آیا جرمی کوربین می تواند حزب کارگر را نجات بدهد؟

آیا جرمی کوربین می تواند حزب کارگر را نجات بدهد؟ 

ترجمه: میلاد محمدی

مرجع:  ژاکوبین

 

منتشر شده در ترجمان

 

گفتگوی ژاکوبن با لئو پنیچ استاد دانشگاه و سیاستمدارِ انگلیسی دربارۀ حزب کارگر

جناحِ راستِ کارگر فکر می‌کند افرادی مثل شما، من و حتی کوربین، اقلیتی ناچیز از نئاندرتال‌ها هستیم. آن‌ها فکر می‌کنند اگر انگلستان انتخاباتی مقدماتی به سبک آمریکایی داشت، بردِ همیشگی‌ شان ضمانت می ‌شد. البته در اشتباهی مرگبار هستند. در ماه مه ۲۰۱۵، وقتی انتخابات برگزار شد، فقط ۲۰۰ هزار نفر عضو حزب کارگر بودند؛ یعنی یک‌ میلیون نفر کمتر از روزهای اوج حزب. ولی در چند ماه گذشته ۱۷۸ هزار نفر از فعالان اتحادیه‌ها به عنوان عضو به حزب ملحق شدند. نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر دیگر سه پوند پرداخت کردند تا برای رأی‌دادن عضو حزب کارگر شوند. در رخدادی چشمگیرتر، ۸۰ هزار عضو جدید هم پس از انتخابات ملحق شدند که این اقدام برخی از آنان یک روز بعد از انتخابات بود.

ژاکوبن — «در بین احزابی که سوسیالیسم را به‌عنوانِ هدفِ اصلی خود اعلام کرده‌اند، حزبِ کارگر همیشه یکی از متعصب‌ترین‌ها -نه نسبت به سوسیالیسم، بلکه نسبت به نظام پارلمانی- بوده است.» رالف میلیبند در سال ۱۹۶۱، نوشتۀ کلاسیکِ خود با عنوانِ سوسیالیسم پارلمانی۱ را با این عبارت آغاز کرد. سوسیالیسمِ پارلمانی، نوشته‌ای است آکنده از انتقاد از مواضع این حزب بریتانیایی که بخش عمده‌ای از نیروهای چپ این کشور در پی تسلط بر آن هستند.

میلیبند گویا چندان دنبالِ تسلط بر حزب نبود و همدستِ بعدی او لئو پنیچ۲ نیز این‌چنین بود؛ ولی در حین خیزش بزرگ اوایل دهۀ ۱۹۸۰، هر دو متفکر در مقابلِ جریانِ نوتجدیدنظرطلبی۳ مقاومت کردند. خیزش یادشده همراه بود با رشد جناحِ رادیکالِ حزبِ کارگر به‌نمایندگی افرادی مثل تونی بن و همچنین، اعتصاب کارگرانِ معدن در سال‌های ۱۹۸۴ و ۱۹۸۵. نوتجدیدنظرطلبی نیز جریانی بود که روشنفکرانی مثل اریک هابسبام و استوارت هال ایجادش کردند. آنان بنیتی‌ها۴ و تروتسکیست‌ها را نه رهبرانی قدرتمند، بلکه منشاءِ مشکلاتِ حزب کارگر قلمداد می‌کردند.

درنهایت و به‌تدریج با ظهور «کارگر جدید۵» و اقدامات بعدی جناح راستِ حزب، واقع‌گراییِ کذایی پیروز شد. این وضعیتی است که در پیش‌زمینۀ پیروزیِ جرمی کوربین در رهبری حزب کارگر وجود دارد. با چنین پیش‌زمینه‌ای، بسکار سونکارا از ژاکوبن با لئو پنیچ، استاد دانشگاهِ یورک و سردبیرِ مجله ی سوسیالیست ریجیستر گفت‌وگو کرده است. آن‌ها دربارۀ میراث تونی بن بحث کرده‌اند و بعد، این موضوع را پیش کشیده‌اند که چگونه اصلاحات اد میلیبند به شکلی ناخواسته زمینه را برای سربرآوردن کوربین مهیا کرد و دست‌آخر این پرسش که آیا حزب کارگر می‌تواند به چیزی که تا کنون نبوده، یعنی حزبی سوسیالیست، تبدیل شود؟

سونکارا: موفقیت جرمی کوربین مردم را به یاد تونی بن و مبارزۀ او برای تسلط بر حزب کارگر در چند دهۀ قبل انداخت. ازلحاظ سیاسی، نسبت کوربین با بن چیست؟ بن انتقادات ساختاری به سرمایه‌داری داشت و می‌خواست حزب کارگر را به شکل کارگزار واقعی سوسیالیسم درآورد. آیا کوربین در سنت مشابهی قرار دارد؟

