ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ ﯾﺎ ﻧﯿﻮ لیبرﺍﻟﯿﺴﻢ ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ
ﯾﺎ ﻧﯿﻮ لیبرﺍﻟﯿﺴﻢ
ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ارنست مندل
برگردان از: سارا قاضی
ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺳﯽ ﻛﺎﺭﮔﺮﯼ
بزرگترین
خطر جهان سومی کردن جنوب، شرق وغرب این است که بیماری های واگیر ناشی از فقر، مثل
وبا و سل که تصور میشد ریشه کن شده باشد، دوباره باز میگردد. بیماری «ایدز» هم
بیماری فقرا است. رئیس سابق «سازمان بهداشت جهانی» پیش بینی میکند که تا پایان قرن
بیستم، ۱۰۰ میلیون نفر به بیماری ایدز مبتلا شده باشند. ۲۵ درصد از این ۱۰۰ میلیون
پس از ابتلا خواهند مرد. ۸۵ درصد این مرگ و میرها در کشورهای جهان سوم اتفاق خواهد
افتاد.
این
مسئله هیچ ربطی به ضوابط فرهنگی یا ملیتی نداشته، بلکه صرفاً به نداشتن آگاهی
کافی، روش جلوگیری، سلامت و بهداشت ارتباط دارد. از زمان شیوع ایدز تا کنون ۷
میلیارد دلار برای مبارزه با این بیماری خرج شده است. اما تنها ۳ درصد این مبلغ
برای کشورهای جهان سوم، جایی که ۸۵ درصد مبتلایان به این بیماری زندگی میکنند، خرج
شده است.
این
البته خودکشی محض است، چنانچه باور کنیم که حتی طبقه سرمایه دار کشورهای
امپریالیستی از این بیماری واگیر مصون خواهد ماند و ایدز به آن کشورها سرایت
نخواهد کرد.
در
چنین شرایطی فراخوان پاپ (اعظم در واتیکان) برای محدود کردن مبارزه در راه برچیدن
بیماری ایدز و خواهان کنترل فردی، پاکدامنی و عفت افراد شدن او و مخالفتش با
استفاده از وسائل جلوگیری (چه برای مرد و چه برای زن)، برخوردی کاملاً غیر
مسئولانه بوده است.
سیاست
های نئو- کنسرواتیو که از بودجه ورزات آموزش و پرورش و بهداشت میکاهد، در همه جا
دارای یک شکل و برخوردی غیر مسئولانه و انتهاری بوده است. رویهمرفته، تأثیرات
اقتصادی این سیاست ها به اندازه سیاست های اجتماعی مورد انزجار قرار میگیرد.
ﺍﻗﺘﺼﺎ ﺑﺎﺯﺍﺭ
در
تمام رشته های دانشگاهی در زمینه رشد و پیشرفت در کل کشورهای جهان، حاصل بخش ترین
سرمایه گذاری ها، سرمایه گذاری در زمینه آموزش و پرورش، بهداشت و سایر زمینه های
زیربنایی بشمار میاید. اما زمانی که به رشته تخصصی اعتبارات عمومی در اقتصاد
میرسیم، ناگهان یاد میگیریم که داشتن توازن بودجه مهم تر است از سرمایه گذاری در
زمینه هایی مثل آموزش و پرورش و بهداشت و مانند آن. علاوه بر این، برای جلوگیری از
تورم میباید با بیرحمی تمام بودجه این زمینه ها را کاهش داد.
در
اینجا تکیه بر این واقعیت لازم است که از این گونه سیاست های شبه لیبرالی و نئوـ
کنسرواتیو، در چارچوب اقتصاد سرمایه داری غالب بر جهان استفاده میشود، تا در پی آن
به دو حقیقت اساسی در زندگی دست یافت:
اول
اینکه خیلی از این یاوه سرایی ها در مورد ادعای برتری یا تفوق به اصطلاح اقتصاد
بازار فقط در حد حرف است.
