1-ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺳﯿﯽ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﺘﯽ
ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺳﯿﯽ
ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﺘﯽ
(1)
حمد قراگوزلو
درآمد
در این مقاله برآنم تا نشان دهم که
دموکراسی سوسیالیستی (کارگری) به منزلهی عالیترین مرحلهی تکامل دموکراسی از سوی
مارکس تئوریزه شده و تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا یا حاکمیت اکثریت (حاکمیت دولت
کارگران) تدوین گردیده و از سوی بلشویکها به نام دموکراسی شورایی یا دموکراسی
کارگری نیز به کار رفته است.
ﻓﺮﺽ ﮔﺮﺩﺩ ﻛﻪ نوزاد آن دموکراسی به دلایل مختلف از جمله عدم
انتقال طبقاتی، ناکامی در لغو مالکیت خصوصی، شکلبندی سرمایه داری دولتی (اقتصاد
بازار + برنامه) بوروکراتیسم حزبی و… در نطفه خفه شده است. در این جا وارد نقد
برنامه گوتا و تحلیل مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا نخواهم شد و این مهم را به
مجالی دیگر وا می نهم.
دموکراسی در مسلخ تقدیس و تقبیح
در سالهای گذشته و به ویژه از دهه ی
پایانی هزارهی دوم، دموکراسی نقش مرغی را ایفا کرده که قربانی سور و ساط عروسی و
عزا شده است. هر کجا دعوایی صورت گرفته یا بحرانی شکل بسته پای دموکراسی به میان
آمده است.
در طول شکل بندی فرهنگ واژههای علوم
اجتماعی، هیچ لغت و مفهومی مانند دموکراسی هدف ضربه ی گروهها، احزاب، طبقات،
دولتها، افکار و افراد مختلف و متخالف واقع نشده است. به عبارت دیگر از سومر و
آتن تا جهان امروز – که ارتش ایالات متحده به بهانه ی استقرار دموکراسی در عراق
مصیبت ویتنام گونه ی دیگری راه انداخته است- دموکراسی بیش از هر رفتار و قوام سیاسی اجتماعی
دیگری، لگد خورده است.
جماعتی از سقوط اتحاد جماهیر شوروی …هنوز
سوگ وارند و سبب شناخت فروپاشی را در ماجرای نادیده گرفتن دموکراسی از سوی
استالین میدانند…
گروهی همهی ظرفیتهای مارکسیسم را در
“مدرنیسم و آتهایسم” خلاصه میکنند و دق دلی خود از دموکراسی را به شیوهی پاپوش
دوختن برای آن و تطبیق ذهنیت دموکراسی با عینیت بورژوازی و لیبرالیسم و تعرض به
پارلمانتاریسم و نادیده گرفتن ارزشهای قدرت سیاسیِ برآمده از ارادهی اکثریت مطلق
مردم، خالی میکنند…
بعضی به بهانه ی تقدیس آزادیهای
فردی دموکراسی را همان استبداد اکثریت میخوانند و برخی دیگر آزادی را در تقابل با
دموکراسی قرار میدهند و سوسیالیسم را دشمن دموکراسی یی معرفی میکنند که قرار
است از طریق مشروعیت بخشیدن به دولت سرمایه داری، تو سر طبقهی کارگر بزند…
عده یی به فهم و برداشت خود از تاریخ
فقط دویست سال عمق میدهند تا دموکراسی را در حد دستآورد مبارزه ی بورژوازی با
استبداد فئودالی و برچیدن بساط برتری طلبی نژادی، قومی، مذهبی تقلیل دهند و با
چسباندن دموکراسی به حوزهی مالکیت خصوصی زیرپای آنرا خالی کنند…
چرا دموکراسی تاویل پذیر است؟
دموکراسی از تمدن سومر و آتن تا عصر
مدرن و قوام یافتن بورژوازی و سپس شکلبندی نظریهی علمی سوسیالیسم مارکس سابقه ی
تاریخی دارد و به همین اندازه نیز بر اساس ضرورتهای عصر خود تغییر چهره داده و با
تفاسیر و تعابیر مختلف تعریف شده است. اضافه شدن پیش یا پسوند به دموکراسی دقیقاً
به همین دلیل صورت پذیرفته است. چنین امری دربارهی سوسیالیسم نیز رخ داده است.
چنانکه صرف نظر از دو شیوهی سوسیالیسم ذهنی و علمی، دولتها، احزاب،
جریانها و افراد مختلف روش خود را با اضافه کردن پسوند به سوسیالیسم نزدیک تر از
دیگران دانسته و از این راه تریبونی برای دفع رقیب ساختهاند.
