ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ -1
ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ ﺑﺮ ﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ
[1]
ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ: ﺟﯿﻤﺰ ﭘﱰﺍﺱ
ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ: ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪﯼ
با غلبه نئولیبرالیسم و عقب نشینی طبقه کارگر، “پسا مارکسیسم”
تبدیل به یک پزِ روشنفکرانه مدِ روز گردیده است. قسمتی از فضای تهی شده از سوی چپِ
رفرمیست (در آمریکای لاتین) به اشغالِ سیاستمداران و نظریهپردازان سرمایه داری،
تکنوکرات ها و کلیساهای بنیادگرا و سنتی ( پنتکاستال[2] و واتیکان ) درآمده است.
این فضا در گذشته توسطِ سیاستمدارانِ سوسیالیست، ناسیونالیست و پوپولیست و فعالان
کلیسا در ارتباط با “الهیات رهایی بخش” اشغال شده بود.
چپ میانه در بین رژیمهای سیاسی (در بالا) و همچنین در طبقاتِ
مردمیِ کمتر سیاسی (در پایین) بسیار تأثیر گذار بود. جای خالی چپِ رادیکال به
روشنفکران سیاسی وبخشهای سیاسیِ اتحادیه های کارگری و جنبشهای اجتماعی شهری و
روستایی بر میگردد. امروز شدیدترین تضاد بین مارکسیسم و “پسامارکسیسم” در میانِ
این گروههاست.
در نتیجه تشویق و در بسیاری از موارد برخورداری از سوبسیدِ
نهادهای عمدهِ مالی و سازمانهای دولتیِ مروجِ نولیبرالیسم، شمار زیادی از
سازمانهای “اجتماعی” پدیدار شدهاند که ایدئولوژی، پیوندها و عملکرد آنها در
رقابتِ مستقیم و در تضاد با تئوری و عمل مارکسیستی قرار دارد. این سازمانها که در
بیشتر موارد خود را به عنوان”سازمانهای غیردولتی” یا “مراکز تحقیقاتی مستقل”
توصیف نمودهاند، در ترویج ایدئولوژیها و شیوه های سیاسیای فعال بودهاند که
سازگار با نئولیبرالیسم و مکمل برنامه حامیان مالی آنهاست.
این مقاله به تشریح و نقد اجزاء ایدئولوژی آنها پرداخته و پس
از آن به توصیف کنشها و بی عملیهایآنها برگشته و آن را با جنبشها و رویکردهای
مبتنی بر طبقه مورد مقایسه قرار میدهد. موضوع با بحثی در باره سرچشمه های “پسا
مارکسیسم” و سیر تکاملی و آینده آن درباره رو به زوال گذاردن و امکان بازگشت به مارکسیسم
پیگیری خواهد شد.
ﺍﺟﺰﺍﺀ ﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ
در بسیاری از موارد طرفدارانِ روشنفکرِ پسامارکسیسم، “مارکسیستهای
سابقی” هستند که نقطه عزیمتشان یک “انتقاد” از مارکسیسم و ارائهتفسیری وارونه نسبت
به هر موضوع بنیانی به عنوانِ زمینه ای برای تلاش در جهت ارائه یک نظریه آلترناتیو
یا یک دستِ کم یک سمت و سوی تحلیلیِ متقاعد کننده است. این امر با درهم آمیختنِ کم
و بیش حدود ده استدلال اساسی که معمولاً در گفتمانِ پسامارکسیستی یافته میشود،
امکان پذیر میگردد :
۱- سوسیالیسم یک شکست بود و همه “نظریه های عمومی” جوامع، محکوم
به تکرارِ این فرآیند هستند. ایدئولوژیها نادرست هستند (بجز پست مارکسیسم!) زیر
آنها یک جهانِ فکری را بازتاب میدهند که تحت تسلطِ یک سیستم فرهنگِ تک جنسیتی /
نژادی است.
