ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯼ ﯾﻮﺭﻭ، ﻏﯿﺮﺍﺯ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ، ﺑﺪﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯼ ﯾﻮﺭﻭ، ﻏﯿﺮﺍﺯ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ، ﺑﺪﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺍﺣﻤﺪ ﺳﯿﻒ
بحران
بزرگ 2008 از دو مرحله گذشت که خلاصه ی روزشمار آن را در جای دیگر به دست دادهام.[1] تصور عمومی این بود که باید برنامه ای برای
«نجات بخش مالی» در پیش گرفته شود. از همان ابتدا، آلمان با این برنامه موافق نبود
اگرچه وقتی LKB، بانکی در دوسلدورف، گرفتاری مالی پیدا کرد دولت آلمان با صرف 500
میلیارد یورو بانک را نجات داد. تا پایان 2009 به نظر میرسید که نظام بانکداری
آلمان به وضعیت پایداری رسیده است ولی نگرانی دولت آلمان این بود که با انجماد
بازارهای اعتباری بر سر صادرات آلمان چه خواهد آمد؟
به
نظر می رسد که سیاست پردازان به این نتیجه رسیده بودند که سیاست های پولی به تنهایی
کافی نیست ولی مشکل اصلی این بود که اقتصاد نولیبرالی که نظام غالب در این موقع
بود تمام تمرکزش برروی کنترل تورم بود ولی مشکل اقتصادی اغلب کشورهای سرمایه داری
رکود و افزایش بیکاری بود. به نظر می رسید که سیاست پردازان به طور کلی تصمیم
به مداخله و نجات بخش مالی گرفتند. (2(
چین
با صرف 13 درصد از تولید ناخالص داخلی به میدان آمد. دولت اسپانیا 7 درصد تولید
ناخالص داخلی خود را صرف نجات نظام بانکی کرد. در امریکا این رقم 5.5 درصد بود و
درآلمان هم 3 درصد تولید ناخالص داخلی صرف نجات بخش بانکی شد. بیش ترین نسبت در
انگلیس اتفاق افتاد که 40 درصد تولید ناخالص داخلی صرف نجات بخش بانکی شد. نکته
این است که این بازگشت به «اقتصاد کینزی» تنها یک سال بیش تر طول نکشید و به نظر
می رسد که دولت آلمان در توقف این سیاست های مداخله گرانه نقش اساسی داشت.
آلمان
برای این کار خود سه دلیل عمده داشت:
·
حافظه ی جمعی تاریخی از پی آمدهای
تورم افسارگسیخته در دهههای 1920 و 1930 که کنترل تورم را به صورت یک اصل
انکارناپذیر در ذهنیت آلمانی درآورده است.
·
اگرچه تورم با اقدامات دولت صورت گرفت
ولی علت اصلی آن شرایط سختی بود که پیروزمندان جنگ جهانی اول بر آلمان تحمیل کرده
بودند و حتی بخش هایی از آلمان در تصرف نظامی این کشورها قرار داشت.
·
دولت آلمان برخلاف دولت های دیگر
اروپایی مدافع اقتصاد نولیبرالی نبود بلکه تأکید ش بیش تر بر روی یک سیستم «نظام
مند لیبرالی» بود. منظورم این است که دولت آلمان به این روند روبه رشد «دولت بد
است و بازار خوب» نپیوست بلکه معتقد بود که دولت باید شرایط را آماده کند تا بازار
بتواند نقش اش را به درستی ایفا کند ـ آن چه در ادبیات اقتصادی به آن «اقتصاد
بازار اجتماعی» هم می گویند.
در
بهار 2010 امریکا مدافع اقتصاد کینزی در سطح جهانی بود ولی آلمان و انگلستان به شدت
مدافع سیاست ریاضت اقتصادی بودند. در انگلیس حزب کارگر که با امریکا هم زبان بود
انتخابات را به حزب محافظه کار باخت و دیوید کامرون در این راستا همراه دولت
آلمان بود.
به
اختصار بگویم که چه شد که سیاست ریاضت اقتصادی در این مناقشات بین دولت های
سرمایه داری دست بالا را پیدا کرد. برای این کار باید مختصری از وضعیت
اقتصادی کشورهای به اصطلاح PIIGS ـ پرتغال، ایتالیا، ایرلند، یونان و
اسپانیا ـ به دست بدهم.
ﯾﻮﻧﺎﻥ
یونان
در سال های پس از جنگ جهانی دوم گرفتار جنگ های داخلی شد و بعد دیکتاتوری نظامی
ـ رژیم سرهنگ ها ـ بر یونان حاکم شد. دیکتاتوری نظامی در سال های پایانی دههی
1970 به پایان رسید و در این موقع جامعه ی اقتصادی اروپا که بعد به صورت اتحادیه
ی اروپا درآمد به وجود آمده بود. پاپاندرو از حزب سوسیالیست ها به حکومت رسید. در
این دوره سیاست های اقتصادی حول دو محور بود:
·
افزایش مصرف دربخش خصوصی
·
افزایش مصرف بخش دولتی
اگرچه
دولت سیاست انبسا طی در پیش گرفت ولی مختصات کلی اقتصاد به این صورت باقی ماند.
·
بازدهی پایین
·
بدهی روزافزون
·
کسری روزافزون
نسبت
بدهی دولت به تولید ناخالص داخلی که در 1995، 100% بود در 2011 به 165% افزایش یافت.
