آیا تخریب عدالت اجتماعی و نابودی اتحاد شوروی بمعنی فروپاشی مارکسیسم است؟
آیا تخریب عدالت اجتماعی و نابودی اتحاد شوروی بمعنی فروپاشی مارکسیسم
است؟
ا. م. شیری
بمناسبت نودهشتمین سالگشت انقلاب
کبیر سوسیالیستی اکتبر،
با علم و آگاهی به اینکه سؤال فوق، موضوع بحث بسیار
گسترده ای است که در یک مقاله نمی توان به همه جوانب آن پرداخت و با عطف توجه
باینکه همین مبحث باعث طرح موضوعات و مسائل عدیده ای مانند:
ــ اتحاد
شوروی بمثابه ضامن صلح و امنیت جهانی؛
ــ اتحاد
شوروی بمثابه ضد مستعمرگی و ضامن استقلال و آزادی کشورها و خلقهای جهان؛
ــ نابود
کردن نظام شورایی در جهان دو قطبی، آغازی بر ترسیم مجدد نقشه سیاسی جهان؛
ــ تخریب
و نابودی بلوک کشورهای سوسیالیستی بعنوان عملیات خوب سازماندهی شده و مداوم
برای حذف رقیب استراتژیک؛
ــ عواقب
و پیامدهای هولناک داخلی و جهانی تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی؛
ــ و
بالآخره، استالین ستیزی بمثابه اسم رمز سوسیالیسم ستیزی خواهد گشت، بدون
اینکه مدعی پاسخگویی به همه جوانب این سؤال جامع باشم، ضمن برشماری فهرست پنج
رویداد فوق العاده قرن بیستم، سعی می کنم در حد فضای مجاز به اهم جوانب موضوع طلوع
و غروب خورشید سوسیالیسم علمی در اتحاد شوروی و کشورهای شرق اروپا بپردازم.
ــ جنگهای
جهانی هولناک اول و دوم هر کدام به بهای جان دهها میلیون نفر انسان و خرابی ها
وخسارات عظیم؛
ــ وقوع
انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و در پی آن، ایجاد جامعه سوسیالیستی مبتنی بر مالکیت
اجتماعی بر وسایل تولید و زمین، جامعه ایی عاری از ستم طبقاتی و استثمار برای
اولین بار در تاریخ؛
ــ جنگ
طولانی و فرسایشی باصطلاح «سرد» که بمنظور نابودی دستاوردهای انقلاب سوسیالیستی
اکتبر و بازگرداندن جوامع سوسیالیستی به دایره استثمارگرانه سرمایه داری. بدیهی
است که این جنگ هم همانند دو جنگ عالمگیر اول و دوم توسط سرمایه داری و
ناسیونالیسم غرب آغاز شد و پیامدهای ناگوار آن بمراتب بیشتر از دو جنگ جهانی بود؛
از میان حوادث پیچیده و بغرنج جهان کنونی، از میان
رویدادهای فاجعه بار و اغلب خونین تاریخ نزدیک، حادثه تجزیه اتحاد جماهیر
سوسیالیستی شوروی بسیار آموزنده است. اگر چه در زمانهای اخیر در میان سیل سهمگین
جعلیات و دروغها و افسانه پردازیهای چرکین، آثار علمی و اجتماعی جدی زیادی نیز در
این باره خلق شده، اما لازم است مجموعه متدها و تکنولوژی استفاده شده برای از میان
برداشتن این قدرت آورو-آسیایی بار دیگر مورد توجه قرار گیرد. چرا که این مسئله نه
تنها امروز ، برای فردا نیز از اهمیت والایی برخوردار است.
