ﺗﺪﺍﻭﻡ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻧﯿﯽ ﺳﺮ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻮﻗﯿﺖ ﺟﻨﺒﺶ ﻛﺎﺭﮔﺮﯼ ﻭ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﺘﯽ (3)
ﭘﯿﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﺗﺪﺍﻭﻡ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻧﯿﯽ ﺳﺮ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻮﻗﯿﺖ ﺟﻨﺒﺶ ﻛﺎﺭﮔﺮﯼ ﻭ ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﺘﯽ
(3)
ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﺭﻭﯼ جنبش سوسیالیستی ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﺳﺮ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯼ
تغییر عوامل فوق به سود مبارزه طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی این طبقه و مد نظر قرار دادن این امکان واقعی که عوارض ویرانگر بحران سرمایه داری در مرحله تاریخی کنونی ناگزیر به تشدید رویارویی های اجتماعی منجر می شود، به خودی خود به معنای تضمین پیشروی جنبش سوسیالیستی نیست.
عوامل و واقعیتهای تاریخی فوق در مقایسه با دورانی که نئولیبرالیسم سرمستانه نعره ی پیروزی سر میداد، و این واقعیت که سرمایه داری به علت محدودیت های تاریخی قادر به پاسخگویی به معضلات عدیده اجتماعی نیست و اینکه چنین اوضاعی، دگرگونی بنیادی در کل جامعه را می طلبد، بدون شک زمینه را برای پیشروی سوسیالیسم آماده تر کرده است، اما این به مفهوم آن نیست که نیاز به دگرگونی مورد نظر به خودی خود موجب بسیج آگاهانه نیروهای سوسیالیستی برای ارائه خود بعنوان بدیل وضع موجود خواهد شد. توانایی های بالقوه و زمینه های عینی پیشروی جنبش سوسیالیستی در همین بحرانی نهفته است که نظام سرمایه داری را فرا گرفته است، اما تبدیل این امکانات بالقوه به امکانات بالفعل، افق و استراتژی سیاسی سوسیالیستی، ابزار تشکیلاتی و سیاست و مبانی تاکتیکی متناسب با آن را از کمونیست ها طلب می کند.
تلاش نظری در زمینه روشن کردن چه باید کرد سوسیالیستی در شرایط پیچیده کنونی در جریان است، اما این تلاش ها فقط در صورتی می تواند به پیشروی جنبش سوسیالیستی یاری رساند که به نیازهای عملی جنبش اجتماعی طبقه کارگر و جنبشهای ضد سرمایه داری پاسخگو باشد و در میدان رویارویی با سرمایه، به این نیروی اجتماعی متکی گردد.
جنبش ضد گلوبالیزاسیون وضد جهانی سازی سرمایه داری در پایان هزاره گذشته و آغاز هزاره جدید که قدرت بسیج توده ای خود را در اعتراضات "سیاتل"، "واشنگتن"، "پراگ"، "کبک" و "جنوا" نشان داد و سپس جنبش میلیونی ضد جنگ، عرصه هایی بودند که حرکت سوسیالیستی می توانست توانایی های بالقوهی خود برای تأثیر گذاری و هدایت این جنبش ها را به فعل در آورد.
جنبش ضد جهانی سازی که اساسا علیه عوارض سیاستهای نئولیبرالی نهادهای مالی جهانی، دولتهای بزرگ و شرکتهای بزرگ چند ملیتی به راه افتاده بود در فقدان یک استراتژی سیاسی روشن و رهبری منسجم در نهایت نتوانست از ایفای نقش در محدوده یک گروه فشار بزرگ فراتر برود. این جنبش از آغاز تا فروکش آن به اعتراض علیه پدیده جهانی شدن سرمایه داری محدود ماند و نتوانست به یک جنبش ضد سرمایه داری ارتقا یابد. از طرف دیگر گرایش سوسیالیستی نتوانست این جنبش را از زیر نفوذ محدود نگری مبلغان "نسبیت فرهنگی" و" پسامد رنیستها" وجریانات "جهان سوم گرا"خارج نماید.
