مسئله ﯼ اساسی فلسفه ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ

مسئله ﯼ اساسی فلسفه

 

ﺟﻮﺯﺍﯼ  ۱۳۹۲

 

آلفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین 

ﺩﺍﯾﺮﺓ ﺍﻌﺎﺭﻑ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ

ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ

 

ﺣﻞ ﺍﯾﺪﯾﺎﻟﯿﺴﺘﯿﯽ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، در کلیه انواع و اقسام آن، مبتنی است بر مقدم دانستن شعور بر ماده.

حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، یا شعور (که در واقع فقط بمثابه شعور انسانی برمبنای کردوکار عصبی عالی وجود دارد) را از مبنای آن جدا می کند، بدان جسمیت می بخشد، به ماهیت مندی مستقل مبدل می کند (مثلا خدا، فهم الهی، خرد الهی، ایده مطلق، شعور بطورکلی، جهان ایده ای) و سپس آن را مطلق می کند و به عنوان خالق بی آغاز جهان مادی مطرح می سازد و یا شعور انسانی را آنچنان مطلق می کند که گویا تنها چیز واقعا موجود است و کل جهان مادی محتوای آن را تشکیل می دهد.

امکان وارونه کردن این چنینی رابطه ماده و شعور و توسعه و رواج فلسفه ایدئالیستی در بغرنجی روند شناخت نهفته است.

هرگشتاور روند شناخت می تواند از پیوند کلی اش مجزا شود، استقلال کسب کند و مطلق گردد.

این مهمترین ریشه معرفتی ـ نظری ایدئالیسم است.

در جامعه طبقاتی، تحت تأثیر شرایط اجتماعی معینی، این امکان برای فلسفه ایدئالیستی به واقعیت بدل می گردد.

ﺣﻞ ﺍﯾﺪﯾﺎﻟﯿﺴﺘﯽ  ـ ﻋﯿﻨﯿﯽ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

ایدئالیسم عینی مبتنی است بر حلی از مسئله اساسی فلسفه که در آن تفکر ـ بمثابه یک کل و یا بمثابه فرم های فکری معینی ـ مطلق می شود.

در ایدئالیسم عینی افلاطون، مفاهیم به جهان مستقل ایده ها متعلق قلمداد می شوند که گویا ابدی و تغییرناپذیرند و چیزها و پدیده های جهان مادی، بمثابه بازسازی های فانی و پرعیب و نقص این ایده های ابدی تلقی می شوند.

در فلسفه هگل، برعکس، کل روند تفکر بشری از شالوده طبیعی اش منفصل می شود و به روند توسعه غول آسای «ایده مطلق» مبدل می شود، ایده مطلقی که بطور دیالک تیکی از مراحل توسعه مختلفی می گذرد، در طبیعت خود را تجسم (جسمیت) می بخشد و سرانجام در دانش انسانی (که در فلسفه هگل به عالی ترین درجه توسعه خود می رسد)، به خودشناسی نایل می آید.

ﺣﻞ ﺍﯾﺪﯾﺎﻟﯿﺴﺘﯽ  ـ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

درحالیکه ایدئالیسم عینی شعور انسانی را از سوبژکت، منفصل می کند و بدان موجودیت عینی می بخشد، ایدئالیسم ذهنی شعور انسانی را مستقیما منشاء قرار می دهد و اغلب، با مطلق کردن شناخت حسی، بویژه احساس، جهان مادی را بمثابه مضامین شعور، بمثابه کمپلکس های (مجموعه های بغرنج) احساسی قلمداد می کند.

برکلی ـ بنیانگذار ایدئالیسم ذهنی مدرن ـ این نکته را در فرمول زیر بیان می کند:
•»
وجود عبارت است از ادراک شدن«!

ﺣﻞ ﭘﻮﺯﯾﺘﯿﻮﯾﺴﺘﯿﯽ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

نمایندگان دیگر ایدئالیسم ذهنی، بویژه پوزیتیویست ها، اغلب می کوشند تا پاسخ ایدئالیستی خود به مسئله اساسی فلسفه را از دیده ها پنهان کنند.

آنها برای این کار، مضامین شعور را که گویا تشکیل دهنده جهان عینی اند، نه به عنوان کمپلکس های احساسی، بلکه به عنوان «عناصر جهانی» (ماخ)، «سلاسل حیاتی» (اوه ناریوس) و یا «گیگونومن ها» (چیهن) می نامند.

