خاورمیانه آبستن رخدادهای سیاسی خطرناکی است!

ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﯼ ﺍﺧﺘﺼﺎﺻﯽ «ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩﻡ» ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖ ﺳﯿﺘﺎﺭﺍﻡ ﯾﭽﻮﺭﯼ

خاورمیانه آبستن رخدادهای سیاسی خطرناکی است!

 

 رفیق سیتارام یِچوری، عضو هیئت سیاسی حزب کمونیست هند (مارکسیست) و مسئول دفتر بین‌المللی کمیتهٔ مرکزی حزب برادر، که در ضمن عضو مجلس سنای هندوستان است، در جریان سخنرانی همه‌جانبهٔ خود در روز ۲۹ ماه نوامبر (۸ آذر ۱۳۹۳) در مراسمی که از سوی جنبش صلح قدرتمند هند در هماهنگی و با شرکت “شورای جهانی صلح” به مناسبت روز همبستگی جهانی با مردم فلسطین در شهر “گوآ” سازمان دهی شده بود، مسائل مهمی را در ارتباط با ضرورت برخورد قاطع و مشخص نیروهای ترقی‌خواه با اوضاع بحرانی منطقهٔ خاورمیانه مطرح کرد.

 بُن ‌مایهٔ تحلیل‌های رفیق هندی این است که ایالات متحد آمریکا به منظور تهدید کردن چین و محدود کردن کارکرد بین‌المللی مؤثر این کشور، طرح‌های خطرناکی را در نظر دارد و در همین ارتباط است که بیش از دو- سوّم نیروی دریایی خود را روانهٔ اقیانوس هند کرده و دست به اقدام‌های مداخله ‌گرایانه در همهٔ کشورهای خاورمیانه زده است.  نمایندهٔ هیئت تحریریهٔ “نامهٔ مردم” در جریان تبادل نظر و گفتگوهایی که اخیراً با رفیق سیتارام داشت، برای اطلاع خوانندگان “نامهٔ مردم” از تحلیل این صاحب ‌نظر برجستهٔ جنبش کمونیستی هند و جهان در مورد تحولات اخیر منطقهٔ خاورمیانه، مصاحبهٔ کوتاهی نیز با رفیق سیتارام انجام داده است که متن آن را در اینجا می‌ خوانید.

س: رفیق سیتارام، متشکریم که بار دیگر گفتگو با نامهٔ مردم”‌، ارگان مرکزی حزب تودهٔ ایران را پذیرفتید. در سخنرانی امروزتان به مناسبت “روز همبستگی جهانی با مردم فلسطین” به چالش‌های عمده‌ای که جنبش‌های چپ و ترقی ‌خواه با آنها روبرو هستند،‌ از جمله سیاست‌های آمریکا در منطقه، اشاره کردید. برای شروع، لطفاً برای خوانندگان ما توضیح دهید که سیاست‌های چند سال اخیر آمریکا در خاورمیانه، و رخدادهای این منطقه را چگونه ارزیابی می ‌کنید.

ج: پس از تغییری که در ارتباط با توازن جهانی نیروهای طبقاتی به سود امپریالیسم رخ داد، آمریکا در صدد بر آمده است تا با رسیدن به سه هدف عمده‌ای که دارد، سرکردگی جهانی خود را تحکیم کند.

نخستین هدفِ آمریکا، از هم پاشاندن کشورهای سوسیالیستی باقی‌ مانده در جهان است. دوّمین هدف، ناکار و ناتوان کردن ملّی ‌گرایی در جهان سوّم از راه مغلوب کردن یا کشاندن آن به سوی خود است. این همان ملّی ‌گرایی است که پس از دورهٔ استعمارزدایی، منجر به تشکیل جنبش غیرمتعهدها شد. و بالاخره اینکه سوّمین هدف آمریکا، کسب برتری بی ‌چون‌ وچرا و آشکار نظامی و اقتصادی بر جهان به طور کلی، و به‌ ویژه بر کشورهایی است که رقیب خود می‌ داند.