ایجاد پول واحد ـ یورو ـ عملی شدن این کار را امکان پذیر ساخت. کیفیت اعتباری
کشورهای عضو پول واحد از سوی مؤسسات رتبه بندی همانند وضعیت اعتباری آلمان برآورد
شد, در نتیجه هزینه ی وام گرفتن درسطح بسیار پایینی باقی ماند.
برای
مثال قبل از ظهور یورو، یونان باید برای وامی که می گرفت 20% بهره بپردازد ولی پس
از یورو این نرخ در 2005 به 4% کاهش یافت. علاوه بر این، در یونان مشکلات دیگری هم
وجود داشت:
·
فساد گسترده
·
بازنشستگی زودهنگام
·
عدم پرداخت مالیات گسترده
به
نظر می رسد که هیچ اراده ی سیاسی برای تصحیح نظام جمع آوری مالیات در یونان
وجود نداشت درنتیجه درآمد دولت تقریباً همیشه از هزینه هایش کم تر بود و نتیجه
هم افزایش کسری بود.
در
اکتبر 2009 این هم آشکار شد که دولت یونان در ارایه ی آمارهای مربوط به کسری
اندکی خساست به خرج داده است و میزان کسری که 6.5% تولید ناخالص داخلی اعلام شده
بود درواقع بیش از 13% بود. مؤسسات رتبه بندی اعتباری به این وضعیت عکسالعمل
نشان دادند و وضعیت یونان را به جای AAA با ریسک بسیار پایینBBB اعلام کردند.
درنتیجه هزینه ی وام ستانی به شدت افزایش یافت و میزان تولید ناخالص داخلی هم
کاهش یافت. دراین مرحله برای نجات اقتصاد یونان 50 میلیاردیورو لازم بود که
دردسترس نبود.
ﺁﯾﺮﻟﻨﺪ
میزان
خالص بدهی به تولید ناخالص داخلی قبل از بروز بحران تنها 12% بود. دولت ایرلند به
چند کار عمده دست زد.
·
کاهش نرخ مالیات شرکتها
·
بهبود سطح مهارت کارگران
نتیجه
این شد که شرکت های فراملیتی به ایرلند سرازیر شدند. سطح مزدها در ایرلند افزایش
یافت و در نتیجه ی آن میزان مصرف هم بیش تر شد. بسیاری از مردم به عنوان سرمایه
گذاری به خرید خانه و آپارتمان دست زدند. بانک های ایرلند برای برآوردن نیازها از
بازارهای پولی بین المللی وام گرفتند. این وامها برای کوتاه مدت اخذ می شود ولی
وام دهی برای درازمدت انجام می گرفت. کار به جایی رسید که تعهدات و گردش مالی
تنها سه بانک ایرلندی به 400% تولید ناخالص داخلی رسید. وقتی بحران فرارسید وام دهی
بین بانک ها خشکید. نتیجه اش ورشکستگی بانکها در ایرلند بود .
درنتیجه
ی ورشکستگی بانکها قیمت مستغلات هم درایرلند به شدت سقوط کرد. دولت
ایرلند در یک اقدام ناسنجیده مسئولیت تمام بدهی بانکها را به گردن گرفت و به این
ترتیب بدهی بانک های خصوصی به صورت بدهی دولت درآمد. نسبت بدهی دولتی به تولید
ناخالص داخلی به 110% رسید. اقدام اولیه برای نجات بانکها برای مالیات دهندگان
ایرلندی 70 میلیارد یورو خرج برداشت.
ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ
قبل
از بروز بحران نسبت خالی بدهی دولت به تولید ناخالص داخلی تنها 26% بود، اما
مشکلات اصلی اسپانیا با ایرلند تفاوت داشت.
- صنعت زدایی در اسپانیا
- بخش اصلی اقتصادی بخش بانکداری و گردشگری بود.
بخش عمده ی درآمد از بیرون می آمد و درآمد داخلی هم عمدتاً به بخش مستغلات
وابسته بود. اگرچه رشد باد کنکی قیمت مسکن در اسپانیا از انگلیس و ایرلند کم تر
بود ولی در طول 1997 تا 2007 قیمت مستغلات در اسپانیا 115% افزایش یافت. میزان افزایش در انگلیس
140% و درایرلند درهمین دوره 160% بود. اما وقتی حباب رشد قیمت مسکن در
اسپانیا ترکید نرخ بیکاری از 8% به 25% افزایش یافت. بیکاری جوانان در اواسط
سال 2012، 52% بود. تقاضای داخلی 7% کمتر شد. یکی از مشکلات دیگر اسپانیا
این است که ساختار وام مسکن در آنجا با دیگر کشورهای اروپایی فرق میکند. اگر در
انگلیس نتوانید وام مسکن را کارسازی کنید، وامدهنده خانه یا آپارتمان شما را ضبط
میکند و آن را در بازار می فروشد و از آن پس شما دیگر به وامدهنده بدهی نخواهید
داشت حتی اگر او نتواند همهی پولی را که به شما وام داده بازیابد. در اسپانیا ولی
این وضعیت وجود ندارد. یعنی خانهی شما را از شما میگیرند و آن را دربازار می
فروشند و هرچه که از وام شما باقی بماند همچنان درتعهدات شما بهعنوان وامدهنده
باقی میماند.
ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﻭ ﭘﺮﺗﮕﺎﻝ
ایتالیا
و پرتغال چند نکتهی مشترک دارند:
·
رشد به نسبت پایین
·
جمعیت سالخورده
·
بازدهی پایین
·
سرسختی نهادها
ﭘﺮﺗﮕﺎﻝ
دو
بخش اقتصادی در پرتغال در صادرات این کشور نقش برجستهای داشتند