مرگ ناصر، تاريخ اعراب رابگونه ديگري ورق زد!

مرگ ناصر، تاريخ اعراب رابگونه ديگري ورق زد!

چهارم - تحقيق وپژوهش ( استاد صباح )

 

با گذشت ۵ روز از جنگ، اسرائیل نیروهای اردنی را در جبهه مرکزی به کلی منهدم کرده و نیروهای مصری را متفرق و صحرای سینا را اشغال کرده و در ۲۰ کیلومتری کانال سوئز درانتظار دستور برای عبور از کانال بود. اما بدترین وضعیت را سوریه داشت. واحدهای زرهی اسرائیلی درجاده دمشق مستقیم به سمت پایتخت سوریه می رفتند و اگر فشار شوروی برای توقف جنگ نبود سقوط دمشق دور از دسترس نبود. جنگ ۶ روزه چند اثر فوری داشت. ابتدا استعفای جمال عبدالناصر بود که خود را مقصر اصلی شکست اردوي مصر می دانست اگرچه این استعفا توسط میلیونها تظاهرکننده مصری و عرب سایر کشورها پذیرفته نشد. اثر دوم این مسأله توجه جهان به سرعت عمل نيروهاي اسرائیلی در هماهنگی بین نیروی هوایی و نیروهای زرهی بود. این جنگ مفهوم جنگ برق آسا را جان دوباره بخشید. نکته سوم تصرف تمام مناطق استراتژیک غرب خاورمیانه توسط اسرائیل بود- ارتفاعات جولان، قنیطره، غرب رود اردن، بیت المقدس، صحرای سینا، تسلط برخلیج عقبه و کانال سوئز و غزه همه نتیجه جنگ ۶ روزه بود.

انعكاس خبر درگذشت جمال عبدالناصر در مطبوعات خارجى و تجليل از موقعيت و مقام او در دنياى عرب فراگيربود.
درگذشت جمال عبدالناصر رئيس جمهور مصر، مسأله اثرات اين واقعه و جانشينى او را در دنياى عرب و بخصوص مصر، پيش آورد و گذشته از خبرها و گزارش هاى مربوط به مرگ رئيس جمهور فقيد مصر، مهم ترين مسأله اى كه توجه همگانى را جلب كرده بود تفسيرهاى مفسران و محافل سياسى را به خود اختصاص داد ، همين مسأله جانشينى و اثرات درگذشت ناصر در هنگامه بحران خاورميانه و يأس و نوميدى نسبت به آينده اعراب رانشان ميداد.
مفسران غربى بر اين نكته تأكيد مى كردند كه مرگ ناصر موجب نفاق ها وجدال هاى تازه در ميان اعراب شده، نهضت آنان را تحليل خواهد برد و احتمالاً به اضمحلال خواهد كشيد. آنان درباره اثر رهبرى ناصر و سپس در مورد اثرات مرگ ناصر زياده روي ميکردند و عملاً ناصر را مردى كه نهضت ملتهاى عرب با او آغاز شده و با او پايان مى گيرد، معرفى مى كردند. بديهى است كه مفسران جهان غرب از ديدگاه خاص خود به اين مسأله مى نگرند و در تفسيرهايى كه درباره اثرات مرگ ناصر و مسأله جانشينى او مى كنند، مارك غربى آنان، يعنى قهرمان بينى و قهرمان پرورى سخت به چشم مى خورد و گويى به جز شخص ناصر و در وراى شخصيت و كشش ها و كوشش هاى او هيچ مسأله اى در ميان نبوده است و گمان نمى رود كه چنين تفسيرهاى اغراق آميزى ناشى از ارادت بى حد اين مفسران به ناصر و شخصيت جهانى او و صحه گذارى بر رهبرى او بر دنياى عرب باشد؛ بلكه بيشتر چنين مى نمايد كه چنين تفسيرهاى اغراق آميزى درباره اثر رهبرى ناصر و مرگ وى، ناشى از بى ارادتى مفسران مذكور به جنبش و تلاش ملتهاى عرب و بى پايه انگاشتن نهضت ملل عرب باشد كه جنبش و تلاش آنها براى پشت سر گذاشتن دوران استعمارزدگى و زندگى تحقير شده شان اكنون در مخالفت و مبارزه با تركيب موجود دولت اسرائيل شكل گرفته است.

