ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ (قسمت سوم)

پیوست به گذشته

 

ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ

ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭﻋﺮﺑﯽ

 

(قسمت سوم)

 


ﻋﻠﯽ ﺑﻬﺮﺧﯽ

 

جون ۲۰۱۳




بخش سوم: وضعیت ایران

قیام عمومی بهمن 57 یک نمونه کلاسیک برای شکست "مدرنیسم صادراتی" از مراکز امپریالیستی به کشورهای پیرامونی می باشد.

رژیمی که با کودتای سازمان جاسوسی سیا (CIA) در مرداد 1332 به قدرت رسیده بود، در آغاز سال های 60 قرن گذشته برنامه ی اصلاحاتی را که از طرف آمریکا دیکته شده بود (اصلاحات ارضی، سپاه دانش، سپاه بهداشت و...)، در ایران به مورد اجرا گذاشت. قرار بود در ایران مطابق تصورات آمریکا "اصلاحات" انجام بگیرد، اما اساس کار این بود که با این گونه اقدامات لااقل تا حدی از میزان نارضایتی عمومی در جامعه کاسته شده و بدین طریق بر عمر رژیم افزوده گردد.

در یکی از دستورالعمل های دولت آمریکا به رژیم ایران در آن زمان به طور آشکار آمده بود که " یا ما از بالا دست به اصلاحات می زنیم، یا این که از پایین انقلاب خواهد شد." فقط در مدت زمانی کمتر از 20 سال پس از اصلاحات "دستاورد"های آن در مقابل چشم همگان قرار داشت. فرار و مهاجرت بی سابقه چندین میلیونی از روستا به شهر، گشایش بی رویه ی دروازه های اقتصادی مملکت بر روی کالاهای خارجی و دستگاه عریض و طویل پلیس و ارتش برای کنترل و سرکوب مردم ناراضی تنها گوشه ای از نتایج "مدرنیسم فرمایشی" بودند.

در زمان حکومت خودکامه و دیکتاتوری رژیم شاه از نظر سیاسی سکوتی مرگبار بر ایران حاکم بود. به نیروهای انقلابی و چپ و ملی گرا که با رژیم کودتا و وابستگی اش به بیگانه مخالفت می نمودند، برچسب کمونیست، تروریست و جاسوس زده می شد و آن ها را مورد تعقیب و پیگرد قرار می دادند. هزاران نفر در زندان ها و شکنجه گاه ها مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و یا جانشان را در مقابل جوخه های اعدام از دست دادند.

در تمامی این دوران یعنی در زمانی که اپوزیسیون مترقی و انقلابی ایران در زندان ها به سر برده، اعدام گردیدند و یا در تبعید بودند، یک گروه اجتماعی دیگری در ایران بود که به طور سراسری و سازمان یافته عمل می کرده و از امکانات فعالیت نسبتاً آزادی نیز برخوردار بود.

در دوران پیش از شروع جنبش انقلابی حدود 60000 روحانی شیعه (ملا) درهزاران مسجد در سرتاسر کشور در تماس مستقیم با مردم بودند. در چنین لحظاتی که جامعه ی ایران در خلأ سیاسی به سر می برد، یک زلزله ی سیاسی ناگهانی، جامعه ی ایران را تکان داد و شاه و ژنرال هایش به انضمام مشاورین خارجی آنچنان غافلگیر شدند که زمین به معنی واقعی کلمه زیر پای شان خالی شده و مجبور به فرار می شوند.

جنبش انقلابی نوپا به دلایل روشن تاریخی از آمادگی کافی برخوردار نبود چرا که طی سال های طولانی مغزهای متفکر و شخصیت های قابل اعتمادش را از دست داده بود. آن تعداد ناچیزی که از مجازات های طولانی جان سالم به در برده و حال به دست مردم از زندان ها آزاد می شدند، تازه در آغاز کار قرار داشتند و برای برقرار نمودن اولین تماس ها با مردم انقلابی در تکاپو بودند. به همین ترتیب جامعه نیز از ساختارهای تشکیلاتی و مدنی و سازمان دهی سراسری که برخاسته از مردم بوده و بتواند نقش رهبری جنبش را به عهده گیرد، محروم بود.

جنبش انقلابی که ماه ها بر دوش صدها هزار زن و مرد ایرانی به پیش برده شده بود، گرچه موفق می گردد شاه را از تخت سلطنت به زیر بکشد، اما در همان لحظه ی کوتاهِ موفقیت، نطفه ی شکست و ناکامی را در خود حمل می کند و در زمان جابجایی قدرت این ارتجاعیون هستند که میوه چینی می کنند!

