نقل از مورنینگ‌ استار، روزنامه ی چپ انگلستان

نوشته ی جان الیسون

نقل از مورنینگ‌ استار، روزنامه ی چپ انگلستان

صد سال پیش در روز ۱۶ آوریل ۱۹۱۷ و در جریان جنگ جهانی اوّل، ژنرال فرانسوی روبرت نیوِل که از طرفداران پروپاقرص ضربهٔ سریع بود دست به تهاجم مرگبار تازه‌ای در جبههٔ غرب زد. شب پیش از آن روز، ولادیمیر ایلیچ لنین با قطار وارد پتروگراد شده بود. او و ۳۲ تن از دیگر مهاجران سیاسی که همراه او بودند، در ایستگاه قطار مورد استقبال پرشوری قرار گرفتند.

امّا در حملهٔ فاجعه‌بار نیوِل، سی‌هزار نظامی فرانسوی در مدّت چند روز کشته شدند، و در عمل تغییری در جبههٔ غرب [در مقابل نیروهای آلمانی] ایجاد نشد.

در بریتانیا، بیشتر مردم روزهای سختی را می‌گذراندند. کمبود نیازهای اساسی، صف‌های طولانی، و خشم مردم رو به افزایش بود و جنگ‌افزارهای زیردریایی غیرقابل کنترل آلمانی در ایجاد این وضعیت تأثیری عمده داشتند. روزنامهٔ آبزرور روز ۸ آوریل گزارش داد که در بخش اِدمونتون در شمال لندن، صف‌های نان و سیب‌زمینی چنان دراز بود که ”پلیس مجبور به برقراری نظم در آنها بود“، در حالی که فارِن‌بورور در کِنت را محاصره کرده بودند چون گزارش‌هایی رسیده بود که یکی از کشاورزان آنجا مقدار زیادی سیب‌زمینی برای فروش در اختیار داشت.

امّا شرایط نامساعد در وطن، اصلاً با وضعیت دهشتناک زندگی و مرگ سربازان انگلیسی در فرانسه قابل‌مقایسه نبود. در همان روز ۸ آوریل، آیزاک روزنبرگ شاعر انگلیسی در نامه‌ای به پشت جبهه نوشت: ”تا آنجا که به خانه‌ها یا نشانه‌ای از زندگی معمولی انسان مربوط است، باید بگویم که انگار در صحرای بزرگ آفریقا هستیم. اگر می‌خواستم آنچه را می‌بینم تعریف کنم، می‌توانستم صحنه‌های سهمگینی را توصیف کنم، مثل جسدهای دفن شدهٔ آدم‌ها که از درون گورها بیرون آورده شده، یا صحنه‌های دیگری مثل این؛ ولی از بیان این مناظر خودداری می‌کنم.“

پس از یک ماه که از کناره‌گیری تزار از قدرت و تشکیل دولت موقت روسیه به ریاست پرنس لِووف می‌گذشت و فضای سیاسی ناگهان باز شده بود، لنین به روسیه بازگشت. لنین می‌دید که در روسیهٔ آن روز، آزادی بیان در همه‌جا بود. آیزاک دویچر [نویسنده و متفکر مارکسیست لهستانی] در زیست‌نامهٔ ارزشمندی که برای لئون تروتسکی نوشت (که در آن زمان هنوز عضو حزب بلشویک نبود، و یک ماه بعد از لنین وارد روسیه شد)، چنین نوشته است: ”خصلت اجتماعی طغیان عمومی را حتّی در ظاهر شهر هم می‌شد دید... خیابان‌ها و میدان‌ها در محله‌های شیک شهر حالا محل آمدوشد و تجمع روزمرهٔ ساکنان زاغه‌نشینان حومهٔ شهر شده بود... پرچم سرخ، که تا همین اواخر درفش ممنوعهٔ طغیان بود، روی ساختمان‌های کنارهٔ رود نِوا با آن معماری نوکلاسیکی که دارند، موج می‌زد.“

واقعیت مهم سیاسی آن روزهای روسیه این بود که قدرت بین دولت موقت و شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان تقسیم شده بود. شوراها که در انقلاب عقیم شدهٔ ۱۹۰۵ هم حضور داشتند، اکنون حضور مهمی در صحنهٔ سیاست داشتند و ”قدرت دوگانه“ ای را به وجود آورده بودند.

دولت موقت که اَشراف رهبری آن را در دست داشتند، اگرچه برای بازگرداندن تزار فشار نمی‌آوردند، ولی خواهان ادامهٔ جنون جنگ در ائتلاف با بریتانیا و فرانسه (و از اوایل آوریل ۱۹۱۷، با آمریکا) در مقابل آلمان، اتریش، و ترکیه بودند. از سوی دیگر، شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان زیر تسلط مِنشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی (اِس‌اِرها) بودند، که هر دو انقلابی بودند، امّا تا حدّ معیّنی.

