ﮊﯾﺮﻙ ﻭ ﺷﺎﺭﻟﯽ ﺍﺑﺪﻭ:

ﮊﯾﺮﻙ ﻭ ﺷﺎﺭﻟﯽ ﺍﺑﺪﻭ:

ﺗﻄﻬﯿﺮﺩکترﯾﻦ ( ﺁﻧﺘﯽ ) ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﻢ*، ﯾﺎ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺳﺎﺯﺗﺮﻭﺭ

15 ﺩﻟﻮ 1393

ﺍﻣﯿﻦ ﺣﺼﻮﺭﯼ

ﻣﻨﺘﺸﺮﺷﺪﻩ ﺩﺭﭘﺮﺍﻛﺴﯿﺲ

ﻣﻘﺪﻣﻪ  :

کشتار روزنامه‌ نگاران نشریه ‌ی شارلی ابدو را حتی پس از افول ناگزیر التهاب عمومی حاضر باید رویدادی جهانی بشماریم؛ نه به خاطر تکان ‌دهنده بودن آن برای جوامع غربی و در نتیجه خبرساز شدن آن، بلکه به دلیل آن ‌که با این جنایت سرفصل تازه‌ای برای گسترش تروریسم و جهانی ‌سازی تروریسم گشوده شده است؛ سرفصلی که هم به دلیل زمینه‌ های مادی‌ اش اهمیت دارد و هم به دلیل پیامدهای آتی آن (به منزله ‌ی ”یازده سپتامبر اروپایی1 (   برای جهانیان.

تصاویر معوجی که اینک بر بسترجنایت یاد شده از نیروهای برسازنده ‌ی نظم/ اغتشاش جهانی عرضه می ‌شوند، بی ‌گمان نیازمند نقادی ‌اند، به ویژه آن‌ هایی که از منظر چپ عرضه می‌ شوند و بدین ترتیب - همزمان- قابلیت ‌های تحلیلی اندیشه ‌ی چپ را نیز تحریف می ‌کنند. با این حال، انگیزه‌ی این نوشتار صرفاً ارائه ‌ی تفسیر دیگری از این رویداد نیست؛ بلکه دغدغه‌ ی اصلی متن حاضر آن است که با نظر به فراگیر بودن بحث از شارلی ابدو، پاره ‌ای اغتشاشات روش ‌شناسی‌ را در بخشی از تحلیل‌های سیاسی‌ چپ امروز برجسته سازد. آماج اصلی این نقد معطوف به رویکردهایی است که معیارهای نگاه انتقادی چپ را، فارغ از هر گونه لایه‌ مندی علیتی (در متن یک دستگاه نظری منسجم)، در عرض هم قرار می ‌دهند و در بررسی عوامل برسازنده‌ی پدیده‌ی مورد نظر، جایگاه این عوامل در دل کلیت اجتماعی-تاریخی، و روابط نظام ‌مند میان آن‌ها را نادیده می ‌گیرند.

به این ترتیب، این رویکردها - در بهترین حالت- بُرش‌هایی از تصویر وضعیت را به مثابه تمامی آن عرضه می ‌‌‌کنند و بسته به حساسیت عمومی و متأثر از کانتکست اجتماعی مساله‌، جایگاه‌ها و وزن‌ های کمابیش دلبخواهی به عوامل یاد شده نسبت می‌ دهند.

تمرکز اصلی متن حاضر بر نقد یادداشت اسلاوی ژیژک درباره‌ ی کشتار شارلی ابدو2 خواهد بود، و این داعیه پی گرفته می‌شود که مقاله‌ ی یاد شده المان‌های مهمی از گفتار مسلط پیرامون بنیادگرایی اسلامی و تروریسم را با ادبیات چپ بازسازی می‌کند. با این همه، آموزه‌های محوری‌ مقاله‌ ی ژیژک به اشکال مختلف در متن‌های مشابه دیگر بازتاب داشته‌ اند؛ جایی که تحلیل‌ های چپ ”ارتدوکس” از این فاجعه به برجسته ‌سازی نابه‌ جای عواملی چون اسلام هراسی و امپریالیسم متهم شده‌اند.

