آمریکای لاتین و انقلاب اکتبر:

آمریکای لاتین و انقلاب اکتبر:

ما همه بلشویک هستیم!

 منبع: دمکراسی مردم
نویسنده: ویجی پراشاد

تارنگاشت عدالت

در ۱۵ اکتبر ۲۰۱۷ مردم ونزوئلا برای انتخاب فرمانداران منطقه‌ای خود به پای صندوق‌های رأی رفتند. تنش‌ نه فقط سراسر ونزوئلا، بلکه تمام آمریکای لاتین را فرا گرفت. آیا اکنون فرسایش پروژه بولیواری در ونزوئلا کامل خواهد شد؟ آیا این نشانه‌ای از شکست دولت نیکولاس مادورو در انتخابات ریاست جمهوری اکتبر ۲۰۱۸ خواهد بود؟ دونالد ترامپ رییس‌جمهور ایالات متحده با دخالت در انتخابات ونزوئلا خواهان شکست حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا، به رهبری مادورو در انتخابات شد. او شکست خورد. ائتلاف تحت رهبری حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا از ۲۳ فرمانداری ۱۸ فرمانداری را به دست آورد. مادورو یک هفته بعد گفت: «مردم ما پیام روشنی به دولت امپریالیستی دونالد ترامپ فرستادند.» ترامپ تهدید به تحریم‌های اقتصادی ژرف کرد، اما مادورو در پاسخ گفت: «هیچ جنگ اقتصادی علیه ما هرگر کشور را تسلیم نخواهد کرد.»

در سراسر نیم‌کره، ونزوئلا، بولیوی، کوبا، اکوادور و نیکاراگونه، کشورهایی که علی‌رغم همه دشواری‌ها پروژه سوسیالستی را رها نکرده اند، به مثابه پاسداران چپ ایستاده اند. این کشورها، تحت فشار شدید دولت‌های غربی و بورژوازی منطقه‌ای، به این ایده که رفاه و منافع مردم آن‌ها باید پیش از رفاه و منافع سرمایه‌داران قرار گیرد، وفادار مانده اند.

 به طور خلاصه، در آمریکای لاتین میراث انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک خاطره نیست، یک واقعیت زنده است.

اخبار انقلاب اکتبر آهسته به آمریکای لاتین رسید، و زمانی که رسید جریان‌های بسیاری را در چپ-کارگران و دهقانان در اتحادیه‌ها و احزاب کوچک، آنارشیست‌ها و سوسیال دمکرات‌ها، انواع روشنفکران- به شوق آورد. در مکزیک، رهبر انقلابی امیلیو زاپاتا فوراً پی برد که این انقلاب در روسیه با انقلاب ۱۹۱۱ مکزیک، انقلابی که عمدتاً تحت رهبری دهقانانی مانند خود او قرار داشت، مرتبط است. او در سال ۱۹۱۸ نوشت: «بسیار به سود عدالت انسانی خواهد بود اگر مردم آمریکای ما و همه دولت‌های اروپا درک کنند که آرمان انقلاب مکزیک، شبیه آرمان انقلاب غیرقابل برگشت روسیه است، و آرمان بشریت، منافع والای ستمدیگان را نمایندگی می‌کند.» یکی از رهبران نظامی انقلاب مکزیک در سال ۱۹۱۹ این پیوند را به وضوح بیان کرد: «من نمی‌دانم سوسیالیسم چیست، اما مانند همه میهن‌پرستان مکزیکی، من یک بلشویک هستم. یانکی‌ها از بلشویک‌ها خوششان نمی‌آید، آن‌ها دشمنان ما هستند؛ بنابراین، بلشویک‌ها باید دوستان ما باشند، و ما باید دوستان آن‌ها باشیم. ما همه بلشویک هستیم.»

شاعر مکزیکی، مانوئل مِی‌بل آرسه چنین سرود: «شُش‌های روسیه هوای انقلاب اجتماعی را به سوی ما دمیده است.» مِی‌بل آرسه دو نقلاب را گرامی می‌داشت. یکی در نزدیک، امکان برای به وجود آوردن یک دولت مردمی را به دست داده بود و دیگری در دوردست، پژواک واقعیت مکزیکی او بود. چنین به نظر می‌رسید که کل جهان اکنون به سوی دمکراسی واقعی خواهد رفت. مِی‌بل آرسه نوشت سیل جمعیت «به میدان‌های عمومی سرازیر است، فریادهای ظفرمندانه آن‌ها خورشید را از فراز نماها منعکس می‌سازد.»

