ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭﻋﺮﺑﯽ(V)

پیوست به گذشته

 

ﺑﻨﯿﺎﺩﮔﺮﺍﯾﯽ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺭﭘﺮﺗﻮ ﺩﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ

ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭﻋﺮﺑﯽ

 

 sayaf presdent election

 

(V)

 


ﻋﻠﯽ ﺑﻬﺮﺧﯽ

 

جون ۲۰۱۳

 

 

بهار عربی از نقطه نظر ارتباطات و مناسبات بین الملل نیز آموزش های عبرت انگیز بسیاری برای ملت های منطقه به همراه داشته است. پیش تر به مقاصد و نتایج حاصل از سیاست های مداخله گرانه ی قدرت های امپریالیستی در منطقه ی خاورمیانه و نزدیک در طول صد سال گذشته اشاره گردید. حال نگاهی کلی به مراحل مختلف و بازیگران آن می پردازیم:
      تا پایان جنگ جهانی اول، قدرت های استعماری اروپای غربی (عمدتاً انگلیس، فرانسه و آلمان) از یک طرف و روسیه ی تزاری از طرف دیگر برای کسب، حفظ و یا توسعه ی مناطق تحت نفوذ خود در خاورمیانه در تقابل هستند.

در بین دو جنگ جهانی امپراتوری بریتانیا حرف اول را در منطقه می زند.
       پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده ی آمریکا به عنوان ابرقدرت تازه نفس، نقش انگلستان را در منطقه به عهده می گیرد. در عین حال منطقه ی خاورمیانه به یکی از صحنه های حاد تشنج های سیاست جهانی تبدیل می گردد. این تشنج و درگیری که در ابعاد بسیار گسترده در جریان بود، به نام "تضاد شرق و غرب" معروف گردید.

تضادی که در یک سو شوروی سابق با اقمار اروپای شرقی اش بودند و در سوی دیگر ایالات متحده ی آمریکا و دیگر کشورهای سرمایه داری غربی قرار داشتند. در این میان مهم ترین کشورهای منطقه همانند عربستان سعودی، ایران و ترکیه تحت کنترل قدرت های غربی - پیمان ناتو- قرار داشتند. در مقابل، بلوک شرق – پیمان ورشو- به رهبری شوروی با ارسال اسلحه به کشورهای زیر نفوذش در منطقه (چون مصر، سوریه و عراق) تحت نام "کمک های برادرانه ی سوسیالیستی" در پی اهداف ...خویش بود.

از آنجایی که بلوک شرق بیش از بیست سال است که دیگر وجود خارجی نداشته و "سوسیالیسم واقعاً موجود" از صحنه ی سیاست جهانی رخت بر بسته است، نوع جدیدی از رقابت ها و درگیری های امپریالیستی در منطقه در جریان است.

ابرقدرت آمریکا که دوران کهولت اش فرا رسیده و هر روز بیش از پیش ضعف ها و ناتوانی هایش آشکار می گردد، نگران از پایان دوران "آقایی اش" بر دنیا و از دست دادن هر چه بیشتر مناطق تحت نفوذش بوده و به همین دلیل به همراه متحدین غربی اش در منطقه ی خلیچ فارس با مدرن ترین جنگ افزارها و صدها هزار نیروی نظامی در حالت "آماده باش" حضور داشته و هر لحظه جنگ و ماجراجویی نظامی دیگری را بر مردم منطقه تحمیل می کند.

آمریکا و همکاران غربی اش با "سیاست قایق های توپ دار" در منطقه در پی تحقق اهداف رسماً فرموله نشده اما واقعاً مشهود و شناخته شده ی زیر هستند:
آن ها به هر روشی متوسل می شوند تا "روسیه" را مهار شده نگاه داشته و مانع از دسترسی اش به آب های گرم جنوب شوند.

از پیشروی قدرت های تازه به دوران رسیده ی آسیایی در منطقه جلوگیری کرده و یا لااقل روند آن را کند سازند. و در عین حال حضور فعال در زمینه ی "پیشگیری و سرکوب قیام ها" داشته باشند.
       برای روشن تر شدن موضوع، توضیح کمی دقیق تر در ارتباط با نکته ی سوم ضروری است:

کشورهای منطقه ی خلیج فارس به لحاظ دارا بودن منابع طبیعی سرشار (نفت و گاز) در ردیف ثروتمندترین کشورهای دنیای امروز قرار دارند. در عین حال اکثر ساکنین این کشورها در تنگدستی و محروم از حداقل رفاه، آسایش اجتماعی و آزادی های اولیه ی سیاسی هستند. جالب این که مردمان منطقه نسبت به این شرایط غیرعادی و غیر معقول آگاهند و این آگاهی تا بدانجا تکامل یافته که هر از چند گاهی به طور جمعی برای تغییر آن برمی خیزند که بهار عربی نمونه ی زنده ای از این واقعیت است.