این “نظم نوین جهانی” در همهٔ عرصه‌ ها عمل می ‌کند. از یک سو، به راه انداختن جنگ‌های یک‌ جانبه و اشغال نظامی عراق، و از سوی دیگر، به تقویت ماشین نظامی آمریکا منجر شد. هم‌ زمان، “ناتو”، که با پایان یافتن “جنگ سرد” قاعدتاً‌ وجود آن دیگر ضرورتی نداشت و می ‌بایست برچیده می ‌شد، در وضعیت تازه، به عنوان ماشین جنگی جهانی امپریالیسم بیش از پیش تقویت شد.

س: این وضعیت تازه در سیاست‌های آمریکا، چگونه خود را در غرب آسیا و خاورمیانه نشان می‌دهد؟

ج: امپریالیسم آمریکا برای برقراری و ادامهٔ برتری بی ‌چون ‌وچرا و بلامنازع خود بر جهان، نیاز دارد که منابع اقتصادی جهان و به ‌ویژه منابع انرژی، و از همه مهم ‌تر نفت را زیر کنترل بیش از پیش خود بگیرد. توجه بیش از حد آمریکا به غرب آسیا هم به همین دلیل است. در استراتژی آمریکا به منظور کنترل اقتصادی منابع نفت و گاز در غرب و مرکز آسیا، افغانستان نقش و موقعیت مرکزی را به عهده دارد. تقویت نظامی اسرائیل و ادامهٔ بحران در غرب آسیا، نتیجهٔ مستقیم همین نیاز به کنترل رژیم‌ها و سیاست‌ها در این منطقه است، که یکی از پیامدهای آن، گنجاندن و پیشبُردِ سیاستِ “تغییر رژیم” به عنوان حق مشروع امپریالیسم است تا از این راه بتواند کنترل خود بر منابع این منطقه را برقرار سازد.

س: گفته می‌ شود که رخدادهای جاری در واقع به‌ نوعی ترسیم دوبارهٔ نقشهٔ سیاسی منطقه است که تقریباً یک قرن پیش و طبق پیمان سایکس- پیکو” در پایان جنگ جهانی اوّل، مرزهای کشورهای منطقه را ترسیم کرد و کشورهای تازه‌ای به وجود آورد. نظر شما در این مورد چیست؟ شما نقش نیروهای اسلام سیاسی را در این تحولات چگونه ارزیابی می‌ کنید؟

ج: بخشی از رخدادهای اخیر در دنیای عرب، و در غرب آسیا و شمال آفریقا، در واقع بازتاب تلاش قدرت‌های امپریالیستی برای تقسیم دوبارهٔ دایرهٔ نفوذ و کنترل ‌شان است. دایره یا مناطق نفوذی که تا کنون وجود داشته است، به طور عمده پس از شکست دادن امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اوّل، میان بریتانیا و فرانسه و با موافقت روسیهٔ تزاری شکل گرفته بود. پیمان ننگین “سایکس- پیکو” که روز ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶ [۲۶ اردیبهشت ﯾﺎ ﺛﻮﺭ۱۲۹۵] نهایی شد، کنترل قدرت‌های گوناگون بر ناحیه‌ هایی را که پیش از آن زیر کنترل امپراتوری عثمانی بود، رسمی و تثبیت کرد. بعد از این پیمان، اعلامیهٔ ننگین بالفور (به نام وزیر امور خارجهٔ وقتِ بریتانیا) در نوامبر سال ۱۹۱۷ [آبان ﯾﺎ ﻋﻘﺮﺏ ۱۲۹۶] خطاب به جامعهٔ یهودیان صهیونیست بریتانیا صادر شد که چیزی نبود جز تعهد آشکار و رسمی دولت بریتانیا به اسکانِ یهودیان در سرزمین فلسطین و ایجاد کشور اسرائیل.