جنبش ضد جنگ هم در غیاب آمادگی سازمانی و یک سیاست سوسیالیستی که میلیتاریسم و جنگ افروزی آمریکا را متناظر با فاز معینی از سرمایه داری و تحولات در مناسبات بین المللی بداند و عقب راندن سیاست جنگی را به مبارزه ضد کاپیتالیستی و نقشی که جنبش کارگری در این مبارزه می تواند ایفا کند مرتبط کند؛ نتوانست تمام ظرفیت های خود را به حرکت در آورد.
"جنبش اشغال وال استریت" که با شعار "ما نود و نه درصد هستیم" مبارزه علیه نابرابری های اقتصادی و اجتماعی را هدف خود قرار داده بود، با وجود نوپائی خود به اعتبار روحیه ی تهاجمی و روشنگریهایی که انجام داده و انعکاس وسیعی که در سطح مطبوعات پیدا کرد، نقش زیادی در آگاه کردن مردم و به ویژه جوانان به ریشه ی بیعدالتیهای اجتماعی ایفا نمود. این جنبش با اشغال "وال استریت"، اشغال میدان "سل" در مادرید و دیگر مراکز مالی و تجاری در کشورهای مختلف بدون آنکه چه باید کرد خود را شفاف بیان کرده باشد، عملا قدرت دولتی و حاکمیت "یک در صدی ها" را به مبارزه طلبیده بود. اما تأکید فعالین این جنبش بر سازماندهی افقی و دمکراسی مشارکتی عملا به پراکندگی و نبود انسجام در رهبری "جنبش اشغال وال استریت" و عدم تمایل به کار سازمانیافته و نقشه مند برای هدایت این جنبش منجر شد.
فعالین این جنبش با نادیده گرفتن جایگاه و اهمیت سازمان و تحزب کمونیستی برای تداوم و تأمین ملزومات پیشروی این جنبش، در عمل این جنبش را به سمت یک جنبش کم اثر سوق دادند و در غیاب یک افق روشن سیاسی، کوششی جدی برای پیوند این جنبش با جنبش کارگری در مراکز صنعتی و خدماتی بعمل نیامد.
حرکت سوسیالیستی از این آزمون ها موفق بیرون نیامد. این گرایش نه در جنبش ضد جهانی سازی سرمایه داری، نه در اعتراضات ضد جنگ و نه در"جنبش اشغال وال استریت" قادر نشد که نقش مؤثری در هدایت و رهبری این جنبش ها ایفا نماید.
آیا اکنون که موجی از اعتصابات کارگری و مبارزات توده ای علیه برنامه های ریاضت اقتصادی، کشورهای جنوب اروپا را فرا گرفته است و در حلقه های ضعیف سرمایه داری این اعتراضات بحران های سیاسی را به دنبال داشته است و چشماندار رویاروئی های اجتماعی حادتری نیز وجود دارد، کمونیست ها می توانند بر متن این مبارزات و با پاسخگویی به نیاز این جنبش ها به یک حرکت نیرومند اجتماعی تبدیل شوند؟
پیامد بحران جاری نه تنها بخش های مختلف طبقه کارگر بلکه اقشار پایین جامعه و طیف های مختلفی از مردم که از شرایط فعلی و ابعاد تعرض سرمایه داری به حقوق مردم ناراضی هستند را به اعتراض کشانده است. بر بستر این اعتراضات جریانات مختلف چپ غیر کارگری که بیشتر آنان محور اصلی فعالیت خود را دفاع از محیط زیست، دفاع از حقوق بشر و بسط دمکراسی، دفاع از حقوق پناهندگان و مقابله با راسیست ها، مبارزه علیه خشونت، مخالفت با عوارض سیاست های نئولیبرالی درسطح جهان و ... قرار داده اند، فعال شده اند. همزمان گرایشات مختلف چپ رادیکال که فعالیت خود را ضد کاپیتالیستی خصلت نمایی می کنند و طبقه کارگر را محور فعالیت خود قرار داده اند با تعبیرهای مختلف از مارکسیسم در تلاشند تا ضمن دخالتگری در این مبارزات به صفوف خود انسجام دهند.