پنیچ: خب، من شخصاً آرزو داشتم که تونی بن اینجا می‌بود و وضعیت فعلی را می‌دید. اگر در سال‌های آخرِ عمرِ بن با او حرف می‌زدید، می‌فهمیدید که انتظار نداشت چیزی شبیهِ وقایع اخیر رخ دهد. کمی هم به دورنمای جناحِ چپِ کارگر ناامید شده بود. ولی مسیر وقایع نشان داد که کشاکشِ سوسیال‌دمکراتیکی که ما در آغاز آن قرار داریم، ماراتُن است؛ نه دوی سرعت!

جرمی کوربین دقیقاً در سنت بنیتی جای می‌گیرد. او درواقع بخشی از خواستی است که در پیِ تبدیل حزب کارگر به وسیله‌ای برای اجرای تغییرات سوسیالیستی در بریتانیا بوده است. تونی بن، صدای اصلی آن خواست محسوب می‌شد. ریشه‌های این جنبش بازمی ‌گردد به عقب‌تر و اثرات جریان‌های دهۀ ۱۹۶۰ مثل چپ جدید، فعالان ضدِ جنگ در سال‌های جنگِ ویتنام، شروع جنبش زنان و فشار برای دمکراسی مشارکتی. در دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ خیزشی در حزب کارگر به وجود آمد؛ تااینکه در سال‌های میانی دهۀ ۱۹۸۰ این خیزش به دست ائتلافی از دو جناح شکست خورد: نخست، جناحِ راستِ حزب کارگر که نهایتاً با رهبری تونی بلر به کارگر جدید تبدیل شد؛ دوم، چپ قدیمیِ حزب کارگر، یعنی جناح مایکل فوت که با پارلمان‌گراها و کلیشه‌های سیاسیِ جناح چپ نمایندگی می‌ شد و به رؤسای اتحادیه‌ها وصل بود.

بن نمایندۀ نیرویی قوی درون حزب بود. او می‌گفت اگر نتوانید حزب کارگر را تغییر دهید و دمکراتیک کنید، نخواهید توانست باعث تغییر و دمکراتیک‌شدن بریتانیا شوید. مضمون مشترک پویشِ دمکراسیِ حزبِ کارگر۶همین بود. این بسیار پرمعناست که سازمان‌دهندۀ جوان و زیرک آن کمپین، یعنی جون لانسمن، اکنون یکی از چهره‌های مرکزیِ اردوگاهِ کوربین است. همۀ این پیشرفت‌ها در تلاش برای سه چیز انعکاس می‌یافت: نخست، شکستنِ کنترلِ پارلمان‌گراها و سیاست‌مدارانِ حرفه‌ای بر حزب کارگر؛ دوم، اجازه‌دادن به احزابِ حوزه‌های انتخابی برای انتخاب مجددِ اعضای پارلمان؛ سوم، کسب اطمینان از این که رهبرِ حزب تصمیماتِ پارلمان را جدی می‌گیرد. همچنین تلاش دیگری نیز برای بسیج عمومی در سطحِ محلی وجود داشت. این تلاش، به‌خصوص برای کوربین مطرح بود. او در آن زمان بخشی از حرکت رادیکالیزه‌کردنِ شهرداری در دهۀ ۱۹۹۰ بود. این اقدام بعد از پیروزی‌های چشمگیر در شورای بزرگِ لندن به‌رهبری کن لیوینگستون صورت پذیرفت.

کوربین نمایندۀ همۀ این‌هاست. به‌علاوه او همواره و در اوج جنگ سرد حضور داشت. پای ثابتِ پویشِ خلع سلاح هسته‌ای نیز بود. درحال‌حاضر هم نایب‌رئیس این تشکیلات باقی‌مانده است و با نوسازی زیردریایی تردینت، که از بازدارنده‌های هسته‌ایِ بریتانیا است، مخالفت می‌کند. ازاین‌نظر، کوربین باقدرت در حال پیشبرد چیزی است که در حزب کارگر و سایر احزابِ سوسیال‌دمکراتیکِ اروپا منزوی و مغلوب شده بود. به نظر می‌رسد که در بین همۀ احزاب، این خیزشِ چپ، فقط در حزبِ کارگر و آن هم تنها در چند ماه اخیر، از نو ظاهر شده است.