پس از جنگ جهانی دوّم، دولت آمریکا از وجود اسرائیل برای گسترش و افزایش دایرهٔ نفوذش در این منطقه استفاده کرده است. مناقشه ‌های این منطقه تا حد زیادی به همان دوره‌ای باز می‌ گردد که قدرت‌های امپریالیستی به رقابت با یکدیگر پرداختند. همین چند سال پیش، در سال ۲۰۰۲ [۱۳۸۱] بود که جَک استراو، وزیر امور خارجهٔ بریتانیا گفت که اعلامیهٔ بالفور، و تضمین‌های متناقضی که به طور خصوصی و جداگانه از یک سو به فلسطینی‌ها و از طرفِ دیگر به اسرائیلی‌ها” داده شده بود، منشأ اصلی مخمصه ‌ها و مناقشه‌ های امروز بوده است. او حتّیٰ گفت که آن اعلامیه “یک اعلامیهٔ کاملاً شرافتمندانه” نبود. پس از پیروزی انقلاب روسیه، لنین که سردبیر روزنامهٔ پراودا بود، متن پیمان سایکس- پیکو را منتشر و تمام مذاکرات پنهانی آن روزها میان قدرت ‌های امپریالیستی را افشا کرد. درگیری‌ های کنونی در این منطقه، چنین تاریخچه ‌ای دارد.

به همین ترتیب، تلاش آمریکا برای سرنگون کردن حاکمیت نیروهای ترقی‌ خواه در افغانستان، که در آن زمان [دههٔ ۱۳۶۰] مورد حمایت اتحاد شوروی بودند، به ایجاد اتحاد و پیوند مجاهدین- طالبان- اُسامه بن‌لادن منجر شد، که شاید بشود گفت که فرانکشتاین امپریالیسم آمریکا شده است و حالا به روی خود او پنجه می ‌کشد. در تحولات کنونی “بهار عربی” و نیز تحولات سیاسی- اجتماعی در خیلی از کشورهای دیگر، چنین خطرهای مشابهی، قریب‌الوقوع و حتمی به نظر می‌ رسد.

گفته می ‌شود که اخوان‌المسلمین مصر که در سال ۱۹۲۷ [۱۳۰۶[  پایه ‌گذاری شد، نحلهٔ عمدهٔ اسلام سیاسی است. در دورهٔ “جنگ سرد”، در خیلی از کشورهای این منطقه، مبارزهٔ عمده‌ای که جریان داشت،‌ مبارزهٔ اسلام سیاسی با نیروهای ملّی ‌گرای عرب بود که به طور عمده غیرمذهبی (سکولار(  بودند. از یک طرف، ملّی ‌گرایی عرب “ناصری” در مصر، و “سوسیالیسم بعثیدرعراق و سوریه به نیروی عمده‌ای تبدیل شدند، و در سوی دیگر، رژیم‌های پادشاهی فئودالی عربستان سعودی و کشورهای حوزهٔ خلیج فارس قرار داشتند . آنها مورد حمایت اتحاد شوروی بودند و اینها از سوی کشورهای امپریالیستی حمایت می ‌شدند.

امّا از اوایل دههٔ ۱۹۷۰ [۱۳۴۹] اوضاع به ‌تدریج تغییر کرد. به ‌ویژه پس از شکست نیروی هوایی و ارتش مصر و سوریه به دست نیروهای اسرائیلی در سال ۱۹۶۷ [۱۳۴۶]، نحله‌ها و گروه‌های راستگرای اسلام سیاسی رشد زیادی کردند. چند دهه بعد، جهاد اسلامی ضد شوروی با پشتوانهٔ مالی آمریکا و عربستان سعودی و پاکستان در دههٔ ۱۹۸۰ [۱۳۵۹] در افغانستان به راه افتاد که عاملی شد برای اینکه سمت‌ وسوی نفوذ سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای مسلمان‌ نشین، از اسلام سیاسی “چپ” به راستگراترین نحلهٔ آن تغییر کند.

جهاد افغانستان” بُعد تهاجمی ‌تری به اسلام سیاسی راستگرا داد. در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ [۱۳۶۰] که درگیری‌ها در افغانستان به بن‌ بست رسید و نیروهای شوروی در افغانستان از آن کشور خارج شدند، “جهاد افغانستان” به مرز رکود رسید. در اوایل دههٔ ۱۹۹۰ [۱۳۶۹] نحله‌های جنگجوی ایدئولوژی اسلامی به ‌تدریج خود را از زیر چتر حمایت پشتیبانان سابق خود (آمریکا، عربستان سعودی، پاکستان) بیرون کشیدند و سعی کردند در کشورهای اسلامی گوناگون انقلاب اسلامی” به راه اندازند. این انقلاب ‌ها هرگز تحقق نیافتند، ولی بمباران ها و بمب‌ گذاری‌ها ادامه یافت. جنگجویان اسلامی که ناامید شده بودند، کم‌ کم به سوی کشتار و عملیات خرابکارانهٔ بی‌ هدفی کشیده شدند که موجب کشته شدن هزاران غیرنظامی در کشورهایی مثل پاکستان، اندونزی، یمن، عراق، نیجریه، سومالی و حتی ترکیه شد.

