اروپا: یک قرن انقلاب و رفرمیسم
اروپا: یک قرن انقلاب و رفرمیسم
منبع: دمکراسی مردم
نويسنده: پراکاش کارات
تارنگاشت عدالت
انقلاب
روسیه یک گسست تاریخی از جنب رفرميستی سوسیال دمکراتیک در اروپا بود. لنین امید
داشت انقلاب آلمان پس از انقلاب روسیه اتفاق بیافتد. اما، پس از سرکوب قیام
انقلابی در آلمان در سال ۱۹۱۹ آن
انتظارات تحقق نیافت.
پیش از
جنگ جهانی دوم مبارزۀ سختی بین احزاب رفرميستی سوسیال دمکرات و احزاب کمونیست عضو
انترناسیونال سوم برای جلب حمایت طبقه کارگر در کشورهای متبوع خود در جریان بود.
رکود بزرگ
و بحران سرمایهداری سالهای ۳۳-۱۹۲۹، ظهور
فاشیسم و حکومت هیتلر در آلمان را دید. حزب کمونیست آلمان سبعانه توسط نازیها
سرکوب شد. اما در نبرد حماسی علیه فاشیسم، نقش تعیین کننده اتحاد شوروی و ارتش سرخ
تأثیر خود را در سراسر اروپا به جای گذاشت. در کشورهایی مانند فرانسه و ایتالیا،
بالکان و یونان، احزاب کمونیست نقش مهمی در مبارزه ضدفاشیستی و علیه اشغالگران
نازی ایفاء نمودند. در نتیجه، شرایط پس از جنگ شاهد افزایش نفوذ احزاب کمونیست
ایتالیا و فرانسه- با یک پایگاه تودهای که در عرصه انتخابات نیز انعکاس مییافت-
بود.
در
اسپانیا و پرتغال که رژیمهای فاشیستی تا دهه ۱۹۷۰ به حکومت ادامه دادند، احزاب کمونیست مقاومت را رهبری
نموده و مخفیانه فعالیت می کردند، و به ویژه در پرتغال حزب کمونیست به نیروی
پیشاهنگ علیه دیکتاتوری سالازاریست مبدل شد. در یونان حزب کمونیست که یک نقش کلیدی
در مبارزه پارتیزانی علیه نازیها ایفاء نموده بود از طريق یک جنگ داخلی مورد
حمایت قدرتهای غربی، هدف سرکوب قرار گرفت. اما، نتوانستند حزب کمونیست را سرکوب
کنند و به مثابه یک نیروی حیاتی در جنبش طبقه کارگر ظهور کرد. در اروپای شرقی، پس
از رهایی از یوغ نازیسم توسط ارتش سرخ و حمایت واحدهای محلی، دمکراسیهای تودهای
تشکیل شد.
تقسیم
اروپا و آغاز جنگ سرد شاهد یک تهاجم هماهنگ ضدکمونیستی به وسيلۀ بلوک امپریالیستی
به سرکردگی ایالات متحده بود. یک استراتژی سیاسی و اقتصادی برای مهار احزاب
کمونیست به اجرا گذاشته شد، و نبرد علیه بلوک شوروی در اروپای غربی به وقوع پيوست.
علیرغم این توطئهها، تا اواسط دهه ۱۹۷۰، احزاب
کمونیست ایتالیا و فرانسه یک نیروی چشمگیر باقی ماندند، گرچه قادر نشدند پیشروی
بیشتری داشته باشند.
در نبرد
علیه کمونیسم و انقلاب اکتبر، سوسیال دمکراتها به قطب بدیل برای احزاب محافظهکار
و راست در دولتهای سرمایهداری مبدل شدند. سوسیال دمکراتها هنگامی که در قدرت
بودند یک الگوی رفاه اجتماعی را در پیش گرفتند و در صدد نبرد با نفوذ کمونیستها
در میان طبقه کارگر و زحمتکشان برآمدند.
