ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ -4

ﭘﯿﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ

ﻧﻘﺪﯼ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮﭘﺴﺎ ﻣﺎﺭﻛﺴﯿﺴﻢ

[4]

ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ: ﺟﯿﻤﺰ ﭘترﺍﺱ

ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ: ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪﯼ

همبستگیی طبقاتی و همبستگییِ اهداء کنندگانِ خارجی

کلمه ی همبستگی به اندازه ای مورد سوء استفاده قرار گرفته که در بسیاری از زمینه‌ها معنای خود را از دست داده است. واژه یهمبستگی” برای پسا مارکسیست‌ها دربردارنده مفهوم کمک‌های خارجیِیِ هدایت شده به هر گروه منتخب از “فقرا” است. “پژوهش” صرف در باره فقرا یا “آموزش عمومی” فقرا توسط متخصصان به عنوان “همبستگی” نامیده شده است. ساختارهای سلسله مراتبی و اشکال انتقال “کمک” و “آموزش” از بسیاری جهات شبیه خیریه قرن نوزدهم بوده و مروجین آن تفاوت چندانی با مبلغین مذهبی مسیحی ندارند.

پسامارکسیست ها درحمله به “پدرسالاری و وابستگی” به دولت، بر”خودیاری” تاکید می‌ نمایند. دراین مسابقه بینِ NGO ها برای جذبِ قربانیانِ نئولیبرالیسم، پسا مارکسیست‌ها سوبسیدهای مهمی ازهمتایانِ خود در اروپا و ایالات متحده آمریکا دریافت می ‌نمایند. ایدئولوژی”خود- یاری” بر جایگزین نمودنِ داوطلبان و متخصصان قراردادی به صورت موقت به جای کارکنان عمومی و متخصصانی که در جستجوی موقعیت‌های طبقاتی و اجتماعی بالاترند، بر مبنای قراردادهای موقت تاکید می ‌نماید.

فلسفه اساسی دیدگاه پسامارکسیسم، تبدیلِ همبستگی” به همدستی و تبعیت نسبت به اقتصاد کلان نئولیبرالیسم ،از طریق دور کردنِ تمرکزِ توجه از منابع دولتیِ حاصل از طبقاتِ ثروتمند به سوی خود استثماری فقراست. فقرا نیازی به آن ندارند که توسط پسا مارکسیست‌ها برای آنچه دولت آن‌ها را ملزم به انجام آن می ‌نماید، به آن‌ ها درس فضیلت داده شود.

درمقابل، مفهوم مارکسیستی همبستگی بر همبستگی طبقاتی در داخل طبقه، همبستگی گروه‌های تحت ستم (زنان و توده های مردم رنگین پوست) در برابر استثمار کنندگان خارجی و داخلی شان تاکید می‌نماید. تمرکز اصلی مفهومِ مارکسیستی بر اعانه‌هایی که طبقات را منقسم نموده و گروه‌های کوچکی از آن‌ها را برای یک دوره زمانی محدود آرام می ‌کند، نیست. تمرکز مفهوم مارکسیستی بر اقدامِ مشترکِ اعضای همان طبقه در جهتِ تشریک مساعی پیرامون وضعیت نامساعد اقتصادی و مبارزه برای پیشرفت جمعی آن‌ هاست.

این تعریف شامل روشن فکرانی که به طرفداری ازجنبش‌های اجتماعی مبارزمی‌نویسند و سخن می‌گویند، متعهد به ترویج دستاوردهای سیاسی همانند آن‌ها هستند، نیزمی‌گردد. مفهوم همبستگی در پیوند با روشنفکرانِ “سازمان یافتهای است که اساساً بخشی ازتوانمندی جنبش مردم بوده وتأمین کننده تجزیه و تحلیل وآموزش مربوط به مبارزه طبقاتی‌اند.