سونکارا:‌ بگذارید راجع‌به این فشارها از داخل احزاب سوسیال‌دمکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ حرف بزنیم. این فرایند در جاهایی مثل آلمان و سوئد هم رخ داده بود

پنیچ: خب، در آلمان در دهۀ ۱۹۷۰ خیلی از سوسیالیست‌های جوان از حزب سوسیال ‌دمکراتیک آلمان اخراج شدند؛ درحالی ‌که در سوئد این حرکت، درونِ جنبشِ کارگری ایجاد شد و منجر شد به شکل‌ گیری طرح مایدنر۷برای طراحی صندوق دستمزد بگیران. شما می‌ توانید فشار برای دمکرات‌ سازی رادیکال را طی این دهه در همۀ احزاب سوسیال‌دمکراتیک ردیابی کنید؛ ولی در همۀ مواردِ دیگر، این طرح شکست خورد.

تغییراین احزاب، بسیار دشوار و حتی ناممکن است. باتوجه‌به اینکه سوسیال‌دمکراسی از خیلی قبل‌تر هویت خود را در سازش با پارلمان‌گرایی شکل داده و خود را نیرویی موافق با «سرمایه‌داری دمکراتیک» معرفی کرده است، رهبران این احزاب کاملاً این حق را داشتند که ادعا کنند حزب، «متعلق» به آن‌ها و چیزی است که سنت ایشان، نمایندۀ آن است. تلاش برای تغییرِ حزبِ کارگر همیشه با این ایده همراه بوده است که «ما می‌ خواهیم حزب را مجدداً سوسیالیست کنیم». جناحِ راست هم همیشه تاحدی حق داشته است که بگوید حزب کارگر هیچ‌گاه سوسیالیست نبوده است؛ حداقل به‌ شکلی که افرادِ خواهانِ اصلاح در حزب، مدنظر دارند.

سونکارا: شاهد این هستیم که این انرژیِ جناحِ چپ به درون حزب کارگر بازگشته است و نه بیرون آن. ویژگی‌های نظام حزبی انگلیسی، مثل رأی‌گیری به شکلِ نظام نخست نفری۸ یا موارد دیگر چقدر در این مسئله نقش دارند؟ آیا این مسئله ریشه‌های عمیق‌تری دارد؟

پنیچ: تاحدی به همین دلیل است؛ ولی فکر می‌کنم افراط‌گراییِ بلریسم نیز در آن دخیل بوده است و همین‌طور رویکردی که بلر و جریان کارگر جدید با آن تاچریسم را در آغوش گرفتند. تاچر، حرف بامنطقی زد که گفت که بزرگ ‌ترین موفقیت او تونی بلر بوده است. شیوه‌ای که رسانه‌های مرداک در پیش گرفتند نیز مؤثر بود؛ مثل بخشی از روزنامه‌ هایی که کارگران می‌ خوانند: سان، هرالد و….

سونکارا: از دهۀ ۵۰ به بعد، درست است؟

پنیچ: بله، اتفاقاتی که به جریان روزنامۀ سان منتهی شد و بلر با مرداک توافق کرد تا مطمئن شود رسانه‌ها پشت او هستند. در حاشیۀ این بحث، این یادآوری هم خوب است که گاردین نقش بزرگی در شکست بنتی‌ها بازی کرد. گاردین این نقش را عمدتاً با برجسته ‌کردنِ ایده‌ای از هابسبام ایفا کرد که می ‌گوید با وجودِ خطرِ تاچر باید از یک «جبهۀ پرطرفدار» حمایت کرد. بر اساس ایدۀ هابسبام نیروهایی که در مقایسه با تاچر، چپ به حساب می‌آیند، باید با یکدیگر متحد شوند.

این یکی از چیزهایی بود که جوانانی مثل میلیبندها و خواستۀ سیاسی چنین گروهی را متأثر کرد. باوجوداین، تحت رهبری بلر و کارگر جدید، انحراف زیادی ایجاد شد؛ تاجایی‌که حزب، واقعاً سیاستِ مالی ‌سازی سرمایه را در سیتی لندن۹ با روی باز پذیرفت. کارگر جدید آشکارا کوشید بین خود و اتحادیه‌ها فاصله بیندازد؛ به‌طوری‌که هر گونه پایگاه طبقاتی برای حزب را نیز منکر شد. آن‌ها نتوانستند کاملاً اتحادیه‌های کارگری را رها کنند؛ زیرا بسیاری از منابع و آرای حزب از آنجا می‌آمد. بااین‌حال تا جایی که می‌توانستند پیش آمدند.

