برداشت‌های متفاوت از پوپولیسم

برداشت‌های متفاوت از پوپولیسم

 

منبع: دمکراسی مردم

نویسنده: پرابهات پاتنایک

 

تارنگاشت عدالت

۲۴/۰۱/۲۰۱۸ 

یک اصطلاح اغلب توسط افراد گوناگون با معانی گوناگون به کار گرفته می‌شود، و این می‌تواند منشأ سردرگمی عظیمی بشود. بانک جهانی در گذشته این را به طور مؤثر انجام داده است، اصطلاحاتی را که با یک معنی مشخص، به ویژه توسط چپ به کار گرفته می‌شوند، می‌گیرد و در جهت ایجاد عامدانه سردرگمی و سوءاستفاده از احساس هم‌دردی که اصطلاح در مرحله نخست در مردم ایجاد کرده از آن‌ها با معنی کاملاً متفاوتی استفاده می‌کند. «تعدیل ساختاری» نمونه برجستۀ این مصادره توسط بانک جهانی است. این اصطلاح در استفاده اولیه از آن بدین معنی بود که راه‌حل بازار در کشورهای جهان سوم کافی نیست و چیزی که ضروری است «تغییر ساختاری» همراه با تغییرات در روابط مالکانه، مانند اصلاحات ارضی است. اما بانک جهانی از اصطلاح «تعدیل ساختاری» با معنی کاملاً متضاد احتراز از هر نوع تغییر در مناسبات مالکيت و معرفی «بازار آزاد» در همه جا، استفاده کرد.

اصطلاح «جامعه مدنی» که هگل به کار برد و مارکس اغلب به آن اشاره می‌کرد، نمونه روشن دیگری است. «جامعه مدنی» در نوشته‌های آن‌ها اغلب از دولت متمایز است، و به کلیت مجموعه روابط اجتماعی (که به نظر مارکس نهایتاً توسط روابط مالکانه‌ای که تولید در درون آن صورت می‌گیرد، تعیین می‌شود) اشاره می‌کند. اما امروزه این اصطلاح اساساً برای اشاره به «سازمان‌های غیردولتی» که «سازمان‌های جامعه مدنی» نامیده می‌شوند، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

افسوس که اصطلاح «پوپولیسم» اکنون به سرنوشت مشابهی دچار شده است. این روزها از این اصطلاح برای اشاره به گرایش به ایجاد، یا حمایت از حالتی در میان مردم استفاده می‌شود که نخبه‌ستیز، روشنفکرستیز، و آکنده به اکثریت‌باوری ازلی غیرمنطقی است. لذا گفته می‌شود دونالد ترامپ به «پوپولیسم» دامن می‌زند؛ گفته می‌شود رأی «خروج بریتانیا» احساسات «پوپولیستی» را منعکس می‌کند. در هر دو مورد به احیای احساسات نژادپرستی و بیگانه‌ هراسی در میان یک گروه اکثریت اشاره می‌شود، احساساتی که ممکن است قبلاً برای مدتی خاموش بوده اند، اما اکنون عامدانه از نو برافروخته می‌شوند. اصطلاح «پوپولیسم» در این کاربرد با اصطلاح‌هایی مانند «فاشیسم»، «شبه‌فاشیسم»، «نیمه‌فاشیسم» و غیره نزدیک است. در واقع، با توجه به بستر بحران اقتصادی که به مردم سخت ضربه زده و شرایط را برای ظهور این «پوپولیسم» به وجود آورده، و هم‌چنین با توجه به این فاکت که کسانی که این «پوپولیسم» را تبلیغ می‌کنند بدون آن‌که هیچ موضع آشکاری علیه هژمونی سرمایه مالی بگیرند به «ناسیونالیسم» متوسل می‌شوند، شباهت آن را با «فاشیسم» برجسته می‌کند.

اما گرچه اصطلاح «پوپولیسم» این روزها اغلب به مثابه یک کنایه برای «فاشیسم» یا «شبه‌فاشیسم» به کار برده می‌شود، اما همیشه این‌طور نبوده است. به عنوان مثال، اعتراضات «جالیکاتو» یک جنبش «پوپولیستی» توصیف شده است. گرچه این مشابهتی با جنبش سبک-ترامپ دارد، اما روشن است که به یک گروه مشخص مردم به مثابه «دیگران» متوسل نمی‌شود، و بنابراین کاملاً با آن جنبش‌ها متفاوت است. یک توصیف کلی‌تر از اصطلاح «پوپولیسم» در مرحله کنونی، به مثابه یک اکثریت‌گرایی نخبه‌ستیز، روشنفکرستیز و «غیرمنطقی» بر روی‌هم مناسب‌تر است.