از بین بردن نظام شورایی و جهان دو قطبی، آغازی بود بر
ترسیم مجدد نقشه سیاسی جهان. امروز غرب برای دستیابی به اهداف ژئوپلیتیک خود از
تکنولوژی های پیشرفته تر (ساختارهای شبکه ای، منابع جدید اینترنتی، پولهای
الکترونیکی و غیره) استفاده می کند، اما در اساس مجموعه اصول تعیین شده برای نیل
به اهداف تغییری نداده است. به همین سبب، مناقشات زمان حاضر، که بمثابه ویژگی های
بلاتغییر «دوران جهان متفرق» بحساب می آیند، ما را به بررسی مجدد و مجدد حوادث
سالهای پایانی قرن گذشته وادار می سازند. علاوه بر این، پرداختن به مبحث طلوع
و غروب سوسیالیسم در اتحاد شوروی و مجموعه کشورهای اروپای شرقی در وهله نخست از آن
جهت ضرورت دارد که سوسیالیسم سابقا موجود نه تنها بخش کوتاهی از تاریخ بشر و دغدغه
معاصر آن، بلکه، مسئله آینده آن است. بمصداق قول مشهور: «گذشته چراغ راه آینده
است». زیرا، نظام سرمایه داری همچنانکه بشریت را تاکنون با مصایب عدیده و سیه روزی
های دهشتناک مواجه ساخته، ادامه حیات آن چیزی جز بربریت نخواهد بود. از این رو،
ایده «یا سوسیالیسم یا بربریت» عینیت می یابد. بنا بر این، پیکاوی و ریشه یابی
عوامل و شیوه های نابودی سوسیالیسم نیاز مبرم نه تنها امروز جامعه بشری، بلکه،
فردای بشر برای ساختن نظام عالی تر، نظام اجتماعی- اقتصادی آینده جهان، نظام مبتنی
بر عدالت اجتماعی نیز می باشد. چرا که امروز، نه تنها امروز، حتی از دهه ها پیش،
تضاد کار و سرمایه، تضاد آشتی ناپذیر بین دو طبقه اصلی اجتماعی، یعنی طبقه سرمایه
دار بمثابه طبقه استثمارگر و غاصب ارزش اضافه و طبقه کارگر بعنوان طبقه استثمارشونده،
فروشنده نیروی کار و مولد ارزش اضافه به حادترین مرحله خود رسیده است.
در عین حال، باید این مسئله را همیشه در مد نظر داشت، که
مگر نه این است که عواقب، پیامدها و نتایج هر اقدام و عملی بهترین معیار برای سنجش
درستی یا نادرستی آن است! بنا بر همین منطق ساده، لازم است دستاوردهای کاربست
مارکسیسم بعنوان مظهر کمال عدالت اجتماعی در اتحاد شوروی و همچنین، عواقب و
پیآمدهای فاجعه بار تخریب آن، هم در بعد داخلی و هم در مقیاس جهانی آن که تا امروز
از خسارات مادی و تلفات انسانی دو جنگ جهانی بسیار فراتر رفته، مورد توجه و دقت
نظر قرار گیرد. بموازات این، هنگام بررسی شکستها و مغلوبیتها، توجه ویژه روی توازن
قوا و موقعیت خاص طرفین یکی از الزامات دستیابی به واقعیت است. بر همین اساس، بی
توضیح و تفسیر روشن است که اگر چه به باورمندان سوسیالیسم علمی و سایر نیروهای
عدالتخواه جهان در همه ادوار تاریخی بطرق مختلف حذف شده اند، اما بلشویکهای سازنده
سوسیالیسم بیش از همه و بویژه بعد از انقلاب کبیر اکتبر، چهار بار با بیرحمی تمام
حذف و یا به کنار رانده شدند:
در اینجا به یک مثال ملموس در ایران ما که مشابهت غریبی
با حذف بلشویکه در اتحاد شوروی دارد، اشاره می کنم: بعد از کودتای امریکایی-
انگلیسی ۲۸ مرداد که علی الظاهر بر علیه دولت دکتر محمد مصدق بوقوع
پیوست، بیش از همه معتقدان سوسیالیسم علمی قلع و قمع و کشتار شدند، به زندانهای
طولانی مدت سفارشی محکوم گردیدند... بهمین شکل نیز، بلشویکها و عدالت طلبان در همه
جای جهان، منجمله در روسیه، چهار بار بصورت انبوه تار و مار گردیدند.