1.  ﻃﺮﺡ ﺑﺤﺚ

آماج اصلی نوشته ‌ی ژیژک انتقاد از تسامح و بی ‌رمقی چپ لیبرال اروپایی )غربی) است. او در مقابل، بر ضرورت رزمندگی چپ رادیکال در جهت دفاع از  ”ارزش‌های اصیل لیبرالیسم” (آزادی و برابری) تأکید می‌ کند:

" لیبرالیسم - به طور پارادوکسیال- خودش قادر نیست این ارزش‌ها را در برابر یورش بنیادگرایان حفظ کند. … تنها چیزی که می ‌تواند ارزش‌های اصیل لیبرالسم را نجات دهد، یک چپ احیا شده است. برای حفظ این میراث ارزشمند، لیبرالیسم به یاری برادرانه ‌ی چپ رادیکال نیازمند است. این تنها راه شکست بنیاد گرایی است."

دلالت‌های سیاسی ترم ”یاری برادرانه3” در جملات رتوریک بالا جایی عیان‌ می‌شود که ژیژک مختصات اصلی وضعیت کنونی را از دیدگاه خود برمی‌ شمارد:

"در وضعیت کنونی، با دوشقه‌ گی میان جهان اول تسامح‌ گرا و واکنش بنیادگرایانه به آن مواجهیم".

بر اساس چنین درکی از وضعیت، ژیژک چپ‌ گرایان غربی را دعوت می ‌کند که بدون هراس کاذب از درغلتیدن به ورطه ‌ی اسلام‌ هراسی، نقد اسلام را در دستور کار قرار دهند، چرا که:

این حادثه از یک دستورالعمل و برنامه‌ی دقیق سیاسی و مذهبی نشات گرفت و به وضوح جزئی از یک چارچوب بزرگ ‌تراست.“

بنابراین فراخوان ژیژک فراتر از نقادی اسلام و خشونت‌ طلبی‌های فرقه‌ ای است که تحت نام آن انجام می‌شود. چون ژیژک نیز در ترسیم تصویری دوقطبی از جهان امروز با گفتمان مسلط درغرب هم‌ راه می‌شود:

در یک سو دنیای ارزش‌های لیبرالی و فرهنگ غربی، و در سوی دیگر، جهان افراطی‌ گری مذهبی و بنیادگرایی اسلامی. بر مبنای چنین درکی وی بنیادگرایی را -همچون قطبی از جهان دوقطبی شده- مهم‌ترین خطر علیه قطب دیگر - ارزش‌های لیبرالی- تلقی می‌‌کند؛ خطری چنان جدی و واقعی که برای دفع آن، نیروهای چپ رادیکال باید به آن قطب دیگر )نمایندگان لیبرالیسم بی ‌رمق) ”یاری برادرانه” برسانند.

اما در اینجا موضوع بر سر دلالت‌های راهکار استراتژیک ژیژک برای مواجهه با وضعیت و پیامدهای چنین راهکاری نیست. بلکه موضوع عام‌تر و مهم ‌تر – که بنا به دلایل ذکر شده محور این نوشتار خواهد بود- نقد شیوه‌ی تحلیلی است که ژیژک را به این راهکار رسانده است.

2. ﻣﻌﻨﺎﯼ ”ﯾﺎﺭﯾﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻪ”

هر تحلیلی از مناسبات برآمده از نظم سرمایه‌داری که حوزه‌ی نقد اقتصاد سیاسی را در پرانتز قرار دهد، به ناچار پیکره‌ای از سرمایه‌داری عرضه می‌کند که فاقد منطق سرمایه -به مثابه قلب حیات‌بخش آن- است.

