هاجون چنگ و چامسکی از افسانه‌های جهانی‌سازی می‌گویند

هاجون چنگ و چامسکی از افسانه‌های جهانی‌سازی می‌گویند

ترجمۀ: محمد معماریان

منتشر شده در ترجمان

جهانی‌سازی، اگر به معنای روابط گستردۀ اقتصادی بین کشورهای دنیا باشد، چیز جدیدی نیست. اما از این نکته نباید در جهتِ تطهیر سبک امروزی جهانی‌سازی در دنیا سوءاستفاده کرد. جهانی‌سازی قدیمی است، همانطور که استثمار و ستمگری و نابرابری قدیمی است. بنابراین نباید در برابر جریان‌هایی که جهانی‌سازی را گریزناپذیر و محتوم معرفی می‌کنند، وجهِ سیاسیِ عمیق آن را نادیده گرفت. جهانی‌سازی می‌تواند بهتر شود و برای این بهترشدن باید مبارزه کرد.

 

تروث-اوت ـ از اواخر دهۀ ۱۹۷۰، اقتصاد جهان و کشورهای قدرتمند با مارش جهانی‌سازیِ (نئولیبرال) رژه رفته‌اند، که اثر و نتیجه‌اش بر زندگی مردم عادی و جماعت‌ها در نقاط مختلف، نارضایتی عمومی همراه با موج روزافزون احساسات ملی‌گرایانه و ضدنخبگانی بوده است. ولی دقیقاً چه چیزی است که جهانی‌سازی را جلو می‌راند؟ و چه کسی واقعاً از جهانی‌سازی سود می‌برد؟ آیا جهانی‌سازی و سرمایه‌داری درهم‌تنیده‌اند؟ چگونه باید نابرابری روزافزون و ناامنی شغلی گسترده را حل‌وفصل کنیم؟ آیا ترقی‌خواهان و رادیکال‌ها باید به فراخوانِ تأمین درآمد پایۀ همگانی بپیوندند؟ در مصاحبۀ خاص و انحصاری زیر، دو چهرۀ برجستۀ زمان ما، زبان‌شناس و روشن‌فکر عمومی، نوام چامسکی و اقتصاددان دانشگاه کمبریج، هاجون چنگ، دیدگاه‌های خود دربارۀ این پرسش‌های اساسی را مطرح می‌کنند.

سی.جی. پلی‌کرونیو: جهانی‌سازی را معمولاً فرایند تعامل و ادغامِ اقتصاد و مردم دنیا از طریق تجارت بین‌المللی و سرمایه‌گذاری خارجی و با کمک فناوری اطلاعات می‌دانند. بدین‌ترتیب، آیا جهانی‌سازی صرفاً فرایندی از ایجاد پیوندهای اقتصادی، اجتماعی و فناورانه‌ای است که بی‌طرف و گریزناپذیر است، یا ماهیتی سیاسی‌تر دارد که طی آن اقدامات دولتی منجر به دگرگونی‌های جهانی می‌شود (یعنی جهانی‌سازی دولت‌مدار)؟

هاجون چنگ: بزرگ‌ترین افسانه دربارۀ جهانی‌سازی آن است که رانۀ آن پیشرفتهای فناورانه است. با این افسانه، حامیان جهانی‌سازی توانسته‌اند منتقدان را «فناوری‌هراسان مدرن» بنامند که سعی می‌کنند در مقابل پیشرفت بی‌وقفۀ علم و فناوری، تاریخ را به عقب برگردانند.

ولی اگر فناوری است که میزان جهانی‌سازی را تعیین می‌کند، چطور می‌توانید این حقیقت را توضیح دهید که جهان در اواخر قرن نوزهم و اوایل قرن بیستم به مراتب جهانی‌شده‌تر از نیمۀ قرن بیستم بود؟ در عصر لیبرال اول، حدوداً در بازۀ ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴، ما به کشتی‌های بخار و تلگراف اتکا داشتیم، اما اقتصاد جهان تقریباً از همه جهت جهانی‌شده‌تر از نیمۀ قرن بیستم (حدوداً در بازۀ ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۳) بود، یعنی دوره‌ای به مراتب کمتر لیبرال که ما همۀ فناوری‌های حمل‌ونقل و ارتباطات امروزی را داشتیم، البته با کارآیی کمتر و به استثنای اینترنت و تلفن همراه.