نئوپوزیتیویست ها نیز بر این خط می رانند و از «واقعیات امور» (ویتگن اشتاین) و یا از «آنچه که هست» (اشلیک) سخن می گویند.

..................................

ایدئالیسم ذهنی در صورت پیگیربودن به سولیپسیسم منتهی می شود.

• )سولیپسیسم در واقع بمعنی فقط «من» خودم است.
سولیپسیسم بیانگر نقطه نظر معرفتی ایدئالیسم ذهنی است:
واقعیت عینی را فقط در «من» وجود دارد، فقط «من» (فردی) و حالات روانی «من» وجود واقعی دارند، جهان خارج تنها در تصور «من» وجود دارد. مترجم (

بسیاری از ایدئالیست های ذهنی، برای نجات از این نتیجه نهائی ناگزیر، شعور انسانی را به درجه شعور ماورای فردی تعالی می بخشند، آنسان که ایدئالیسم ذهنی، اغلب، با عناصر ایدئالیسم عینی پیوند می یابد و در توسعه خود بدان مبدل می شود.

..................................

پاسخ به مسئله اساسی فلسفه یا به ماتریالیسم منجر می شود و یا به ایدئالیسم.

در این میان، اگرچه تفاوت میان ایدئالیسم عینی و ذهنی اهمیت زیادی دارد، ولی با توجه به تضاد میان ماتریالیسم و ایدئالیسم اهمیت درجه دوم کسب می کند.

جریان فلسفی ثالثی که نه ماتریالیسم باشد و نه ایدئالیسم، نمی تواند وجود داشته باشد.
زیرا مسئله اساسی فلسفه، برخلاف ادعای تازه فلسفه بورژوائی، آلترناتیف سومی و یا دیگری را مجاز نمی دارد.

ﺣﻞ ﺗﻮﻣﯿﺴﺘﯽ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

جریان فلسفی ئی که ادعای نه ماتریالیست بودن و نه ایدئالیست بودن دارد، در حال حاضر، رئالیسم تومیستی است.

رئالیسم تومیستی هم با ماتریالیسم و هم با ایدئالیسم مخالفت می ورزد و ادعا می کند که موضع ثالثی را در این میان دارد.

رئالیسم تومیستی ـ در واقع ـ نوع بغرنجی از ایدئالیسم عینی است.

از دیدگاه رئالیسم تومیستی جهان مادی مستقل از شعور انسانی وجود دارد، ولی جهان مادی مستقل از روح الهی نمی تواند وجود داشته باشد.

از دیدگاه تومیسم، جهان مادی اولا مخلوق خدا (یعنی روح محض) است، ثانیا همه چیزها تنها بنا بر نظم ناشی از ایده های فهم الهی وجود دارند، ایده هائی که تصاویر اولیه روحی چیزها را تشکیل می دهند.

بدین طریق واقعیت عینی و یا جهان مادی ـ به تعبیری ـ میان دو نوع از عوامل روحی وجود دارد:

میان فهم الهی و شعور انسانی و در تحلیل نهائی، واقعیت عینی خود دارای طبیعت روحی است.

رئالیسم تومیستی روح الهی را مقدم بر ماده می داند و لذا نوعی از ایدئالیسم است.

ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺣﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺍﺳﺎﺳﯿﯽ ﻓﻠﺴﻔﻪ

پاسخ درست علمی به مسئله اساسی فلسفه برای حل مسائل فلسفی دیگر از اهمیت تعیین کننده برخوردار است.

ولی آن فقط یک امر تئوریکی فلسفه نیست، بلکه برای کلیه علوم دیگر و برای زندگی عملی انسان ها، بویژه برای سیاست از اهمیت بزرگی برخوردار است.

اگر علوم راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه را مبنای کار خود قرار دهند، در جهت پژوهش واقعیت عینی (که در فرم های متنوع توسعه وجود دارد) حرکت خواهند کرد و مفاهیم، قوانین و تئوری های علمی را تصاویر (تقریبا معتبر) واقعیت عینی تلقی خواهند نمود.
در سیاست عملی، با توجه به راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه، ما دیگر مجاز نخواهیم بود، از اصول ابدی و یا آرزوهای ذهنی آغاز به کار کنیم، بلکه از مناسبات واقعی زندگی اجتماعی، از سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی، از رابطه نیروهای طبقاتی، از قوانین عینی توسعه جامعه حرکت خواهیم کرد.


ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ، ﺍﯾﺪﯾﺎﻟﯿﺴﻢ، ﻓﻠﺴﻔﻪ

ﭘﺎﯾﺎﻥ