چنین تحلیل‌هایی تا جایی که تغییر سرمایه‌داری را اساساً ممکن یا مطلوب بدانند، به ناچار به سوژه‌هایی متوسل می‌شوند که از جایگاه مبهم و امکانات مادی ناچیزی برای انجام رسالت فرضی‌شان برخوردارند و یا -در بهترین حالت- نحوه‌ی مفصل‌بندی کنش‌های آنان با پیکارهای رهایی‌بخش (علیه نظم موجود) مغشوش می‌ماند.

برای مثال ندیدن نقش فراگیر منطق سرمایه در شکل دادن به و تاثیرگذاری بر ساحت‌های گوناگون حیات اجتماعی (حتی در ساحت‌های -به ظاهر- فرا اقتصادی)، به آنجا می‌انجامد که مقوله‌ی امپریالیسم، که بازتاب و بازوی منطق سرمایه در تنظیم مناسبات جهانی قدرت است، صرفاً همچون ترمی ایدئولوژیک و فاقد هستی‌شناسی خاص خود دیده شود.

این همان عاملی است که موجب می ‌شود ژیژک در نوشتار خود نقش سیاست‌های امپریالیستی در برساختن بنیادگرایی اسلامی را نادیده بگیرد یا فرعی تلقی کند. در عوض، نوشتار ژیژک گویا در گریز از شیوه‌‌های رایج نقد مارکسیستی و مقوله‌های ”کهنه‌”ای نظیر امپریالیسم، تحلیل پیامدهای مناسبات جهانی قدرت را به روانکاوی می‌سپارد4 و در همین راستا، گویا فاعلیت تغییر را نیز به نقادان و مفسران چپ می‌سپارد؛ گرچه در این مورد مشخص (دفع شر بنیادگرایی اسلامی) بنا بر منطق دوقطبی نوشتار او، فاعل اصلی در جای دیگری است (متولیان رسمی لیبرالیسم)، و در مقام نیروهای ”چپ رادیکال” تنها باید به این ”برادر بزرگ ‌ترْ” یاریِ برادرانه رساند؛ یعنی در مقام ”مفسران چپ” باید گام‌های عملی آن فاعل اصلی را با تفسیرهای ”مناسب” همراهی کرد و صدایش را تکثیر کرد.

در‌ واقع نوشته‌ی ژیژک و راهکاری که عرضه می‌کند خود مصداقی عینی از آن‌چیزی است که او در نوشته‌اش به عنوان ضرورت ”یاری برادرانه‌ی چپ رادیکال به لیبرالیسم” برای دفع شر بنیادگرایی اسلامی یاد کرده است (فعلاً از دلالت‌های سیاسی و پراتیک این ”یاری برادرانه‌” در می ‌گذریم(.

البته ژیژک در انتهای مقاله با ذکر نقل‌قولی از هورکهایمر به مخاطب اطمینان می‌دهد که با سرمایه‌داری مخالف است:

آنهایی که نمی‌خواهند به شکلی انتقادی درباره‌ی سرمایه‌داری حرف بزنند باید درمورد فاشیسم هم سکوت کنند.“ (هورکهایمر (

اما سپس در بازنویسی این نقل قول -از زبان خودش- در باب بنیادگرایی مذهبی، بار دیگر سرمایه‌داری را به لیبرال‌دموکراسی (یعنی ساحت سیاسی آن در کشورهای متروپل) تقلیل می‌دهد:

آنهایی که نمی‌خواهند به شکلی انتقادی درمورد دموکراسی لیبرال حرف بزنند، باید درمورد بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند.“ (ژیژک(
3. ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ

ژیژک به ”ضرورتِ” نوگرایی و گریز از تحلیل‌های رایج مبتنی بر نظریه ‌ی مارکسیستی، در تحلیل پدیده‌ی بنیا دگرایی اسلامی بازه‌ی زمانی کوتاهی را ملاک داوری خود قرار می ‌دهد.