سوسیالیسم مورد نظر لنین، استالین،
تروتسکی، مائو، خروشچف، گورباچف، کاسترو، چهگوارا، کیم ایل سونگ، مارشال تیتو،
هوشهمینه، انور خوجه، پولپوت، لدوان و دیگران – که در قدرت سیاسی بودهاند – به
همان اندازه متفاوت و متخالف بوده است که فیالمثل سوسیالیسم پانهکوک، لوکاچ،
شارل بتلهایم، پل سوئیزی، دیوید هاروی، کالی نیکوس، هربرت مارکوزه، مک فرسون،
پولانزاس، ایگلتون، پری اندرسون، مک نالی، جان رومر، میشل لووی، تونی نگری،
هورکهایمر و هابرماس متعلق به نحلههای گوناگونی بوده و تفاسیر و تعابیر ویژهی
خود را داشته است. واضح است که این امر دموکراسی را به سبب قدمت تاریخی آن، با
پوشش فربه تری فرا گرفته و به تفسیرپذیری گسترده ی این مفهوم دامن زده است.
در همین ایران معاصر، ظرف صد سال
گذشته – پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ - جنبشها و سیاستمداران مختلف با
اهداف و منافع متفاوت و گاه متضاد از سوسیالیسم سخن گفتهاند و میگویند.
تعابیر و تفاسیر سلطان زاده، حیدر عمواوغلی،
تقی ارانی، احسان طبری، امیر پرویز پویان، مصطفا شعاعیان، بیژن جزنی، تقی شهرام،
خسرو گلسرخی و گروهها و احزاب هفتاد و دو ملتی کنونیِ مدعی چپ از سوسیالیسم
همسان نبوده است.
از سوی دیگر تفسیر جان لاک و جان
استوارت میل از آزادی فردی و برداشت الکسی دوتوکویل از خطر دموکراسی به عنوان
“استبداد اکثریت” ارتباط چندانی با درک افلاطون و ارسطو از مقوله ی دموکراسیِ آتنی
ندارد.
در دموکراسی آتنی فقط شهروندان درجه
یک از حق رای و مشارکت در ادارهی دولت برخوردار بودند و اکثریت جامعه (غلامان و
برده گان) از کمترین حق شهروندی بهره یی نداشتند. حال
آن که بورژوازی لیبرال با تاکید بر اصالت بازار آزاد از حقوق یکسان همه ی
شهروندان (حقوق بشر؟) در برابر صندوق دفاع کرد.
لیبرالیسم؛
صندوق رای یا صندوق فلان شرکت چند ملیتی را به طور برابر و بدون توجه به رنگ و
نژاد و مذهب در برابر شهروندان نهاد و به این مهم نیز که این شهروندان از قدرت
خرید (توان اقتصادی) مساوی و برابر برخوردار نیستند، بی توجه ماند.
دموکراسی مورد نظر لیبرالیسم نیز
تبعاً با تعریفی که مارکس و انگلس و لنین از دموکراسی ارایه کردند از اساس متفاوت
و حاوی تناقضهای ساختاری بود.
دموکراسی در کلیات خود به
قوانین مورد توافق اکثریت مردم بها میدهد. این قوانین و تصمیمسازیها اعم از
این که در شورا و یا هر نهاد برآمده از مشارکت مستقیم و عزل پذیر مردم به تصویب
رسیده باشد، منشا مشروعیت دموکراسی را رقم میزند. اما لیبرالیسم و بورژوازی
چارچوبهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی ویژه و از پیش تعیین شده یی دارد که
ممکن است با موازین و برآیندهای متغیر فراگرد حرکت دموکراتیک در تضاد قرار گیرد.
نمونه را در جنگ خلیج فارس تمام دولتهای
سرمایه داری – از آمریکا و اتحادیه ی اروپا تا ژاپن و روسیه و چین – به اشغال
نظامی عراق رای مثبت دادند. اما در تمام نظرسنجیها و به گواهی تظاهرات مکرر و
مستمر خیابانی، آحاد مختلف جامعه، اعم از کارگران، روشن فکران انقلابی و دانشجویان
رادیکال از مخالفت آشکار خود با جنگ سخن گفتند. به عبارت دیگر شرایط فعلی جهانی به
گونه یی رقم خورده است که دموکراسی کارگری را در تقابل با لیبرالیسم قرار میدهد.
چرا که از منظر منافع لیبرالیسم و سرمایه داری دامنه های حاکمیت اکثریت مردم به
هر شکل ممکن باید به سود اقلیت کوچک (الیگارشی)، محدود و بسته شود.
به همین دلیل نیز جامعه ی آزاد و
برابر جامعه یی دموکراتیک و در تخالف با سرمایه داری و لیبرالیسم است و باز هم
بر همین منوال هرگونه قانون مندی مورد توافق اکثریت نه فقط لاجرم در تضاد
با منافع سرمایه داری قرار میگیرد، بلکه به ساده گی از سوی اید یالوژی حاکم بر
آن (لیبرالیسم) مردود و ملغا اعلام میشود.