به بیان نان میلتون، زیست‌نامه‌نگار جان مَک‌لین (سوسیالیست مارکسیست بزرگ اسکاتلند)، انقلاب روسیه هر قدر هم که ناقص بود، ”مثل شوک برقی بود که به اروپای غربی وارد شد.“ جان مک‌لین به خاطر فعالیت ترویجی و تبلیغی برضد جنگ، حدود یک سال پیش از آن روزها، یعنی در آوریل ۱۹۱۶، به سه سال زندان با کار شاق محکوم شده بود. امّا خبرهایی که از روسیه می‌رسید، احساسات ضدجنگ را در اروپای غربی برمی‌انگیخت و به فشار برای آزادی مک‌لین می‌افزود، همان‌گونه در جمعیت ۷۰-۸۰هزار نفری در تظاهرات اوّل ماه مه در گلاسگو دیده شد.

در انگلستان، فِنِر بروک‌وِی، شخصیت سوسیالیست و سردبیر پیشین ”پیشوای کارگر“ که روزنامهٔ ”حزب مستقل کارگر“ بود، به جرم سر باز زدن از خدمت اجباری در ارتش در زندان والتون در لیورپول بازداشت بود. او در همان زندان دست به کار تهیهٔ روزنامهٔ مخفی دست‌نویسی به نام ”پیشوای والتون“ بر روی چندین صفحه کاغذ دست‌شویی شد. او در خاطره‌نویسی‌اش با عنوان ”در درون چپ“ می‌نویسد که خبرهای روسیه را در آن روزنامهٔ زندان می‌گنجانده است. می‌نویسد: ”خبرهای بسیار خوبی از انقلاب روسیه می‌رسید... ولی ما وقتی شنیدیم که دولت جدید مردم می‌خواهد در ائتلاف با بریتانیا و فرانسه و آمریکای سرمایه‌دار به جنگ ادامه دهد، خیلی مأیوس شدیم؛ من گفتم که این ثابت می‌کند که آن انقلاب یک انقلاب سوسیالیستی واقعی نبود.“

در آلمان، روزا لوگزامبورگ از رهبران سوسیالیست آن کشور از تابستان سال پیش (۱۹۱۶) به خاطر فعالیت سیاسی ضدجنگ در ”بازداشت احتیاطی نظامی“ بود و در آن زمان در قلعهٔ ورونکه حبس بود. او البته در آنجا از دریافت نامه یا اخبار از دنیای خارج محروم نبود. او در نامه‌ای که روز ۱۳ آوریل ۱۹۱۷ به یار همراهش کلارا زتکین نوشت به طور شگفت‌انگیزی پیش‌بینی کرد که ”رخدادهای روسیه پیامدهای عظیم و بی‌شماری دارد و من آنچه را که تا کنون در آنجا رخ داده است، صرفاً پیش‌درآمدی کوچک می‌دانم. آنچه در آنجا می‌گذرد، بی‌تردید به چیزی عظیم فراخواهد رویید... پیچیدن پژواک آن در سراسر دنیا ناگزیر است.“

در همان ایّام، مورگان فیلیپ پرایس، روزنامه‌نگار بریتانیایی، به منظور تهیهٔ گزارش برای نشریهٔ منچستر گاردیَن در روسیه بود. او زمانی که در تفلیس بود خبر برکناری تزار را شنید. چند روز بعد، در همان شهر، او شاهد آن بود که مردم شادمان محلی، زندانیان سیاسی آزاد شده را با شور و اشتیاق بر روی شانه‌های خود می‌بردند، و می‌شنید که مارسییز (سرود ملّی فرانسه) بر لبان آنها جاری بود. او به سوی مسکو حرکت کرد و در آنجا حتّی یک پلیس هم در خیابان‌ها ندید. به او گفتند که همهٔ پلیس‌ها را بازداشت کرده‌اند. او بعدها در کتابش با عنوان ”سه انقلاب من“ نوشت: ”من از بلشویک‌ها شنیدم که کسی به نام لنین به‌زودی از تبعید بازخواهد گشت، و آنگاه اوضاع خیلی بهتر خواهد شد.“ و همین‌طور هم شد. آمدن لنین به پتروگراد در روز ۱۶ آوریل، از لحاظ زمانی خیلی به‌موقع بود. بقیهٔ حزب بلشویک در شهر پتروگراد [در آن زمان پایتخت روسیه] که نگران بودند حکومت تزاری دوباره بازگردد، به طور مشروط از دولت موقت حمایت می‌کردند. کریستوفر رید در زیست‌نامهٔ لنین که در سال ۲۰۰۵ نوشت، اوضاع را این طور توصیف کرد: ”یک حالت ماه‌عسل ملّی طولانی.“

امّا آنچه در مرکز توجه لنین قرار داشت چیز دیگری بود که با دقت بررسی و تعریف شده بود. موضع او این بود که انقلاب تا اینجا- یعنی به دست گرفتن قدرت توسط بورژوازی روسیه- فقط پیش‌درآمدی بر یک انقلاب کامل سوسیالیستی است که قدرت را به مردم خواهد داد. بنابراین به شرط کسب اکثریت بلشویک‌ها در شوراهای نمایندگان کارگران وسربازان از راه آموزش، باید دولت موقت را طرد (اگرچه نه هنوز سرنگون) کرد. او اصرار داشت که جنگ (جهانی اوّل) همچنان یک جنگ امپریالیستی بود و بی‌تردید باید به آن پایان داد. او در بحث‌هایی که در درون حزب بلشویک جریان داشت نخست تقریباً در انزوا قرار داشت، امّا استدلال‌های او که در ”تزهای آوریل“ جمع‌بندی شده است، برای بلشویک‌ها روشنگر بود و حمایت آنها را جلب کرد.