این نزدیک‌ بینی به ناچار او را از توجه به روابط برسازنده‌ی بنیادگرایی اسلامی دور کرده و در عوض، به ذات اسلام و ضرورت نقد آن می‌رساند؛ همان‌ مسیری که ژیژک با نهیب به نیروهای چپ رادیکال، آن‌ها را بدان‌ فرا می‌خواند.

این روش ‌شناسی از قضا با روش مرسوم رسانه‌ های جریان اصلی همخوانی شگرفی دارد؛ چرا که این دست رسانه‌ها نیز زنجیره‌ی رویدادها را در بازه‌‌های زمانی محدود و با نادیده ‌گرفتن بسیاری از سازوکارهای علیتی (در متن کلیت تاریخی) بررسی کرده و نتایج آن را به مخاطبان عام خود عرضه می‌کنند.

از همین روست که در فضای برانگیخته ‌ی پس از کشتار شارلی ابدو نتیجه‌ی داوری تئوریک ژیژک با جهت‌ گیری عاطفی بسیاری از این مخاطبان همسویی دارد: یعنی جهت‌گیری خشم عمومی به سوی شرّی بیرون از ”ما”؛ ما به منزله‌ی شهروندان ”درجه‌ی اول” اروپای متمدن.

در این راستا ژیژک وضعیت کنونی را به‌سان ”دوشقه ‌گی میان جهان اول تسامح ‌گرا و واکنش بنیاد گرایانه به آن” تصویر می‌کند.

سپس با بهره ‌گیری از واژگان نیچه ‌ای، این دوشقگی را به آنتا گونیسم میان ”نیهیلسم فعال” )بنیادگرایی اسلامی) و ”نیهیلسم منفعلانه” (تسامح ‌گرایی غربی) تعبیر می‌کند:

"ما در غرب همان واپسین انسان‌های نیچه‌ ای هستیم؛ غرق در لذات سطحی و احمقانه ‌ی روزمره، درحالی‌ که تندروهای مسلمان آماده‌اند تا هرچیزی را به خطر بیندازند و وارد مبارزه‌ ای تا سرحد مرگ شوند".

و در ادامه، با نقل فرازی از شعر ویلیام باتلر ییتس (William Butler Yeats) ، تصویر ”مخمصه‌ی کنونی ما” را چنین ترسیم می‌کند:

" بهترین‌ها فاقد باورند، حال‌آنکه بدترین‌ها پر از شور و اشتیاق‌اند]ویلیام باتلر]. این گفته توصیف بی‌نقصی از دوشقه‌ گی کنونی میان لیبرال‌های بی ‌رمق و بنیادگرایان پر‌شور است".

ژیژک احتمالاً بیش از هر کسی آگاه است که داوری او حامل ”دیگری‌سازی” از بسیاری از شهروندان دنیای ”نامتمدن” و شهروندان ”درجه‌ی دوم” دنیای متمدن است.

اما آنچه به او در بیان این داوری جسارت می ‌بخشد، (جدا از تاثیرپذیری‌اش از التهابات فضای عمومی و نیز پشت گرمی ‌اش از آن) نوع رهیافت او نسبت به یوروسنتریسم (اروپا- محوری) است که گویا آن را به معنای وفاداری به ”ارزش‌های اصیل لیبرالیسم” تلقی می‌کند. فارغ از تعبیر و نیت‌مندی ژیژک نسبت به ”ارزش‌های اصیل لیبرالیسم”، دفاع وی از این ارزش‌ها به میانجی احیای اروپا-محوری، مکمل روشنفکرانه‌‌ای است برای سیاست سلطه‌‌جویانه‌ای که از مدت‌ها پیش در دستور کار قدرت‌های معظم غربی قرار دارد:

عرضه‌ی تصویری دوقطبی از جهان امروز که تروریسم اسلامی قطب شر آن است؛ از این نقطه، یعنی پیوند دادن مستقیم تروریسم با اسلام و حذف همه‌ی میانجی‌های ساختاری‌ و تاریخی شکل‌گیری پدیده‌ی تروریسم اسلامی، تا تلقی ضمنی مسلمانان به مثابه ”دیگری”‌های جهان متمدن فاصله‌ی زیادی نیست.

