فاشیسم، سرمایه داری، غرب، دموکراسی، امپریالیسم
فاشیسم، سرمایه داری، غرب،
دموکراسی، امپریالیسم
دکتر سید سلمان صفوی
مرکز بین المللی مطالعات صلح- IPSC
از جهت
اتیمولوژی کلمه فاشیسم(Fascism) از کلمه ایتالیایی فاشیسمو و آن از کلمه لاتینی فاشس(fasces) گرفته شده است که در زبان لاتینی به تبری میگویند که به دسته آن
میله های می بستند و نزد فرمانروایان روم به عنوان نماد قدرت بود. با نگاه تاریخی
فاشیسم یک ایدئولوژی سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامه است که نخست بین سالهای
۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا بوسیله موسولینی رهبری
شد. معنای علمی اصطلاح فاشیسم[i] عبارت ست از
نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که از سوی جریان راست افراطی و
تندروترین محافل امپریالیستی حمایت میشود. در هنگامی که حکومت به شیوههای متعارف
امکان پذیر نباشد، حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادیهای دموکراتیک را در کشور از
بین میبرد و سیاست خود را معمولاً درلعابی از تئوریها و تبلیغات مبتنی بر تعصب
ملی و نژادی میپوشاند. فاشیسم دارای دشمنی آشکار با دموکراسی ، لیبرالیسم،
کمونیسم و اسلام است. با اینکه خاستگاه فاشیسم از کشور ایتالیا است اما در
بسیاری از کشورها جریان فاشیسم فعال است.
کلید واژگان: فاشیسم، سرمایه داری، غرب، دموکراسی، امپریالیسم، سیاست.
ریشه
فلسفی فاشیسم:
در مکتب
فاشیسم، ایدههای استبداد مطلق هابز، ناسیونالیسم افراطی و سامیستیزیِ کنت
دوگوبینو و چمبرلن، قساوت ماکیاولی، ابر مرد نیچه و محرکهای تاریخی و اسطورهای
ژرژ سورل با یکدیگر ترکیب شدهاند. توماس هابز اولین فیلسوفی است که برخی از
مبانی فاشیسم را بالاخص در باب سه مولفه اساسی فاشیسم “اقتدار دولت”، “قدرت مطلق
حاکم” و “استبداد مطلق” بیان کرده است. کتاب معروف هابز، “لویاتان” Leviathan نام دارد. هابز این نام را از تورات اقتباس کرده، لویاتان در
تورات یک غول افسانه ای است که هیچ موجودی به بزرگی و قدرت او وجود ندارد و کسی را
توان برابری و مقاومت در مقابل او نیست. هابز دولت را نظیر این غول می داند و آن
را انسان مصنوعی می خواند. چکیده دیدگاه هابز آن است که افراد اگر بخواهند در
جامعه از امنیت کامل برخوردار باشند و رعایت قوانین که هدف آنها ایجاد امنیت است
به زیانشان تمام نشود باید همه اختیارات خود را به یک فرد یا به جمعی از افراد
واگذارند. اصول اندیشه فلسفی هابز مبتنی بر مادیت (ماتریالیسم)، افزاروارگی
(مکانیسم) و موجبیت (دترمینیسم) است.
متد او
برای وصول به نظریه دولت مقتدر بر این قرار است که نخست به تحلیل روان و عواطف
آدمی در حال طبیعی اقدام می کند و سپس نشان می دهد که حال طبیعی انسان وضع جنگ است
و اگر انسانها بخواهند به صلح زیست کنند باید بر این عواطف قید و بند بنهند و این
قیود همان قوانین اجتماعی است ولی برای آنکه قوانین را رعایت کنند باید انگیزه ای
قوی داشته باشند و چنین انگیزه ای وقتی قدرتمند و مؤثر است که قدرت و اختیارات
فرمانروایی بدست یک نفر بطور مطلق قرار گیرد.
براساس
مبانی فلسفی وی، ارزشهایی چون خوبی و بدی فقط دارای جنبه اعتباری هستند، یعنی وقتی
چیزی را خوب یا بد می دانیم، ملاک قضاوت ما میل و علاقه محض به آن چیز و یا نفرت
از آن است. و خوبی و بدی هیچ گاه در نفس آن چیز وجود ندارد و هیچ گاه چیزی دارای
مطلوبیت و یا شرّ ذاتی نیست. و هرگاه گمان می کنیم که مصلحت خود را فدای مصلحت
دیگری می کنیم کاملاً دچار اشتباه گشته ایم، زیرا محال است که انسان از عملی که به
سود خود اوست روی برتاباند و به عملی که به نفع دیگری است اقدام نماید. پس آدمیان
همه به حکم ضرورت خودپرست اند و هرگز فی الحقیقه در غم یکدیگر نیستند، زیرا مصلحت
هر کس امری است که فقط مطابق و موافق میل او باشد.
