ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭﻋﺮﺑﯽ

ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ

ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭﻋﺮﺑﯽ


ﻋﻠﯽ ﺑﻬﺮﺧﯽ

 

جون ۲۰۱۳





پیشگفتار


آغاز سخن


بخش نخست: سه عامل زمینه ساز برای نشو و نمای بنیاد گرایی اسلامی


1- وضعیت سیاسی کشورهای اسلامی
2- شرایط زندگی مهاجران مسلمان در کشورهای مهاجرپذیر غربی
3- نقش و نفوذ سیاست های توسعه طلبانه ی قدرت های بزرگ
بخش دوم: جمع بندی سه عامل و پی آمدها
بخش سوم: وضعیت ایران
بخش چهارم: بهار عربی
بخش پنجم: جریانات فکری طیف چپ در ارتباط با همبستگی بین المللی
بخش ششم: سیاست های اتمی جمهوری اسلامی و تغییر رژیم
بخش هفتم: نگاهی به سوریه
نتیجه گیری

پیشگفتار


       در تابستان 2012 و در پی انتشار عمومی متن حاضر به زبان آلمانی، به پیشنهاد برخی از دوستان و به قلم نگارنده، متن به فارسی نیز نگاشته و آماده ی چاپ شد. ضرورت نگارش چنین نوشتاری نشات گرفته از پدیده ای معروف به بهار عربی است که علی رغم افت و خیز های اجتناب ناپذیر، به عنوان مهم ترین واقعه ی دهسال اخیر در مقیاسی جهانی مطرح شد و افکار عمومی را سخت به خود مشغول داشت.


       در این رهگذر بخش های وسیعی از گروهها و محافل فعال مبارز ضد سرمایه داری درکشورهای صنعتی و سرمایه داری مانند آلمان که همواره با مسائل مربوط به منطقه ی خاورمیانه درگیر هستند، در برخورد با بهار عربی خود را رودررو با پدیده هایی کاملا جدید و پرسش هایی دیدند که دقت و تامل بیشتری می طلبید. ابعاد گسترده ی توده های حاضر در این مبارزه، شهامت و جسارت زنان و مردان که برای تحقق خواست های دموکراتیک شان به طورمستمر هفته ها و ماهها در خیابان ها و میدان ها رو دررو با پلیس و ارتش ایستادند، حضور گروههای اسلامگرا که از سویی با رژیم های دیکتاتوری خوش وبشی دارند و ازدیگر سو به میوه چینی از مبارزات مردمی مشغول بوده و هستند و بالاخره نقش و نفوذ ضد و نقیض و چند گانه ی “دمو کراسی های” غربی در راس این چالش ها و پرسش ها بود. تمامی این عوامل زمینه ساز نوشتار حاضر با هدف گشایش زمینه ی گفتمان و یافتن پاسخ هایی به سوالات فوق شد.


       متن پیش رو نخست نگاهی به ریشه یابی و عوامل نفوذ و قدرت گیری بنیاد گرائی اسلامی یا به عبارتی اسلام سیاسی در دوران حاضر دارد. سپس به بررسی عواقب و نتایج مداخله دین درسیاست و بررسی نمونه ی عینی این پدیده در ایران و حاکمیت سی و اندی ساله ی اسلام و بهای گزافی که برمردم این سرزمین تحمیل شده می پردازد و در ادامه، انگیزه ها و دورنمای بهار عربی و پیروزی ها و ناکامی هایش در دو نمونه ی مشخص اسلام سیاسی در مصر و مداخله ی قدرت های امپریالیستی غرب در لیبی بررسی می شود .


       درپایان دیدگاه نویسنده با اشاره به دو طرز تفکر بحث انگیز دردرون طیف چپ ؛ الف : " خود مرکز بینی اروپایی – غربی " و ب: " افکار اردوگاهی – بلوکی " ارائه خواهد شد.