با این حال، ژیژک از ما می‌خواهد که به پدیده‌ی‌ بنیادگرایی اسلامی از این زاویه‌ی محدود و فریبنده بنگریم، مثلاً همچون واکنشی بنیادگرایانه از سوی بخشی از جهان ”نامتمدن” به مدرنیته و تسامح‌گرایی آن. وی در‌واقع نیروهای چپ رادیکال را دعوت می‌کند تا برای دفع خطر بنیادگرایی اسلامی در این نزدیک‌بینیِ تحلیلی با او همراه شوند.

درحالی‌که بررسی هر شکلی از تروریسم امروزی تنها با فهم زمینه‌های مادی بازتولید تروریسم در کلی‌ترین ساحت آن، یعنی با فهم سازوکارهای جهانی شدن تروریسم امکان‌پذیر است.
4. ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯼ ”ﺍﺻﯿﻞ” ﻟﯿﺍﻟﯽ

رهیافت ارائه شده در نوشتار ژیژک به طور ضمنی تروریسم را به شاخص ‌های خبرساز آن یعنی خشونت‌های سازمان‌یافته‌ی بنیادگرایان اسلامی تقلیل می‌ دهد. اینکه ژیژک با همه‌ی فراست نظری‌اش در این زمینه با رسانه‌های نظم مسلط هم‌آوا می‌شود، ناشی از نگرانی او نسبت به خطراتی است که ”ارزش‌های اصیل لیبرالی” را (از جانب این بنیادگرایان) تهدید می‌ کند.

ژیژک در اشاره به این ارزش‌های لیبرالی از ”آزادی و برابری و … ” یاد می‌کند. پیش از آن‌که به خطرات واقعی تهدید کننده‌ی این ارزش‌ها در دنیای امروز بپردازیم، شاید اشاره‌ای به جایگاه این ارزش‌ها در تاریخ تکوین لیبرالیسم بی ‌مناسبت نباشد:

آزادی و برابری در اشکالی که نمایندگان شاخص فلسفی و سیاسی لیبرالیسم کلاسیک عرضه کردند، همواره مفاهیمی متناقض و ناتمام بوده‌اند. خواه به این دلیل که بنا به هستی اجتماعی- طبقاتیِ نخبگانِی که پیام‌آور این ارزش‌ها بودند، بنا نبود همگان از این موهبت‌ها برخوردار گردند؛ و خواه به این دلیل که طبقه‌ی نوخاسته‌ی بورژوا در دوران مترقی حیات تاریخی ‌اش طرح این باورها و شعارها را (که دامنه‌ی شمول اجتماعی آنها پوشیده می ‌ماند) برای به چالش کشیدن سیطره‌ی اشراف فئودال و در جهت ارتقای جایگاه اجتماعی و طبقاتی خویش پی می  ‌گرفت.

در‌حالی‌که این ارزش‌ها تنها به ضرورت دینامیزم تضادهای اجتماعی و در متن مبارزات تاریخی فرودستان و ستمدید گان دلالت‌های مترقی خود را به مثابه آرمان‌هایی انسانی و خواست‌های اجتماعی کسب کردند و به معنای واقعی ”مردمی” شدند.

بنابراین انتساب ارزش‌هایی چون آزادی و برابری به لیبرالیسم، چنان‌که ژیژک در ترکیب ”ارزش‌های اصیل لیبرالی” انجام می‌دهد، تنها از دل خوانشی انتزاعی از تاریخ (مثلاً همچون تاریخ اندیشه‌ها و دوره‌بندی‌های مَدرسی) برمی‌آید.