لیبرالیسم برون دادههای
پارلمان یا روال مندیهای مورد تایید اکثریت جامعه را با این فرض رعایت می کند
که به تعبیر جان استوارت میل“حکومت خود مردم، حقوق مدنی
مردم را زیر پا نمیگزارد)”
میل، ۱۳۶۳،ص: ۶۷ (
ژرژ بوردو در جریان نقدی سنتر پیرامون
سیر تطور لیبرالیسم – که از “انعطافپذیری و بلند نظری” تبدیل به “انجیل سرمایهداری”
شده است – مینویسد:
”” میتوان
فاجعه ی دولت لیبرالی را, کشتن زنده گی در فلسفه یی دانست که زایش خود را مدیون
آن بود. هنگامی که قدرت از مردم ناشی میشود و حقوق فردی را رویاروی ابتکارهای آن
نهادن، بیش از وفاداری به آزادی، به معنای تهی کردن آزادی، از گوهر خویش است…
(چنین بود که بسیاری از متفکران از لیبرالیسم روی برگرداندند) برای نمونه جان استوارت
میل نه در پی پیوستن به اعتقادی دیگر، بلکه بر عکس برای حفظ ایمان به آزادی به
سوسیالیسم روی آورد. ”” ) ژرژ بوردو، ۱۳۷۸، صص:۱۳۷- ۱۳۶ (
واقعیت تاریخی این است که برای یک
دورهی زمانی – که برابری خواهی بورژوازی در مقابل نژادپرستی فئودالی ,جنبه ی
مترقی و انقلابی داشته – فکر سیاسی دموکراسی خواه با ایدهئولوژی سرمایه داری
(لیبرالیسم) همسو و منطبق شده است.
آیا دموکراسی مدافع منافع سرمایه
داری است؟
در تکمیل مبحث پیشین – تخالف دموکراسی
و لیبرالیسم در جامعهی دموکراتیک سوسیالیستی – این نکته را هم اضافه میکنم که در
تکامل دموکراتیزاسیون انقلابی جامعه، قوانین ثابت و مطلق لیبرالیستی (از جمله
اقتصاد سرمایهداری)
علیالقاعده به نفع ارادهی اکثریت مردم (کارگران و زحمتکشان) تغییر مییابد.
با چنین افقی طبیعی است که لیبرالیسم به حاکمیت
دولت دموکراتیک کارگری تن نمیدهد. منطق تحولات اجتماعی در عصر سرمایهداری از
یکسو مبین این نکتهی بدیهیست که هرگونه جنبش دموکراتیک بدون هژمونی مطلق طبقهی
کارگر راه به سوسیالیسم – و به تبع آن آزادی و برابری – نمیبرد و از سوی دیگر
موید این امر بدیهی است که تغییرات دموکراتیک و مورد اجماع آگاهانهی فرودستان
مبانی و موازین موضوعهی لیبرالیسم را متزلزل و متضرر میسازد.
اگر فیالمثل در پروسهی پیروز تحولات
دموکراتیک، ارادهی اکثریت به انحلال مالکیت خصوصی و دولتی، لغو کارمزدی و
برچیدن بازار آزاد سرمایهداری تعلق گرفت – که علیالقاعده باید چنین شود – به
طور قطع دموکراسی لیبرال اولین سنگری است که سرمایهداری پشت آن علیه دموکراسی
کارگری موضع میگیرد.
تردیدی نیست که جوهر لیبرالیسم در
دفاع از اقتصاد سیاسی سرمایهداری شکل بسته است و به همین سبب نیز در جریان یک
فرایند حداقلیِ دموکراتیک – مانند دموکراسی خلقی منسوخ شده نیز – بنیاد
دموکراسی با تزلزل پاندولیستی در مقابل لیبرالیسم میایستد و این همان افتراقی است
که مسیر دموکراسی را از ریل سرمایهداری جدا میکند و ضمن بلاوجه ساختن انقلابهای
دو مرحلهیی، تنها راه استقرار دموکراسی کارگری را در آلترناتیو انقلاب سوسیالیستی
باز مییابد!
باید پذیرفت که مفهوم دموکراسی در سیر
تطور فکری جوامع انسانی دچار تحولات عمیق سیاسی اقتصادی و فرهنگی شده است. این قدر
هست که «دموکراسی و آزادی به لحاظ حوزه و قلمرو کاربردشان در فرهنگ سیاسی و در
واقعیت اجتماعی دو مفهوم و موضوع متمایزند. در حالیکه دموکراسی از مقولهی قدرت (might) متاثراست، آزادی در مفهوم تاریخیخود یعنی در تجربهی تاکنونی
بشریت – نه به عنوان یک لغت در متن کتابها و نه به عنوان یک آرمان – مقولهیی است
حقوقی (right) .
