ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ ﯾﺎ ﻧﯿﻮ لیبرﺍﻟﯿﺴﻢ
ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ
ﯾﺎ ﻧﯿﻮ لیبرﺍﻟﯿﺴﻢ
ﺟﺪﯼ ﺳﺎﻝ 1393
ارنست مندل
برگردان از: سارا قاضی
از اواسط دهه ۱۹۷۰ به بعد، سرمایه داری به تهاجمی
جهانی برعلیه توده های کارگر و فقیر دست زده است. این حرکت تهاجمی نشانگر رو به
نابودی رفتن روابط بین نیروها است و تاوان آن را کارگران میباید پرداخت کنند. این
حرکت هم ریشه های عینی و واقعی دارد و هم ریشه های ذهنی.
ریشه های عینی و واقعی آن ذاتاً در بالا رفتن
شدید درصد بیکاری در کشورهای امپریالیستی میباشد که از ۱۰ میلیون به۵۰ میلیون
ـشاید هم بیشترـ رسیده است. آمارهای رسمی همه آمار دولتی است و به همین دلیل همه
ساختگی میباشد. در کشورهای جهان سوم حداقل ۵۰۰ میلیون بیکار وجود دارد. برای اولین
بار پس از پایان جنگ جهانی دوم، بیکاری در کشورهای بوروکراسی زده پساـ سرمایه داری
هم در حال افزایش بوده است.
ریشه های ذهنی آن ذاتاً در شکست کلی طبقه کارگر و
جنبش های توده ای در مقاومت های خود در برابر حملات سرمایه داری میباشد. در خیلی
از کشورها حتی سازمان ها(ی کارگری) رهبری را به عهده داشته اند. فرانسه، ایتالیا،
اسپانیا و ونزوئلا تنها چند نمونه از این کشورها است. این امر بی شک کار مقاومت را
در برابر حملات سرمایه داری مشکل تر ساخته است.
با همه این تفاسیل نمیباید تأثیر مشخص سیاست های
اقتصادی شبه لیبرالی را که در حقیقت «نئو-کنسرواتیو» (محافظه کار نو) میباشد بر
پیشرفت های جهانی دست کم گرفت. این سیاست ها با مقررات صندوق بین المللی پول و
بانک جهانی تنظیم شده و نمونه مشخص آن هم دولت تاچر و ریگان و خیلی از دولت های
مقلد آنها در جهان سوم میباشد که باعث فاجعه های غیرقابل توصیفی شده است.
تحت عنوان اهمیت ثبات بخشیدن به وضعیت مالی،
مبارزه با تورم و ایجاد توازون در بودجه، بودجه مخارج اجتماعی و ساختاری کشور با
کمال بیرحمی قطع میشود. این امر باعث ایجاد نابرابری های اجتماعی، فقر، بیماری و
آسیب به محیط زیست شده است. از زاویه دید اقتصاد کلان، این سیاست حرکتی در جهت
مخالف امر تولید بوده و غیر منطقی است. از دید اجتماعی کلان هیچ توجیهی برای آن
نیست و سیاستی نفرت انگیز است. نتایج روزافزون غیر انسانی آن، عملاً نژاد انسان را
تهدید میکند.
من لازم است در اینجا اشاره کنم که در واقع حملات
ایدولوژیکی نئوـکنسرواتیوها با سیاست های اقتصادی محاقظه کاران، عملاً دست در دست
هم کار میکنند. نئو-کنسرواتیوها میگویند که میخواهند مخارج دولت را به طور قابل
ملاحظه ای پایین بیاورند، اما در حقیقت مخارج دولت هرگز در گذشته تا این حد بالا
نبوده است. در طول دهه ۱۹۸۰ و اوائل ۱۹۹۰ مخارج دولت های نئو-کنسرواتیو بالاترین
رقم را نشان داده است. آنچه که پیش آمد در واقع کاهش مخارج اجتماعی و بالا بردن
مخارج نظامی بود که به ۳ ترلیون دلار رسید و علاوه بر این، کمک های مالی به شرکت
ها هم مزید بر این مخارج بود، مثل بیرون کشیدن شرکت های ورشکست شده یا نزدیک به
ورشکستگی با پرداخت بدهی های آنها. مانند بانک های پس انداز و وام دهنده در
آمریکا.
نئوـ کنسرواتیو ها مدعی هستند که مدافع حقوق بشر
در سطح جهان میباشند. اما در حقیقت با توجه به بازتاب اجتناب ناپذیر توده ای
برعلیه این سیاست های ضد اجتماعی، دولت های نئوـ کنسرواتیو دائماً آزادی های
دموکراتیک را کم بها داده و به آنها حمله میکنند. آزادی های دموکراتیکی مثل، حق
داشتن اتحادیه های کارگری، حق سقط جنین، آزادی بیان، حق سفر. آنها جو مناسبی را
برای حیات گرایشات راست افراطی، مثل نژاد پرستی، ضد غریبه گرایی* و نئوـ فاشیزم
خارج از کنترل، به وجود میاورند.
