیستی اتوپیایی و خرده بورژوایی
آشکار می کند که آینده را با نقشه ها و مدل های ایده آلیستی خود طراحی می کنند.
این نکته را می توان به سهولت از نوشته هایی که مارکس و انگلس طی آن بر این جنبه
از مسأله تأکید می کنند، دریافت:
کمونیسم برای ما اوضاع و احوالی نیست که باید استقرار یابد، ایده آلی
که واقعیت، ناگزیر است خود را با آن منطبق کند. ما کمونیسم را آن جنبش واقعی می
خوانیم که وضع موجود چیزها را ملغا می سازد. شرایط این جنبش از پیشگزارۀ اکنون
موجود نتیجه می شود (2).
خطوطی که تئوری مارکسیستی برای ساختار جامعۀ سرمایه داری، جامعه ای
که انقلاب پرولتری در آن آغاز شد، و برای جامعۀ بی طبقه، که هدف نهایی این انقلاب
است، ترسیم می کند، در حکم یک چارچوب عام است برای ماهیت حرکت از اولی به دومی
(دورۀ گذار). بنابراین می توان با استنتاج از این چارچوب عام، دریافت که این دورۀ
تاریخی که خصلت گذار از سرمایه داری به کمونیزم در مقیاس جهانی را دارد، حامل چه
نوع خصوصیاتی در قیاس با گذشته و آینده خواهد بود؟
ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺗﺌﻮﺭﯾﻚ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﮔﺬﺍﺭﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﺎﺭﻛﺲ
برای ارزیابی تغییر و تحوّلات اقتصادی دورۀ گذار، ضروری است که موضع
گیری صحیحی نسبت به دو نکتۀ محوری داشته باشیم. نکتۀ اول، قوانین حرکت آن نظام
اقتصادی است که پرولتاریا با مبارزۀ خود در مقیاس جهانی ملغا خواهد کرد، یعنی نظام
سرمایه داری جهانی. نکتۀ دوم، یک چشم انداز عمومی از جامعۀ بیطبقه ای است که
پرولتاریا از طریق یک انقلاب اجتماعی به آن دست خواهد یافت. آثار کلاسیک مارکسیزم،
بنیان لازم را برای یک موضع گیری صحیح نسبت به این دو مقولۀ محوری فراهم می کند.
علیرغم تجربۀ پس از انقلاب اکتبر، این امر حتی امروز هم صحت خود را حفظ کرده است.
چارچوبی که مارکسیزم در ارتباط با قانون حرکت نظام اقتصادی سرمایه
داری ترسیم می کند، موضوع بسیار گسترده است که نمی توان در این جا تماماً به آن
پرداخت. بنابراین ناگزیر باید خود را به تمرکز بر تنها نکاتی ضروری محدود سازیم که
این مقاله می طلبد.
همان طور که می دانیم، در نظام سرمایه داری تمام محصولات کار، از
جمله خودِ توان کار، به کالا تبدیل و از طریق خرید و فروش مبادله می شوند. برای
این که بتوان از تولید کالایی صحبت کرد، نخست باید محصولاتی وجود داشته باشند که
برای مبادله در بازار تولید شده اند؛ و کیفیات مصرف کننده و تولیدکننده، نباید در
قالب یک شخص، وحدت یافته باشند.
اقتصاد سیاسی با کالاها آغاز می شود؛ از لحظه ای آغاز می شود که
محصولات در ازای یک دیگر مبادله می گردند- حال چه به وسیلۀ افراد و چه به وسیلۀ
اجتماعات بدوی. محصولی که در مبادله ظاهر می شود، یک کالا است. البته تنها از آن
جهت کالا است که رابطۀ میان دو شخص یا اجتماع، به آن چیز، محصول، ضمیمه می
شود؛[یعنی] رابطۀ میان تولید کننده و مصرف کننده که در این جا دیگر در قالب یک نفر
وحدت نمی یابند (3).
تئوری ارزش مارکس، عملکرد قانون ارزش را که توزیع کلّ زمان کار در
جامعه را تنظیم می کند، توضیح می دهد. در نظام سرمایه داری، این توزیع نه به واسطۀ
برنامه، بلکه از طریق مکانیزم بازار تحقق پیدا می کند. پیوندهای مستقیمی میان
تولیدکنندگان منفرد وجود ندارد: آن ها در یک تقسیم کار اجتماعی، جایی که پیوندها
تنها به وسیلۀ مبادلۀ کالا شکل می گیرند، وجود دارند. قانون ارزش تنها مختص سرمایه
داری است؛ و نظام سرمایه داری مکانیزمی را بازتاب می دهد که قانون ارزش در آن
حکمفرماست. همان طور که مارکس توضیح می دهد، سرمایه دار دو هدف دارد:
ارزش های مصرفی از آن جهت و تا هنگامی تولید می شوند که شالودۀ مادی
و حاملان ارزش مبادله ای اند. سرمایه دار ما دو هدف را دنبال می کند: دروهلۀ نخست،
می خواهد یک ارزش مصرفی را که ارزش مبادله ای دارد، یعنی جنسی که باید فروخته شود،
به بیان دیگر کالا، تولید کند؛ و ثانیاً او می خواهد کالایی را با ارزش بیشتری از
مجموع ارزش های کالاهایی تولید کند که برای تولید آن به کار گرفته شده است، یعنی
وسایل تولید و نیروی کاری که با پول عزیزش در بازار آزاد خریده است. هدف او نه
تنها تولید ارزش مصرفی، بلکه کالاست؛ نه تنها تولید ارزش مصرفی، بلکه ارزش است؛ نه
فقط تولید ارزش، بلکه ارزش اضافی نیز هست (4).