البته، جنگِ عراق نیز مؤثر بود. یکی از علت‌های پیروزی اِد میلیبند در رقابت با برادرش دیوید در آخرین انتخابات برای رهبری، ترکیبی بود از افرادِ درونِ حزب که از این جنگِ خطرناک در عراق بیزار بودند. علتِ دیگر هم راهبرد رأی‌دهی جمعی متحد۱۰ بود. او از نارضایتی نسبت به حزب استفاده کرد؛ هرچند از نظر دیگر، او همچنان بین دو چیز تغییر موضع می‌داد: رضایت به این اقدامات و این واقعیت که کل نخبگان پارلمانی حزب هنوز بلری بودند. ولی در جریانِ پیروزیِ اد میلیبند، تغییر مهم این بود که کفۀ ترازو کاملاً به‌ سمت طرف ‌دارانِ کارگر جدید نچربید؛ هرچند ازچپ هم دورتر شد.

سونکارا: مشخصاً خودِ فرایندِ انتخابِ رهبریِ حزب به این تغییرات کمک کرد

پینچ: بله، این روشِ تخریبِ انتخابات جدید است و اد میلیبند همین دو سال قبل آن را معرفی کرده است. یکی از موفقیت‌های پویشِ دمکراسیِ حزبِ کارگر پس از یک دهه کشاکش این بود که به‌جای اینکه همیشه فقط اعضای پارلمان رهبر را انتخاب کنند، چیزی که دقیقاً نشان می‌داد چقدر این حزب پارلمان‌گراست، شورایی الکترال ساخته شد. ترکیب این شورا اینگونه بود: یک ‌سوم نمایندگان پارلمان، یک ‌سوم شامل اعضای سازمانی حزب و یک ‌سوم شامل نمایند گان اتحادیه‌ ها. اصلاحات یک دهۀ پیش تا انتخابات اخیر، همگی ناشی از چگونگی عملکرد این شورا بوده است.

سونکارا: میلیبند با هدف استقرار نظام «یک عضو، یک رأی۱۱» از دست «رأی‌دهی جمعی» خلاص شد، درست است؟

پینچ: اد میلیبند بیشتر به‌خاطر کسب سومین بخش از آرا برنده شد. این بخش، متعلق بود به اتحادیه‌ها. جناحِ راستِ حزب با این مدعا که بیش‌ازحد مدیون اتحادیه‌ها و همسو با آن‌هاست، به میلیبند فشار می‌آورد (هرچند، چنین نبود). در هیاهوی پروسۀ انتخابِ نامزد در فالکریک وقتی فشار زیادی از این جناح به میلیبند وارد شد، او در واکنش گفت که آن‌ها می‌خواهند شیوۀ تعامل اتحادیه‌های مرتبط با حزب کارگر را عوض کنند. او گفت که ۳۰۰ هزار فعال اتحادیۀ درون حزب را به ۳ میلیون فعال اتحادیۀ مرتبط با حزب، ترجیح می‌دهد.

میلبند در حال فاصله‌گرفتن از رؤسای اتحادیه‌ها بود. او قادر بود که بر «پارلمان‌گراها» غلبه کند و آن‌ها را متقاعد کند که از امتیازات خود دست بکشند و سیستم «یک نفر، یک رأی» را اجرا کنند. البته جناحِ راستِ کارگر فکر می‌کند افرادی مثل شما، من و حتی کوربین، اقلیتی ناچیز از نئاندرتال‌ها هستیم. آن‌ها فکر می ‌کنند اگر انگلستان انتخاباتی مقدماتی به سبک آمریکایی داشت، بردِ همیشگی ‌شان ضمانت می ‌شد. البته در اشتباهی مرگبار هستند.

در ماه مه، وقتی انتخابات برگزار شد، فقط ۲۰۰ هزار نفر عضو حزب کارگر بودند؛ یعنی یک‌ میلیون نفر کمتر از روزهای اوج حزب. ولی در چند ماه گذشته ۱۷۸ هزار نفر از فعالان اتحادیه‌ها به عنوان عضو به حزب ملحق شدند. نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر دیگر سه پوند پرداخت کردند تا برای رأی‌دادن عضو حزب کارگر شوند. در رخدادی چشمگیرتر، ۸۰ هزار عضو جدید هم پس از انتخابات ملحق شدند که این اقدام برخی از آنان یک روز بعد از انتخابات بود.

سونکارا: برای امثالِ مایکل فوت چه اتفاقی افتاد؟ آیا آن‌ها با اصلاحاتِ میلیبند مخالفت کردند؟

پینچ: واکنش گروهِ حامی بلر در حزبِ کارگر تند بود. آنان افرادی بودند که درحال‌ حاضر واقعاً دیگر عامل اثرگذار محسوب نمی‌شوند. البته بیشترِ مردم فکر می‌کنند گوردون براون به این سنت نزدیک ‌تر بود؛ هرچند در حقیقت اینطور نبود.