نحله ‌های کلاسیک ‌تر اسلام سیاسی راستگرا سعی کرده ‌اند با مشارکت در روندهای دموکراتیک در کشورهایی مثل پاکستان، مصر، تونس، اندونزی، سودان و ترکیه، موقعیت و وجههٔ خود را ترمیم کنند. امّا در بیشتر موارد (همان‌ طور که مدت‌هاست در پاکستان، و اخیراً در مصر شاهد بوده‌ایم) نحله ‌های راستگرای دموکراتیک “میانه ‌رو” اسلام سیاسی به طور عمده در جبههٔ اجتماعی موفق ‌تر بوده ‌اند، ولی دانش و فراسَت و برنامهٔ لازم برای تنظیم و اجرای سیاست ‌های اقتصادی منسجم، یا گرفتن موضع قاطع در برابر برادران خشن‌ تر و نابود گرای خود را نداشته‌ اند. به ‌علاوه، همان ‌طور که در کشورهایی مانند تونس، مصر و ترکیه دیده شد، یعنی در کشورهایی که تظاهرات عظیمی برضد تلاش دولت برای “اسلامی کردن قانون اساسی” صورت گرفت، به نظر می ‌آید که پیروزی ‌های اجتماعی اسلامی سیاسی نیز اکنون با چالش و مانع روبرو شده است. موضع‌ گیری ‌های منفی اسلام سیاسی را نیز نباید دست کم گرفت. اکنون کاملاً روشن شده است که آمریکا و متحدان غربی و عرب آن )به‌ ویژه عربستان سعودی) بسیاری از جنبش‌های اوّلیهٔ اسلامگرا را حمایت )مالی و غیره) کردند تا با قرار دادن آنها در برابر دولت‌ها و نیروهای چپگرا در کشورهای مسلمان ‌نشین، نیروهای ترقی ‌خواه را ضعیف و دچار مشکل کنند. اخوان‌ المسلمین و جماعت اسلامی از این دست جنبش‌ های اسلامگرا هستند.

واشنگتن پس از تلاش اوّلیه‌ اش برای جذب جمال عبدالناصر و محمد مصدق (شخصیت ملّی ‌گرای غیرمذهبی ایرانی) به سوی خود، که با شکست روبرو شد، “راهبرد اسلامی” را تدوین کرد و در پیش گرفت. در این راهبرد، به کمک عربستان سعودی، گروه‌های اسلامگرا را به عنوان سنگرهایی در برابر کمونیسم و ملّی‌  گرایی رادیکال رشد دادند. در دههٔ ۱۹۵۰ [۱۳۲۹]، آمریکا در مصر اخوان‌ المسلمین را در برابر ناصر، و در ایران گروهی از روحانی‌ها را در برابر مصدق قرار داد و تقویت کرد، و همان‌ طور که می ‌دانید، بالاخره هم مصدق را در یک کودتای سیا ساخته سرنگون کرد.

اخوان‌المسلمین مصر اگرچه در آغاز با پول شرکت بریتانیایی کانال سوئز شکل گرفت، امّا به لطف حمایت آمریکا و پول عربستان سعودی بود که توانست رشد کند و گسترش یابد.

عربستان سعودی از این گروه در برابر رژیم‌های غیرمذهبی (سکولار) در مصر، سوریه و عراق استفاده کرد، و به ایجاد پایگاه ‌هایش در سودان نیز کمک کرد. عربستان اخوان ‌المسلمین را در افغانستان و پاکستان نیز وارد کرد و پروراند. در پاکستان بود که اخوان‌المسلمین با جماعت اسلامی به رهبری ابوالاعلی “مولانا” مودودی متحد شد. به گفتهٔ یکی از مقام‌های ارشد سیا:

“همه ‌چیز را از دریچهٔ جنگ سرد می ‌دیدند. مشخصهٔ روشن آن زمان، جنگ سرد بود. ما ناصر را سوسیالیست، ضد غرب، و ضد پیمان بغداد می ‌دیدیم، و دنبال بَدَلی برای او می ‌گشتیم... تلاش‌های سعودی برای اسلامی کردن منطقه را روند مؤثر و کارآیی می‌ دیدیم که احتمال موفقیت داشت. عالی بود. ما حالا متحدی در برابر کمونیسم داشتیم.”