۲- تاکید مارکسیسم بر طبقه اجتماعی “تقلیل گرایانه” است زیرا
طبقات در حال انحلال هستند و مبادی اصلی حرکت سیاسی، فرهنگی بوده و ریشه در هویتهای
گوناگون (قومیتی،جنسیتی، نژادی، تمایلات جنسی) دارند.
۳- دولت، دشمن دموکراسی و آزادی و یک توزیع کننده فاسد و بی
کفایتِ رفاه اجتماعی است. نقش اصلی را در دموکراسی و پیشرفت اجتماعی، “جامعه مدنی”
بازی میکند.
۴- برنامه ریزیِ متمرکز محصولِ بوروکراسی بوده و خود نیز منجر
به بوروکراسی میگردد که مانعِ تبادلِ کالاها در بینِ تولید کنندگان میگردد.
اتفاقاً آنچه که ممکن است سببِ افزایش مصرف و کارآمدتر نمودنِ توزیع گردد، وجود
بازارها و معاملاتِ بازار بامقرراتِ محدود است.
۵- مبارزه چپ سنتی برای قدرت دولتی به فساد و رژیمهای
مستبدی میانجامد که در نتیجه جامعه مدنی را تحت فرمان و کنترل خود در میآورد.
مبارزات موضعی بر سر مسائل اجتماعی توسط سازمانهای محلی، همراه با طومارنویسی و
فشار بر مقامات ملی و بینالمللی، تنها ابزارهای دموکراتیک تغییرند.
۶- انقلابها همواره سرانجام ناخوشایندی پیدا کردهاند
و یا غیرممکن اند: تهدید تحولات اجتماعی سبب تحریکِواکنشهای مستبدان میگردد.
آلترناتیوِ انقلاب، مبارزه برای تحکیمِ تحولاتِ دموکراتیک در جهتِ مراقبت از
فرآیندهای انتخاباتی است.
۷- همبستگی طبقاتی بخشی از ایدئولوژی گذشته و بازتاب دهنده
سیاستها و واقعیتهای پیشین است. مدتهاست که طبقات دیگر وجود ندارند.
بلکه”مناطق” پراکنده و مجزایی وجود دارند که در آنهاگروهها (هویتها) و نواحی
خاص، برای “زنده ماندن”، ملزم به خود-یاری و مناسبات متقابل بر اساس همکاری با
حامیان خارجیاند. .همبستگی یک پدیده فرا-طبقاتی، یک رفتار بشردوستانه است.
۸- مبارزه و رویارویی طبقاتی نتایج قابل لمسی به بار نمیآورد،
بلکه باعث شکست و درماندگی در حل مشکلات ضروری میگردد. همکاری دولت و بینالمللی
پیرامون پروژه های خاص است که منجر به افزایش در تولید و پیشرفت میگردد.
۹- ضدیت با امپریالیسم تجلی دیگری از گذشته است که بیش از
اندازه دوام آورده است. در اقتصاد جهانی شدهِ امروز هیچ امکانی برای مقابله با
مراکز اقتصادی وجود ندارد. جهان به صورت فزاینده ای در وابستگی متقابل بوده و در این
جهان نیاز به همکاری بینالمللی بیشتری در جهت انتقال سرمایه، تکنولوژی و دانش از
کشورهای “ثروتمند” به کشورهای “فقیر” وجود دارد.
۱۰- رهبران سازمانهای مردمی نباید
منحصراٌ به سوی سازماندهی فقرا و به اشتراک گذاشتن شرایط آنها متمرکز گردند.
تجهیز داخلی باید بر مبنای تأمینِ وجوه از خارج صورت گیرد. متخصصان باید برنامههایی
را طراحی نموده و اعتبار مالی خارجی را برای سازماندهی گروه های محلی تأمیننمایند.
گروه های محلی و مشاغل حرفه ای، بدون کمک خارجی ممکن است دچار سقوط و اضمحلال
شوند.