دوم،
هر گونه آلترناتیو (بدیل) در سیاست اقتصادی که در همان چارچوب به کار گرفته شود،
مثل سیاست های نئوـ کینژین که امروزه از طرف برخی انستیوهای بین المللی و سرمایه
دارهای بزرگ پیشنهاد میشود، هیچ گونه تغییری اساسی بوجود نخواهد آورد.
علم
و تکنولوژی هم بدون وجود آن اقشار از جامعه که آنها را کشف و ابداع کردند و به
خودی خود معنایی ندارد. این اقشار بودند که از آنها استفاده کردند و آنها را به
نحوی منعطف نمودند که منافعشان را تآمین کند.
نکته کلیدی در اینجا در این است که باید از علم و تکنولوژی در
چارچوب یک کنترل آگاهانه استفاده شود، به طوریکه در آن منافع اکثریت توده مردم به
نحو دموکراتیک در نظر گرفته شده باشد و آنان را از تن دادن به منافع خاصی که باعث
سوء استفاده از آنان شده و برعلیه منافع دراز مدت نسل انسان است، باز دارد. برای
این منظور، لازم است تا سازمان و ساختار اجتماعی تغییر یافته و تحت کنترل آگاهانه
و دموکراتیک قرار گیرد.
در
یک تحلیل نهایی، سوسیالیزم یعنی غلبه اکثریت جمعیت بشر بر سرنوشت خود در کلیه بخش
های کلیدی در زندگی، به خصوص برای آنان که دستمزدی کار میکنند و تحت فشار اقتصادی
هستند و مجبورند نیروی کار خود را برای امرار معاش به فروش بگذارند. امروزه توده
های وسیعی از مردم جهان در این رده قرار دارند و تعدادشان در تاریخ بی سابقه است.
امروز بیش از یک میلیارد نفر در جهان مزدگیر هستند.
آنانی
که میخواهند اقلیتی انگشت شمار، فراسوی این آزادی ـ یعنی حق تصمیم گیری دموکراتیک
و تعیین حق تقدم در نوع تولید، طریق تولید و توزیع کالا بوسیله مزدگیران ـ
فرمانروایی کنند و نیز آنانی که معتقدند، در برابر قوانین بازار ـ که قوانین
ثروتمندان و متخصصان، قوانین کلیسا و دولت و حزبش است ـ این آزادی در درجه دوم
اهمیت قرار میگیرد، متکبرانه به بی عیبی و عالی بودن دانش و شعور خود باور داشته و
توانایی توده ها را در همپایه شدن با خود یا تصرف قدرت نادیده میگیرند.
ما
با افکار مارکس هم نظر هستیم که میگوید آموزش دهندگان به نوبه خود باید بیاموزند و
این تنها با فعالیت های خود انگیخته و سازماندهی یافته و دموکراتیک توده ها میسر
است. سوسیالیزم، نظم اجتماعی ایستکه در آن توده های مردم در شرایط آزاد بر سرنوشت
خود تصمیم میگیرند.
به
منظور نگاهی بر جهان، آنگونه که امروز هست، ما باید به آن از دیدی بنگریم که با
آنچه عموماً در روزنامه ها میخوانیم یا توی تلویزیون میبینیم، متفاوت است. مردم
جنگیدن را شروع کرده اند. در کشور اوروگوئه مردم در رفراندمی که برای خصوصی سازی
شرکت تلفن برگزار شد، با ۷۴ درصد آرا، آن را رد کردند.
معدنچیان
انگلستان و به خصوص کارگران ایتالیا نسبت به سیاست های بیرحمانه دولت خود که مانند
لبه تیغ بر گردن کارگران فشار میاورد، عکس العمل شدید نشان دادند و نارضایتی خود
را از طریق اعتصابات ابراز داشتند. در آلمان ما شاهد چنان عکس العمل رادیکالی
بودیم که واقعاً قوت قلب بود. جوانان برخوردی رادیکال با پیشرفت جریانات ضد غریبه،
نژادپرست و نئوـ فاشیزم (فاشیزم نو) کردند.