ﻓﻘﺮ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻡ
رشد جهانی فقر یک فاجعه است. در جهان سوم معضل
فقر به یک بدبختی تاریخی تبدیل شده است. بنا به آمار سازمان ملل متحد، بین سالهای
۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰، ۶۰ کشور جهان با کل جمعیتی برابر ۸۰۰ میلیون، کاهش قابل ملاحظه ای
در سرمایه های تولید داخلی خود داشته است.
در میان فقرترین این کشورها، این کاهش بین ۳۰ تا
۵۰ درصد بوده است. سطح فقر در میان اقشار فقیر این جوامع تا ۵۰ درصد افزایش داشته
است. سرمایه های تولید داخلی کشورهای آمریکای لاتین در سال ۱۹۵۰، ۴۵ درصد سرمایه
های امپریالیستی را تشکیل میداد. در سال ۱۹۸۸ این سرمایه ها به ۷/۲۹ درصد کاهش
یافت.
کمک های اجتماعی که در پی چند دهه مبارزه کارگران
به دست آمده بود، ظرف چند سال به طور کلی از میان برداشته شد. در این رابطه کشور
پرو یک نمونه بارز و روشن است. به گزارش نیویورک تایمز، بیش از ۶۰ درصد جمعیت پرو
کمبود تغذیه دارند و ۷۰ درصد آنها زیر خط فقر زندگی میکنند، یعنی با در آمدی برابر
۴۰ دلار در ماه امرار معاش میکنند. حتی آنان که تحصیلات بالای دانشگاهی دارند، سقف
درآمدشان ۸۵ دلار در ماه است. این حقوق حتی کفاف پرداخت هزینه پارکنیک اتومبیل را
در ماه در آن کشور نمیکند.
اگر به اختلاف طبقاتی درون کشورهای جهان سوم
بنگریم، ملاحظه میکنیم که وضع از این هم وخیم تر است. مقدار مواد غذایی مصرفی
فقیرترین اقشار فقیرترین کشورهای جهان سوم برابر است با میزان مواد غذایی مصرفی در
اردوهای آلمان نازی در دهه ۱۹۴۰. در گزارشی که سازمان بهداشت وابسته به سازمان ملل
متحد برای کنفرانسی در سال ۱۹۹۲ آماده کرد، آمده است که حدود نیم میلیارد انسان در
جهان از گرسنگی ممتد رنج میبرند و این علاوه بر آن چند صد میلیون گرسنه ای است که
دچار گرسنگی فصلی میشوند. نزدیک ۸۰۰ میلیون نفر در جهان سوم از گرسنگی رنج میبرند.
اگر این رقم را به تعداد گرسنگان عهد پساـ سرمایه داری و امپریالیزم بیافزاییم، به
این نتیجه میرسیم که امروزه یک میلیارد انسان در سطح جهان گرسنه هستند. این در
شرایطی است که زیاده تولید مواد غذایی در کشورهای صنعتی وجود دارد.
در شمال برزیل، نژاد تازه ای از کوتوله ها شکل
گرفته است که به طور متوسط ۳۵ سانتیمتر از برزیلی های متوسط القد کوتاه ترند. روش
برخورد بورژوازی این کشور و نظریه پردازان آنان با این مردم این است که آنها را
«موش» مینامند. این برخورد کاملاً غیر انسانی است و از آثار دوران نازی ها بوده و
تأثیرات بد و منفی دارد و همه میدانند که با موش چه کار میکنند.
تغذیه بد با ابعاد وسیعش، شامل نرسیدن ویتامین،
املاح کانی و پروتئین حیوانی کافی به بدن است. زنان و کودکان به خصوص دچاراین
کمبود هستند. در نتیجه، کودکان کشورهای جهان سوم، ۲۰ برابر کودکان کشورهای
امپریالیستی به مرگ یا بیماری های کشنده نزدیک ترند.
سرنوشت کودکان
در کشورهای جهان سوم، نمایانگر رشد بربریت است و ارتباطی به آینده ندارد. بربریت
نقداً در این کشورها در ابعاد وسیعی رشد کرده است.
بر اساس گزارش UNICEF (سازمان جهانی کودکان سازمان ملل)، ۱۶ میلیون کودک از گرسنگی یا
بیماری های قابل درمان میمیرند. این رقم ما را با این واقعیت مواجه میسازد که هر
چهار سال تعداد مرگ و میر کودک برابر میشود با کل مرگ و میر انسان ها در جنگ جهانی
دوم، کشتار «آوشویز» و بمباران هیروشیما و کشتار «بنگال»: هر چهارسال یک بار یک جنگ جهانی بر علیه کودکان! این است
واقعیت در باره ماهیت امپریالیزم و نظام سرمایه داری.