نتيجه نهايى و غايى چنين تفسيرهاى اغراق آميزى درباره اثر زندگى و مرگ ناصر بر نهضتهاى عربى، جز آن نمى تواند باشد كه اين نهضتها وابسته به وجود يك فرد بوده است،  اين تلاشها اصالت ملى و طبقاتى ندارد،  جنبش هاى عرب را پايه بر آب است و پوك و ميان تهى است و شخصى به سبب بزرگى استثنايى و نفوذ كلام خود توانسته است ملت هاى عرب را به جنبش و تلاش وادار كند و اكنون كه او رفته، تلاش ها پايان مى پذيرد و اعراب مجبور به قبول عوارض كهن استعمار و تحقيرهاى گذشته و اضمحلال نهضت خويش اند.از سوى ديگر چنان تفسيرهاى اغراق آميزى از اثر و نقش ناصر در نهضتهاى ملل عرب، نتيجه اى جز آن نمى تواند داشته باشد كه وقتى اعراب به سبب شخصيت فوق العاده و نفوذ كلام شخص خاصى به حركت و جنبش افتاده اند و حال كه او رفته است، جنبش آنان با سرگشتگى و گمراهى و موانع داخلى مواجه مى شود، بنابراين ملت هاى عرب هنوز به آن حد از شعور فرهنگى و انسانى نرسيده اند كه قادر به همبستگى و اتحاد براى پيشبرد هدف هاى خويش باشند.

همه اين تفسيرها چيزى بر مسأله آينده اعراب نمى افزايد و چيزى از آن نخواهد كاست و جنبش ملل عرب با وجود از دست دادن رهبر خود به سوى سرنوشت محتوم خود خواهد راند. بايد گفت كه جمال عبدالناصر به عنوان يك رهبر بلامنازع و صاحب نفوذ اثر بزرگى در تلاش هاى اعراب براى گريز از گذشته تحقير شده و رخوتگرايشان داشته است ولى اثر او در نهضت هاى ملل عرب تأثيركننده بوده است نه تعيين كننده. زيرا كه ظهور و اقتدار ناصر خود ناشى از جنبش بيدارى ملت هاى عرب بود و مى توان گفت كه زندگى ناصر وابسته به جنبش ملت هاى عرب بوده است ولى بى گمان نمى توان گفت كه حيات و ادامه جنبش و حركت ملت هاى عرب وابسته به زندگى ناصر بوده است.

شايد هيچ يك از تفسيرهايى كه در مرگ ناصر شد، جامعيت آن قسمت از پيام ژرژپمپيدو رئيس جمهورى فرانسه را نداشته باشد كه گفته بود،  ناصر غرور ملى را به ملت مصر و ديگر ملت هاى عرب بازگرداند. حتى اگر براى ناصر چنين خدمتى را قائل باشيم، او را به عنوان بزرگترين شخصيت عرب پس از صلاح الدين ايوبى پذيرفته ايم. اما هرگز نمى توان حيات جنبش ملتهاى عرب را وابسته اى بى چون و چرا به حيات ناصر دانست و بدين ترتيب نوعى راشيتيسم  را به جنبش ملل عرب نسبت داد. چنين ديدى واقع بينانه نيست، تاريخ هرگز نسبت به شخصيت ها از چنين زاويه و پنجره اى نگاه نكرده است و در اين صورت با وجود عظمت حادثه مرگ ناصر براى جهان عرب و براى صلح خاورميانه عربى، هيچکس نميتواند از چنين زاويه اى بر اين واقعه بنگريم.

نهضت ملل عرب با ناصر و بدون ناصر ادامه مى يابد و راه تاريخى خود را طى مى كند شخصيت ها فقط عوامل سرعت دهنده يا كندكننده مى توانند باشند.  چنان قضاوت غيرواقع بينانه اى از مرگ ناصر درست همانند همان شوخى تاريخى است كه اگر بينى كلئوپاترا كج نبود، مسير تاريخ عوض مى شد.