او در
لویاتان می گوید: “من میل عمومی انسانها را دردرجه اول خواهش دائم وبی قرار در
جستجوی قدرت می دانم، این میلی است که فقط با مرگ فرو می نشیند، به سبب این او
همیشه آن نیست که شخص لذتی بیش از آنچه بدست آورده است می جوید و با قدرت معتدل
نمی تواند خرسند باشد، بلکه آن است که او نمی تواند قدرت و وسیله وجود خود را برای
خوب زیستن حفظ کند مگر آنکه قدرت بیشتر به چنگ آورد”. بنابراین ستیزه میان آدمیان
سه انگیزه دارد: الف- رقابت ب- بی اعتمادی ج- جاه طلبی. هابز ماهیت حکومت را به
منزله “شخص واحدی تعریف می کند و علت پیدایش حکومت قرارداد اجتماعی است که آدمیان
میان خود منعقد کرده اند و همه آدمیان پس از تأسیس حکومت به اتباع حاکم تبدیل می
شوند یعنی یک شخص حاکم و دیگران همه اتباع اویند.
از نکات
مهم این نظریه این است که از نظر هابز خود حاکم طرف قرارداد نیست، هابز در این
مورد صریحاً می گوید: “از آنجا که واگذاری حق نمایندگی شخصی همگان به کسی که حاکمش
گردانده اند تنها از راه عقد قرارداد میان افراد انجام گرفته است و نه میان او و
هرکدام از آنان نقص قرارداد از طرف حاکم پیش نتواند آمد” یعنی ناقض قانون اتباع می
توانند باشند ولی شخص حاکم نه. افراد متعهد و ملتزم شده اند که آنچه را فرماندار
مطلق امر می نماید و یا نهی می کند، تبعیت و اطاعت کامل نمایند و هیچ تظلم علیه
مشروعیت فرامین و اوامر حاکم قابل پذیرش نیست چرا که او برگزیده مردم است و با اراده
خود با او تبعیت کرده اند، پس هرچه می کند مثل آن است که مردم می کنند. هابز نیز
مثل بُدَن منکر تقسیم قدرت است و تجزیه قدرت و حکومت های مختلط را رد می کند، چرا
که تقسیم قدرت یعنی انحلال قدرت، چرا که بخشهای تفکیک شده قدرت مخرب یکدیگر می
باشند، قدرت قانون گذاری در انحصار فرماندار مطلق است و هیچ قانونی جز فرامین خاص
او وجود ندارد، عدل و ظلم، خیر و شر، و خوب و بد آن است که حاکم معین می کند هم
موجبه و هم سالبه. منشاء حقوق از دیدگاه هابز فقط دولت است. هابز استبداد مطلق را
لازمه حکومت خوب می داند. نظریه “سوپرمن” نیچه نیز یکی دیگر از مولفه های فاشیسم
است. از دیدگاه نیچه سوپرمن فوق سوال است بلکه عمل وی ملاک داوری است و هرچه
ابرمرد انجام دهد نیک است. در نهایت مفاهیم نظریِ فاشیسم را جووانی جنتیله (Giovanni
Gentile) (۱۸۷۵-۱۹۴۴) با
اقتباس و ترکیبی از نظریات مکاتب سیاسیِ و فلسفی پیشین وضع کرد.
هدف
فاشيسم:
هدف
فاشیسم برقراری دولت قدرتمندی است که درآن فقط یک حزب فاشیست باید انحصار قدرت را
در دست داشته باشد و یک رهبر با ویژگیهای فرهمندانه و با قدرت مطلق برآن حکومت
کند. وجه مشترک همه ی جنبشهای فاشیست ،پرستش زور وقدرت ، جنگ طلبی، ناسونالیسم
افراطی و تلاش برای دستیابی به قدرت است و با یونیفورم ها ، شکل مخصوص سلامها و
رژه ها به احزاب خود رنگ نظامی میدهند.
اصول[ii]:
بنیتو
موسولینی رهبر فاشیستهای ایتالیا اصول اساسی جنبش فاشیستی را در جلد چهاردهم
دانشنامه ای ایتالیا ۱۹۳۲ بیان کرده است ، مانند:
الف-
فاشیسم نه به امکان صلح پایدار باور دارد و نه به سودمندی آن.
ب-
فاشیسم با مارکسیزم و لیبرالیسم مخالف است .
ج- دولت
فاشیست حکومت قدرت و خواست قدرت مجسم است و رشد امپراتوری نمودار زنده بودن و و
تنزل آن نشانه رو به زوال رفتن آن است .
د-
تقدیس رهبر.
زمینه
های ظهور و خاستگاه طبقاتی:
فاشیسم
از لحاظ تئوریک محصول توسعه نظریه نژاد باوری و امپریالیسم اروپایی بود و از نظر
اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی نظام سرمایه داری پس از جنگ جهانی
اول است. اما در قاره های دیگر دولت های بوجود امدند که از ایدئولوژی فاشیسم الهام
گرفته بودند مانند پرونیسم در آرژانتین ولی پرونیسم با فاشیسم تفاوت های در سیاست
خارجی و داخلی داشت مثلا رژیم پرونیسم سیاست خارجی تجاوزگرانه نداشت و در داخل به
بهتر زیستن مردم توجه داشت . بعد از شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم این نظریه از
اعتبار گسترده افتاد علیرغم آنکه حکومت فرانکو در اسپانیا دوام یافت.