روحانی شیعه به سرکردگی خمینی و فوج هواداران او در آغاز با پشتیبانی مردد، مشکوک و معنی دار امپریالیست ها، اما خیلی زود با همکاری و صلاحدید همه جانبه ی آنها عَلَمِ رهبری جنبش ضد شاه را بلند می کند و آن را به دلیل خلأ سیاسی به سادگی تصاحب می نماید.

از آن موقع که فقط چند هفته قبل از سرنگونی رژیم، خمینی به پاریس آورده می شود و رسانه های جهان بی دریغ و در طول شبانه روز در اختیار او قرار می گیرند، روشن می گردد که به زودی جنبش ضد شاه و ضد امپریالیستی ایران قبای اسلامی به تن خواهد کرد.

در سی و سومین سال حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی در ایران می توان شاخص های اصلی وضعیت حاکم بر این کشور را با تکیه بر روحیات و عینیات موجود در جامعه این گونه جمع بندی نمود:

مردم ایران با پوست و گوشت خود به طور روزمره پی می برند که به هم آمیختن دین و سیاست به طور اجتناب ناپذیر به فاجعه می انجامد. فاجعه ای که در اینجا از آن اسم برده می شود در ایران امروز پدیده ای مشخص و ملموس است.

با الهام از حقیقت مطلق و مطلق گرایی دینی که یکی از مهم ترین اصول در قانون اساسی جمهوری اسلامی است، قدرت سیاسی غیر قابل کنترل بوده و در دست "خدا و نماینده ی او روی زمین" متمرکز است. چنین اصلی منجر به بازتولید رهبری سیاسیِ خودکامه، رشوه خوار و فاسدی می شود که اقتصاد کشور را به گروگان گرفته و در نهایت به ورشکستگی می کشاند، به شیوه ی سرکوب و تفتیش عقاید قرون وسطایی زندان ها را از محبوسین بی گناه مملو نموده، با اعدام های انبوه زنان و مردان آزاده در ملاء عام و با کنترل پلیسی کارخانجات، مدارس و حتی بیمارستان ها با مردم رفتار می کنند. این است چهره ی واقعی حاکم بر جامعه ی ایران!

در ایران امروز یک جبهه ی سرپیچی و عدم پذیرش رژیم موجود است که شامل میلیون ها انسان می گردد. درهیچ کشور مشابهی چنین فعالیت های گسترده ی اجتماعی- سیاسی- فرهنگی مستقل از رژیم به چشم نمی خورد که در ایران شاهدیم. تحت سخت ترین شرایط و با به جان خریدن خطر دستگیری و مجازات های سنگین تا حد اعدام، شوراهای کارگری و شاغلین تشکیل گشته و کمیته های اعتصاب از درون آنها سر بلند می کنند. در این کمیته های مخفی و نیمه مخفی مارش های اعتراض، اعتصاب و اشغال کارخانجات تصمیم گیری شده و به مورد اجرا گذاشته می شوند.

 زنان و جوانان ایران در صفوف اول مبارزات حضور داشته و برای خواسته های دموکراتیک خود به طور خستگی ناپذیر تلاش میکنند و هر روز بیشتر از پیش خواسته ی تغییر و تحول را به اعماق جامعه می برند. دختران و پسران ایرانی انقلاب بهمن را فقط به عنوان واقعه ای تاریخی می شناسند که در مورد آن چیزهایی شنیده یا خوانده اند. آنها در رسانه ها (اینترنت و ...) نظراتشان را این گونه بیان می کنند:

"ما به دنبال تحقق جمهوری بدون اسلام هستیم. ما برای رسیدن به دموکراسی وآزادی می کوشیم اما بدون نفوذ غرب." آنها در ادامه به نقش چین و روسیه در حمایت از رژیم شدیداً انتقاد نموده و در مورد تصوراتشان در مورد دورنمای آینده می گویند: "ما نمی خواهیم اشتباهات پدران و مادرانمان را تکرار کنیم. جنبش ما از هم اکنون به یک بیانیه و مانیفست نیاز دارد که در آن حقوق دموکراتیک زنان، حقوق اقلیت های ملی و مذهبی ساکن ایران و همینطور تأمین تساوی حقوق اجتماعی لحاظ گردیده باشد."

در شب تاریکی که رژیم جمهوری اسلامی در بیش از سی سال بر جامعه ی ایران گسترده است، این ها جرقه های نوری هستند که امید را در دل ها زنده می کند.

 

ادامه دارد