آمریکا ترویج اسلام در صحنهٔ سیاسی را در دههٔ ۱۹۵۰ [۱۳۲۹] شروع کرد. آیزنهاور در یادداشتی به یکی از مشاوران مورد اعتمادش نوشته بود:

“می ‌خواستیم امکان تقویت مَلِک سُعود بِن عبدالعزیز به عنوان وزنهٔ تعادل در برابر ناصر را بررسی کنیم. از این لحاظ مَلِک سعود انتخابی منطقی بود؛ دست ‌کم او ضد کمونیست قسم خورده ‌ای بود، و در زمینهٔ مذهبی هم مقام بالایی در میان ملّت‌های عرب داشت.”

گمان می ‌کنم این گفته ‌ها و نوشته ‌ها به‌ روشنی نشان می ‌دهند که امپریالیسم و نیروهای بنیادگرای مذهبی در کنار یکدیگر برای ضعیف کردن نیروهای چپ عمل می ‌کنند.

س: ارزیابی شما از بازنویسیِ کنونی سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه چیست؟ این دگردیسی در سیاست‌های آمریکا چه ارتباطی با “طرح خاورمیانهٔ جدید” پیدا می‌ کند؟


ج: طرح خاورمیانهٔ جدید را واشنگتن و تل‌آویو با این امید تنظیم کردند که لبنان نقطهٔ فشار برای تغییر دادن سمت ‌وسوی سیاسی کل خاورمیانه و در نتیجه رها کردن نیروهای هرج ‌ومرجِ سازنده” در منطقه بشود. این “هرج ‌ومرج سازنده”، که اوضاعی متلاطم و پر از کشمکش و زدوخورد در منطقه ایجاد می‌ کند، در عین حال شرایطی را برای آمریکا و بریتانیا و اسرائیل فراهم می‌ کند که بتوانند نقشهٔ جدید خاورمیانه را مطابق با هدف‌ها و نیازهای جغرافیایی-راهبردی خود بازترسیم کنند. از این گذشته، به نظر می ‌آید که نقشهٔ راه نظامی آمریکا- بریتانیا پیگیرانه به دنبال آن است که از طریق خاورمیانه، راهی برای خود به آسیای مرکزی باز کند. خاورمیانه، افغانستان و پاکستان پله ‌هایی هستند برای گسترش نفوذ آمریکا در سرزمین اتحاد شوروی سابق و جمهوری‌های آسیای میانهٔ شوروی سابق.

س: اگر ممکن است، در مورد پیوند میان مبارزه در راه صلح و پیشرفت با مبارزه برای دموکراسی و حقوق دموکراتیک در صحنهٔ خاورمیانه توضیح دهید.

ج: به نظر ما، میان خشم توده‌های مردم نسبت به اسرائیل و آمریکا، و دشواری‌های اقتصادی ناشی از سیاست‌های حکومت‌هایی که ملّت‌های کشورهای غرب آسیا و شرق آفریقا برضد آنها به پا خاستند و قیام کردند، پیوند و رابطهٔ مشخصی وجود دارد. مبارزه‌هایی که در راه معاش و صلح و دموکراسی صورت می ‌گیرد، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند.