این
حرکت کاملاً با آنچه که در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوائل ۱۹۳۰ پیش آمد، متفاوت است. در
آن دوران نازی ها دبیرستان ها و دانشگاه ها را تحت کنترل خود داشتند. یعنی جوانان
را تحت کنترل خود گرفته بودند، پیش از اینکه قدرت را به دست آورده باشند. امروزه
توده جوان برعلیه ضد غریبه گری، نژادپرستی و نئوـ فاشیزم در حرکت است، در حالی که
احزاب سیاسی به راست میزنند.
بزرگترین
نمونه، نمونه برزیل است؛ جایی که طبقه کارگر در حال مبارزه با دولت تبهکار و و
اپسگرا است. من تا حدودی بدبین هستم و فکر نمیکنم که آنان پیروز شوند، ولی به چالش
کشیدن قدرت بورژوایی هفتمین کشور بزرگ جهان ـکشوری که تعداد کارگران صنعتی اش از
تعداد کارگران صنعتی آلمان در ۱۹۱۸ بیشتر است ـقابل تقدیر است. با این وجود، آن
تصوری که ما از این جنبش ها داریم، یک نکته قابل ملاحظه دارد و آن، این است که
خیلی از آنها عموماً بر سر یک مسئله خاص بوده و مقطعی میباشد و دلیل آن هم نبود
بدیل نظام اجتماعی است.
ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ
کل
جنبش جهانی طبقه کارگر دچار یک بحران است ... تحت چنین وضعیتی، هیچ یک از دو طبقه
اجتماعی، سرمایه و کار، توان کوتاه مدت یا دراز مدت آن را ندارد که بتواند راه حل
تاریخی خود را برای حل مشکل بحران در کل جهان پیاده نماید. سرمایه داران قادر به
حل این مشکل نیستند، چون یک دلیل عینی دارد و آن، این است که طبقه کارگر بیش از حد
قوی است. طبقه کارگر جهانی، امروز نسبت به دهه ۱۹۳۰ بسیار قوی تر است، اما توان حل
این مشکل را ندارد، چون اعتقادی به نظام اجتماعی ایکه باید جانشین سرمایه داری
شود، ندارد.
بنابراین
ما با یک بحران دامنه دار روبرو هستیم و نتیجه مقطعی آن در این مرحله مشخص نیست.
لذا ما باید برای رسیدن به آن نتیجه ای بجنگیم که به نفع طبقه کارگر، به نفع
سوسیالیزم و به نفع بشریت باشد. زیراکه امروز این تنها راه واقعی است. موضوع بر سر
انتخاب بین سوسیالیزم یا بربریت نیست، بلکه انتخاب بین سوسیالیزم و نابودی عینی و
واقعی نژاد انسان، به طور کلی است.
من
وظایف کلیدی ما سوسیالیست ها را در سه مرحله میبینم:
اول،
دفاع بی قید و شرط از تمام مطالبات توده ها در هر جایی از جهان که مربوط میشود به
نیازهای فوری آنان ـنیازهایی که خودشان تشخیص میدهند که ارجحیت داردـ بدون این که
این نیازها را در برابر نیازهای سیاسی یا قدرت سیاسی، درجه دوم بشمار آورد. ما
باید برگردیم به نمونه جنبش کارگری جهان از اواخر دهه ۱۸۸۰ تا شب قبل از شروع جنگ
جهانی اول. سوسیالیست ها در آن زمان دو هدف اصلی را دنبال میکردند:
یکی ۸ ساعت کار در روز و دیگری، رهایی جهانی.
برای رسیدن به این اهداف، آنان اول نپرسیدند که حالا از کجا شروع کنیم؟ یا با چه
شکلی از قدرت یا حکومت مبارزه کنیم؟ آنها گفتند اینها نیازهای عینی و واقعی انسان
است و ما برای به دست آوردن آنها خواهیم جنگید و از تمام امکاناتمان برای به
واقعیت درآوردن این مطالبات استفاده خواهیم کرد و خواهیم دید که به کجا میرسد.
