ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ -3

ﭘﯿﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ

ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ

[3]

ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ: ﺟﯿﻤﺰ ﭘترﺍﺱ

ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ: ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪﯼ

 

ﻗﺪﺭﺕ ﺩﻭﻟﺘﯽ، ﻓﺴﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﺤﻠﯽ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

یکی از انتقادات عمده از مارکسیسم در میان پسا مارکسیست‌ها این نظریه است که قدرت فساد می ‌آورد و خطای اصلی مبارزه برای قدرت است. آن‌ها استدلال می ‌کنند که این به خاطر آن است که دولت آن چنان دور از شهروندان است که مقامات تبدیل به اشخاصی خودسر و مستبد شده، اهداف اصلی را به فراموشی سپرده و منافع شخصی خود را دنبال می‌کنند. تردیدی نیست که در طول تاریخ بسیاری از اشخاصی که قدرت را به چنگ آورده ‌اند، خود تبدیل به ستم گرانی گردیده ‌اند. اما این نیز واقعیت دارد که ظهور قدرت افراد در رهبری جنبش ‌های اجتماعی، تأ ثیرهای رهایی بخش داشته است. لغو برده داری و سرنگونی پادشاهی مطلقه دو نمونه از این تأثیرها رهایی بخش قدرت هستند.

بنابراین بسته به زمینه تاریخی، “قدرت” در دولت معنایی دوگانه دارد. به همین ترتیب جنبش‌های محلی نیزدربسیج جوامع و بهبود آنی شرایط آن‌ها در برخی موارد از موفقیت‌های قابل توجه ی برخوردار بوده ‌اند. اما مواردی نیز هست که در آن‌ها تصمیمات کلان اقتصاد سیاسی تلاش‌های محلی را تحلیل برده است. امروز سیاست‌های تعدیل ساختاری در سطح ملی و بین‌المللی فقر و بیکاری ایجاد نموده، منجر به تخلیه کامل منابع محلی گردیده و مردم محلی را مجبور به مهاجرت یا درگیر شدن با جرم و حنایت نموده است.

دیالکتیک بین دولت و قدرت‌های محلی برای تضعیف یا تقویت ابتکارات محلی و تغییرات، بسته به قدرت طبقاتیِ مشهود در هر دو سطح عمل می‌ کند. موارد متعددی از دولت‌های محلی مترقی وجود دارند که به خاطر قطع منابع مالی شان از سوی رژیم‌ های ملی ارتجاعی مورد تضعیف قرار گرفته ‌اند. از سوی دیگر دولت‌های مترقی محلی یک نیروی بسیار مثبت در کمک به سازمان‌های محلی مجاور بوده ‌اند، چنانکه مورد شهردار سوسیالیست مونته ویدئو[11] در اروگوئه یا شهردار چپ پورتو الگره در برزیل بوده ‌اند.

پسامارکسیست‌هایی که ”قدرت‌های محلی” را در برابر”قدرت‌های دولتی” قرار می‌دهند، مبنای بحث خود را بر تجارب تاریخی حداقل تجارب آمریکای لاتین قرار نمی ‌دهند. این تناقض، نتیجهِ کوشش برای توجیه نقش NGO هابه عنوان میانجیِ بینِ سازمان‌های محلی و اعطا کنندگانِ نئولیبرالِ خارجی ( بانک جهانی، اتحادیه اروپا یا ایالات متحده ) و رژیم‌ های بازار آزاد محلی است.

متخصصانِ پسا مارکسیستِ NGO ها به منظور مشروعیت بخشیدن به نقش خود چون” نمایندگان دموکراتیک توده‌ها” ، باید به بی اعتبار کردن چپ در سطح قدرت دولتی بپردازند. آن‌ها در این فرآیند با جدا نمودنِ ارتباطِ بین سازمان‌ها و مبارزات محلی با جنبش‌های سیاسیِ ملی/ بین‌المللی، فعالیتِ نئولیبرالها را تکمیل می‌کنند.تاکید بر”فعالیت محلی” دقیقاً خدمت به رژیم‌های نئولیبرالی است، چون به حامیان خارجی و داخلی آن اجازه می‌دهد که بر سیاست کلان اجتماعی– اقتصادی مسلط شده و به نفع سرمایه داران صادرکننده به بیشتر منابع دولتی و منافع مالی کانال بزنند.