لوموند روزنامه معروف و معتبر فرانسوى ۹ صفحه كامل از صفحات خبرى خود را به اخبار درگذشت ناصر و پيامدهاى سياسى آن اختصاص داد. ماكسيم رودفون نويسنده و مفسر سياسى لوموند در ويژه نامه درگذشت رهبر مصر نوشت: جمال عبدالناصر در ۵۲ سالگى، در شعله ترسناكى ناپديد شد. در پشت اين شعله پايتخت اردن را مى بينيم كه در آتش مى سوزد و در آنجا اعراب، اعراب ديگر را هزارهزار قتل عام مى كنند. مردانى نوميد همچنان بارهاى صاعقه را به ميان بى گناهان مى برند و از ميان آنها به تيراندازى ادامه مى دهند و تمام اين ها در حالى است كه ملت هاى برادر، سرود جنگ را سر مى دهند و پيام هاى همبستگى را صلا مى زنند و در اين ميان قدرت هاى بزرگ سرنخ اصلى را در دست دارند و نتيجه نهايى اين نمايش سياسى در دست آنهاست و در آن سوى اردن دشمن مشترك (اسرائيل) با ريشخندى به تماشا ايستاده است.در پس اين پرده صحنه ديگرى است كه درس بزرگ سياست در مرحله عمل است. يعنى آشتى ياسر عرفات با ملك حسين، همان كسى كه شب پيش از توافق رزمندگان فلسطينى، تندترين دشنام ها را به او مى دادند. حال بايد ديد كه آيا مرگ ناصر پايان كار ناصريسم هست يا نه. ناصر اتفاقاً از ره سيده بود تا به نياز مصرى ها و جهان عرب در جهت اتحاد و اتفاق شكل بخشد. از آن جا كه بشر خلاق است ناصر هم ناصريسم را خلق كرد. به اين معنى كه او فرمولى براى پاسخ گفتن به نياز جهان عرب كشف كرد و بسيارى از مردمان در موقعيت هاى زمانى خاص از اين فرمول ها پيروى مى كنند.
رؤياى گسترش پيروزمندانه اروپا با جنگ جهانى اول به خاك سپرده شد. جنگ جهانى ديگرى لازم بود تا در سطح جهانى اين توهمات را برطرف كند توهماتى كه زاييده كوردلى دولتمردانى بود كه تصور مى كردند جهان را آن ها مى گردانند. با ضعيف شدن فرانسه و دولت بريتانياى كبير در پايان جنگ جهانى دوم، جهان سوم استعمارزده ديده بر واقعيت ها گشود. برگزيدگان راستين يا دروغين جهان سوم و توده هاى محروم بى صبرانه مى خواستند از قدرت و ثروتى كه اروپاييان و آمريكاييان به انحصار خود درآورده اند سهمى داشته باشند. تمامى اين انقلاب ها و ملت هاى انقلابى را از طريقى برگزيدگان و نمايندگانشان مى توان شناخت. هزاره هاى پر از انقلابى را كه جهان پشت سرگذاشته است اين درس را به ما آموخته است كه نمايندگان انقلاب ها معمولاً بهترين ميوه هاى درخت قدرت را مى چينند و ازمزاياى آن برخوردار مى شوند و ناصر يك نمونه خاص چنين تحولى را به عرصه سياست خاورميانه عرضه کرد.
ناصر در حالى كه هنوز به مکتب مى رفت عليه اشغال مصر به وسيله انگليسى ها در تظاهرات شركت مى كرد. او بعداً وارد نظام شد، اردو در كشورهاى عقب مانده معمولاً جايى است كه فرزندان مردم تهيدست يا متوسط را جلب مى كند و اين افراد با ورود به اردومى توانند براى استقلال كشور خود مبارزه كنند و در سطح اجتماعى به پيشرفت نايل آيند و دولت و جامعه اى آزاد و پيشرفته را تدارك ببيند.
جمال عبدالناصر كه افسرى جوان، پاكدامن ومقدار هم بزرگ خواه و بر واقعيت هاى جهان آگاهى داشت به بركت هوش غريزى كه همواره بيدار و آگاه براى دريافت درسهاى تازه بود در مسير سياست قرار گرفت و سياستمدارى موقع شناس و واقع بين از كاردرآمد.
ناصر سياستمدارى بود كه به كارهاى خشن چندان علاقه اى نداشت و اگر چندلحظه اى نسبت به برترى مصر در قلب جهان عرب معتقد مى شد در عين حال مى توانست خود را با نيازها و شرايط زمان و مكان تطبيق دهد و گاهگاهى نيز افق فكرى خود را تنها به سرزمين مصر محدود كند،  ناصر به آن چه اساس آرمان هاى ملت و طبقه اش مربوط مى شد با يك درست كارى خطرى برخورد مى كرد. ناصر در طول زمان قدرت ۱۸ ساله خود به اعتقادات دوره جوانى اش كه مبارزه با اشغال نظامى مصر بود وفادار مانده بود.
بهترين ستايش از ناصر از زبان يك مأمور سيا . اين کارمند اطلاعاتى آمريكايى به جوستن نويسنده بدترين كتاب درباره ناصر گفته بود، بزرگترين دردسرما در مورد ناصر اين است كه نمى توان كمترين عيبى را در او پيدا كرد و همين مسأله او را عملاً آسيب ناپذير مى سازد. او را نمى توان خريد، نمى توان با رشوت دلش را به دست آورد. ما رفتار او را تقبيح مى كنيم اما نمى توانيم هيچ كارى با او بكنيم. او واقعاً خيلى خوب است. همين.  
 ايده آل نسل جوان مصر يك كشور كاملاً مستقل بود كه پيشرفت كند و امكان تبديل شدن به يك كشور مدرن را داشته باشد. اما ريشه فرهنگى آن قشر اجتماعى كه  افسران آزاد  و كودتاكنندگان بدان تعلق داشتند و تمايلات شخصى هر يك از آنان مانع از آن مى شد كه آنها يك دگرگونى بسيار تند در جامعه به وجود آورند.
مشخصات ناصريسم از چپ و راست محدود بود و گرايش هاى گوناگون را كه پيرامونش را فراگرفته بودند نمى پذيرفت و به خاطر همين محدوديت ناچار بدانجا كشيده شد كه اداره امور را به نخبگان بوروكراتها و نظاميان سپرد. ناصر از ناتوانى اين طبقه آگاه بود، كوشش هايى براى به حركت درآوردن و به كار گرفتن كادرهايى از قشرهاى عميق تر جامعه به كار برد ولى منطق دولت  در برابر كوشش هاى او قدعلم كرد و او نمى توانست كادرهايى را كه در اختيار دارد از خود ناراضى كند و بهترين كار اين بود كه در فكر تداركات آينده باشد. صرف نظر از پيمان هاى  خارجى كه او استادانه آنها را به بازى مى گرفت، همواره آماده بود كه هر لحظه كه بخواهد آنها را عوض كند.
وى براى خود يك راه و روش ضد امپرياليستى جدى و اساسى انتخاب كرده بود كه مى توانست اساسى و جدى باشد، ناصريسم در همان حال كه انقلاب اجتماعى را پيش مى انداخت مجبور بود به تماميت كهن گرايى كه حل مسائل و مشكلات امروزى را در بازگشت به روزگار خوش خلفا جست وجو مى كردند توجه داشته باشد ناصر نسبت به امپرياليسم سرمايه دارى به حد افراط حساس بود و حال آن كه سوسياليستى به نظر مى رسيد جاه طلبى كم ترى دارد.