در
بعضی از کشورها کسب ۸ ساعت کار در روز، تنها با اعتصاب عمومی عملی گردید. در برخی
دیگر، این مطالبات از طریق دولت که میتوان آن را به نوعی دولت کارگران نامید،
پیاده شد. در سایر کشورها از طریق سازش بورژوازی با طبقه کارگر صورت گرفت تا جلوی
انقلاب گرفته شود. حقیقت این است که همانطور که مارکس و انگلس هم گفتند، ۸ ساعت
کار هدفی بود که از جانب کارگران تعیین شد. به همین دلیل این مطالبه نمی بایستی
دربرابر سایر خواسته ها در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت.
به
قول ناپلئون بناپارت، اول مبارزه را شروع کن، بعد ببین به کجا میانجامد! اهمیت
موضوع در شروع مبارزه است. بعد از آن چه میشود، بستگی به توازون قوا مابین نیروها
دارد. اما خود امر مبارزه، این رابطه و توازون را تغییر میدهد.
دوم،
وظیفه دوم سوسیالیست ها و کمونیست ها امروز، کسب علم سوسیالیزم و تبلیغ آن است.
نسل انسان محفوظ نخواهد ماند مگر اینکه این نظام اجتماعی برچیده شده و به جای آن
نظام اجتماعی نوینی بیاید که از پایه و اساس با نظام کنونی متفاوت باشد. نام آن هر
چیزی بخواهید میتواند باشد، ولی ماهیت آن باید سوسیالیستی بوده و به خواسته توده
ها آورده شود. بعد از فاجعه سوسیال دموکراسی، {ﻭ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎﺕ ﭼﻮﻥ {استالینیزم
و پساـ استالینیزم، ﻣﺎﺋﻮﯾﺴﯿﻢ، ﺗﺮﻭﺗﯿﺴﻜﯿﺴﻢ...ﺭﻭﯼ ﺩﻻﯾﻞ ﻭ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻣﺨﺘﻠﻒ} ، سوسیالیزم
امروز باید این ابعاد را بپوشاند: رهایی رادیکال که شامل فمینیزم رادیکال هم هست.
دفاع رادیکال از محیط زیست، آگاهی رادیکال ضد جنگ، سیاست همه گیر و در ارتباط با
حقوق بشر بدون هیچ گونه استثنایی.
سوم،
به دست آوردن مجدد اعتبار برای سوسیالیزم در برابر بحران ناهنجاری که بر روی مفهوم
آن پرده کشیده و احیای اتحاد مجدد بین سوسیالیزم و آزادی.
بورژوازی
با مطرح کردن مسئله حقوق بشر، مرتکب اشتباه {ﻭ ﺟﻨﺎﯾﺎﺕ} بزرگ و غم انگیزی شده است. چون در هر زمان
مانند تف سربالایی به رویش برمیگردد. در طول دهه ۱۹۲۰، شعر سنتی جنبش کارگری
ایتالیا دارای این کلمات زیبا بود: «زنده باد کمونیزم و آزادی»
...در
آمریکا در طول دهه ۱۹۲۰، دو نفر آنارشیست ضد کمونیست که هیچ گونه همدردی با
کمونیزم نداشتند، به نام های «ساکو» و «وانزتی» به دستور دولت بورژوایی و واپسگرا
به اعدام محکوم شدند. این امر به وسیله حزب کمونیست آمریکا به «کمونیست بین الملل»
برده شد، با وجود اینکه آنان ضد کمونیزم بودند. من در اینجا با افتخار از رفیق
«جیمز کانون» یاد میکنم که برای این منظور، در ترتیب دادن یک کمپین بین المللی نقش
موثری داشت.
این
سنتی است که ما باید به آن باز گردیم و این، برو برگرد ندارد. هرکس تحت هر عنوانی،
مرتکب هرگونه تجاوزی نسبت به حقوق بشر میگردد، باید به وسیله سوسیالیست ها
وکمونیست ها محکوم گردد. این شرط اولی است برای بازیافتن اعتماد توده ها نسبت به
سوسیالیزم. زیرا آنگاه که این اعتماد مجدداً جلب گردد، ما دارای یک توان معنوی، یک
اعتبار معنوی و یک قدرت معنوی خواهیم گردید و این ده ها برابر از تمام سلاح هایی
که سرمایه داران در دست دارند، قدرتمندتر است.