در این شرایط ضرورت مقابله با برنامه های ریاضت اقتصادی که از جانب دولت های حاکم با شدت اعمال می شود زمینه همگرایی سیاسی جریانات و گرایشات مختلف چپ و رادیکال را فراهم آورده است. این اوضاع گرایشات چپ رادیکال ضد سرمایه داری را که از یک طرف در پی تقویت پایه اجتماعی خود در جنبش های اجتماعی هستند و از طرف دیگر هنوز از نبود یک تئوری سازمانی و استراتژی سیاسی منسجم رنج می برند با معضلات تازه ای روبرو می کند.
با اینکه "گلوبالیزاسیون" و پدیده جهانی شدن، ضرورت وجودی دولتهای ملی را منتفی نکرده و مبارزه برای کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر در قلمرو جغرافیای سیاسی معین اعتبار خود را حفظ کرده و به این اعتبار تلاش برای تحزب یابی کمونیستی کارگران یک وجه از استراتژی سوسیالیستی را تشکیل می دهد، اما تمایل به نفی حزب و ذوب شدن در فعالیت جبهه ای از چالشهایی است که گرایش رادیکال و مارکسیستی در کشورهای اروپایی با آن روبرو هستند. اگرچه تشدید برنامه های ریاضت اقتصادی و مقابله با آن تلاش برای اتحاد عملهای گسترده و یا ائتلاف حول برخی سیاست ها و پلاتفرم های انتقالی را به یک ضرورت سیاسی تبدیل کرده است، اما این نوع ائتلافها به حکم متغیر بودن اوضاع سیاسی می تواند گذرا باشد و بخودی خود نیاز به تحزب یابی کمونیستی کارگران که از ضرورت مبارزه طبقاتی نتیجه گرفته میشود را منتفی نمی کند.
در حالیکه یک حزب سیاسی کارگری با استراتژی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی میتواند با ارزیابی از تناسب قوای طبقاتی و نیازهای سیاسی، با دیگر نیروهای چپ موجود در جامعه وارد ائتلاف حول برنامه های انتقالی برای اصلاحات معینی شود بدون آنکه در فعالیت جبهه ای ذوب شود و یا استراتژی انقلاب کارگری را کنار بگذارد، میتواند تاکتیک شرکت در انتخابات معینی را اتخاذ نماید، بدون آنکه در دامان پارلمانتاریسم بورژوایی بیافتد و درتوهم کسب قدرت از بالا گرفتار آید.
برای یک حزب سیاسی کارگری که نه تنها به اعتبار باورهای ایدئولوژیک و برابری طلبانه اش، بلکه به اعتبار پاسخ هایی هم که به نیاز مبارزه طبقاتی و معضلات اجتماعی می دهد، در تلاش است که راه پیشروی خود را هموار کند، وارد شدن با این نوع همکاری ها و اتحاد عمل ها از نیازهای مبارزه سیاسی است.
برای نمونه ما در سال گذشته بر متن گسترش مبارزات کارگری و توده ای علیه برنامه های ریاضت اقتصادی در یونان و حاد شدن بحران سیاسی در این کشور، شاهد فعال شدن ائتلاف "سیریزا"بودیم.
این ائتلاف سیزده حزب و سازمان چپ و رادیکال را در بر می گیرد. این ائتلاف با موضع گیریهایش به زودی اعتبار و مقبولیت اجتماعی پیدا کرد و شرایط روانی و توازن قوای سیاسی مناسب تری را برای پیشروی حرکت رادیکال در سطح جامعه فراهم آورد. این ائتلاف در انتخابات پارلمانی به یک وزنه سیاسی نیرومند در مقابل احزاب راست و رفرمیست تبدیل شد. اما جدا از انتقاداتی که به استراتژی سیاسی این ائتلاف وارد است، با توجه به اینکه وزن و اعتبار سیاسی این جریان با پایه سازمانی و تشکیلاتی آن در میان کارگران و اقشار پایین جامعه هیچ تناسب و خوانائی نداشت، از ابتدا روشن بود، که این ائتلاف نمی تواند یک مبارزه ی فرا پارلمانی جدی را در دستور کار خود قرار دهد.
محصول این تلاشها اگرچه توازن قوا و شرایط سیاسی مناسب تری برای پیشروی جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و جنبش های رادیکال اجتماعی فراهم آورد، اما نمی تواند جایگزین کلیت استراتژی سوسیالیستی و جوهر آن یعنی سازمان یابی و بسیج توده ای طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی شود.
ادامه دارد