درمقابل، پسا مارکسیست‌ها غرق دردنیای سازمان‌ها، سمینارهای دانشگاهی، بنیادهای خارجی، کنفرانس‌های بین‌المللی و گزارش‌ های اداری‌ اند. آن‌ها با اصطلاحاتِ نامفهومِ مبهم و اسرار آمیزِ پست مدرنی می‌نویسند که تنها توسط “تازه وارد” هایی که به آیینی ذهن گرایانه از هویت‌های واقعی گرویده‌اند، قابل درک است.

نگرش مارکسیستیِ همبستگی با آنکه مخاطرات جنبش‌ها را درانظار قرارمی‌دهد، مانند مفسران بیرونی‌ای نیست که همه چیز را زیرسؤال برده وازهیچ دفاع می ‌کنند. مقصودِ اصلیِ پسامارکسیست ها ازهمبستگی “بدست آوردن” وجوه خارجی برای سرمایه گذاری در “پروژه‌ها” است. اما مسئلهِ اصلی نگرش مارکسیستی، روندِ مبارزهِ سیاسی و پرورشِ نیروهای اجتماعی در جهت تأمین پیشرفت اجتماعی است.

هدفِ مارکسیست‌ها، بالابردنِ آگاهی مردم در جهت دگرگونی اجتماعی، تشکیل قدرت سیاسی برای دگرگونی وضعیتِ عمومیِ اکثریتِ عظیمِ جامعهِ انسانی است.

” همبستگی” برای پسا مارکسیست‌ها از هدفِ کلیِ رهایی منفک گردیده و صرفاً راهی برای جمع کردن مردم به دور یکدیگر برای همراهی با یک سمینارباز آموزی شغلی، مثلاً برای ساخت یک توالت عمومی است. اما برای مارکسیست‌ها، همبستگی در راستای یک مبارزه جمعی و دربردارندهِ بذرِ جامعهِ جمع گرایِ دموکراتیکِ آینده است. آنچه که به مفاهیمِ متفاوت از همبستگی معانی متمایزی می‌دهد، وجود یا عدم وجود چشم انداز جامع ‌تر در آن ‌هاست.

ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻭ ﻫﻤﻜﺎﺭﯼ

پسامارکسیست ها مکرراً در باره “همکاری” همه، کم و بیش بدون تعمق جدی نسبت به بها و شرایطِ تأمینِ همکاریِ رژیم‌های نئولیبرالی و کارگزاری‌هایِ تأمینِ منابعِ مالیِ خارجی می‌نویسند. این نوشته ‌ها مبارزه طبقاتی را به عنوان نوعی برگشت به خُلق و خوی نیاکان[16] و گذشته ای که دیگر وجود ندارد، در نظر می‌گیرند. از این رو به ما گفته می‌شود”فقرا”[17]برآنند زندگی جدیدی را بنا کنند. حوصله آن‌ها از سیاست‌ها، ایدئولوژی‌ها و سیاستمداران سنتی سر رفته است.

تا اینجا مشکلی نیست. مشکل آنجاست که پسامارکسیست ها چندان آمادهِ تشریحِ نقشِ خود به عنوانِ میانجی و کارگزارِ ترغیبِ تأمینِ وجوه از خارج و جفت و جور کردن این منابع به پروژه های موردِ قبولِ اهداء کنندگان و دریافت کنندگانِ محلی نیستند. یک بنگاه کارگشایی که در نوع جدیدی از سیاست‌های شبیه به “پیمانکارانِ نیروی کار”(استخدام کنندگان نیروهای جدید)[18] نه چندان دورِ گذشته به کار گماشته شده‌اند: جمع کردن زنان دور هم برای اینکه آموزش داده شوند”، مرتب کردن شرکت‌های کوچک تحت قراردادهای فرعی به تولید کنندگان بزرگ ‌تر صادراتی.