علت اینکه دنیا در بازۀ دوم بسیار کمتر جهانی‌شده بود این است که در آن بازه، اکثر کشورها محدودیت‌های نسبتاً قابل توجهی بر جابجایی کالا، خدمات، سرمایه و افراد تحمیل می‌کردند، و فقط به تدریج به سمت لیبرال‌سازی این امور رفتند. نکتۀ شایان ذکرآن است که علی‌رغم جهانی ‌شدگی کمتر… در این دوره زمانی است که سرمایه‌داری بهترین ثمرۀ خود را داده است: سریع‌ترین رشد، کمترین نابرابری، بالاترین ثبات مالی، و (در اقتصادهای سرمایه‌داری توسعه ‌یافته) پایین‌ترین نرخ بیکاری در سابقۀ ۲۵۰سالۀ سرمایه‌داری. برای همین است که این بازه را اغلب «عصر طلایی سرمایه‌داری» می‌نامند.

فناوری صرفاً حد و مرز جهانی‌سازی را تعیین کرده است: فقط با کشتی‌های بادبانی که دنیا به حد بالایی از جهانی‌سازی نمی‌رسید. ولی سیاست‌گذاری اقتصادی (یا اگر مایل به تعبیر دیگری باشید، سیاست‌ورزی) است که تعیین می‌کند درکدام نواحی دقیقاً چقدرجهانی‌سازی باید رُخدهد.

شکل فعلیِ جهانی‌سازیِ بازارگرا و بنگاه‌محورْ یگانه شکلِ ممکن از جهانی‌سازی نیست، چه رسد به آنکه بهترینش باشد. یک شکل منصفانه‌تر، پویاتر و بادوام‌تر از جهانی‌سازی هم ممکن است.

پلی‌کرونیو: می‌دانیم که در روایت درست، جهانی‌سازی در قرن پانزدهم آغاز شد و از آن زمان مراحل متفاوتی را طی کرده است که هر مرحلهْ بازتاب تأثیرات زیربنایی قدرتِ دولت‌های امپریالیست و دگرگونی‌هایی بوده است که در شکل‌های نهادی رُخ می‌داده‌اند، از قبیل بنگاه‌ها و ظهور فناوری‌ها و ارتباطات نوین. وجه تمایز مرحلۀ فعلی جهانی‌سازی (۱۹۷۳ تاکنون) از مراحل قبلی چیست؟

چنگ: مرحلۀ فعلی

شکل فعلیِ جهانی‌سازیِ بازارگرا و بنگاه‌محورْ یگانه شکلِ ممکن از جهانی‌سازی نیست، چه رسد به آنکه بهترینش باشد.

جهانی‌سازی از دو جهت مهم متفاوت از مراحل پیشین است:

اولین تفاوت این است که امپریالیسمِ علنی کمتر شده است.

پیش از ۱۹۴۵، کشورهای سرمایه‌دارِ توسعه‌یافته دست‌اندرکار امپریالیسمِ آشکار بودند. آن‌ها کشورهای ضعیف‌تر را استعمار می‌کردند یا «معاهدات نابرابر» بر آن‌ها تحمیل می‌کردند که در عمل از آن‌ها مستعمره می‌ساخت. مثلاً بخش‌هایی از قلمروهای مختلف را از طریق «اجاره» اشغال می‌کردند، آن‌ها را از حق وضع تعرفه محروم می‌ساختند، و….

از ۱۹۴۵ شاهد ظهور نظام جهانی‌ای بوده‌ایم که این امپریالیسمِ عریان را نفی می‌کند. فرایند پیوسته‌ای از استعمارزُدایی در جریان بوده است، و پس از کسب حق حاکمیت، عضو ملل متحد می‌شدید که مبنای آن بر «هر کشور، یک رأی» است.

البته در عمل چنین نبوده است: اعضای ثابت شورای امنیت ملل متحد حق وتو دارند، و بسیاری از سازمان‌های بین‌المللی (صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی) بر اساس اصل «هر دلار، یک رأی» اداره می‌شوند (حق رأی‌دهی بر اساس سرمایۀ پرداختی هر عضو است). با این حال، نظم جهانی بعد از ۱۹۴۵ بسیار بهتر از نظم پیش از آن بود.

متأسفانه با فرایندی که در دهۀ ۱۹۸۰ آغاز و از نیمۀ دهۀ ۱۹۹۰ شتاب گرفت، حق حاکمیتی که کشورهای پسااستعماری از آن برخوردار بودند عقب‌گرد کرد. تأسیس «سازمان تجارت جهانی» در ۱۹۹۵، «فضای سیاست‌گذاری» برای کشورهای درحال‌توسعه را کوچک کرده است. آنچه این کوچک‌سازی را تشدید می‌کرد، یک سلسله توافقات تجاری و سرمایه‌گذاری دوجانبه و منطقه‌ایِ پس از آن میان کشورهای ثروتمند و کشورهای درحال‌توسعه بود، مثل توافقات تجارتِ آزاد با ایالات متحده و توافق‌نامه‌های مشارکت اقتصادی با اتحادیۀ اروپا.