 كوتاه سخن، اينكه تندروى ناصر در مبارزه ضد امپرياليستى بسيار محدود بود با اين حال در جهان عرب و در جهان سوم شور و ستايش مى آفريد. مأموران آمريكايى، اسرائيلى  و جنرال هاى فرانسوى و برخى از قشر هاى سياسى مصر كه به شادى مرگ ناصر شب زنده دارى كرده اند. بسيارى از مردم هنوز نفهميده اند كه مردن ناصر به معنى مرگ ناصريسم نيست. برخلاف آن چه در مبارزه عليه اسرائيل تصور مى شود هيچ يك از سران عرب نمى توانستند آلوده مسأله فلسطين نشوند ناصر جز اينكه كوشيد افراط كارى ها را محدود كند كار ديگرى نكرد و آينده نشان خواهد داد كه آيا ناصريسم هم مرده است! يا اينكه خوب يابد، بى او ولى همراه با حوادث خونين، به راه خود ادامه خواهد داد. به هرتقدير شرايط دشوار جهانى عرب را ناديده نمى توان گرفت.آنچه كه ناصر به نجات آن كمربسته بود بى ترديد چندگاهى حفظ مى شود زيرا كه ناصريسم نيز گوركن هاى خود را فراهم ديده بود و هنوز هم به ايجاد آن ادامه مى دهد. ليكن تحول احتمالاً به آرامى و تدريجاً صورت خواهد گرفت شايد هم مرگ ناصر آشفتگى و اعتشاش را كه بسيارى آرزومند آنند پيش بيندازد. سرنوشت ،گاهى درباره پرتگاهى كه مردان بزرگ را مانند ديگران در آن پرت مى كنند درنگ مى كند و شايد بر روى سنگ گور ناصر نوشته شود - « آنها مى گويند پس آن لحظه كى فرامى رسد به آنها پاسخ بده و بگو شايد آنچه را كه مى كوشيديد به اتمام برسانيد هم اكنون آماده و همراه شماست.»