ﻧﻘﺪ ﺁﯾﺪﯾﺎﻟﻮﮊﯾﯽ ﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ
بدین ترتیب پسا مارکسیستها به تحلیل، نقد و در یک کلمه راهبردی
از پیشرفت و ایدئولوژیای بسیار کلی عقیده دارند که فرضشان بر این است هنگامی
که در باره مارکسیسم بحث میکنند، آن را محکوم کنند. بعلاوه این ایدئولوژی،
ایدئولوژی ایستکه ناتوان از شناخت بحران سرمایه داری (رکود مزمن و بحران مالی
ادواری) و تضادهای اجتماعی ( نابرابری و قطبیت اجتماعی ) در سطح ملی و بینالمللی
است، چرا که از محدودهِ موضوعاتِ اجتماعی- محلی که در مرکز توجه آنها
است ، تجاوز مینماید.
برای مثال خاستگاه های نئولیبرالیسم ( محیط سیاسی- اجتماعی و
اقتصادی که پسا مارکسیستها در آن عمل میکنند)، محصولِ یک تضاد طبقاتی است. در
این ارتباط بخشهای خاصی از سرمایهِ همپیمان با دولت و امپراتوری، طبقات مردمی را
شکست داده و این مدل را بر جامعه تحمیل نمودند. یک دیدگاهِ غیر طبقاتی نمیتواند
خاستگاه های روزگارِاجتماعیایکه پسا مارکسیستها در آن مطرح میشوند، را توضیح
دهد. بعلاوه در بحث پسامارکسیستها از خاستگاه های خود نیز همین موضوع ظاهر میشود،
بیوگرافی خودِآنها نیز تغییرِ ناگهانی و بنیادگرایانهِ قدرت در سطوح ملی و بینالمللی
و فضاهای اقتصادی و فرهنگی، محدود نمودنِ فضا و مقتضیاتی که فعالیتِ مارکسیسم
مبتنی بر آن بود و همزمان افزایشِ فرصتها و منابعِ مالی به طرفداری از
پسامارکسیستها را بازتاب میدهد. خاستگاه های جامعه شناختیِ پسامارکسیسم
ریشه در تغییرمسیر قدرت سیاسی در جهت دور شدن آن از طبقه کارگر به نفع سرمایه
صادراتی دارد.
اکنون اجازه دهید از جامعه شناسیِ دانشِ نقدِ ایدئولوژیِ پسا
مارکسیسم و دیدگاهِ عموماً متناقضِ آن از نظریه پردازی عمومی آغاز کنیم و به بحث
در باره گزاره های خاص آن برسیم.
بگذارید با نظریه “شکست سوسیالیسم” و “پایان ایدئولوژی” آغاز
کنیم. منظور از “شکست سوسیالیسم” چیست؟ سقوط اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و رژیمهای
کمونیستی شرق اروپا ؟ اولاً آن تنها یک مفهوم خاص از سوسیالیسم بود. ثانیاً حتی در
اینجا مشخص نیست که چه چیزی شکست خورده است سیستم سیاسی؟ سیستم اجتماعی – اقتصادی؟
انتخابات اخیر در روسیه، لهستان، مجارستان و بسیاری از جمهوریهای سابق شوروی نشان
میدهند که اکثریت رای دهندگان بازگشت به جنبه های رفاه اجتماعی گذشته را ترجیح میدهند.
اگر عقیده عمومی در کشورهای سابقاً کمونیست شاخصی از “شکست”است، نتایج بدست آمده
قطعیتی در این مورد را نشان نمیدهند.
ثانیاً اگر منظور پسا مارکسیستها آن است که با “شکست
سوسیالیسم” قدرتِ جناحِ چپ کاهش یافته است، ما باید تمایزی بین “شکست” به علت
نارسایی درونی سیستم سوسیالیستی و شکستهای سیاسی- نظامی ناشی از مهاجمان خارجی
تاکید نماییم. هیچ کس نمیتواند بگوید نابودی دموکراسی اروپای غربی توسط هیتلر
“شکست دموکراسی” بود.