حزب
سوسیال دمکرات آلمان، حزب سوسیالیست فرانسه، حزب کارگر بریتانیا و احزاب سوسیال
دمکرات در ایتالیا، هلند، پرتغال، اسپانیا و دیگر کشورها به احزابی مبدل شدند که
به تناوب قدرت را با احزاب راستگرا و محافطهکار دست به دست میکردند. چیزی که
نظام لیبرال-سرمایهداری موفق به اِعمال آن شد یک نظام سیاسی با دو گزینه بود-یا
حزب محافظهکار راست یا یک حزب سوسیال دمکرات- که پيوسته هرگونه تظاهر سیاستهای
طبقاتی را کنار مینهاد. هر دو به خدمت به نظام سرمایهداری متعهد بودند.
در این
دورۀ ثبات سیاسی سرمایهداری در دهه هفتاد است که پدیده اُرو-کمونیسم در درون
احزاب کمونیست اروپای غربی ظهور کرد. کلّیت تئوری و سیاستهای اُرو-کمونیسم در
کنار نهادن چشمانداز انقلابی و اصول انقلاب اکتبر خلاصه میشد. این یک چرخش از
سیاستهای طبقه-محور به سازش طبقاتی و پذیرش سوسیال دمکراسی بود. این جهانبینی
است که در ریشه نزول احزاب کمونیست اسپانیا، ایتالیا، فرانسه و تضعیف جنبش طبقه
کارگر در دیگر کشورها قرار دارد.
چشمگیرترین مورد سقوط، حزب
کمونیست ایتالیا بود، که بزرگترین حزب کمونیست در اروپا به شمار میآمد. انحلال
نهایی آن با فروپاشی اتحاد شوروی مصادف شد.
با پیدایش
مرحله نولیبرالی سرمایهداری در دهه هشتاد، تا آنجا که به احزاب سوسیال دمکرات
مربوط میشد، یک تغییر کیفی رخ داد. این احزاب نولیبرالیسم را پذیرفتند و در اکثر
موارد به راست چرخیدند، گرچه ظاهراً «مرکز-راست» نامیده میشدند. سوسیال دمکراتها
به جای الگوی رفاه اجتماعی، مُبلّغ خصوصیسازی و سرمایه مالی شدند. خیرهکنندهترین
نمونه حزب کارگر تحت رهبری تونی بلر در اواسط دهه ۱۹۹۰ بود. احزاب سوسيال دمکرات، کموبیش، از پایگاه خود در
بین طبقه کارگر جدا شدند.
پس از
بحران مالی جهانی ۰۸-۲۰۰۷، طبقات حاکم در سراسر اروپا اقدامات ریاضتی ددمنشانهای
را بر زحمتکشان تحمیل کردند. اتحادیۀ اروپایی، کمیسون اروپایی و بانک مرکزی
تروئیکایی شد که انظباط مالی و اقدامات ریاضتی را تحمیل میکند. در کلّ، صنعتزادیی
و حملات به زحمتکشان شدت یافت.
بحران
نولیبرالیسم و ناتوانی طبقات حاکم برای یافتن یک راه برونرفت به چیزی انجامید که
آنتونیو گرامشی پیش از پیدایش فاشیسم نوشت: «بحران دقیقاً از این فاکت تشکیل میشود
که کهنه در حال مرگ است و نو هنوز نمیتواند زایش یابد؛ در این فاصله انواع
گوناگون علايم بیماری ظاهر میشود.» در دوره ریاضت شدید، افزایش نابرابری و اشتغال
موقت، نارضایتی به وجود آمده به علايم بیماری به شکل افزایش نیروهای راست افراطی و
نئونازی میانجامد. نژادپرستی، بیگانههراسی و مهاجرستیزی احساساتی است که اکنون
رو به افزایش دارد.
سالهای
اخیر شاهد رشد یا پیدایش احزاب راست افراطی-مانند «جبهه ملی» در فرانسه، «حزب
آزادی» در اتریش، «طلوع طلایی» در یونان و «آلترناتیو برای آلمان» در آلمان بوده
است. به استثنای اتریش، هیچیک از این احزاب به هیچوجه نزدیک به کسب قدرت نیست،
اما تأثیر ظهور آنها این است که احزاب بورژوایی سنتی را بیشتر به راست سوق میدهد.