پسامارکسیستها همچون مدیران NGO ها در نقشه کشیدن برای ترویج واژگانِ جدیدِ مغشوش و نامفهومِ “هویت” و”جهانگرایی” در جنبش‌های توده ای ماهر گردیده‌اند. صحبت‌ها و نوشته های آن‌ها در باره همکاری‌هایبین‌المللی و شرکت‌های کوچکِ متکی به خودیاری، با دمیدن بر کوره نیازمندی به اعطاکنندگان خارجی و عوامل نئولیبرال اجتماعی اقتصادی آن‌ها ، قید و بندهای ایدئولوژیک به نئولیبرالها ایجاد می‌کند.

تعجب آور نیست که متخصصان پسا مارکسیست یک دهه پس از فعالیت NGO ها تمام حوزه های زندگی اجتماعی نظیر سازمان‌های زنان، محلات و جوانان را “سیاست زدائی” و رادیکالیسم زدائی نموده‌اند. وضعیت پرو و شیلی بهترین نمونه است: هرجا که NGO ها به صورتی پایدار برقرار شده‌اند، جنبش‌های رادیکال اجتماعی به عقب رانده شده‌اند.

مبارزات محلی بر سر مسائل آنی، محرک و جوهری است که جنبش‌های درحال ظهور را تقویت می‌کند. موضوع اساسی بر سر جهت گیری و پویایی آن‌هاست :

آیا آن‌ ها به مسائل سیستم اجتماعی بزرگ ‌تر نیز پرداخته و برای مقابله با دولت و حامیان امپریالیستی آن با نیروهای محلی دیگر پیوند می‌یابند؟ یا اینکه به داخل محدوده محلی تغییر جهت داده و با دوختن چشم امید خود به اعطا کنندگان خارجی ، به مجموعه ای از التماس کنندگانِ سوبسیدهای خارجی تکه تکه می‌شوند که برای دستیابی به آن به رقابت با هم می‌پردازند؟ ایدئولوژی پسا مارکسیسم دومی را ترویج می‌نماید، مارکسیست‌ها اولی را.

ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻫﺎﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻓﺮﺟﺎﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ “ﺍﻣﻜﺎﻥ ﮔﺮﺍﯾﯽ” (12) ﭘﺴﺎﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ ،ﮔﻮﻧﻪ ﯼ ﺑﺪ ﺑﯿﻨﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﭘﺴﺎﻣﺎﺭﺳﯿﺴﻢ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ کمتر، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺷﻜﺴﺖ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻫﺎ وناممکن بودن سوسیالیسم سخن می‌گوید.آن‌ها سقوط چپ انقلابی، غلبه سرمایه داری در شرق، “بحران مارکسیسم”، از بین رفتن  آلترناتیوها، قدرت ایالات متحده، کودتا و سرکوب نیروهای نظامی را متذکر می‌شوند– همه این استدلال‌ها تدارک می‌شوند تا چپ را به پشتیبانی از “ممکن گرایی” وادار کنند:

ضرورتِ کارکردن در فضاهای بازار آزادِ تحمیل شده توسط بانک جهانی و برنامه تعدیل ساختاری آن، و برای محدود نمودن سیاست به چارچوب های انتخاباتی تحمیل شده توسط نیروهای نظامی. این رویکرد، “عمل گرایی” (13) یا ایجاد تغییرات تدریجی اجتماعی (14) نامیده شده است.

پسا مارکسیست‌ها نقش ایدئولوژیکی مهمی در ترویج و حمایت از به اصطلاح”گذار انتخاباتی” از حکومت نظامی که  دگرگونی‌های اجتماعی در آن وابسته به استقرار مجدد یک سیستم انتخاباتی است، بازی کرده ‌اند.