عملکردهاي سست وتسليم گرايانه انورسادات

انور سادات ازپي صلح و آشتي با اسرائيل برآمد و در نوامبر سال نوزده هفتادنو با يك سفرغير منتظره به بيت المقدس و سخنراني در پارلمان اسرائيل باب مذاكرات را گشود. اين ابتكار صلح سادات كه در دنياي عرب با خشم و نفرت تلقي گرديد و به اخراج مصر از اتحاديه عرب انجاميد در سال نوزده هفتادنو به تشكيل كنفرانس سه جانبه كارتر، سادات، بگين، دركمپ ديويد اقامتگاه ايلاقي رئيس جمهور آمريكا منتهي شد و اسرائيلي ها پس ازامضاي قرارداد ، صلح جداگانه با مصر كه متضمن شناسايي رسمي اسرائيل از طرف مصر بود تا پايان سال نوزده هشتاد صحراي سينا را تخيله نمودند. دراكتبر هشتاد يک انور سادات رئيس جمهور مصر به دليل عقد پيمان كمپ ديويد و خيانت به اعراب و مسلمانان با به رسميت شناختن اسرائيل و سازش با آن، به دست خالد اسلامبولي ترور شد.

سادات فرداى مرگ ناصر، چون معاون رئيس جمهورى بود طبق قانون اساسى مصر موقتاً متصدى امور رياست جمهورى شد. او در آن هنگام به خوبى درك مى كرد كه مهلتى چندماهه دارد تا موقعيت خود را تثبيت كند. از آنجا كه مرگ ناصر ناگهانى بود رقباى او و وزراى كابينه براى آنكه كنترول اوضاع در دست دولت باشد با جانشينى او كه البته يك امر قانونى بود مخالفتى نكردند ضمناً در قانون اساسى پيش بينى شده بود كه اگر رئيس جمهورى درگذرد معاون رئيس جمهور موقتاً وظايف او را انجام مى دهد تا مراجعه به آراى عمومى تكليف كار را معلوم كند. سادات چند ساعتى پس از مرگ ناصر و در حالى كه جنازه او بر زمين بود به پيشنهاد محمد حسنين هيكل وزيرارشاد ملى مصر جانشين موقت ناصر شد. سادات همان روز تشخيص داد كه براى تثبيت قدرت خود به كمك حسنين هيكل نياز دارد، زيرا هيكل  از نزديكترين دوستان ناصر بود و بودن او دركنار سادات به معنى ادامه ناصريسم  تلقى مى شد. سادات نيز به منظور جلب حمايت مردم صراحتاً اعلام كرد كه برنامه من ادامه راه ناصر است.

 حسنين هيكل در خاطرات خود مى نويسد: دو روز بعد از تشييع جنازه جمال عبدالناصر از وزارت ارشاد ملى استعفا كردم ولى انور سادات از من خواست تا در آن وزارتخانه بمانم و بررفراندوم  تعيين رئيس جمهورى جديد نظارت كنم.برنامه انتخاباتى انور سادات  بر اساس اين استدلال تنظيم شد كه جمال عبدالناصر هنگامى كه احساس كرد به خاطر توطئه هاى مختلف جانش در خطر است به تشخيص خود انورالسادات را به جانشينى خويش انتخاب كرد. لذا رأى دادن به انورسادات يعنى رأى دادن به ناصر. اين استدلال مورد قبول اكثريت مردم قرار گرفت وسادات در رفراندومى كه جز او كانديداى ديگرى نداشت پيروز شد. سادات  بعد از اعلام نتيجه انتخابات عازم پارلمان مصرشد تا سوگند قانونى ياد كند. وى در سخنرانى كوتاه خود گفت برنامه من همان برنامه جمال عبدالناصر است  و آنگاه رو به مجسمه نيم تنه ناصر كه روى تريبون مجلس بود كرد و به سبك نمايشنامه هاى تئاتردر برابر آن خم شد.