نمونه دیگر آن
آسیای جنوبی است. در آنجا ۲۰ درصد کودکان دختر زیر سن ۵ سال و ۲۵ درصد از دختر زیر
سن ۱۵ سال میمیرند. ریشه کن شدن کودکان هر سال در حال افزایش است و دلیلش به کار
واداشتن آنان در شرایط نامناسب برای سلامتی و در شرایط نیمه بردگی است.
ﺭﺷﺪ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻫﺎ
تأثیر فاجعه انگیز سیاست های اقتصادی نئوـ
کنسرواتیوها تنها به کشورهای جهان سوم یا شرایط زندگی توده های ساکن در کشورهای
پساـ سرمایه داری ختم نمیشود. این فجایع دارد آهسته آهسته، اما به شکل واقعی
دامنگیر کشورهای امپریالیستی هم میشود.
در این کشورها بر اساس اینکه از چه منبعی استفاده
شده باشد، بین ۵۵ تا ۷۰ میلیون انسان زیر خط فقر زندگی میکنند. جامعه ای دو گانه
در حال رشد است که در آن روزانه تعداد آنان که کمتر و کمتر به وسیله بیمه ها یا
امکانات اجتماعی تآمین میشوند و یا اصلاً از این برنامه ها بهره مند نیستند در حال
افزایش میباشد. بیکاری، کارهای موقت، دریافت بیمه اجتماعی، مادران تنهایی که
مجبورند سرپرست چند فرزند باشند، خرد کردن شخصیت کسانی که مرتکب جرایم کوچک
میشوند، همگی نمونه از عناصر این طبقه زیر دست میباشد.
نمونه بعدی، نمونه ای است گویا، خیلی غم انگیز و
منقلب کننده. در قلب شهر پاریس که سابقه انقلابی تاریخی دارد؛ شهری که در آن پنج
انقلاب بزرگ آغاز شد، امروزه به طور روزانه هزاران مهاجر، کارگر، کارگر فصلی در
مراکز آن پخش بوده و منتظر کار یافتن میباشند؛ گاهی کار هست و گاهی نیست. آنان از
هیچ گونه مزایا یا بیمه های اجتماعی برخوردار نیستند و حق اقامت ندارند. آنها با
یکدیگر بر سر کار گرفتن رقابت میکنند. با وجود اینکه دستمزدشان بسیار ناچیز است.
اما این دستمزد از میزان دستمزدی که در کشور خودشان دریافت میکنند بیشتر است.
وضع حلبی آبادهای آمریکا یک نمونه عادی از این
روند است. بیکاری در میان جوانانشان به ۴۰ درصد میرسد و خیلی از این جوانان هیچ
امیدی به پیدا کردن کار در آینده هم ندارند. همین پدیده اما با کمی حد و حدود در
میان چند کشور اروپایی، جنوب اروپا و انگلستان هم پخش شده است. خصوصی سازی ها رشد
چنین روندی را امکان پذیرتر میکند.
در آمریکا در حالیکه دستمزد واقعی کاهش یافته،
تعداد آنانی که درآمد سالیانه اشان یک میلیون دلار است، ۶۰ برابر شده است. آنانی
که درآمد سالیانه اشان در گذشته بین ۶۰ هزار دلار تا یک میلیون دلار بوده، حالا به
۷۸ هزار دلار تا ۲ میلیون افزایش یافته است. اما در میان اینان حتی یک کارگر هم
وجود ندارد.
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ، ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
تأثیرات مخرب سیاست های اقتصادی نئوـ کنسرواتیو
بر جهان هم به همین نحو آشکار خواهد بود. رشد فقرزدگی کشورهای جهان سوم و جهان
سومی کردن بخش هایی از جوامع امپریالیستی هر دو جزو عوامل اصلی ایجاد مانع بر سر
راه گسترش قابل ملاحظه اقتصاد جهانی است.
بدهی های کشورهای جهان سوم نتیجه رشد مخرب و
مفتضح شبکه انتقال سرمایه از جنوب به شمال شده است؛ فقیرترین بخش های کشورهای
فقیر، ثروتمندترین بخش های کشورهای ثروتمند را تأمین میکنند. گویی سرمایه داری
یعنی همین. با این تفاسیل، در قرن بیستم در چنین ابعادی و با چنین مقادیری، میتوان
گفت که بی سابقه بوده است.