بسیاری ازاستدلال‌های پسامارکسیست ها برمبنای مشاهدات ایستا وگزینشیِ واقعیتِ معاصر بوده وبه نتیجه گیری‌ های از پیش تعیین شده گره خورده است. آن ‌ها مصمم براینکه انقلا ب‌ها ازمد افتاده‌ اند، بر پیروزی ‌های انتخاباتیِ نئولیبرالی متمرکز می‌ شوند و نه براعتراضات توده یی و رای انتخاباتی و اعتصابات عمومی که شمار زیادی ازمردم را در فعالیت ‌های فرا پارلمانی بسیج می ‌نماید. آن ‌ها به فروپاشی کمونیسم {سیستم سوسیالیستی} در اواخر دهه هشتاد نگاه می ‌کنند و نه به احیای آن دراواسط دهه ی۱۹۹۰; آن‌ها فشارهای نظامیان بر سیاستمداران انتخاباتی را, بدون نگاه کردن به مبارزه طلبیدن نظامیان از سوی پارتیزان‌های زاپاتیستا، شورش‌های شهری در کاراکاس، اعتصاب عمومی در بولیوی توصیف می ‌کنند. در یک کلا م، امکان گرایان پویا ییِ مبارزاتی را, که در سطوح بخشی یا محلی در چارچوبِ فاکتورهای محدود کنندهِ انتخاباتیِ نظامیی آغاز می‌گردند، و سپس با شکست‌ها و ناتوانی امکان گرایانِ انتخاب کننده در ارضاء مطالبات و نیازهای ابتدایی مردم به سطحی بالاتر و ورای آن محدودیت سوق می‌یابند، نادیده می‌گیرند.

امکان گرایانِ پسامارکسیست, در پایان بخشیدن به مصوونیت نظامیان ازمجازات، در پرداخت حقوق عقب افتاده کارکنان بخش عمومی )استان‌های آرژانتین) یا در پایان بخشیدن به نابودی (15) محصول کاکائو کشاورزان (دربولیوی) عقیم مانده ‌اند.

امکان گرایان پسامارکسیست به جای بخشی از راه حل، تبدیل به بخشی از مشکل شده‌اند. یک دهه و نیم است که گذار مذاکره ای آغاز شده و درهمه موارد پسا مارکسیست‌ها با نئولیبرالیسم سازگارتر شده و سیاست‌های بازار آزادِ آن را تشدید نموده‌اند.

امکان گرایان قادر به مصافِ اثر بخش با تأثیرهاِ اجتماعیِ منفی بازارِ آزاد بر توده های مردم نیستند، اما توسط نئولیبرال ها برای تحمیل اقدامات جدید و ریاضتی ‌تر به منظور تداوم حفظِ محل کار تحت فشارند. پسا مارکسیست‌هابه تدریج از منتقدینِ عمل ‌گرای نئولیبرالیسم, به ارتقاء خود به عنوانِ مدیرانِ کارآمد و امینِ نئولیبرالیسم که قادربه حفظ اعتماد به نفس سرمایه گذاران و فرونشاندن نا آرامی‌های اجتماعی‌اند، تغییر موضع یافته ‌اند.

ضمناً عمل گراییِ پسامارکسیست ها با فزون طلبی نئولیبرال ها منطبق است : دهه ۱۹۹۰ شاهد رادیکالیزه شدن سیاست‌های نئولیبرالی برای ممانعت از بحران بوده که با دادنِ فرصت‌های سرمایه گذاری‌های حتی سودآورتر و سوداگرانه تربه بانک‌های خارجی و شرکت‌های چند ملیتی، طراحی شده بود.

نئولیبرال ها در حالِ ایجاد یک ساختار طبقاتی قطبی هستند که به پارادایم مارکسیستی در باره جامعه بسیار نزدیک‌ تر است تا به دیدگاه پسامارکسیست ها. ساختار طبقاتی آمریکای لاتینِ معاصر نسبت به گذشته، انعطاف ‌ناپذیرتر، جبرگرایانه تر، در پیوند بیشتر با سیاست‌های طبقاتی یا دولت است. در این شرایط، سیاست‌های انقلابی به مراتب مناسب ‌تر از پیشنهادهای عمل گرایانه پسامارکسیست‌ها است.

ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