در نظام سرمایه داری، کالاها- به عنوان ارزش های مبادله ای با مقادیر
متفاوت- با مقدار کمّی کار مجرّد کلی (کار اجتماعاً لازم) که دربرمی گیرند، معرفی
می شوند، و این همان چیزی است که اساس ارزش مبادله را می سازد. عمل مبادله در
بازار از طریق مکانیزم قیمت تنظیم می شود که طی آن انتظار می رود قیمت ها فقط در
بلندمدت با ارزش های مبادله ای برابر می گردند.
ولی در جامعۀ کمونیستی، از همان فار نخست آن، قانون ارزش سرمایه داری
متوقف می شود. این به آن معناست که محصولات کار، دیگر به عنوان حاملان دو ارزش
متفاوت (ارزش مصرفی و مبادله ای) ظاهر نخواهند شد. پروسۀ تولید که تحت نظام سرمایه
داری عبارت است از پروسۀ تولید ارزش های مصرفی- که ارزش مبادله ای اختیار می کنند-
و ارزش اضافی، در جامعۀ بی طبقه دستخوش تغییری کیفی می گردد. در این جا پروسۀ
تولید، پروسه ای می شود که در آن محصولات ضروری برای رفع نیاز جامعه، یعنی ارزش
های مصرفی که مستقماً در خدمت جامعه عرضه می گردند، تولید می شوند.
این بدان معناست که اقتصاد کالایی پایان گرفته است. در نظام
سوسیالیستی، جایی که دیگر خبری از طبقه نیست و بر پایۀ همکاری تمامی افرادی که
قادر به کار هستند قرار دارد، و بنابراین جایی که تمامی افراد کارگر به
تولیدکنندگان آزاد تبدیل می شوند، جدایی و شکاف میان تولیدکننده و مصرف کننده دیگر
وجود ندارد. تولیدکنندگان محصولات خود را در جامعه ای بی طبقه که بر پایۀ مالکیت
مشترک ابزار تولید قرار دارد، مبادله نمی کنند. مارکس در «نقد برنامۀ گوتا»، با
جملات زیر آغاز به ارزیابی جامعۀ بی طبقه می کند:
در جامعۀ تعاونی مبتنی بر مالکیت مشترک بر وسایل تولید، تولیدکنندگان
محصولات خود را مبادله نمی کنند؛ همان گونه که کار مصرف شده در محصولات به صورت
ارزش این محصولات، به صورت کیفیتی عینی در آن ها ظاهر نمی شود. زیرا در این جا بر
خلاف جامعۀ سرمایه داری، کار فردی دیگر نه به شکل غیر مستقیم، بلکه به صورت مستقیم
همچون جزئی از کل کار وجود دارد (5).
در نظام سرمایه داری، کار یک فرد تنها می توانست به شکل غیر مستقیم
جزئی از کارِ کل باشد، یعنی پس از تغییر یافتن به ارزش مبادله ای. آن چه مارکس در
این جا توضیح می دهد، این است که حتی در فاز نخست جامعۀ کمونیستی هم محصولاتِ کار
عملکرد خود را به عنوان ارزش های مصرفی (فرآورده ها) و نه ارزش های مبادله ای
(کالاها) آغاز خواهد کرد. در نظام سوسیالیزم، محصولاتِ کار هرگز از طریق مبادله به
سرمایه تغییر نمی یابند، و به همین دلیل ارزش مبادله ای ندارند. به طور خلاصه،
سوسیالیزم آن دورۀ تاریخی است که در آن قانون ارزش و تولید کالایی مطلقاً دیگر
وجود ندارند.
مارکس ضمن آن که در هر فرصتی توضیح می داد که «ارزش» نه یک مقولۀ
اقتصادی ازلی و ابدی، بلکه تنها تجلی ماهیت دورۀ تولید سرمایه داری است، همیشه فرض
اعتبار قانون ارزش در دورۀ سوسیالیزم را به تمسخر می گرفت. به همین ترتیب انگلس
نیز «دورینگ» را که قصد داشت تا قانون ارزش را به سوسیالیزم مرتبط سازد، به نقد
کشید.
