دست پروردگان «آي اس آي» رامي شناسيم؟؟؟

دست پروردگان «آي اس آي» رامي شناسيم؟؟؟

 (استاد صباح)

 

مرکزسازماندهی ( آي س آي ) دراسلام‌آباد مستقراست و رئیس آن باید دراردوي پاکستان جنرال سه وياچهارستاره ي باشد. پس ازوی سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش می‌دهند و هرکدام در سه قسمت جداگانه فعالیت می‌کنند. بخش داخلی درمواجهه با ضد اطلاعات ومسائل سیاسی داخلی پاکستان است، بخش خارجی هدایت عملیات خارجی را برعهده دارد وبخش سوم مربوط به روابط خارجی است.اکثریت کارمندان ( آی اس آی) از نیروی پولیس واردو و برخی قطعات مخصوص اردوي پاکستان مثل کماندوهای SSG هستند. اگرچه تعداد افرادهیچگاه اعلام نمی‌شود، کارشناسان برآورد می‌کنند حدود ده هزار کارمند وافسرمشغول بکارند. البته این تعداد شامل همکاران اطلاعاني وخارج ازتشکل اداره (آي اس آي ) نميشود.  تشکیلات ( آی اس آی) : اداره اطلاعات مشترک، این کمیته سایردپارتمان‌ها را هماهنگ می‌کند. تمام اطلاعات واخبارازسایربخشها ها به اداره JIX فرستاده و درآنجا بعد ازتحلیل و تجزیه ، گزارش‌های مربوط آماده می‌شود. اداره اطلاعات مشترک، مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیرمجموعه تشکیل می‌شود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است.

فهرست مهمترين احزاب سياسي پاكستان بدين ترتيب است :
نام حزب / رهبر حزب
-
حزب ملي عوام‪ ANPاسفنديار ولي خان
-
جنبش ملي بلوچستان(حي)  BNM/Hدكتر حي بلوچ
-
حزب ملي بلوچ ‪ BNPسردار اختر مينگال
-
حزب جمهوري وطن JWPاكبر خان بوگتي
-
جمعيت الحديث ‪  JAHساجد مير
-
جمعيت علماي اسلام - شاخه فضل  JUP/F فضل الرحمان
-
جمعيت علماي اسلام شاخه نيازي‪JUP/NI سميع الحق
-
حزب ملت ‪  NPPفاروق لغاري
-
شوراي ملي ياكهتي ‪ MYCقاضي حسين احمد
-
جماعت اسلامي پاكستان ‪ JIPقاضي حسين احمد
-
جمعيت علماي پاكستان شاخه نوراني‪ JUP/NOشاه احمد نوراني
-
جنبش متحده قومي - شاخه الطاف ‪ MQM الطاف حسين
-
حزب ملي مردم ‪ NPP غلام مصطفي جتويي
-
حزب عوام پختون خواه ‪ PKMAPمحمود خان اچكزيي
-
حزب قومي پختون ‪ PQP محمد افضل خان
-
تحريك عوام پاكستان ‪ PAT طاهرالقادري
-
مسلم ليگ - شاخه جونجو‪  PML/Jحامد ناصرچاتها
-
مسلم ليگ - شاخه نواز ‪ PML/Nنواز شريف
-
مسلم ليگ- شاخه قائد اعظم ‪ PML/Qچوهدري شجاعت حسين
-
مسلم ليگ پاكستان شاخه‌فدا ‪ PML/Fملك محمد قاسم
-
مسلم ليگ شاخه قاسم ‪ PML/Qملك ميرحضرخان
-
تحريك انصاف  ‪  IPPعمران خان...

درکلی ترین مفهوم، «بنیادگرایی» به‌معنای «اعتقاد به احیای گزینه ای گذشته»، «تلاش برای بازگشت به اصل»، یا «الهام گرفتن از سنت ها و اصول مربوط به یک عصر طلایی در گذشته» تعریف شده است. بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی هرگز به اسلام محدود نمی‌شود.