پیآمد
سیاسی دیگر بحران طولانی نولیبرالیسم در اروپا نزول شدید و حتا اضمحلال احزاب
سوسیال دمکرات است که به کارگزاران مطیع نولیبرالیسم مبدل شده اند. «پاسوک» در
یونان در عمل مضمحل شده است؛ حزب سوسیالیست فرانسه توانست تنها ۶ درصد آراء را در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری به دست
آورد؛ حزب سوسیالیست ایتالیا نیز منقرض شده است؛ وسهم آراء حزب سوسیال دمکرات
آلمان و اکثر احزاب اسکاندیناوی رو به تنزل داشته است.
در چنین
شرایطی است که راست افراطی با شعارهای مردمی برخی از کارگران را که به طور سنتی در
اردوی سوسیال دمکراسی بودند، جلب میکند. اما، در روال سلطه سیاستهای راست، هر جا
که پلاتفرم چپ از سازش با نولببرالیسم سر باز میزند، خود را نشان میدهد، حمایت
کسب مینماید. هم حزب کمونیست پرتغال و هم حزب کمونیست یونان که مارکسیست-لنینیست
هستند، پایگاه حمایت خود را حفظ کرده اند. در مورد حزب کمونیست پرتغال، همراه با
«بلوک چپ» نزدیک به ۲۰ درصد
آراء را در انتخابات پارلمانی در سال ۲۰۱۵ به دست
آورد. حزب کمونیست پرتغال و «بلوک چپ» جداگانه به حزب برای گسترش حمایت از خارج
برای دولت سوسیالست با حزب سوسیالیست به تفاهم رسیدند و توانستند برای تخفیف
اقدامات ریاضتی و حمایت از حقوق کارگران امتیازاتی به دست آورند. در مورد «حزب چپ»
در آلمان و «حزب سوسالیست» در هلند که هر دو احزاب چپ هستند، قادر بوده اند پایگاه
حمایت انتخاباتی خود را در رویارویی با چالش راست حفظ نمایند.
تنها حزب
کمونیست در کشورهای سوسیالیستی پیشین اروپای شرقی که سمتگیری مارکسیستی خود را
رها نکرده حزب کمونیست بوهمی و موراوی است. این حزب رویاروی با تهاجم ضدکمونیستی
در جمهوری چک استوار ایستاد و در انتخابات سال ۲۰۱۳با ۱۴٫۹ درصد آراء در رتبه سوم قرار گرفت.
بههم
ریختگی در سمتگیری احزاب سوسیال دمکرات به ظهور پلاتفرمهای «چپ نو» مانند سیریزا
در یونان و پودموس در اسپانیا انجامید. سیریزا انتخابات را برد و در سال ۲۰۱۴ در یونان دولت تشکیل داد. اما، علیرغم وعدههای اولیه
خود برای نبرد با نولیبرالیسم و اقدامات ریاضتی، دولت سیریزا تسلیم تقاضاهای
تروئیکا شد و تعدیل ساختاری و اقدامات ریاضی سخت را پدیرفت. ناتوانی در ماندن با
سیاستهای طبقاتی را میتوان به سطله اُرو-کمونیستهای پیشین در ترکیبی که سیریزا
شد، پی گرفت.
در سال ۲۰۱۷ دو رویداد عمده رخ داد که پتانسیل برای احیای یک
پلاتفرم چپ بدیل را نشان میدهد. مهمترین رویداد در بریتانیا بود که حزب کارگر
تحت رهبری جرمی کوربین در صدد برآمد یک برنامه چپ را مطرح کند.
حزب کارگر
پس از بیش از یک دهه یک چهره اصیل چپ-جرمی کوربین- را به عنوان رهبر خود انتخاب
کرد. او با کسب آرای سندیکاها و شماری زیادی از جوانانی که خود به عنوان اعضای حزب
ثبتنام کرده بودند، توانست در انتخابات رهبری حزب پیروز شود.