بار اول- در جریان کشتارهای جنگهای داخلی و پس از آن به شکل
ترورهای سازمانیافته و هدفمند بورژوازی و ملاکین خلع ید شده در سیمای تروتسکیسم
گرفته تا با پرونده سازی، بی آبرو کردن، شهادت دروغ و در تنگنا قرار دادن و عاصی
کردن آنها برای کناره گیری از کار و فعالیتهای انقلابی؛
بار دوم- کشتارهای میلیونی بلشویکها و مشتاقان عدالت
اجتماعی در خلال جنگ جهانی دوم در جبهه های جنگ کبیر میهنی؛
بار سوم- در دوره تسلط رویزیونیسم و اپورتونیسم بر احزاب
کمونیست، بویژه، بر حزب کمونیست اتحاد شوروی بعد از وفات یوسف استالین، یکی از
برجسته ترین رهبران سیاسی تاریخ که با رهبری و مدیریت سازندگی های سوسیالیستی،
عملا مسیر جدیدی در پیش پای بشریت جهان گشود، برای اولین بار تقدس مالکیت خصوصی را
بی اعتبار ساخت و نظامی بطور کلی متفاوت با همه نظامهای اجتماعی- اقتصادی ماقبل
خود بر پا کرد.
بار چهارم- قلع و قمع بلشویکهای اتحادشوروی و همه عدالتخواهان
بطور همه جائی و همه جانبه بعد از تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی در پی چند
دهه نبرد طبقاتی بی امان با نیروهای متحد واپسگرا و ارتجاعی که پس از وقوع انقلاب
مظفر اکتبر همواره در پی بازپسگیری مواضع از دست رفته خود بودند، مواضع و ایده های
ناعادلانه که طی قرون و اعصار متمادی فکر و شعور انسان را شکل داده، تفکر مذموم
تقدس مالکیت خصوصی بر ابزار و وسایل تولید و زمین و نعمات زیر و روی آن را،
استثمار، بردگی، تملک ارزش اضافه را بر اذهان عمومی القاء و حقنه کرده اند تا
امروز.
سازندگیهای سوسیالیستی که در پی پیروزی انقلاب اکتبر با
وجود حضور نظامی چهارده کشور خارجی در قلمرو امپراتوری نیمه سرمایه داری- نیمه
فئودالی مستأصل و ویران شده روسیه آغاز شد و با دستاوردهای خارق العاده در
همه عرصه های علمی- صنعتی، اقتصادی- اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، ادبی و هنری همراه
بود، به شکلی که در بالا اشاره شد، بتدریج از پشتیبانی انقلابیون راستین محروم
گردید. خصم طبقاتی کارگران و زحمتکشان از هر جنس و قماش، در داخل و خارج، در اتحاد
و اتفاق ارگانیک- تشکیلاتی، سیاسی- تبلیغاتی با هم و بحساب حمایتهای مالی هنگفت
خارجی، از همان ابتدای پیروزی انقلاب کارگری کمر به نابودی آن بست. کلچاک یکی از
سران جنگ داخلی می گفت: «یک آبادی سوخته بهتر از آن است که یک بلشویک در آن باشد».
از هر تیر راه آهن سراسری سیبری یک بلشویک بدار آویختند و به اغلب درختان جنگلهای
سیبری یک بلشویک بستند و زنده – زنده طعمه حشرات و جانوران کردند. با این وجود،
مبارزه و سازندگی های سوسیالیستی به برکت برقراری عدالت کارگری تا اوایل دهه
پنجاه، بسرعت ادامه یافت. اما پس از سلطه رویزیونیستها بسردمداری خروشچوف بر حزب
کمونیست و دولت اتحاد شوروی، دمکراسی کارگری تحت عنوان دولت همه خلقی لغو گردید و
تضاد اصلی در مقیاس بین المللی، یعنی، تضاد امپریالیسم با خلقهای جهان تحت عنوان
فریبنده همزیستی مسالمت آمیز به کناری نهاده شد، ویرانی سوسیالیسم و احیای سرمایه
در اتحاد شوروی از همان زمان با شلیک به استالین آغاز و در سال ۱۹۹۱ با خیانت تیم گارباچوف- یلتسین- یاکوولییف پایان یافت.