در
جبهه نظری ادبیات چپ آنتونیو گرامشی نخستین کسی بود که فاشیسم را تنها بعنوان
واکنش مسلحانه سرمایه داری تحلیل نکرد – آنچنان که انترناسیونال کمونیست به آن
باور داشت- بلکه فاشیسم را همچنین بعنوان جنگ در عرصه روبنای اجتماعی میدید که
هدفش تاثیر گذاری بر ناخوداگاه تودهها و بویژه خرده بورژوازی است. ویژگی تحلیل
گرامشی در تاکیدی است که او بر نقش خرده بورژوازی و کادرهایش در پیدایش و گسترش
فاشیسم در ایتالیا دارد.
فاشیسم
پایه قدرت خود را بر روی طبقه خرده بورژوازی قرار داده است که چون هیچ کارکرد
تولیدی ندارند از تضادهای سرمایهداری بی خبرند و تصور میکنند که مبارزه طبقاتی
اختراع ایدئولوژیک جریانات و جنبشهای اجتمای چپ است. تمام ساختار “سلسله مراتبی”
فاشیسم وابسته به منش طبقه خرده بورژوایی است، از اینجا مفهوم یک جامعه مدرن مرکب
از صنوف کوچک زاده شده است که تحت کنترل “نخبگان” فاشیسم و انحصارهای نامریی
سرمایه داری قرار دارد.
فاشیسم
ایتالیای دوره موسولینی در پیوند با طبقه خرده بورژوازی بود و این مسئله وجه
تمایز فاشیسم ایتالیا از نازیسم آلمان است. نازیسم سیاستی در
چارچوب منافع سرمایه داران بزرگ آلمان در پیش گرفت. در ایتالیا بدلایل شرایط
تاریخی و ترکیب اجتماعی آن فاشیسم پیوند نیرومندتری با خرده بورژوازی داشت.
خصوصیات
مشترک فاشیست ها عبارتند از استقرار یک دولت فراگیر، پیروی زندگی توده ها از دولت
، کاربرد ترور، و انحصار قدرت و رسانه های همگانی میباشد.
برخی
تحلیل گران عنوان فاشیسم ایتالیا را برای اندیشه های ناسیونال سوسیالیست ها المان
«نازی ها » هم بکار میبرند و به این عقیده اند که فاشیسم و نازیسم از یک خانواده
اند اما این دو از هم متفاوت اند وکاربرد اصطلاح فاشیسم برای نازیسم هتیلری چندان
درست نمی باشد، زیرا اولا نازیسم دارای مولفه بسیار قوی داروینسم اجتماعی در ترکیب
خویش بود ولی فاشیسم این گونه نیست و دوما فاشیست های ایتالیا هوادار امپریالیسم
بودند ومی خواستند که امپراتوری روم را زنده کنند اما نازیها خواهان یک نظم نوین
براساس نژاد باوری بودند و سوما فاشیسم سنت پرست وبراساس بزرگداشت دولت است ولی
خوی نازیسم بر سنت ستیزی و بزرگداشت از مردم ونژاد آریایی است .
بطورکلی
فاشیسم در مورد ملت میگوید که « کل است واحد که دولت مظهر اراده ی مطلق آنست و
هرنوع شکاف درقدرت مطلق دولت نشانه پاشیدگی پیکرملی است .» فاشیسم تقسیم ملت به
طبقات و کشاکش طبقه ای را انکار می کند و تضاد اصلی را میان ملتها برسر گسترش حوزه
ای اقتدار و تسلط خود می شناسد و از این جهت مبلغ سیاست خارجی تجاوزگر است. فاشیسم
ایدئولوژی تمایز منفی نژادی ، قهرمان پرستی ، تبلیغ روح جنگجویی ونظامی سالاری است.
خاتمه:
فاشیسم
شکل جدیدی از نظام سرمایه داری است که در شرایط بحران اقتصادی، تودههای
مردم را حول یک ایدئولوژی ارتجاعی، نژاد پرست، سنتی و اقتدار طلب راست رادیکال جمع
میکند. اینک مجدداً احزاب نوفاشیست در اروپا تحت تاثیر بحران جدید سرمایه داری در
قرن بیست ویکم در حال ظهورند.
مرکز
بین المللی مطالعات صلح- IPSC
[i]A governmental system ledby a dictator having complete power, forcibly suppressingopposition and criticism, regimenting all industry, commerce,etc., and emphasizing an aggressive nationalism and often
racism.
[ii] Fascism basically rejected the idea of Socialism,
Capitalism, and Democracy. Fascism’s are single-party dictatorships
characterized by terrorism and police surveillance. It focuses on
ethnicity and “our” race being better than “your” race.