پایان اقتصاد کالایی سرمایه داری به آن معناست که شرایط وجود سرمایه
دیگر وجود ندارد. از این رو برای صحبت از سرمایه، در اختیار داشتن بازار، یعنی
جایی که صاحبان خصوصی ابزار تولید و کسانی که چیزی جز فروش نیروی کار خود ندارند
با یک دیگر روبه رو می گردند، الزامی است. با این حال در جامعۀ بی طبقهای که بر
پایۀ مالکیت مشترک بر ابزار تولید بنا گردیده، نه طبقۀ برخودار از مالکیت خصوصی
وجود خواهد داشت و نه کارگرانی که توان کار خود را برای امرار معاش می فروشند.
در نظام سوسیالزم، فاز نخست جامعۀ طبقاتی، هر تولیدکننده سهم خود را
مستقیماً از انبار اجناس مصرفی جامعه و مطابق با نسبت ساعات کار خود به کلّ ساعات
کار جامعه، دریافت خواهد کرد. همان طور که مارکس بیان کرد، به این ترتیب
تولیدکننده به عنوان یک فرد دقیقاً معادل با سهمی که نسبت به جامعه ایفا کرده است،
البته پس از کسورات لازم، دریافت خواهد کرد. این کسورات لازم چه مواردی را دربر می
گیرد؟ مارکس آن ها را به این شکل توضیح می دهد:
ﻧﺨﺴﺖ، مقداری برای جاﻧﺸﯿﻨﯿﯽ وسایل تولید مصرف شده.
ﺩﻭﻡ، بخش دیگر برای گسترش تولید.
ﺳﻮﻡ، صندوق ذخیره یا بیمه برای حوادث و نابسامانی های ناشی از بلایای
طبیعی و غیره.
[…]
آن چه از کل محصولات تولیدی باقی می ماند، بخشی است که برای وسایل
مصرفی در نظر گرفته می شود.
پیش از توزیع این مقدار بین افراد، باید موارد زیر از آن کسر شود:
ﻧﺨﺴﺖ، هزینه های عمومی اداری که به طور مستقیم به تولید تعلق ندارند.
این مقدار از همان آغاز به نحو بسیار چشمگیری از هزینه های اداری در
جامعۀ کنونی کمتر خواهد بود و به نسبت تکامل جامعۀ نوین، کمتر خواهد شد.
ﺩﻭﻡ، مقادیری که برای ارضای نیازهای عمومی مانند مدرسه، خدمات
بهداشتی و درمانی و غیره در نظر گرفته می شود.
از همان آغاز این بخش به نحو چشمگیری در مقایسه با جامعۀ کنونی رشد
می کند و به نسبت تکامل جامعۀ نوین افزایش می یابد.
ﺳﻮﻡ، ذخیره برای کسانی که قادر به کار نیستند و غیره، به طور خلاصه
برای تأمین آن چه امروزه به طور رسمی امداد به فقرا نامیده می شود (6).
البته ما در این جا جامعۀ کمونیستی (یعنی فاز بالاتر آن) را که بر
بنیان خودش تکامل پیدا کند، درنظر نمی گیریم. این جامعه ای کمونیستی است که درست
از جامعۀ سرمایه داری پدیدار می شود. همان طور که مارکس می گوید:
آن چه که باید دراین جا مورد بررسی قراردهیم، یک جامعۀ کمونیستی[ فاز
پایین آن- مترجم] است، جامعه ای که بر پایۀ خود نروئیده، بلکه برعکس از درون جامعۀ
سرمایه داری پدیدار شده است و به ناچار در تمام زمینه های اقتصادی، اخلاقی و فکری،
هنوز علائم ویژۀ جامعۀ کهنه را که از بطن آن زاده شده، داراست.
به این ترتیب، فرد تولیدکننده دقیقاً همان چیزی را از جامعه دریافت
می دارد-البته پس از کاستن اقلام لازم- که به شکل دیگر با توان کار به جامعه تحویل
داده بود. برای مثال، کار اجتماعی روزانه، شامل جمع ساعات کار افراد آن [ جامعه] است، و ساعات کار فردی تبلور سهم هر
یک از این افراد از کلّ کار اجتماعی روزانه است. فرد سندی از جامعه دریافت می دارد
که تعداد ساعات کارش در آن (پس از کاستن ساعاتی که صرف صندوق اشتراکی شده) مشخص
گشته و در ازای این سند او می تواند به میزان ارزش کارش از انبار اجتماعی وسایل
مصرفی برداشت کند. به عبارت دیگر، همان مقدار کاری که فرد (در فعالیت تولیدی) به
جامعه ارزانی داشته، در شکل دیگر بازمی ستاند (7).
ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