در دفاع از مارکسیزم
من
در اینجا به تمام دوستانم در مدرسه مارکسیستی میگویم که آنها کار بسیار درستی
انجام داده اند که در دفاع از مارکسیزم برخاستند.
مارکسیزم
بهترین چیزی است که برای افکار و اعمال اجتماعی، در طول ۱۵۰ سال اخیر رخ داده است.
آنان که این حقیقت را انکار میکنند و مارکسیزم را مسئول روی کار آمدن {”استالینیزم”} و سوسیال دموکراسی یا جنگ های
مستعمره ای میدانند یا نادان هستند و یا مخصوصاً این برخورد را میکنند. مارکسیزم
به بشریت مسیر اساسی پیروزی را نشان داده است و ما میباید با اطمینان و اعتماد به
نفس از آن دفاع کنیم و باور داشته باشیم که این کار برای یک امر مفید است.
مارکسیزم علم جامعه است. درکی است علمی که در مقابل دانش متکی به
تجربه و غیر علمی ۲۰۰ سال گذشته راه گشای بشر بوده است. پیش از این دانش های
اجتماعی، حاصل تجربه تنها بود و هیچ گونه بهایی برای علوم اجتماعی نداشت.
ما
در مورد آینده پیش گویی نمیکنیم. تنها شکل علمی مارکسیزم، شکل باز آن است.
مارکسیزم، همانطور که خود مارکس هم گفته است، از شک وتردیدهای سازنده به وجود آمده
است. همه چیز قابل در نظر گرفتن است، به شرط اینکه بر اساس حقایق باشد.
آنانی
که غیر مسئولانه برخورد میکنند و به حقایق توجه ندارند، یا آنانی که این ابزار
عظیم فهم و درک حقایق جهان را نادیده گرفته و به جای آن صرفاً به مفاهیم تردید برانگیز،
نامعقول، مرموز و ماورالطبیعه که هیچ هدف مثبتی را تأمین نمیکند، روی میاورند، از
برداشت علمی و واقعی به دور هستند.
همان
اندازه که مارکسیزم از جنبه علمی حائز اهمیت است، جنبه دیگری هم از مارکسیزم وجود
دارد که به همان اندازه مهم است و آن جنبه معنوی و اخلاقی آن است.
مارکس
این موضوع را به شکل بسیار رادیکال آن از جوانی خود تا هنگام مرگ، فرموله کرده و
به کار برد و هرگز از مفهوم آنچه که امر گروهی نام نهاد، منحرف نگشت و آن، مبارزه
برعلیه هرگونه شرایطی بوده که تحت آن، انسان ها منفور گشته، غریبه شده، استثمار و
سرکوب شده و یا به ماهیت انسانی اشان توهین شده است.
دلیل
اعمال این گونه هر چه باشد، جایز بشمار نیامده و باید با آن مبارزه کرد و به این
امر واقف بود که در زندگی هیچ چیزی لذت بخش تر از مبارزه در این راه و گذاشتن
زندگی خود در راه دفاع از حقوق بشر نیست؛ دفاع از استثمارشده ها، سرکوب گشته ها و
استعمار زده ها.
هیج
راه بهتری از گذاشتن زندگی خود در این راه بزرگ، برای انسانی بهتر بودن در این
دنیا وجود ندارد. به همین دلیل آینده به مارکسیزم تعلق دارد.
www.kargar.org
......................
*
ضد غریبه گری یا
Xenophobia عموماً در میان سفیدپوست انگلوسکسون (موی بور و چشم روشن) در
کشورهای اروپایی و آمریکا متداول است. آنان که دچار این بیماری اجتماعی هستند،
بدون دلیل از مردم غریبه به خصوص که از ملیت ها یا نژادهای دیگر باشند، میترسند.