وجه تمایز دوم جهانی‌سازی پس از ۱۹۷۳ آن است که بنگاه‌های فراملی در پیش بُردن آن بسیار مؤثرتر از قبل شده‌اند. بنگاه‌های فراملی حتی از اواخر قرن نوزدهم نیز وجود داشته‌اند، اما از دهۀ ۱۹۸۰ بدین‌سو اهمیت اقتصادی‌شان بسیار افزایش یافته است.

آن‌ها بر شکل‌دهی به قوانین جهانی به نحوی که قدرت‌شان را افزایش دهد، مؤثر بوده‌اند. مهم‌تر از همه اینکه، آن‌ها سازوکار حل اختلاف سرمایه‌گذار-دولت را در بسیاری از توافقات بین‌المللی گنجانده‌اند. با این سازوکار، بنگاه‌های فراملی می‌توانند حکومت‌ها را به اتهام کاهش سودشان از طریق مقررات‌گذاری، به دادگاهی متشکل از سه داور بکشانند، که این داوران از مجموعه‌ای از حقوق‌دانان تجاری بین‌المللی انتخاب می‌شوند که عمدتاً هوادار بنگاه‌ها هستند. این سبک از بسط قدرت بنگاه‌ها بی‌سابقه است.

پلی‌کرونیو: نوام، آیا جهانی‌سازی و سرمایه‌داری با هم فرق دارند؟

نوام چامسکی: اگر منظورمان از «جهانی‌سازی» همان ادغام و یکپارچه‌سازی بین‌المللی است، سابقۀ آن به مدت‌ها پیش از سرمایه‌داری برمی‌گردد. جاده‌های ابریشم که به عصر پیشامسیحیت برمی‌گردند، شکلی گسترده از جهانی‌سازی بودند. اوج‌گیری سرمایه‌داری دولتی صنعتی، دامنه و ماهیت جهانی‌سازی را تغییر داده است؛ و تغییرات بیشتری هم در طی این مسیر رُخ داده‌اند چون اقتصاد جهانی به دست کسانی تغییر شکل یافت که آدام اسمیت می‌گفت «اربابان مردم» هستند که «قاعدۀ فرومایۀ» خود را دنبال می‌کنند: «همه‌چیز برای ما، هیچ برای دیگران.»

در دورۀ اخیر جهانی‌سازی نئولیبرال یعنی از اواخر دهۀ ۱۹۷۰، تغییرات شگرفی رُخ داده‌اند که ریگان و تاچر چهره‌های نمادین آن بوده‌اند؛ هرچند که با تغییر دولت‌ها، اندکی تفاوت هم در سیاست‌ها پدیدار شده است. بنگاه‌های فراملی نیروی پیشرانِ این فرایند هستند، و قدرت سیاسیِ آن‌هاست که تا حد زیادی سیاست دولت‌ها را در جهت منافع ایشان شکل می‌دهد.

در طول این سال‌ها، با حمایت سیاست‌های دولت‌هایی که عمدتاً تحت سلطۀ این بنگاه‌ها هستند، بنگاه‌های فراملی به شکل روزافزونی «زنجیره‌های ارزش جهانی» ایجاد کرده‌اند. در این زنجیره‌ها، «بنگاه رهبر» تولید را از طریق شبکه‌های غامض جهانی برون‌سپاری می‌کند، شبکه‌هایی که تأسیس و کنترل‌شان را در اختیار داشته است. یک نمونۀ استانداردِ این ماجرا بزرگ‌ترین شرکت دنیا یعنی اپل است. آیفونِ این شرکت در ایالات متحده طراحی می‌شود. قطعات آن را تأمین‌کنندگان متعدد در ایالات متحده و آسیای شرقی تهیه می‌کنند که در مرحلۀ بعدی، عمدتاً در کارخانه‌هایی در چین مونتاژ می‌شود که تحت مالکیت بنگاه جاده‌های ابریشم که به عصر پیشامسیحیت برمی‌گردند، شکلی گسترده از جهانی‌سازی بودند؛غول‌آسای تایوانی فاکس‌کان هستند.