همهمه اى در تالار پيچيد، چه، اين حركت با همه احترامى كه همگان براى ناصر قائل بودند، نوعى بت پرستى جلوه مى كرد. ولى سرشت هنرپيشگى انور سادات، حداكثر تأثير دراماتيك را در يك لحظه دراماتيك جست وجو مى كرد.  ر. ك به كتاب پائيز خشم - نوشته محمد حسنين هيكل ، بدين ترتيب در اكتبر ۱۹۷۰ انور سادات  با به دست آوردن ۹۰/۰۴ درصد آراى شركت كنندگان در رفراندوم ، رسماً رئيس جمهور مصر شد.
سادات پس از گذراندن تحصيلات ابتدايى وارد ليسه فوآد اول  شد. در آنجا براى او حادثه اى پيش آمد كه در زندگى اش تأثيرگذار شد. اخراج سادات ازمکتب دولتى فوآد اول موجب آن شد كه بناچار در يك مکتب ملى ثبت نام كند. اين گونه مکاتيب درمصر معمولاً توسط فرهنگيان متقاعد تأسيس مى شد تا زمينه آموزش براى كسانى كه بر اثر شرايط خاص قادر به ادامه تحصيل در مدارس دولتى نبودند فراهم شود. انورسادات در كتاب داستان زندگى خود به اين حادثه اشاره كرده و مى نويسد، اين حادثه نقطه تحولى در زندگى من بود، درك كردم كه سقوط من نشانه ناراضى بودن خداوند از من است، دليل آن هم شايد بى بندوبارى من و يا اعتماد به نفس بيش از حد من بود. با اين احساس شك آميخته به احساس خطا در راه توبه تلاش كردم و اسناد تحصيلاتى خود را به مکتب ديگرى بردم. سادات فرارى بدين گونه سادات رؤيايى شد و سادات رؤيايى به صورت سادات هنرپيشه  درآمد.

در نيمه نخستين دهه سال ۱۹۳۰ و در نخستين روزهاى تاريخ سينماى مصر، يك بانوى تهيه كننده فيلم هاى سينمايى به نام امينه محمد هنرمند معرفى بود. اين خانم در يكى از مجله ها گفته بود؛ براى شركت در فيلمى كه مشغول تهيه آن است، نياز به چهره هاى تازه اى دارد. اوازعلاقه مندان خواسته بود عكس خود را ارسال دارند و سپس براى بررسى قيافه واندام ، به شركت وى مراجعه كنند. انورسادات  يكى ازجوانانى بود كه به اين خواست پاسخ مثبت داد و براى شركت در آن مسابقه اعلام آمادگى كرد. او در نامه اش خطاب به بانوى مذكور نوشت لاغرم و بد ن كشيده اى دارم، اجزاى صورتم با هم هماهنگى دارند، سفيدپوست نيستم، سياه هم نيستم، چهره اى گند مگون، با خميرمايه اى سرخ دارم  و امضا كرد.  اين پاسخ سادات ضمن پاسخ هاى جوانان ديگرى كه حاضر به شركت در مسابقه شده بودند، در يكى از مجله هاى آن دوره منتشر شد. عجيب اينكه نسخه اين شماره مجله كه درخانه كتاب مصر نگهدارى مى شد، مفقود شده، انگار كه د ست غيبى، آنرا از جاى خود كنده است! انورسادات  يقين داشت خيلى ها علاقه مندهستند به داستان واقعى و جزئيات زند گى او، دسترسى پيدا كنند. لذا به شيوه خاص خود، كوشيد از آنان سبقت گيرد. به همين دليل بعد از انقلاب وقتى كه مدير روزنامه الجمهوريه شد، درباره اين تجربه ، شخصاً مقاله اى نوشت كه در آن آمده است از آغاز جوانى علاقه شديدى به هنر و هنرمندان داشتم و در اين زمينه ماجراهاى زيادى داشتم.  
سادات يكى از اين ماجراها را بازگو مى كند-
در يكى از روزها آگهى خانم هنرمند امينه محمد را خواندم كه براى فيلم در دست تهيه خود به نام تيتاونگ ، چهره هاى تازه اى را دعوت به همكارى كرده بود. به ياد دارم به شركت مذكور كه در يكى از ساختمان هاى جاده ابراهيم پاشا  قرار داشت، رفتم. هنرمند امينه محمد در حالى كه قدم مى زد ما را ورانداز مى كرد. بيش از ۲۰ نفر جوان بوديم. دو تا را انتخاب كرد و از بقيه خواست بروند و دو عكس خود را يكى تمام چهره و يكى نيمرخ براى او بفرستند. البته اين چيزى جز آن نبود كه ما را د ست به سر كند ود نبال نخود سياه بفرستد.

سادات در همان مقاله ادامه مى دهد -  بعد از آن، دل از اين عشق هنرپيشگى بريد