رژیمهای تروریستی
سرمایه داری و مداخله ایالات متحده در شیلی، آرژانتین، بولیوی، اروگوئه، جمهوری
دومینیکن، گواتمالا، نیکاراگوآ، السالوادور، آنگولا، موزامبیک و افغانستان نقش
عمده ای در “شکست” چپ انقلابی ایفا کرده است. شکستهای نظامی به
معنی شکست سیستم اقتصادی نبوده و نمیتوانند سودمندی یا ناکارآمدی تجارب
سوسیالیستی را بازتاب دهند. بعلاوه هنگامی که ما عملکردهای داخلی را در دورانی که حکومت
سوسیالیستی یا مردمی نسبتاً باثبات بود، تجزیه و تحلیل مینماییم، از نظر بسیاری
از شاخصهای اجتماعی نتایج به مراتب مطلوبتر از آن است که پس از آن به بار
آمد:
مشارکت عمومی، بهداشت، آموزش و رشدِ
برابر در دوران آلنده در مقایسه با آنچه پس از آن با پینوشه رخ داد، بسیار مطلوبتر
بود. همین شاخصها در زمان ساندنیستها در مقایسه با رژیم چامورو در نیکاراگوآ نیز
بسیار مطلوبتر بود. اصلاحات ارضی و سیاستهای حقوق بشری دولت آربنز[3] نیز در مقایسه با سیاست به اجرا گذاشته شده در جهت تمرکز
زمین و۱۵۰۰۰۰ترور و آدمکشی در گواتمالا بسیار محبوبتر بوده است.
{{ﺩﺭﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻧﯿﺰﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻛﻤﯿﺖ ﺣﺰﺏ
ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺗﯿﻚ ﺧﻠﻖ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﻫﺮ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ، ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ...ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ
ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺗﯿﻚ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ، ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺍﻛﱶﯾﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺪﻧﻈﺮﺑﻮﺩﻩ ﻭﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ
ﻛﻪ ﻛﻨﻮﻥ ﺑﻤﺜﺎﺑﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻭ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﯽ ...، ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭﺑﯿﺶ ﺍﺯ( 44)
ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺷﻐﺎﻟﮕﺮﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ، ﺍﺻﻠﻦ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻛﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺍﺯﺍﯾﻦ
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ، ﺣﺘﺎ ﺣﺎﻣﺪ ﻛﺮﺯﯼ، ﺭﺋﯿﺲ ﻧﻈﺎﻡ ﻓﺎﺳﺪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭ ﻧﯿﺰ، ﺩﺭ
ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ با خانم لارا لوگن از
شبکه تلویزیونی سی بی اس امریکا ﭼﻨﯿﻦ
ﺍﻋﱰﺍﻑ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ: ”ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻛﻤﻮﻧﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﭘﻨﺞ ﻓﯽ ﺻﺪ ﻓﺴﺎﺩ
ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ”
ﺑﺨﺶ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ:
ارا لوگن:
در
امریکا ذهنیت بین مردم این است که شما ریاست حکومتی را بدوش دارید که فساد در آن
بیداد می کند و شما هم اقدامات جدی برای رفع آن اتخاذ نمی کنید.
رئیس جمهور کرزی:
بلی ، درست است!
ریاست حکومتی را بدوش دارم که در آن فساد بیداد می کند.