علی بهرخی
فوریه ی 2013
آلمان


ﺁﻏﺎﺯ ﺳﺨﻦ


       تصویری که بنیاد گرائی اسلامی یا به عبارتی اسلام سیاسی از خود ارائه می دهد متفاوت و چند گانه است. از اسلامیست های اصلاح طلب و میانه رو گرفته تا گروههای تند روی زیرزمینی و تروریستی اسلامی با آنکه در جریان ها و دسته بندی های به ظاهر متفاوت و گوناگونی در صحنه های سیاسی فعالند، اما همگی اهداف مشترکی را دنبال می کنند. این فعالیت های به ظاهر ناهمگونِ گروههای اسلامی زمینه ساز پرسش های بسیاری شده که به جا و معقول می نماید . از جمله اینکه؛ چه دلایل و انگیزه هایی باعث به وجود آمدن و قدرت گیری نیروهای اسلامی می شود؟ این گروهها که با شیوه های کاملاً متفاوت به فعالیت می پردازند چه اهدافی را دنبال می کنند؟ و سرانجام اینکه؛ آیا جبهه ی گسترده ی عدم پذیرش و مخالفت با مظاهر غربیِ "مدرنیته" فقط دغدغه ی اسلامگرایان است یا چنین موضعی در میان سایر ادیان یکتاپرست مانند مسیحیت و یهودیت نیز وجود دارد؟ پاسخ به این گونه پرسش ها را باید در ریشه های تعهدات، تعلقات و علاقه مندی های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی پاسخ دهندگان جستجو کرد.

 

نگارنده ی این سطور تنها با تعهد نسبت به داده های تاریخی موجود و شناخته شده ی دوران معاصر و تکیه برشناخت و برداشت خود از این شواهد و عوامل به بررسی دلایل سیاسی شدن اسلام در دوران معاصر می پردازد. ازاین رودرآغازاشاره به نکات اختلاف و اشتراک ادیان یکتا پرست ضروری می نماید.


       درافواه رسانه ای کنونی هرگاه سخن از نقش دین در جریانات سیاسی و به اصطلاح دنیوی، سخنی به میان می آید تصویری که از مسیحیت به افکار عمومی ارائه می شود آن را دینی مصلح ، یار و مددکار نیازمندان و محرومان در جوامع مسیحی و حتی کشورهای فقیر سراسر جهان قلمداد می کند. البته این دین نیزاز خطاها و اشتباهات انسانی کارگزاران و گردانندگان اش مصون نبوده و به خاطر همین ضعف ها و کمبودها تا حدی سرافکنده و شرمگین است. همین رسانه ها، یهودیت را دینی معرفی می کنند که با عبور از کشتار انبوه توسط نازی های فاشیست و با دادن میلیون ها قربانی، جان سالم به در برده اما اکنون نیز در معرض تهدید تروریست ها قرار دارد. سرانجام تصویری که توسط رسانه ها از اسلام ارائه می شود اسلام را دینی متعصب و فناتیک معرفی می کند که فعالان جهاد گرا و تندروی آن از هیچ جنایتی ابا نداشته و تهدیدی جدی برای صلح و ثبات اجتماعی به حساب می آیند. چنین تصاویری که توسط رسانه های جمعی تبلیغ و ترویج می شود و با بهره گیری از سیستم های ماهواره ای حتی در دور افتاده ترین نقاط جهان نیز به خورد مخاطبان داده می شود، یکجانبه بوده ومغلطه ای است سرهم شده که نه تنها روشنگری نمی کند بلکه باعث پیش داوری های نا درست و ایجاد بد بینی نیز می شود.


       مروری برروند انکار ناپذیر تاریخ و نیز شرایط موجود کنونی به روشنی اثبات می کند که تمامی ادیان اعم از مسیحیت و یهودیت و اسلام به محض خروج ازحوزه ی تعیین شده ی معنوی والهی و ورود به میدان سیاست و مداخله در امور دنیوی ، با شیوه هایی بسیار شبیه به هم عمل کرده و فاجعه آفریده اند.


       طی قرن ها کلیسا در قالب ساختاری اساسی و سازمان یافته ، دارای نقشی بنیادین در دولت های فئودالی و خودکامه ی اروپایی بوده و درمسند قدرت به عنوان یکی از مسئولین اصلی غارت و سرکوب روستائیان و عامه ی مردم عمل کرده است. پس از عبور از این دوران نیز با توجیه ایدئولوژیک و سیاسی در جهان گشایی های دولت های استعماری اروپایی تحت لوای متمدن کردن مردمان وحشی سرزمین های دوردست ، شریک به یوغ کشیدن و غارت ملت ها درقاره های دیگر بوده است.


       صهیونیسم نیز تنها ترفندی برای استفاده ی ابزاری وسیاسی از یهودیت است که با سوء استفاده از فاجعه ی هولوکاست و با نام دین و دفاع از سرزمین و ملت یهود ، در مقابل چشم جهانیان دست به کشتار جمعی مردم فلسطین زده و به معنای واقعی کلمه خانه های شان را برسرشان خراب کرده و طی چند دهه ی گذشته بیش از دوسوم ملت فلسطین را به آوارگان و فراریان تبدیل کرده است. همانند سایرنیروهای مذهبی که تبهکاری سیاسی شان را به نام دین توجیه کرده و خود را محق جلوه می دهند، صهیونیست ها نیز علی رغم گذشت شش دهه همچنان اعمال خود را به حق دانسته وگستاخانه به جنایات خود ادامه می دهند.