در پرو، روشنفکر مارکسیست خوزه کارلوس ماریاتگویی معتقد بود که انقلاب آمریکای لاتین باید ریشه‌های خود را داشته باشد: «ما مایل نیستیم که سوسیالیسم در آمریکای لاتین دنباله‌روی و نسخه‌برداری باشد. این باید یک آفرینشن قهرمانانه باشد.» مسأله جمعیت سرخ‌پوستان آمرکا باید روی میز باشد؛ آن‌ها باید تا حد کارگران و دهقانان، به مثابه عاملان دگرگونی انقلابی در نظر گرفته شوند. انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) نخستین «کنفرانس کمونیستی آمریکایی» را در ژوئن ۱۹۲۹ در بونئوس آیرس سازماندهی کرد. در آنجا مناظرات حادی درگرفت، تا جایی که این تنها کنفرانس کمینترن در آن نیم‌کره بود. کمینترن مایل بود که مسأله سرخ‌پوستان آمریکایی را با فراخوان ایجاد یک جمهوری سرخ‌پوستان در منطقه آند حل کند. ماریاتگویی که اساساً به رهایی مردم سرخ‌پوست آمریکا باور داشت با این ایده مخالفت کرد. او گفت یک چنین جمهوری یک «دولت بورژوایی سرخ‌پوستان را با همه تناقضات دونی و بیرونی دیگر دولت‌های بورژوایی» به وجود خواهد آورد. چیزی که لازم است یک پروژه انقلابی است که کارگران و دهقانان و هم‌چنین جوامع بومی را از سرمایه‌داری و نژاد‌پرستی رها نماید. ماریاتگویی نوشت: «پرولتاریای بومی لنین خود را انتظار می‌کشد.»

انتظار طولانی شد. اختلاف نظر در میان چپ-در امتداد خطوط آشنای اروپایی استالینیسم در برابر تروتسکیسم؛ کمونیسم در برابر آنارشیسم- نتوانست اتحاد لازم کارگران و دهقانان را برای چالش امپریالیسم آمریکا و بورژوازی داخلی دارای املاک فئودالی به وجود آورد. احزاب کمونیست کوچک ماندند، گرچه نفوذ آن‌ها در عرصه فرهنگی فراتر از اندازه آن‌‌ها بود. هنر سوسیالیستی مکزیک-از نقاشی‌های دیواری دیه‌گو ریورا و فریدا کالو تا عکاسی تینا مودوتی- بر تخیلات هنرمندان و روشنفکران آمریکای لاتین از آنجمله پابلو نرودا شاعر شیلیایی و گابریل گارسیا مارکز روزنامه‌نگار و نویسنده کلمبیایی تأثیر عظیمی گذاشت. لازم به یادآوری است که ماهیت سوسیالیستی انقلاب مکزیک در دوره آلوارو اوبرگون کمونیست و بذرشناس هندی پاندورنگ ساداشیو خانخوج را تا حدی مجذوب ساخت که وی به مکزیگ رفت و کار بر روی ذرت را پیش گرفت (وی به عنوان سرپرست وزارت کشاورزی مکزیک منصوب شد).

در جاهایی که کمونیست‌ها نقش مهمی داشتند-مانند شیلی- این به سرکوب شدید انجامید. حزب کمونیست شیلی در سال ۱۹۲۲ تأسیس شد و فعالیت سوسیالیستی در میان طبقه کارگر در مناطق شهری شیلی را بنا نهاد. حزب با قدرت انتخاباتی نسبتاً کم اما با قدرت در مناطق طبقه کارگر ستون فقرات دولت‌‌های «جبهه مردمی» (۱۹۴۱-۱۹۳۷) و «ائتلاف دمکراتیک» (۱۹۴۶-۱۹۴۲) را تشکیل می‌داد. در سال ۱۹۴۸‌حزب برای یک دهه غیرقانونی شد. حزب در سال ۱۹۷۰ با قدرت ظاهر شد و با حزب سوسیالیست یک دولت ائتلافی تشکیل داد. زمانی که در سال ۱۹۷۳ کودتا علیه دولت «اتحاد مردمی» صورت گرفت حزب مخفی شد. ژنرال آگوستو پینوشه، با کمک ایالات متحده صفوف حزب را از طریق کشتار جمعی و زندان متلاشی کرد. بسیاری از کادرهای برجسته آن زنده از هلی‌کوپتر به اقیانوس آرام پرتاب شدند، در حالی که دیگران با انفجار دینامیت تکه‌تکه و منفجر شدند.