واضح است که در جریان رویارویی نیروهای ارتجاعی جهان با
سوسیالیسم، خصم طبقاتی از همه متدها و روشهای ممکن، از ترور و حذف فیزیکی
عدالتخواهان، از تروریسم فنی- اقتصادی، از دسیسه و توطئه، کارشکنی و خرابکاری:
بعنوان مثال، انفجار نیروگاه اتمی چرنوبئل و انفجار خط انتقال اورنگوی- ۶ سیری، و مداخله مستقیم نظامی گرفته تا افسانه پردازیهای
تبلیغاتی، جنگهای گسترده روانی، اقتصادی، نظامی منجمله، حمایتهای تسلیحاتی- مالی،
اطلاعاتی در جنگهای داخلی از گاردهای سفید و تحریک فاشیسم جهانی به برافروختن آتش
جنگ جهانی دوم و برافروختن آتش جنگهای عدیده امپریالیستی در کشورهایی مثل ویتنام،
لائوس، کره، کامبوج، گرانادا... و آخرین آنها، جنگ نیابتی سالهای دهه هشتاد
افغانستان، که برای تعیین راه رشد مستقلانه خود به مبارزه برخاسته بودند، دست
یازید. البته، جنگ افغانستان را می توان بمثابه اولین رویارویی مسلحانه و مستقیم
دنیای امپریالیستی غرب با سوسیالیسم و اتحاد شوروی پس از جنگ جهانی دوم تعریف نمود
که هدف از آن همچنانکه امروز روشن است، بزیر کشیدن پرچم والای عدالت اجتماعی و
نابود کردن اتحاد شوروی بمثابه رقیب راهبردی در جهان دو قطبی و یکی از دو قدرت
جهانی بود، که بدون آن هیچ مسئله جهانی حل و فصل نمی شد.
جنگ آشکار و نهان ایالات متحده آمریکا و متحدان آن بر
علیه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و همه بلوک شرق، مجموعه کاملی از تدابیری را
در محتوای خود گنجانده بود که اجرای آنها می بایست به نابودی دشمن اصلی منجر گردد.
در میان مسائل استراتژیک آمریکا، مجموعه کامل اقدامات دیپلوماتیک مخفی در مقیاس
جهانی و کاربست گسترده تکنولوژی بخوبی سازمانیافته اطلاعات گمراه کننده با هدف
تخریب عدالت اجتماعی اتحاد شوروی در نظر گرفته شده بود.
بالآخره جنگ طبقاتی چندین دهه
امپریالیسم و ارتجاع جهانی و وابستگان داخلی آنها، همه تلاشها و ترفندهای آنها پس از روی کار آمدن باند خائنین برهبری میخائیل
گارباچوف در سال ۱۹۸۵ ثمر داد و سپس در جریان دیدار او با ریگان در ریکیاویک در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۶ و تسلیم بی جنگ و نبرد اتحاد شوروی و اعلام پایان «جنگ
سرد» در سال ۱۹۸۸و بعد
از آن، در پی وقوع کودتای
بلاوژسکی بدستور
مستقیم جرج بوش پدر در ۲ دسامبر سال ۱۹۹۱، مرحله نهائی تخریب عدالت اجتماعی در بلوک شرق و تجزیه
اتحاد شوروی بشکل وقوع انقلابات رنگی اتفاق افتاد و همه کشورهای سابقا سوسیالیستی
و اغلب جمهوریهای منشعب از اتحاد شوروی استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را
بطور کامل از دست دادند، و با روی کار آمدن رژیمهای عروسکی وابسته متشکل از
مزدوران و جاسوسان نفوذی در ارگانهای حزبی و دولتی اتحاد شوروی و سایر کشورهای
سوسیالیستی، تقریبا همه آنها به مستعمرات مفلوک، غیرصنعتی، جامعه مصرفی و بطور
کلی، به حیاط خلوت غرب و میدان تاخت و تاز سازمانهای جاسوسی و خرابکاری آنها بدل
شدند. البته، اشاره به رژیمهای عروسکی وابسته متشکل از مزدوران و جاسوسان نفوذی یک
ادعای صرف نیست. برای اثبات آن فقط یادآوری این واقعیت کافیست، که بعد از واقعه
شوم تخریب عدالت اجتماعی و تجزیه اتحاد شوروی، دهها یا شاید صدها نفر در کشورهای
غربی به اتهام «جاسوسی برای شوروی» بازداشت و محاکمه شدند، اما در کل بلوک شرق،
حتی یک نفر هم به اتهام جاسوسی و مزدوری برای کشورهای خارجی دستگیر و مجازات نشد.