 سود اپل حدوداً ده برابر سود فاکس‌کان برآورد می‌شود، در حالی که ارزش‌افزوده و سود در چین (جایی که کارگران در شرایطی فلاکت‌بار زحمت می‌کشند) اندک است. سپس اپل دفتری در ایرلند تأسیس می‌کند تا از پرداخت مالیات در ایالات متحده طفره برود، و اخیراً به خاطر مالیات‌های پیشینِ اتحادیۀ اروپا ۱۴ میلیارد دلار جریمه شده است.

نیکولا فیلیپس در مروری بر «دنیای زنجیره‌های ارزش جهانی» در ژورنال بریتانیایی  اینتر نشنال‌افرزمی‌نویسد تولیدِ اپلْ هزاران بنگاه و شرکتی را در برمی‌گیرد که هیچ رابطۀ رسمی‌ای با اپل ندارند، و در رده‌های پایین شاید اصلاً مقصد محصولات خود را ندانند. این وضعیت تعمیم‌پذیر است.

کمیسیون تجارت و توسعۀ ملل متحد در «گزارش سرمایه‌گذاری دنیا در ۲۰۱۳» پرده از دامنۀ گستردۀ این نظام جهانی‌شدۀ جدید برداشته است. این گزارش تخمین می‌زند که حدود ۸۰درصد از تجارت جهانی، درون زنجیره‌های ارزش جهانی‌ای رقم می‌خورد که تأسیس و ادارۀ آن‌ها در اختیار بنگاه‌های فراملی است، که شاید حدود ۲۰% از شغل‌های سراسر دنیا را ایجاد می‌کنند.

شان استارز، استاد اقتصاد سیاسی، روی مالکیت این اقتصاد جهانی‌شده مطالعه کرده است. او اشاره می‌کند که در عصر جهانی‌سازی نئولیبرال، روش متعارف برآورد ثروت ملی در قالب تولید ناخالص داخلی، رهزن است. با وجود این زنجیره‌های تأمین یکپارچه و پیچیده، قرارداد های فرعیِ برون‌سپاری و ابزارهای دیگر، مالکیت بنگاه‌ها بر ثروت دنیا به معیاری واقع‌بینانه‌تر از ثروت ملی برای برآورد قدرت جهانی تبدیل شده است، چون دنیا روزبه‌روز بیشتر از آن الگوی سابق فاصله می‌گیرد که اقتصادهای سیاسی ملت‌ها در آن از همدیگر منفک بودند. استارز با تحقیق دربارۀ مالکیت بنگاه‌ها درمی‌یابد که تقریباً در همۀ بخش‌های اقتصادی (ساخت‌وتولید، مالی، خدمات، خرده‌فروشی و…)، بنگاه‌های آمریکایی در زمینۀ مالکیت اقتصاد جهانی بسیار جلوتر از بقیه‌اند. در کل، سهم مالکیت آن‌ها حدوداً ۵۰ درصد از کل این اقتصاد است. این تقریباً معادل حداکثر ثروت ملی ایالات متحده در سال ۱۹۴۵ است، یعنی در نقطۀ اوج تاریخی قدرت این کشور. بنا به معیارهای متعارف، ثروت ملی آمریکا از ۱۹۴۵ تاکنون رو به افول بوده است، و شاید به ۲۰ درصد [از کل اقتصاد دنیا] رسیده است. اما مالکیت بنگاه‌های آمریکایی بر اقتصاد جهانی‌شده، رشد انفجاری داشته است.

پلی‌کرونیو: حرف رایج جریان اصلی سیاست‌مداران آن است که جهانی‌سازی به نفع همه است. ولی همان‌طور که برانکو میلانویچ در کتاب نابرابری جهانی۱ نشان داده است، جهانی‌سازی برنده و بازنده دارد. پس سؤال این است: آیا مهارت‌هاست که باعث موفقیت در جهانی‌سازی می‌شود؟

چنگ: این فرض که جهانی‌سازی به نفع همه است، بر پایۀ جریان اصلی نظریات اقتصادی است که فرض می‌کنند اگر تجارت بین‌المللی یا سرمایه‌گذاری‌های فرامرزی امکان بقا را از برخی صنایع بگیرند، می‌توان کارگران را بی‌هیچ هزینه‌ای دوباره به کار گرفت.

در این دیدگاه، اگر ایالات متحده پیمان نفتا را با مکزیک امضاء کند، برخی کارگران صنایع خودروسازی در ایالات متحده شاید شغل‌شان را از دست بدهند اما نمی‌بازند چون می‌توانند بازآموزی کرده و در صنایعی که به لطف نفتا رو به گسترش‌اند، مثل نرم‌افزار یا بانکداری سرمایه‌گذاری، شغل پیدا کنند.