خیزش‌های مردمی در این منطقه، که انگیزهٔ اصلی آنها پیامدهای ویرانگر بحران اقتصادی جهان سرمایه‌داری بوده است، در سراسر منطقه اوج گرفته و گسترش یافته و منجر به سرنگون شدن شماری از حکومت‌ های طرفدار آمریکا شده است. به‌علاوه، این موج خیزش‌های مردمی در کشورهای گوناگون غرب آسیا، این پیش ‌بینی کلیشه ‌یی امپریالیسم را که هر خیزشی در کشورهای اسلامی به بنیادگرایی و بنابراین تروریسم منجر می ‌شود، نفی کرد. مردم کشورهای مسلمان ‌نشین، مثل مردمِ دیگر کشورهای جهان، خواهان زندگی بهتر، حقوق بشر، صلح و آزادی هستند. در کشورهایی که قرن‌ها زیر ستم و سرکوب، و حکومت ‌های خودکامهٔ مورد حمایت امپریالیسم بوده ‌اند، این خواست و اشتیاق مردم بسیار شدیدتر می ‌شود. در این پس ‌زمینه است که مسئلهٔ بازیابی وطنِ برحق فلسطینی‌ها، که شش دهه است از آنها گرفته شده است، اهمیت هرچه بیشتری پیدا می ‌کند. مسئله فقط انجام مذاکرات چند جانبهی صلح با شرکت این گروه یا آن چند کشور (مثلاً اسرائیل- سازمان آزادی ‌بخش فلسطین- آمریکا، یا اسرائیل- ساف، آمریکا، اتحادیهٔ اروپا، و غیره) نیست.  مسئله خیلی گسترده ‌تر از اینهاست و با مبارزه علیه امپریالیسم ارتباط دارد.  سرزمین‌های عربی تصرّف شده توسط اسرائیل باید بی ‌درنگ به صاحبان آنها بازگردانده شود، و کشور فلسطین در درون مرزهای پیش از جنگ شش روزهٔ ۱۹۶۷ ]۱۳۴۶ [ با پایتختی اورشلیم شرقی تشکیل شود. در این روند، قطعنامه‌ های سازمان ملل متحد را باید به طور کامل اجرا کرد.

در هندوستان این مسئله برای ما بسیار اهمیت دارد. ما همیشه در کنار فلسطینی‌ ها بوده ‌ایم و از آرمان عادلانهٔ آنها حمایت کرده‌ ایم. در واقع باید بگویم که حمایت ما از فلسطین، از لحاظ تاریخی به سال ‌های مبارزهٔ خود ملّت ما برای استقلال از اشغالگران استعماری [بریتانیایی] باز می ‌گردد و ریشه در آن مبارزه دارد.  امروزه، ما در برابر تلاش‌ های دولت هندوستان برای وارونه کردن این میراث تاریخی مقاومت می ‌کنیم. اکنون که یک حزب دست ‌راستی در هندوستان دولت را در اختیار گرفته است، تلاش‌ هایی برای نزدیک ‌تر شدن به اسرائیل صورت می‌ گیرد.  در همین مدت کوتاه، شاهد یک تغییر جهت عمده در سیاست خارجی کشورمان بوده‌ ایم. در حال حاضر هندوستان یکی از بزرگ ‌ترین خریداران تسلیحات اسرائیلی است. ما نمی ‌خوانیم که پول مردم هندوستان به صندوق‌ های دولت اسرائیل برود که با استفاده از این درآمد، به آزار و اذیت فلسطینی ‌ها و اشغال سرزمین ‌های آنها ادامه می ‌دهد. به همین دلیل، جنبش صلح در هندوستان، همراه با حزب ‌های کمونیست و دیگر حزب‌های ترقی ‌خواه از دولت هندوستان می‌ خواهد که خرید تسلیحات از اسرائیل را متوقف کند.

ما قاطعانه اعلام کرده‌ ایم که تا زمانی که اسرائیل به اشغال سرزمین‌های فلسطین و ارتکاب تروریسم دولتی” ادامه می ‌دهد، ادعای آن مبنی بر دفاع از خود، استدلال قابل ‌قبولی و به ‌اصطلاح محکمه ‌پسندی نیست. ما نخستین کسانی هستیم که تروریسم را، از هر طرف که باشد، محکوم می‌ کنیم، حتّی اگر پس از تخلیهٔ سرزمین‌های اشغالی فلسطین حمله ‌ای صورت بگیرد.

به اعتقاد ما، پیکار ما برای دفاع از آرمان فلسطین، مبارزهٔ ما علیه همکاری راهبردی با امپریالیسم، و مبارزهٔ ما در راه تأمین حقوق دموکراتیک‌ مان و پاسداری از آنها، مبارزاتی مرتبط با یکدیگر و به هم پیوسته ‌اند.

از «ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ»، ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ  964، 22ﻣﺎﻩ ﺟﺪﯼ ﺳﺎﻝ  1393