بدین ترتیب، جامعه عادلانه اتحاد شوروی برغم دستاوردهای
سوسیالیستی اعجاز انگیز، شکوهمند و اغلب بی سابقه خود، در پی نبرد هفتاد ساله
نابرابر و نفسگیر در مقابل نیروهای سرمایه داری و کلیه نیروهای وابسته به ارتجاعی
ترین محافل سرمایه داری جهانی و با خیانت واپسگرایان داخلی و مبارزه همآهنگ و
سازمانیافته آنها با نیروهای مداخله گر خارجی شکست خورد، تجزیه و تخریب گردید و
همه دستاوردهای ارزشی آن، در وهله نخست با شکلگیری اردوی میلیونی بیکاران
و خانه بدوشان بر باد رفت.
طرف «پیروزمند» این نبرد، همواره سعی می کند این شکست را
بمثابه شکست مارکسیسم- لنینیسم قلمداد نماید. اما، بر خلاف تعلق طبقاتی و اعتقادی
باورمندان به شکست مارکسیسم- لنینیسم، هیچ دلیل علمی در تأئید این ادعا نمی توان
اقامه کرد. زیرا:
اول- ایده، فکر و بینش معتقد به عدالت اجتماعی کشف جدید
مارکس، انگلس، لنین و سایر فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران رهایی نوع بشر از ستم و
استثمار طبقات بالادست نبوده، بلکه، سابقه تاریخی دیرینه دارد و آن، به انحلال
جوامع اولیه و ظهور طبقات متخاصم اجتماعی برمی گردد. نبوغ مارکس در این بود که
قوانین عام و جهانشمول مبارزه طبقاتی و فرایندهای تاریخی آن را تنظیم، ترتیب و
فرمولبندی نمود. بنا بر این، ادعای شکست ایده عدالت اجتماعی بمثابه یک ایده،
آرمان و آمال عموم بشری و مارکسیسم بمثابه مجموعه کامل آن، هیچ پایه علمی
نمی تواند داشته باشد.
دوم- همچنانکه هر غلبه و پیروزی بمعنی حقانیت و یا عدم
حقانیت «پیروزمندان» نیست، همه شکستها، ناکامی ها و مغلوبیت ها نیز نمی توانند
بمفهوم عدم حقانیت طرف مغلوب محسوب شوند. تخریب سوسالیسم و تجزیه اتحاد شوروی نیز
نمی تواند بمعنی نادرستی یا عدم حقانیت مارکسیسم تلقی شود.
البته، مغلوبیتها و ناکامی ها همواره مفهوم دوگانه و دو
سویه داشته اند: اولی به معنی شکست قطعی- تاریخی و غیرقابل بازگشت، مثل شکست نظام
برده داری در مقابل نظام فئودالی یا نظام فئودالی در نبرد با سرمایه داری. دومی،
بمعنی موقتی، ناپایدار و تحت شرایط مشخص. مثلا، مغلوبیت ناشی از شرایط و موقعیت
میدانی و یا در اثر عدم تعادل قوا. در بحث شکست سوسیالیسم اساسا معنی اخیر مورد
نظر است. طرفه اینکه هیچ یک از نظامهای اجتماعی- اقتصادی بطور یکباره و همه جائی
جایگزین نظام ماقبل خود نشده و پیروزیها و شکستها، پیشرویها و پس روی ها برای
جایگزینی نظامهای جدیدتر در همه ادوار تاریخی روی داده است.