لارا لوگن:
آیا
اقدامی برای رفع این چالش انجام داده اید؟
رئیس جمهور کرزی:
بلی، ما کار های
زیادی در زمینه انجام داده ایم، اما فساد که اکنون در افغانستان وجود دارد گاهی هم
قبلاً در افغانستان دیده نشده بود، آیا افغان ها به یکباره گی یا یک شبه به نظام
فاسدی مبدل شده اند که امروز شاهد اند؟
لارا لوگن:
فردی
برایم گفت که نظام افغانستان همیشه فاسد بوده است؟
رئیس جمهور کرزی:
نخیر، حقیقت
ندارد. در زمان حکومت کمونیستی که روسها و کمونیست ها با هم بودند، حتی ۵% به
اندازه امروز فساد وجود نداشت و این زمانی بود که شوروی تمام پول و تجهیزات اش را
از طریق حکومت افغانستان به مصرف می رساند و فساد حتی ۵ در صد امروز نبود، در آن
زمان سرقت و چپاول از سوی شرکت های خصوصی امنیتی صورت نمی گرفت. شاهراه های ما به
سبب موجودیت این شرکت های امنیتی خصوصی نا امن بود بخاطر همین بود که من این مساله
را با حکومت امریکا همواره برای سال ها مطرح کردم، شوروی سابق قرارداد های پروژه
ها را به خویشاوندان ، برادران ویا وابستگان افراد بلند پایه و با نفوذ حکومت نمی
دادند اما امریکاییان این کار را کردند ، با وجود اینکه سال ها از آنان خواستم که
این کار را نکنند، امریکاییان این کار را ادامه دادند، سپردن قرارداد ها در عدم
کامل شفافیت و سپردن قرارداد ها از یک دست به چند دست دیگر تا حدی که کیفیت در آن
کاملاً از بین رفت، و همینگونه کار های زیادی دیگری که نباید میشد. ولی تقصیر و
بار ملامتی را بر دوش ما می اندازند ، امری که ما هیچگونه تقصیری در آن نداریم. من
و حکومت افغانستان تنها در برابر فسادی مسؤول هستیم که از سوی افراد موجود در نظام
افغانستان صورت می گیرد که میزان آن ناچیز است ، اما پول هنگفت میلیون ها و صد ها
میلیون دالری که نه هم در دست ما است و نه در مورد آن چیزی میدانیم، …در این مورد
با رئیس جمهور اوباما و سایر مقامات امریکا به تفصیل بحث کرده ام که فساد در
افغانستان زمانی از بین میرود که متحدین ما نیز برای ریشه کن کردن این پدیده با
صراحت با ما متعهد شوند. ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ}}
امروز با اینکه حقیقت دارد که نئولیبرالها قدرتِ حاکم بوده و
مارکسیستها خارج از قدرت هستند، دشوار است که کشوری در نیمکره غربی وجود داشته
باشد که در آن جنبشهای توده ای تحت نفوذ مارکسیسم یا سوسیالیسم منجر به تظاهرات
بزرگ و به چالش کشیدن سیاستها و رژیمهای نئولیبرالی نگردد. اعتصابهای عمومی
موفق در کشورهای پاراگوئه، اروگوئه و بولیوی، جنبشهای دهقانی بزرگ و پارتیزانهای
بومی در مکزیک، جنبش کارگران بی زمین در برزیل، همگی تأثیرمارکسیستها را منعکس مینمایند.
سوسیالیسمِ خارج از بلوک کمونیستی، یک نیروی اساساً دموکراتیکِ
مردمی بود که حمایتِ بیشتری را جلب نمود، زیرا منافعِ مردمیای را نمایندگی میکرد
که بازتابِ تصمیم گیری آزادانه آنها بودند.
پسامارکسیستها کمونیسم
شوروی را با جنبشهایتوده ای انقلابیِ دمکراتیکِ سوسیالیستی در آمریکای لاتین
اشتباه میگیرند. آنها با پذیرشِادغامِ نئولیبرالیِ دو مفهوم متضاد، شکستهای
نظامی را با شکستهای سیاسی چپ اشتباه میگیرند. سرانجام حتی در مورد کمونیسم
شرقی، آنها از درک سرشتِ در حال تغییر و پویای کمونیسم باز میمانند. محبوبیتِ رو
به رشدِ تلفیقی سوسیالیستی از مالکیتِ اجتماعی، برنامه های رفاهی، اصلاحات ارضی و
دموکراسی شورائی مبتنی بر همین جنبشهای اجتماعی نوین است.
در این مفهوم، دیدگاهِپسامارکسیستیِ “پایانِ ایدئولوژی” نه تنها
متناقض با اظهارات رسمی ایدئولوژیک آنها است، بلکه با واقعیتِ وجودی تداومِ بحثِ
ایدئولوژیک بین مارکسیستهای گذشته و فعلی و بحثها و مجادلات کنونی با
نئولیبرالیسم و اخلافِ پسامارکسیستاش در تناقض است .
ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