بنابراین این سئوال مطرح میشود که آیا ما به یک
بدیل اساسی احتیاج نداریم؟ بدیلی که نه تنها در مقابل سیاست های شبه لیبرال، بلکه
بدیلی در برابر کل نظام سرمایه داری در تمام اشکالش باشد تا آن گونه تغییراتی را
به وجود آورد که بتواند به زندگی انسان ها ارزشی والاتر از آنچه که امروزه است،
ببخشد. جواب من به این سئوال قاعدتاً بله میباشد. به همین دلیل ما نیاز به
سوسیالیزم داریم و به همین دلیل من یک سوسیالیست هستم و باقی خواهم ماند.
بشریت با تهدیدهای وحشتناکی روبرو است که حیات
انسان را به خطر انداخته است، مثل ابزار جنگی اتمی، شیمیایی وبیولوژیکی، جنگ های
توده ای سنتی که میتواند به جنگ های اتمی مبدل گردد، چنانچه مراکز اتمی با سلاح
های قدیمی مورد حمله قرار بگیرد، ریسک فزاینده نابودی محیط زیست، بر اثر خاصیت سمی
گلخانه ای و لایه های اوزون، نابودی جنگل ها، نابودی قسمت های بزرگی از آفریقا، آسیا
و تآثیرات فاجعه آمیز آن بالا میرود.
خیلی ها هم این سئوال را مطرح کرده اند که: «آیا
خیلی دیر نشده است؟ آیا روز قیامت خواه ناخوه نزدیک نیست؟ آیا بشریت قادر است در
۵۰ سال آینده جان در ببرد؟» ما معتقدیم که بشریت لعنت نشده است و این اعتقاد بر
پایه یک خوش خیالی یا چیزی که ساخته و پرداخته ما باشد، نیست. حقیقتی است که بر
محاسبات و تحقیقات علمی و دائماً در حال پیشرفت مبتنی است.
در اینجا به نمونه ای از آن توجه میکنیم. مثلاً
تصمیم جدی و مشخصی مد نظر است، برای تغییر کامل وضعیت جغرافیایی آفریقا از حالت
کویری به حاصلخیزی. به عبارت دیگر، تصمیم بر این است که با آبیاری کویرها، آن زمین
ها را قابل کشت و غنی کرده و آن مناطق را مانند ۱۵۰۰ سال پیش، قابل تولید مواد
غذایی نمود و حتی به ساکنان آن مناطق راه های کشاورزی را که در جهت حفظ سلامت محیط
زیست هم باشد، آموخت و به جای محصولات تجاری، محصولاتی را پرورش داد که با آن ها
بتوان مردم آفریقا را با روش های سالم تغذیه کرد. چنین تغییری در وضعیت آن قاره
چشم گیر خواهد بود. اما مانعی بر سر راه وجود دارد که ریشه اجتماعی و نه
تکنولوژیکی، طبیعی یا فرهنگی دارد.
یعنی برای این که روش های نوین به کار گرفته شده
و عملاً پیاده گردد، ما نیاز به آن گونه نظام اجتماعی داریم که در آن هرس و تمایل
به جمع آوری ثروت شخصی که حتی میتواند به کل وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه لطمه
بزند یا راه حل های شبه عقلانی کوتاه مدت به جای راه حل های اساسی دراز مدت، عوامل
تعیین کننده نباشد. ما نیاز به دادن قدرت به دست نیروهای اجتماعی ای داریم که
بتواند جلوی افراد، طبقات و فراکسیون های طبقاتی بایستد و اجازه ندهد تا آنها
تمایلات و منافع خود را بر جامعه تحمیل کنند. قدرت باید در کف زحمتکشان باشد تا
پشتیبانی، همیاری و خساوت بر جامعه را از طریق برنامه های دموکراتیک مستولی کرده و
بر خودخواهی ها، کوته بینی ها و بی مسئولیتی ها فائق آید.
موضوع بر سر آکاهی داشتن نیست. ثروتمندان، سرمایه
داران و قدرتمندان احمق نیستند و خیلی از آنها، به خوبی به مثلاً خطرات اکولوژیکی
(خطرات محیط زیستی) آشنایی دارند و به آنها توجه میکنند و برنامه های اقتصادی خود
را با توجه به این حقایق میریزند. اما به علت قانون رقابت در نظام سرمایه داری،
مجبور میشوند که در نهایت از این مسائل چشم پوشی کنند.
بعضی ها میگویند که علم و تکنولوژی منطق خود را
دارد که غیر قابل چاره است و بشریت را به لبه پرتگاه نابودی کشیده است. این دید
اما دید صحیحی نیست. این نوع برخورد در فلسفه مارکسیزم به «دانسته های غیر واقعی»
معروف است. در این دیدگاه، علم و تکنولوژی نیروهایی هستند کاملاً مستقل از
انسانهایی که آنها را کنترل میکنند. این دید ناصحیح است.
ﺍﺩﺍﻣﻪ
ﺩﺍﺭﺩ
ﻓﺮﺳﻨﺪﻩ: ﺁﺭﺯﻭ