       نتایج فلاکت بار و عبرت آموز مداخله اسلام درامورسیاسی و به دست گرفتن حاکمیت نیز که مبحث اصلی این نوشتار است وبه تفصیل خواهد آمد نیز بر کسی پوشیده نیست. نتیجه ی حاصل از مقدمه ی فوق این که؛ فلسفه ی وجودی این سه دین یکتا پرست "آسمانی" با ساختار فکری مطلق گرایانه و"حقیقت مطلق" حاکم بر آنها، وضع اصول و قواعدی برای رابطه ی انسان مذهبی و مومن با ماوراء طبیعت ، آخرت و خدایش در آسمان هاست تا شاید تسلی خاطر و راهی برای تحمل مشکلات روزمره ی زندگی باشد. این در حالی است که مفاهیمی چون دولت و سیاست، کشفیاتی درحوزه ی علوم انسانی هستند که برای حل و فصل مسائل دنیوی و مادی انسان ها پدید آمده اند و وظیفه شان - به خصوص در زمان حاضر- ایجاد زمینه ای برای زندگی مشترک جوامع انسانی تحت نظارت و هدایت همگانی است.

 

مثال های تاریخی و تجربیات گذشته و حال بیش از پیش اثبات می کند در شرایطی که منجر به تداخل و به هم آمیختگی دین و سیاست می شود، دولت به مرور از اختیار و کنترل انسان که سازنده و خالق آن است خارج شده و نیروهای نامرئی و ماورائی الهی - آسمانی بر دولت حاکم شده و راه را برای ظهور حکومت های خودکامه می گشایند.


بخش نخست : سه عامل زمینه ساز برای نشو و نمای بنیاد گرایی اسلامی


       آغاز قرن بیستم شروع بیداری و تحرک سیاسی ملت های خاورمیانه و نزدیک نیز بوده است . مردم این مناطق ابتکار دفاع از هستی مادی خود و مقاومت درمقابل شاهان، شاهزادگان و روسای قبایل را به دست گرفتند. حاکمان مستبد و دیکتاتور این کشورها از سویی به عنوان عمال دولت های استعماری اروپایی مشغول تاراج و حراج منابع ملی کشورهایشان بودند و از سوی دیگر با مردم خود چونان اسیران و بردگان رفتار می کردند.


       همزمان، در ایران نیز اولین تشکل های اعتراض و مقاومت نُسج گرفت و تغییرات سیاسی در صدر خواست های این جنبش ها قرار داشت. مبارزات سیاسی از پخش اعلامیه و شبنامه ها آغاز می شود و تا تشکیل کمیته های مقاومت مخفی و زیر زمینی تا اعتصاب و بست نشینی و حمله به مراکز دولتی و سفارتخانه های دولت های استعماری پیش می رود ونهایتاً در مبارزات مسلحانه به نقطه ی اوج خود می رسد . مبارزاتی که علی رغم اَشکال گوناگون، هدف مشترکی را دنبال کرده و در پی شکستن و محدود کردن قدرت سیستم فاسد پادشاهی و حاکم کردن قوانین مدنی بر کشور بودند.

 

این جنبش های ضد فئودالی – استعماری که سالیان دراز در ایران و در مهم ترین مناطق کشور جریان داشتند، از جمله موثرترین اتفاقات سیاسی مشرق زمین محسوب شده و اهمیت و تاثیرگذاری سیاسی آنها با انقلاب روسیه درسال 1905 و انقلاب چین در سال 1911 قابل قیاس است. گرچه این جنبش - که به نام انقلاب مشروطیت در تاریخ ثبت شده - موفق می شود قدرت مطلقه ی شاهنشاهی را محدود کرده، اولین قانون انتخابات را به تصویب رسانده و اولین مجلس ملی ایران را به ثمر برساند، اما به واسطه ی مداخلات سیاسی و نظامی بیگانگان در سال 1907 شکست می خورد . اتفاقی که در پی آن ایران به دو منطقه ی جنوب، تحت نفوذ پادشاهی بریتانیا و شمال، تحت نفوذ روسیه ی تزاری تقسیم شده و به این ترتیب اولین انقلاب ایران در دوران معاصر به ورطه ی نیستی کشیده می شود.