در طول تاریخ، ما با انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی ـــ مسیحی، یهودی، اسلامی، هندو و غیره ـــ روبه‌رو بوده‌ایم: سازمان هایی مانند «اکثریت معنوی» و «ائتلاف مسیحی» در آمریکای امروز، برخی تعبیرها از صهیونیسم (از جمله تعبیر آریل شارون) دراسراییل و بخش هایی از جامعهٔ یهودیان در آمریکا، طالبان و مجاهدین در افغانستان، وهابی ها و خانوادهٔ سلطنتی سعود در عربستان، اخوان مسلمین در مصر، و …، همه و همه نمونه هایی از اشکال مختلف بنیادگرایی در سطح جهان بوده و هستند.

به‌علاوه، بر اساس این تعاریف، بنیادگرایی به عرصهٔ مذهب و معنویات نیز محدود نمی شود. بارزترین نمونهٔ بنیادگرایی غیرمذهبی درسال های اخیر، «بنیادگرایی سرمایه داری» است که درکالبد «ریگانیسم» و «تاچریسم» در دههٔ ۸۰ مسیحی ظهورکرد وشعار آن «بازگشت به عصر طلایی اقتصاد بازار آزاد» و سرمایه داری ابتدایی ملهم از «دست نامرئی» آدام اسمیت بود. این بنیادگرایی سرمایه‌داری، اولین هدف خود را نابود کردن اتحاد شورویقرار داد. امروز نیز، دولت بوش و حامیان ماوراء راست آن (و نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول) نمایندگان اصلی این شکل از «بنیادگرایی سرمایه‌داری» درسطح جهان هستند. این ها نیز، همچون بن‌لادن، با تمام نیرو می‌کوشند تا چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.

با توجه به وجود انواع و اقسام بنیادگرایی مذهبی و غیرمذهبی، روشن است که نمی‌توان مدعی وجود رابطه ای مستقیم و یک ‌به‌ یک میان بنیادگرایی به‌طور عام، یا بنیادگرایی مذهبی به طور خاص، از یک‌سو، و خشونت و تروریسم، از سوی دیگر، شد. هر فرد مذهبی، و به‌ویژه هر مسلمان، را نمی‌توان بنیادگرا یا تروریست دانست. در حقیقت، اکثر انسان های معتقد به مذهب و اسلام، مخالف بنیادگرایی و تروریسم هستند. به‌خاطر داشته باشیم که از میان کشورهای اسلامی در سطح جهان، تنها دولت پاکستان، متحد اصلی دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم»، بود که دولت طالبان را به‌عنوان دولت قانونی افغانستان به‌رسمیت شناخت. به‌علاوه، نمی توان همهٔ بنیادگرایان را افراطی و هوادار خشونت و تروریسم دانست.

 برعکس، اکثریت عظیم آنان انسان هایی صلح جو، زاهد، و آرمان خواه هستند. در سمت مقابل، همهٔ تروریست ها بنیادگرا نیستند. چه بسیار سازمان های تروریستی که تحت لوای شعارهای قومی، ملی، مائوئیستی، عمل کرده و می کنند. این واقعیت که کسانی آماده اند تا جان خود را فدای اعتقادات و آرمان های خود کنند لزوماً به‌معنای مذهبی یا بنیادگرا بودن آنان نیست.

مذهب، بنیادگرایی و تروریسم ممکن است دربرهه های معینی از تاریخ با یکدیگر تلفیق شوند و معجونی انفجارآمیز به‌وجود آورند. اما این بدان معنا نیست که همه با هم یکی هستند، یا اینکه از نظر منطقی خاستگاه های یکسانی دارند. این بدان معنا نیز نیست که یک رابطهٔ علت و معلولی میان آنان برقرار است. بنیادگرایی مذهبی و تروریسم اصولاً پدیده های متفاوتی هستند و بر اثر علل متفاوت بروز می کنند. برای دستیابی به شناخت از معجون انفجارآمیزی که از تلفیق این عناصر به‌وجود می آید، لازم است پیش از هرچیز این عناصر را از یکدیگر تفکیک کنیم و علل بروز هر یک را به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.