ماشین عظیم نظامی، کادرهای کارکشته ی دیپلماتیک و دستگاه های جاسوسی – امنیتی قدرت های صاحب نفوذ در منطقه به طور مرئی و نامرئی فعالند تا حتی الامکان کار به خیزش نکشد. اما اگر توده ها از کنترل خارج شده و یا ضرورت های دیگری کار مداخله را اجتناب ناپذیر سازد، برای هر گونه واکنش سریع آماده اند.

افسانه های دروغین و رسوا همانند مبارزه با "تروریسم" (افغانستان) و یا مهار یک دیکتاتور دیوانه در "ساخت سلاح های کشتار جمعی" (عراق) عذرهای بدتر از گناهِ جنگ های امپریالیستی هستند.

واژه ی "تغییر رژیم" ساخته و پرداخته ی "اطاق فکر" امپریالیستی توصیف منحرف کننده دیگری برای سیاست های مداخله گرانه ی آنان است. وقتی در کشوری به دلیل مبارزات اجتماعی-سیاسی سقوط رژیم محتمل می گردد و در عین حال از ذخایر طبیعی نیز برخوردار است، برای این که حتی الامکان تحت کنترل باقی بماند و در عین حال از افزایش نفوذ رقیب نیز پیشگیری شود، برنامه ی "تغییر رژیم" در دستور کار قرار می گیرد.

وضعیت لیبی در سال 2012 نمونه ایست آموزنده که در مقابل بهت و حیرت مردم جهان به وقوع پیوست. در ادامه ی روند بهار عربی در آغاز سال 2011 قیام مردمی لیبی با تظاهرات، راهپیمایی و اولین درگیری های مسلحانه بین مردم و نیروهای رژیم اعلان وجود نمود.

برای آمریکا و اتحادیه ی اروپا از همان اولین روزهای ناآرامی های لیبی کاملاً روشن بود که تحولات سیاسی به هیچ وجه نباید منجر به واگذاری قدرت به دست مردم لیبی می شد. این به معنای از دست دادن کنترل چاه های نفت لیبی برای امپریالیست های غرب بود. از طرف دیگر می توانست فرصتی برای رقیب چینی – که تا آن زمان در قالب ده ها هزار مشاور، متخصص و کارگر فنی در لیبی حضور داشت- فراهم آورد تا به گسترش نفوذ وحضور خود در این کشور بپردازد. بنابراین نیروهای زمینی، هوایی و دریایی آمریکایی-اروپایی به مدت چندین ماه شهرهای لیبی را از زمین، هوا و دریا به توپ بسته و با خاک یکسان نمودند و نزدیک به یک صد هزار تن از کودکان، زنان و مردان لیبیایی را به قتل رساندند.

برای این که کار در محل واقعه یعنی در شهرها و بیابان های لیبی به طور کامل و به دست "نیروهای خودی" به پایان برسد، دموکرات های آمریکایی-اروپایی در کنار نیروهای نظامی و مخفی خود که به طور مستقیم در عملیات حضور داشتند، از "یگان های رزرواسلامی" (نیرو های ویژه وذخیره داشته– ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ) از قبیل القاعده و شاخه های دیگر آن کمک گرفتند. (دسته های مختلف کماندویی مسلح به ساز و برگ مورد نیاز با وظایف از پیش تعیین شده را از کشورهای زیر کنترل شان مثل افغانستان به لیبی گسیل داشتند).

با کشتن قذافی در جلوی دوربین های تلویزیون به دست آدمکشان حرفه ای وارداتی در پاییز 2011، پروژه ی " تغییر رژیم" با موفقیت به پایان رسید تا نیروهای اسلامی بتوانند قدرت سیاسی را "قانوناً" و از طریق "انتخابات" به دست گیرند.

بدین طریق تصاحب و تصرف انحصارات غربی بر چاه های نفت لیبی ،بدون تغییر، ادامه یافت تا موازنه ی قوا به نفع رقیب نگردد.

ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