سوم- واضح است، که سراسر تاریخ بشر را، حداقل پس از
انحلال جوامع ابتدایی و تقسیم آنها به طبقات بالادست و فرودست، استثمارشونده و
استثمارگر، مبارزه طبقات متخاصم اجتماعی و تضادهای آشتی ناپذیر بین آنها تشکیل می
دهد. این مبارزه طبقاتی بطور مستمر با جنگها و خونریزیهای، با شکستها و پیروزیهای
موقت و راهبردی همراه بوده است. تمام تاریخ تاکنونی بشر گواه قیامهای متعدد بردگان
بر علیه مظالم برده داران، شورشهای دهقانان در مقابل بهره کشی و زورگویی خوانین و
فئودالان و بالاخره، جنبشها و انقلابات کارگران و زحمتکشان برای لغو نظام
استثمارگرانه سرمایه داری و بر قراری عدالت اجتماعی بوده و مشکل می توان بعنوان
مثال نمونه ای را نشان داد که در همان اولین اقدام به پیروزی منتج شده باشد.
چهارم- شکست اتحاد شوروی بر خلاف ادعاهای مختلف، توجیه
اقتصادی هم ندارد. زیرا، اگر میانگین رشد اقتصادی آمریکا در دهه هشتاد میلادی به ۳ درصد نمی رسید، رشد اقتصادی این کشور در همان دوره در
حدود ۴ و نیم درصد را نشان می دهد.
پنجم- یادآوری این واقعیت تلخ نیز ضروری بنظر می رسد، که
بر خلاف غالبیتها و پیروزیها که معمولا صاحبان و پدرخواندگان زیادی برایشان پیدا
می شود، مغلوبیتها و ناکامی ها همواره یتیم و بی صاحب می مانند. زیرا، کمتر کسی
حاضر می شود از زیر آوار سنگین شکست سر برآورده، با خونسردی و بر اساس اسناد و
روشهای علمی علت یا علل شکست را پیکاوی نموده، برای ادامه نبرد طبقاتی نتیجه منطقی
بگیرد. تخریب اولین نمونه زنده و عملی عدالت اجتماعی در تاریخ بشر و تجزیه اتحاد
شوروی، بزرگترین کشور جهان نیز از این قاعده کلی مستثنی نبود و نیست. بر همین
اساس، ویرانی عدالت اجتماعی اتحاد شوروی در مقابل هجمه های نیروهای ارتجاع جهانی
یتیم و بیدفاع ماند و نتوانست واقعیتها را توضیح داده، از حقانیت خود دفاع
نماید.
در همه حال، پرچم انقلاب کبیر
سوسیالیستی اکتبر که با کشته شدن ۸ نفر در حوادث مختلف پیروز گردید و سرآغازی بود
بر ایجاد جامعه واحد شورایی عاری از ستم طبقاتی، استثمار فرد از فرد، فقر، بیکاری،
بی خانمانی و برغم دستاوردهای خارق العاده علمی، صنعتی، اجتماعی، هنری- فرهنگی اش،
پس از هفتاد سال مبارزه سخت و بی امان با ارتجاع جهانی و وابستگان سیاسی، سازمانی و
مالی داخلی آن با تحمل بیش از یک میلیون نفر قربانی و بیش از ۱٢ میلیون نفر جنگ
زده و آواره بزیر کشیده شد و همه دستاوردهای آن برچیده شد. با این وجود، این
شکست به مفهوم فروپاشی قعطی و یکبار برای همیشه مارکسیسم بمثابه مجموعه قانونمند
آرزوها، آرمانها و آمالهای تاریخی بشر، حداقل به این دلیل ساده نمی تواند محسوب
شود که عدالت اجتماعی خواست و نیاز ابدی انسان و جامعه انسانی است. تخریب عدالت
اجتماعی در اتحاد شوروی و تجزیه این کشور سابقا موجود نه بمعنی «فروپاشی»
مارکسیسم، بلکه، تا حدود زیادی با مصلوبیت عیسی مسیح و فاجعه کربلا در ادیان الهی
قابل قیاس است. بدین معنی که نه به صلیب کشیدن حضرت مسیح موجب برافتادن آئین
مسیحیت گردید و نه شهادت امام حسین و یارانش در کربلا، نابودی تشییع سرخ علوی را
در پی داشت. این شکست مثل همه شکستها یا بعبارت صحیحتر، سرکوبی قیامهای بردگان، شورشهای
دهقانی، خیزشهای کارگری بواسطه نیروهای اهریمنی، یک شکست موقتی، موضعی و ناپایدار
است.
منتشره در ماهنامۀ «عصر اندیشه»،
شماره ۹ (مهر ماه)