دولت بوش مدعی بود که این جنگ، جنگی علیه «تروریسم بنیادگرایان اسلامی» است. اما این «بنیادگرایان اسلامی» کیانند؟ جزهمان کسانی که به منظور اعلام «جهاد» علیه دولت «کافر»، اما دموکراتیک و مترقی افغانستان، از سوی «سیا» و سازمان امنیت پاکستان تربیت شده و مورد حمایت مالی قرار گرفته اند؟ جز بن‌لادن ها که برای یک دهه، با پول و حمایت سازمان هاي «استخباراتي جهاني »، به کار آتش زدن مدارس دخترانه وترورمعلمين افغانستان مشغول بوده‌اند؟ آیا طالبان خود آفریدهٔ سازمان «سیا» و دولت پاکستان، که هردو امروز دم از مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» می‌زنند، نبودند؟ نقیض اینجا است که سرمایه داران راستگرا، جنگ خود «علیه تروریسم» را امروز هم با کمک همان دولت ها و نیروهای بنیادگرا و سرکوبگری به پیش می برند که سیاست ترور وسرکوب شان، خود ایجادکنندهٔ فاجعهٔ کنونی بوده است: خانوادهٔ سلطنتی سعود، مردم آن کشور را برای دهه ها مرعوب و سرکوب کرده است. جنرال های بنیادگرای پاکستانی، قدرت خود را از طریق کودتاهای مکرر نظامی و سرکوب مردم به دست آورده‌اند. و دولت آریل شارون، هر روز ده ها نفر جوان و کودک غیرمسلح فلسطینی را وحشیانه قتل عام می‌کند. هیچ یک از این دولت ها و افراد، کمتر از بن‌لادن و همپالگی های او بنیادگرا و تروریست نیستند.

کاملاً روشن است که با حضور بنیادگرایان و تروریست ها درهر دو سمت این معادله، این نه «جنگ خیر علیه شر»، نه «جنگ با بنیادگرایی و تروریسم»، بلکه جنگی برای کنترول نفت و لوله های نفتی، جنگی برای سلطه بر جهان است. و همان‌طور که تجربهٔ گذشته نشان داده است، قربانیان اصلی چنین جنگ هایی نه جنایتکاران، بلکه مردم بی‌گناه هستند که در نهایت با جان خود بهای آن را می‌پردازند.

آیا این بارنیزما را به بهانهٔ جنگ با جنایتکاران، به عرصهٔ کشتار مردم بی گناه نخواهند کشاند؟ تا چند می خواهیم کورکورانه به راستگرایان اجازه دهیم تا دوستان و دشمنان ما را به دلخواه خود تعیین کنند؟ و تا کجا حاضریم، از نظر انسانی، مادی و اخلاقی، بهای سنگین جهانی‌شدن سرمایهٔ مالی و سیاست های سلطه‌جویانه و استثمارگرانهٔ شرکت های فراملیتی را بپردازیم؟ آیا هنوز هم روشن نیست که دشمنان واقعی مردم کیانند؟

حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، که به از دست رفتن جان هزاران انسان بی گناه انجامید، بهانه ای را که دولت بوش و شرکت های فراملیتی برای کشاندن آن کشور به ورطهٔ یک جنگ مخرب دیگر مدت ها در انتظار آن بودند، فراهم آورد؛ جنگی که به‌گفتهٔ طراحان آن، قرار است برای سالیان دراز ادامه یابد.  دولت بوش و حامیان آن در میان سرمایه داران بزرگ دست راستی، مدعی هستند که در حملهٔ خود علیه مردم افغانستان از حمایت اکثر مردم آمریکا برخوردارند. اما این تعبیری بسیار ساده‌نگرانه از واقعیات است.
این درست است که مردم جهان، و به‌ویژه آمریکا، از جنایتی که روز
۱۱ سپتامبر انجام گرفت به شدت متأثر و خشمگین هستند. این نیز درست است که آنها، به‌حق انتظار دارند، و حتی می طلبند، که مرتکبین این جنایت به پای میز محاکمه کشانده شوند و از تکرار چنین جنایت هایی در آینده جلوگیری شود. با این همه، میان این خواست عادلانهٔ مردم، و تصمیم دولت آمریکا برای اعلام یک جنگ همه‌جانبه علیه ملت کوچکی که طی دهه های گذشته خود قربانی این گونه جنایات بوده است، فرسنگ ها فاصله است.

خواست مردم برای پایان بخشیدن به تروریسم و اقدام علیه مرتکبین این جنایات نباید به اعلام جنگ آنها علیه دیگر قربانیان همین جنایتکاران تعبیر شود. مردم جهان خواستار اجرای عدالت هستند، نه ریختن خون مردم بی گناه افغانستان! آنچه که به راستگرایان حاکم در آمریکا امکان داده است تا خواست عادلانهٔ مردم را وارونه جلوه دهند، سردرگمی موجود در ذهن شمار بسیاری از مردم این کشور نسبت به شناخت از دشمن و علل واقعی این اتفاقات است. جناح ماوراء راست عامدانه به این سردرگمی ها دامن می زند تا بتواند از خشم مردم، در جهت پیشبرد هدف های تنگ‌نظرانه، سودجویانه و استراتژیک خود بهره‌برداری کند.
گروه تحقيق اكسفورد كه از سازمان هاى غير دولتى مستقل در انگليس است و با ديگر سازمان ها و گروههاى غير دولتى براى تبليغ و تقويت رويكردى نوين و پايدار براى تأمين امنيت جهانى همكارى دارد تازه ترين گزارش خود از تهديدات امنيتى جهان را ارائه كرد.
در اين گزارش تأكيد شده است : از زمان وقوع حوادث
۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱ رهبران غربى تروريسم بين المللى را بزرگترين خطر براى امنيت جهان توصيف كرده اند، حال آنكه به نظر مى رسد آنها به ريشه هاى اصلى اين تهديد توجهى ندارند.
محققان اكسفورد مى نويسند، اين كافى نيست كه فقط تأكيد كنيم تروريسم بزرگترين تهديد براى جهان است، آن هم در حالى كه شواهد از چنين ادعايى حمايت نمى كند. گروه تحقيق اكسفورد تصويرى كاملاً متفاوت از تهديدات اساسى پيش روى جهانيان ارائه مى كند كه از چهار منبع و گرايش مرتبط با هم نشأت مى گيرند و عبارتند از:
اول - تغييرات جوى و به دنبال آن آوارگى مردم، فجايع طبيعى بزرگ و كمبود مواد غذايى كه موجب افزايش مهاجرت، رنج و شرارت هاى بيشتر انسانى و ناآرامى هاى اجتماعى وسيع تر و شديدتر شده است.
دوم - رقابت بر سر منابعى كه هر روز كمتر مى شوند، بويژه در بخش هاى بى ثبات جهان.
سوم - به حاشيه رانده شدن اكثريت جهان كه افزايش اختلافات اجتماعى - اقتصادى و به حاشيه رانده شدن اكثريت بزرگى از جمعيت جهان را به دنبال داشته است.
چهارم - نظامى گرايى جهانى كه نتيجه آن استفاده هرچه بيشتر از نيروى نظامى و گسترش هرچه بيشتر
تکنالوژي نظامى (از جمله سلاح هاى كشتار جمعى) بوده است.
اين گرايش ها و عوامل احتمالاً به بى ثباتى جهانى و منطقه اى شديد و مرگ و مير و كشت