سطوح مشابهی از خشونت در مورد کمونیست‌ها و دیگر رزمندگان چپ در آرژانتین اعمال شد. «ائتلاف ضدکمونیستی آرژانتین» که شامل بخش‌هایی از ارتش می‌شد در ضربه زدن به گروه‌های گوناگون مارکسیست و آنارشیست ددمنش بود. گفته می‌شود بین ۱۳ تا ۳۰ هزار نفر در عرض یک دهه به قتل رسیدند. چپ در این کشورهای به طرز معجزه‌آسایی زنده ماند.

اوضاع در اوايل دهه ۱۹۶۰ پس از انقلاب ۱۹۵۹ کوبا شدیداً دگرگون شد. مبارزه مسلحانه و سیاسی تحت رهبری فیدل کاسترو دیکتاتور دست نشانده آمریکا را سرنگون نمود و عصر نوینی را در نیم‌کره آغاز کرد. کاسترو به طور غریزی به سوی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کشیده نشد، اما در حلقه او چندین کمونیست-مانند چه گوارا- وجود داشت. حمله اقتصادی و سیاسی ایالات متحده به کوبا که تقریباً بلافاصله پس از انقلاب شروع شد، کوبا را به سوی اتحاد شوروی کشاند. این شوروی‌ها بودند که در سال‌های نخستین کمک نظامی، کشاورزی، و سیاسی در اختیار کوبا قرار دادند. کوبا با صدور شکر خود بابت خدمات اقتصادی آن می‌پرداخت. کاسترو در سال ۱۹۶۳ به مسکو رفت، و در آنجا گفت: «مردم شوروی از طریق رابطه خود با جزیره کوچک، با عمل خود، محبت و همبستگی خود را با کوبا نشان دادند.» روابط بدون تنش نبود، و کوبایی‌ها در برابر فشار شوروی‌ها بر آن‌ها غُر می‌زدند. در سال ۱۹۶۵ «چه» به «کنفرانس آفریقا-آسیا» در الجزایر رفت و خاطرنشان کرد که روابط بازرگانی بین دولت‌های سوسیالستی نباید براساس قانون سرمایه‌داری ارزش، بلکه از طريق روابط برادرانه باشد. «وظیفه واقعی تعیین قیمت‌ها به نحوی است که توسعه را امکان‌پذیر سازد. تغییر در نظام روابط بین‌الملل در گرو یک تغییر بزرگ در ایده‌ها است. بازرگانی خارجی نباید سیاست را تعیین کند، بلکه برعکس باید تابع سیاست برادرانه نسبت به خلق‌ها باشد.» روابط کوبا-شوروی، علی‌رغم بحث‌ها و عدم توافق‌ها برای بقای کوبا در برابر محاصره حیاتی می‌بود.

بدون حمایت شوروی کوبا مورد حمله ایالات متحده قرار می گرفت. کاسترو از آغاز حیات حکومت جدید این‌را می‌دانست. حمایت نظامی و سیاسی شوروی بود که مبارزات رهایی‌بخش آمریکای مرکزی در نیکاراگوئه و گرانادا را در سال ۱۹۷۹ به ثمر رساند. زمانی که ایالات متحده سعی کرد نیکاراگوئه را خفه کند، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به نیکاراگوئه کمک اقتصادی و نظامی داد. کمک از بلوک شرق و مساعدت از کوبا بود که شکوفایی انقلاب گرانادا را در حیات کوتاه آن امکان‌پذیر ساخت. شگفت‌آور است که در نتیجه دمکراتیره کردن ژرف جامعه و افزایش در زیرساخت بهداشت عمومی نرخ بیسوادی از ۳۵ درصد (در سال ۱۹۷۹) به ۵ درصد (در سال ۱۹۸۳) کاهش یافت. زمانی که جناح‌های انقلابی جنگیدن با یکدیگر را آغاز کردند، و راه را برای حمله ایالات متحده به جزیره در سال ۱۹۸۳ هموار ساختند، نه اتحاد شوروی و نه کوبا نمی‌توانستند از گرانادا حفاظت نمایند. میراث آن انقلاب کوتاه در گرانادا زنده است. فرودگاه بین‌المللی آن نام موریس بیشاپ، رهبر قیام را بر خود دارد.