دموکراسی ناظر بر جمع و مبین سازماندهی
قدرت در جامعه است. در حالی که آزادی ناظر بر فرد است و
حوزهی آزادی عمل فرد را از قدرت سیاسی تبیین و تعیین میکند.
بنابراین دموکراسی نمیتواند “نگرش
بورژوازی به امر آزادی” باشد. اتفاقاً مفاهیم دموکراسی و آزادی توسط روشنگران عصر
انقلاب بورژوایی تدقیق و تفکیک شده است. هم این روشنگران و هم بورژوازی در سدهی
هجدهم برای این دو مفهوم تمایز قایل بودند. برای آن بورژوازی – و نه لزوماً روشنگران
سدهی هجده مانند دیدرو – دموکراسی عبارت بود از حکومتی که قدرت
سلطنت استبدادی و مطلق را محدود میکرد و بورژوازی را در بخشی از قدرت مشارکت میداد
و دولت – نه جامعه و مردم – را از قید سنتهای دینی و امتیازات اشرافی (نژادی،
قومی) میرهاند.۱ آزادی برای آن بورژوازی، در مفهوم غاییاش عبارت بود از آزادی
مالکیت و آزادی تجارت. همهی آزادیهای دیگر در چارچوب این آزادی تعریف میشدند.
معلوم است که مارکسیسم
و سوسیالیسم به آن دموکراسی (بورژوایی) و آن آزادی (لیبرالی) به عنوان مقولهیی
کلیدی، معتبر، ارزشمند و دارای تاریخ مصرف نمینگرد. آن مقولات به عنوان واقعیات
اجتماعیِ بخشی از تاریخ دویست سال گذشته به روزگار سپری شدهی دموکراسی لیبرالیستی
تعلق دارد و نوسازی آن در قالب دموکراسی نئولیبرال و در چارچوب اقتصاد سیاسی
سرمایهداری کمترین جنبهی ترقیخواهانه و انقلابی به آن نمیبخشد.» (سارا
محمود، در دفاع از دموکراسی، ۱۳۸۴)
برخلاف تصور و تحلیل پیشگفتهی ژرژ
بوردو، از متفکران و تئوریسینهای لیبرال سدهی هجدهم این جان استوارت میل نبود که
از لیبرالیسم به سوسیالیسم ذهنی گرایش یافت، بلکه ژانژاک روسو بود که به سبب
تفکر رادیکالیستیاش به مالکیت خصوصی تاخت.
دلیل این امر را نیز باید در گرایش
روسو به دموکراسی اکثریتگرا و سمپاتی میل به آزادی بورژوایی و فردی دانست که اولی
را به ژانری از شبه سوسیالیسم نزدیک میکرد و دومی را در لیبرالیسم مطلق متوقف میساخت .
روسو اگرچه مخالف برابری حقوق زنان
بود اما در مخالفت با قدرت کلیسا و اشراف کمترین سازش و تعللی از خود نشان نمیداد.
رادیکالیسم او در دفاع از دموکراسی و حقوق عمومی لگد شدهی مردم او را از
فیلسوفانی که در مبارزه با سیطرهی کلیسا همرزماش بودند – مثل دیدرو و بعدها
هیوم – جدا کرد و آوارهی شهرهای اروپا ساخت. او حتا از خردگرایی که شرایط جامعهی معاصر را پیش شرط
تعقل قرار میداد، فاصله گرفت و احساس را در برابر تعقل، و جمعگرایی را در برابر
فردپرستی بورژوایی قرار داد و همراه با ویکتور هوگو از برجستهترین متقدمین
مکتب رمانتیسیسم انقلابی شد. دموکراسیطلبی عمیق و رادیکال روسو با سوسیالیسم پیشا
مارکسی نزدیکی دارد. هم اوست که به تلخی تذکر داد آن کسی که اولین بار زمینی را
تصرف کرد و گفت “این مال من است” پایهی جامعهی بورژوایی را بنا نهاد.
روسو در فصلی از کتاب “قرارداد
اجتماعی” برای امکان ایجاد دموکراسی چهار شرط قایل میشود:
۱٫ وجود
کشوری بسیار کوچک. روسو معتقد بود تعیین نماینده از طرف
مردم برای قانونگذاری مخالف دموکراسی حقیقی است. زیرا باز هم جامعه به دو دستهی
فرمانده و فرمانبر تقسیم میشود. پس برای جبران این زیان باید کل مردم برای قانونگذاری
گردآیند… شک نیست که این کار فقط در کشوری بسیار کوچک امکان دارد