       پایان جنگ جهانی اول (1914-1918) عواقب و نتایج متعددی را درسطح جهان برجای گذاشت که از مهم ترین اثرات آن، تأثیرمحسوس بر روند تکامل سیاسی منطقه ی خاورمیانه بود. امپراطوری عثمانی به طور کامل از هم فروپاشیده و مناطق و بخش های عرب تحت نظارت آن که شامل نود درصد دولت های عربی کنونی است به کنترل دولت های استعماری اروپایی در می آیند . با پیروزی انقلاب اکتبر، روسیه از رده ی قدرت های امپریالیستی خارج شده و آلمان نیز به عنوان کشوربازنده ی جنگ در رقابت های بین المللی ابرقدرت ها لا اقل برای مدتی نقشی ندارد.

 

از این زمان طی چندین دهه مناطق وسیعی از خلیج فارس تا آفریقای شمالی تحت کنترل بریتانیای کبیر به عنوان ابرقدرت امپریالیستی آن دوران و فرانسه به عنوان قدرت شماره ی دو قرار می گیرد.

 

به قولی این دو قدرت استعماری کهن اروپایی کیک را به دلخواه میان خود تقسیم کرده و بسته به منافع و امیال آزمندانه ی خویش مرزهای سیاسی ایجاد می کنند که پیامد آن، تکه پاره شدن این منطقه با قدمت چندین هزار ساله و جدایی مردم آن از یکدیگر بود. بدین ترتیب اختلافات و نزاع های ملی، قومی و فرهنگی برای مدت زمانی طولانی، از پیش "برنامه ریزی" شده بود. به موازات این رخداد ها روند خود آگاهی ملت های منطقه نیز به وقوع می پیوست و آنها در حین گذار از دوران تحقیرآمیز "مستعمره گی" و تجربه ی "وابستگی ملی" به مرور پی بردند که گام نخست به سوی یک زندگی انسانی، آزادی از یوغ بیگانگان است.

1- ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ


       مبارزات خلق های منطقه برای کسب آزادی سیاسی و استقلال ملی که در سال های نخست قرن بیستم آغاز شده بود به بیش از نیم قرن تلاش و کوشش برای رسیدن به این اهداف نیازمند بود. با اتمام جنگ جهانی دوم (1939-1945) موقعیت انگلستان نیز تضعیف شد و امپراطوری بریتانیا سرزمین های تحت سلطه ی خویش را یکی پس از دیگری ازدست داد و سرانجام نیروهای نظامی اش که سال ها در منطقه خلیج فارس مستقر بودند ، منطقه را ترک کردند. ارتش استعماری فرانسه تازه در اواسط سال های 1960 پس از یک جنگ نابرابر و خونین در الجزایر مجبور به پذیرش شکست شده و با تحویل این کشور به جبهه ی آزادیبخش الجزایر به حضور استعماری خویش پایان داد.


       مردم منطقه امید داشتند که با روی کار آمدن دولت های ملی (خودی) به آرزوهای دیرینه ای همچون امنیت اجتماعی و آزادی سیاسی دست خواهند یافت. رهبران تازه به قدرت رسیده گرچه حاکمیت سیاسی را به طورمستقل به دست گرفتند، اما از ایجاد تحولات و تغییرات اساسی در ساختارهای اجتماعی غفلت کردند. به کلام دیگر درمنطقه ی بزرگی به نام خاور نزدیک و میانه، نظام کهن اجتماعی دست نخورده باقی مانده، کنترل و هدایت دستاوردهای کار و زحمت اجتماعی موجود در جامعه به دست زحمتکشان نیفتاده و موضوع مالکیت در بخش های کشاورزی و صنایع بدون تغییر باقی ماند. اقداماتی که مقدمه ای برای پا گرفتن تساوی اجتماعی و جلو گیری از فقر، ظلم و نا برابری موجود بود.


       برنامه ها و سیاست های مدون برای تغییر ساختاری جامعه از طرف دولت های جدید، یا اساسا انجام نگرفت و در نطفه عقیم ماند و یا در اغلب موارد ماهیتی نمایشی- فرمایشی داشت (نمونه ی بارز آن ایران !). در نهایت، کمی و کاستی های به ارث رسیده از دوران فئودالیته و استعمار کهن، نه فقط از میان برداشته نشد که هرروزمشکلات جدیدی نیز بر آنها افزوده شد.

 

در کنار شکست دولت ملی در حل مشکلات جامعه باید به دو عامل دیگر نیز توجه داشت که به سهم خود به عنوان مظاهر مدرنیسم وارداتی، اکتسابی و اجباری سرمایه داری غربی، بر زندگی مادی و معنوی اکثر مردمان تاثیری منفی و مخرب بر جای گذاشت و باعث پرو بال گرفتن بنیاد گرایی اسلامی شد.

ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