انتخابات
پارلمانی که در ۸ ژوئن برگزار شد نشان داد که یک نقطه عطف در سیاستهای
بریتانیا بود. نتیجه انتخابات برای ترزا می و حزب محافظهکار او و رسانههای رسمی
تکاندهنده بود. حزب محافظهکار اکثریت خود را از دست داد و ۳۱۸ کرسی-۸ کرسی کمتر
از اکثریت-به دست آورد، این حزب قبلاً ۳۳۰ کرسی داشت. حزب کارگر با کسب ۳۰ کرسی جدید ۲۶۲ کرسی کسب
کرد. حزب کارگر سهم آرای خود را نزدیک به ۱۰ درصد افزایش داد. موضع اصولی چپ کوربین که مستمراً با
سیاستهای نولیبرالی و اقدامات ریاضتی مخالفت کرده و مخالفت استوار او با مداخله
بریتانیا در جنگهای امپریالیستی در عراق، لیبی و سوریه بود که برای او حمایت
مردمی کسب کرد.
یک مشخصه
برجسته عملکرد حزب کارگر این بود که تعداد زیادی از جوانان به کوربین و مانیفست
حزب رأی دادند.
مانیفست
حزب کارگر الگویی از سیاستهای چپ بود. مانیفست، ملی کردن راهآهن، پست، عرصه آب و
بخش انرژی را که همه خصوصی شده اند، خواهان شد. مانیفست، بحث متقاعد کنندهای
برای دولتی کردن خدمات اصلی برای مردم ارايه داد. مانیفست قول داد مالیات شرکت ها،
صاحبان درآمدهای بالا و مبادلات مالی را برای تقویت هزینه اجتماعی افزایش دهد.
پس از آنکه
کوربین به رهبری حزب کارگر انتخاب شد، عضویت در حزب با ورود جوانانی که کوربین را
یک رهبر سیاسی صادق و اصولی میدانند، به شدت افزیش یافت. اعضای حزب کارگر به ۸ میلیون افزایش یافت و آنرا به بزرگترین حزب سیاسی در
اروپا مبدل ساخت.
انتخابات
بریتانیا نشان داد که سیاست طبقاتی با قدرت تمام بازگشته است. جنبشهای تودهای
فراپارلمانی علیه خصوصیسازی و اقدامات ریاضتی نیروی فزایندهای گرفته اند.
انتخابات
ریاست جمهوری فرانسه در آوریل/مه نیز تغییرات عمدهای را که در چشمانداز سیاسی رخ
داده آشکار ساخت. دو حزب سیاسی سنتی- حزب راستگرای جمهوری و حزب سوسیالست سوسیال
دمکرات- در حاشیه قرار گرفتند. حزب سوسیالیست که رهبر آن رییسجمهور فرانسوا
اولاند بود، لتوپار شد- دردور نخست تنها ۶٫۴ درصد
آراء را به دست آورد.
دور نهایی
انتخابات بین امانوئل ماکرون که حزب جدید «به پیش» را تشکیل داد و ماری لیپن
نامزد «جبهه ملی» راست افراطی بود. گرچه ماکرون ژست یک مرکزگرا را به خود گرفت،
اما او یک نولیبرال تأیید شده است که قول داده قوانین کار و حقوق طبقه کارگر
فرانسه را باطل کند.
ماکرون با
یک اکثریت بزرگ انتخابات را برد. به نام نبرد با راست افراطی، یک رهبر راستگرای
دیگر به قدرت رسید.
در
انتخابات فرانسه نیز چپ پس از یک دوره طولانی نزول، خود را نشان داد. ژان لوک
ملنشون به عنوان نامزد مشترک حزب خود، «فرانسه تسلیم نشدنی»، و حزب کمونیست فرانسه
در انتخابات شرکت کرد. کارزاری که ملنشون به پیش برد مؤثرترین بود و پلاتفرم چپ او
حمایت کارگران، طبقات متوسط پایین و جوانان را کسب کرد. در نتیجه، ملنشون در دور
نخست انتخابات نزدیک به ۲۰ درصد آرا
را به دست آورد. این ۹ درصد بیشتر
از آرای او در انتخابات پیشین در سال ۲۰۱۲ بود.
ملنشون
برخلاف دیگر احزاب بورژوایی از آنجمله حزب سوسیالیست، ماکرون را برای دور دوم
تأیید نکرد. شمار زیادی از مردم انتخاب بین یک بانکدار نولیبرال و یک فاشیست را رد
کردند. از ۴۷٫۵