سیاست‌های جدید پسا مارکسیست‌ها اساساً سیاست‌های سرمایه داران وابسته است: آن‌ها هیچ محصول ملیی را تولید نمی‌کنند، بلکه برای تسهیلِ تداومِ رژیمِ نئولیبرالی، بینِ تأمین کنندگانِ مالیِ خارجی و نیروی کارِمحلی )آنچه که آن را خودیاری شرکت‌های کوچک می ‌نامند) پیوند برقرارمی‌کنند.

دراین معنا پسامارکسیست ها در نقش شان به عنوان مدیران NGO ها اساساً بازیگران سیاسیی هستند که پروژه‌های شان، آموزش‌ها و کارگاه های شان، چه درتولید ناخالص داخلی وچه ازنظرکاهش فقر، سبب ایجاد هیچ گونه تأثیر اقتصادی قابل توجه ی نمی‌شود. اما فعالیت‌های آن‌هاتأثیر خود را در انحراف توده های مردم از مبارزه طبقاتی، به اشکال بی خطر و بیهوده همکاری با ستمگران آن‌ ها بر جای می‌ گذارد.

دیدگاه مارکسیستی از مبارزه و رویارویی طبقاتی مبتنی بر تقسیمات واقعی جوامع است: بین کسانی که به دنبال سود، بهره، اجاره و مالیات کاهنده هستند و کسانی که در تلاش برای افزایش دستمزد، افزایش مخارج اجتماعی و سرمایه گذاری‌های مولد هستند.

امروزه، نتایجِ دیدگاه‌های پسا مارکسیستی درهمه جا مشهود است: بعد از یک دهه موعظه همکاری، شرکت‌های کوچک وسرمایه گذاری‌های مولد و خود یاری، تمرکز درآمد و رشد نابرابری، بیش ازهمیشه است.

بانک‌ های امروز مانند بانک توسعه بینِ آمریکایی[19] روی اقتصاد کشاورزی صادراتی سرمایه گذاری می ‌کنند که میلیون‌ ها کارگر کشاورزی را استثمار و مسموم می‌ کند، و این در حالی است که همین بانک منابع پروژه های کوچک را تأمین می ‌نمایند. نقش پسا مارکسیست‌ها دراین پروژه های کوچک، خنثی نمودن مخالفت سیاسی در پایین است، در حالی که به ترویج نئولیبرالیسم در بالا یاری می ‌رسانند.

ایدئولوژی”همکاری” توسط پسا مارکسیست‌ها، فقرا را به نئولیبرالها در بالا می ‌پیوندد. یعنی اینکه پسامارکسیست ها، پلیس‌های روشنفکری هستند که تحقیقات مقبولی را تعریف نموده، بودجه های تحقیقاتی را توزیع و موضوعات و دیدگاه‌هایی را که تحلیل طبقاتی و چشم اندازهای مبارزاتی را طراحی می ‌کنند، فیلتر می ‌نمایند. مارکسیست‌ها از کنفرانس‌ ها حذف شده و داغ ننگ ایدئولوژیست” بر آن‌ ها زده می‌شود، در حالی که پسا مارکسیست‌ها خود را به عنوان “دانشمندان علوم اجتماعی” معرفی می‌نمایند. کنترل سبک‌های فکری، انتشارات، کنفرانس‌ها و بودجه های تحقیقاتی، پسامارکسیست ها را با یک پایگاه قدرت مهم معرفی می ‌نماید; اما پایگاهی که سرانجام وابسته به اجتناب آن‌ ها از تضاد با ولی نعمت‌های تأمین مالیِ خارجی شان است.

روشنفکران مارکسیسم ...[20] بر این باورند که نیروی آن‌ها در این حقیقت است که عقاید شان به وسیله واقعیت‌های تکامل اجتماعی طنین انداز است. همان‌ گونه که تئوری آن‌ها پیش بینی می ‌نماید، قطب بندی طبقاتی و رویارویی‌ های خشونت بار در حال رشد هستند.[21]

 این به معنای آن است که مارکسیست‌ها در مقابل پسامارکسیست ها، از نظر تاکتیکی ضعیف و از نظر استراتژیک قوی هستند.

 

ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