سیل کتاب‌های شوروی به نیم‌کره سرازیر شد. از ونزوئلا تا شیلی، از کوبا تا مکزیکوسیتی می‌شد دانشجویان را با آثار لنین و مارکس چاپ شوروی و با آثار رمان‌نویس‌های شوروی و هم‌چنین مجلداتی درباره دیگر بخش‌های جهان دید. تأثیر این کتاب‌ها غیرقابل محاسبه است، زیرا به نسل‌های آمریکای لاتین امکان داد ایده‌های مارکسیستی را مطالعه کنند و از سنن ادبی غنی روسیه و آسیای مرکزی بخوانند. شمار کثیری از آمریکای لاتین برای تحصیل به بلوک شرق رفتند. حضور آن‌ها در دانشگاه پاتریس لومومبا (مسکو) و «مؤسسه روابط بین‌الملل مسکو» برجسته بود. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و آلمان شرقی به پناهگاهی برای کمونیست‌ها و دیگر سمپات‌های چپ مبدل شد که از کشورهایی که یکی پس از دیگری به دست دیکتاتوری‌ها افتاده بود، فرار کرده بودند.

***

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ضربه سختی بر کوبا بود، زیرا اتکای اقتصاد آن بر داد‌و‌ستد با بلوک شرق بود. رهبری کوبا با نگرانی خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را از جزیره و عقب‌نشینی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را از تعهدات خود در نیکاراگوئه و آنگولا ناظر بود. به نطر می‌رسید که دولت جدید در اتحاد جماهیر شوروی سوییالیستی تحت رهبری گورباچف در انتظار تسلیم به غرب قدرت شوروی را متلاشی می‌کند. این دقیقاً چیزی بود که کاسترو در سال ۱۹۹۱ به روشنی بیان کرد.

کاسترو در مصاحبه با مجله مکزیکی «سیمپره» ارزیابی خود را از آنچه که پس از ۷۰ سال در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالستی رخ می‌داد، مطرح کرد. ارزنده است که کل پاسخ او به این پرسش که آیا اضمحلال اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی اجتناب‌ناپذیر بود، خوانده شود: «من فکر نمی‌کنم این تغییرات تاریخاً اجتناب‌ناپذیر بودند. من نمی‌توانم آن‌طور فکر کنم. من نمی‌توانم رویکرد جبری را بپذیرم، زیرا من فکر نمی‌کنم که بازگشت به سرمایه‌داری و ناپدید شدن عرصه سوسیالیستی غیرقابل اجتناب بود. من فکر می‌کنم که عوامل ذهنی نقش مهمی در این روند بازی کردند. همه نوع اشتباه وجود داشت، به عنوان مثال، جدایی از توده‌ها. اگر ما بخواهیم عمیقاً به این موضوع بپردازیم، خواهیم گفت که ضعف‌های ایدئولوژیکی بزرگی وجود داشت، زیرا توده‌ها از ایده‌آل‌های سوسیالیسم، که در میان آن‌ها همبستگی انسانی والاترین است، دور شدند. ارزش‌های واقعی سوسیالیسم نادیده گرفته شد، و با گذشت زمان به مسايل مادی توجه بیش‌تری شد. بخش ایدئولوژیک این روند نادیده گرفته شد، در حالی‌که بر بخش مادی تأکید می‌شد. ناگهان چنین به نظر رسید که هدف سوسیالیسم، براساس اظهارات، سخنرانی‌ها، و اسناد فقط بربهبود سالانه سطح زندگی جمعیت تمرکز دارذ: کمی بیشتر پوشاک ، کمی بیش‌تر پنیر، کمی بیش‌تر شیر، کمی بیش‌تر گوشت خوک، کمی بیش‌تر چیزهای مادی. برای من، سوسیالیسم یک تغییر کلی در زندگی مردم و ایجاد ارزش‌های نوین و فرهنگ نوینی است که باید عمدتاً بر همبستگی بین مردم، و نه خودپرستی و فردگرایی قرار داشته باشد.»

کوبا- مانند همیشه مبتکر و توانمند- وارد «دوره ویژه» شد و سپس بر بحران فايق آمد. کوبا نماد کوچکی از اخگر ۱۹۱۷ باقی مانده است، اخگری که هم‌چنان از شیلی تا مکزیک الهام‌بخش است.

http://peoplesdemocracy.in/2017/1105_pd/latin-america-and-october-revolution-we-are-all-