روز اوّل ماه مه ۱۹۱۷، وقتی که نامهٔ پاول میلیوکوف، وزیر امور خارجهٔ روسیه، به قدرت‌های متفق منتشر شد که در آن تأیید و تأکید شده بود که دولت روسیه به جنگ ادامه خواهد داد، لنین فرصت خوبی برای اثبات و پیشبُرد نظرهای خود پیدا کرد. میلیوکوف در مصاحبه با فیلیپ پرایس که در منچستر گاردین منتشر شد گفته بود که همان‌طور که پیش از کناره‌گیری تزار با قدرت‌های متفق توافق شده بود، باید به امپراتوری‌های اتریش و عثمانی (تُرک) پایان داد و روسیه باید قسطنطنیه (استانبول امروزی) و تنگهٔ داردانل را مال خود کند.

در اوایل ماه مه همان سال، میلیوکوف از دولت موقت روسیه کنار گذاشته شد ولی پرنس لووفِ هوادار ادامهٔ جنگ همچنان بر سر کار بود. لنین در کنفرانس سراسری روسیه حزب بلشویک در اواخر ماه آوریل و چند روز اوّل ماه مه، تلاش زیادی کرد که درستی دیدگاه‌هایش را به رفقایش ثابت کند. در ماه مه ۱۹۱۷، بلشویک‌های بیشتری به نمایندگی در شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان انتخاب شدند، و تروتسکی در حمایت از استدلال‌های لنین- در مخالفت با جنگ و اینکه همهٔ قدرت سیاسی باید به شوراها منتقل شود- نطق می‌کرد که هدفش تقویت رشد نفوذ بلشویک‌ها بود. در آن روزها، تهاجم تازهٔ نیروهای بریتانیا در شهر آراس در فرانسه، موفق به در هم شکستن خط دفاعی آلمان در آن شهر شده بود. ژنرال انگلیسی آلِن‌بی دستور داد: ”همهٔ نیروها باید بدانند که ارتش سوّم اکنون در تعقیب یک ارتش شکست خورده است و باید انتظار هر خطری را داشت.“ 

سربازان خط مقدّم جبهه این پیام را خیلی جدّی نگرفتند. روز ۱۱ آوریل، پیاده‌نظام که به اصرار دوگلاس هِیگ به آن دستور پیشرَوی داده شده بود، آوازخوانان به سوی ”سیم‌های خاردار و مسلسل‌ها“ حرکت کرد. کشته شدن ۱۴۲هزار نفر بریتانیایی در این تهاجم کوتاه‌مدّت، در نظر هیگ کاملاً پذیرفتنی بود. افتضاح تهاجم نظامی فرانسوی‌ها که روز ۱۶ آوریل شروع شد، یعنی یک روز بعد از آنکه تهاجم نیروهای بریتانیایی متوقف شده بود، همراه با خبرهایی که در مورد اوج‌گیری نارضایتی در روسیه می‌رسید، خیلی زود به سرپیچی‌های گسترده در رده‌های نظامی منجر شد. روز ۳ مه در یکی از رسته‌ها شورشی به راه افتاد که خیلی زود فراگیر شد، ولی در مطبوعات به آن اشاره‌ای نشد. در میان نظامیانی که سرپیچی می‌کردند، پرچم‌های سرخ دیده می‌شد و نوای انترناسیونال از آنها به گوش می‌رسید، و شعارهایی مبنی بر خودداری کردن از حمله شنیده می‌شد. فقط با دادن امتیازهایی عمده، و البته اعدام شماری از متمرّدان، بود که ارتش فرانسه توانست دوباره ”قابل اعتماد“ شود. امّا به‌رغم همهٔ وحشتی که ایجاد شد، روحیهٔ تازه‌ای در همه‌جا پدید آمد.

اکنون یک قرن پس از آن رخدادها، اگر لازم به یادآوری باشد، باید گفت که از سپتامبر ۲۰۱۵، زمانی که جِرِمی کوربین به رهبری حزب کارگر برگزیده شد، روحیهٔ تازه‌ای در بریتانیا پدیدار شده است. و شاید بتوان گفت که حتّی پیش از آن نیز چنین روحیه‌ای پیدا شده بود.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۲۳، ۲۸ فروردین (حمل) ماه ۱۳۹۶