اما این با شیوه‌ای که اصطلاح «پوپولیسم» سنتاً در ادبیات مارکسیستی درک شده، بسیار متفاوت است. در ادبیات مارکسیستی «پوپولیسم» نه به یک حالت ضدروشنفکری در میان مردم، بلکه به یک گرایش روشنفکری خیلی مشخص اشاره می‌کند، گرایشی که مردم، به ویژه دهقانان را به مثابه یک گروه کمابیش متجانس که هنوز به طبقات تقسیم نشده و یک روند نیرومند انشقاق را تجربه نکرده، می‌بیند. از این نظر، نارودنیک‌های روسیه «پوپولیست» بودند. آن‌ها معتقد بودند که بدون عبور از مرحله رشد سرمایه‌داری گذار مستقیم از کمون روستایی روسیه -میر- به سوسیالیسم ممکن است. و ورا زاسولیچ، یک رهبر برجسته ناردونیک به کارل مارکس نامه نوشت و نظر او را درباره این احتمال جویا شد.

نارودنیک‌ها انقلابی بودند. گرایش روشنفکرانه «پوپولیستی» که به آن‌ها نسبت داده می‌شود، با فاشیسم، شبه‌فاشیسم، یا نیمه‌فاشیسم هیچ شباهتی نداشت؛ آن‌ها فقط در مقایسه با سوسیال دمکرات‌ها «پوپولیست» بودند: آن‌ها برخلاف سوسیال دمکرات‌ها که طبقه کارگر را پیشاهنگ انقلاب می‌دانستد، دهقانان را نیروی انقلابی پیشاهنگ می‌دیدند؛ آن‌ها دهقانان را یکدست می‌دیدند، و گذار مستقیم از «میر» به سوسیالیسم را تصور می‌کردند. در واقع، بسیاری از آن‌ها، از جمله ورا زاسولیچ بعداً به حزب سوسیال دمکرات پیوستند؛ و زاسولیچ در کنار پلخانف، اکسلرود، لنین، مارتف، پورترسف در هیأت تحریریه ایسکرا، ژورنال سوسیال دمکرات‌های روسیه بودند.

لنین اثر کلاسیک خود «رشد سرمایه‌داری در روسیه» را به مثابه یک نقد روشنفکرانه از موضع نارودنیک‌ها نوشت، و در آن براساس آمار مشروح استدلال نمود که سرمایه‌داری در روسیه سریعاً در حال رشد است، زیرا «میر» روسیه متلاشی شده، دهقانان دیگر یکدست نیستند، و یک طبقه کارگر ظهور کرده، که مانند دیگر کشورهای سرمایه‌داری حتا در مرحله دمکراتیک رهبری انقلاب روسیه را خواهد داشت.

نتیجتاً نارودنیک‌ها و پدیده ترامپ مانند گچ و پنیر با هم متفاوتند. امکان ندارد هیچ مفهوم واحدی آن‌ها را یکی بداند. لذا، زمانی که از اصطلاح «پوپولیسم» برای پدیده ترامپ استفاده می‌شود، کاملاً با استفاده از آن برای توصیف نارودنیک‌ها متفاوت است. ندیدن این تفاوت می‌تواند یک منبع سردرگمی عظیم در صفوف مارکسیست‌ها بشود.

گرایش روشنفکرانه «پوپولیسم» آن‌طور که در ادبیات مارکسیستی درک می‌شود محدود به دوره گذشته ناردونیک‌ها نیست. این یک گرایش نیرومند و ماندگار، به ویژه در جوامع دهقانی موجود است. همه تئوری‌هایی که بر اصلی بودن تضاد «کشور در مقابل شهر» تأکید می‌کنند در این طبقه‌بندی قرار دارند، زیرا یک «کشور» یکدست را می‌بینند که توسط یک «شهر» یکدست استثمار می‌شود. حتا شکل‌های منکسر از تضاد «کشور در مقابل شهر» را که اغلب ظاهر می‌شوند، مانند استثمار «بخش سازمان‌نیافته» توسط «بخش سازمان‌یافته»، یا استثمار «بخش غیررسمی» توسط «بخش رسمی»- که زمانی بسیار مُد بود و‌ به طبقه کارگر سازمان‌یافته به مثابه یک «طبقه ممتاز»، ذی‌نفع در «مبادله نابرابر» تحمیل‌شده بر بخش سازمان‌نیافته توسط بخش سازمان‌یافته نگاه می‌کنند- می‌توان عموماً (و با بحث) متعلق به این سنت «پوپولیسم» دانست.

زمانی‌که رشد سرمایه‌داری ضعیف است، مانند روسیه پیش از انقلاب (که در آنجا، علی‌رغم زحمات لنین، نمی‌توان انکار کرد که سرمایه‌داری در مقایسه با اروپای غربی رشد کم‌تری داشت)، یا در اقتصادهای مستعمرات، یعنی زمانی‌که طبقه کارگر نیروی کوچکی است و موضوع بودن با نبودن آن به مثابه یک «طبقه ممتاز» حتا مطرح نیست، گرایش به «پوپولیسم»، به سمت تصور جامعه براساس «کشور در مقابل شهر» به ویژه نیرومند است. در واقع، از نقطه‌نظر مارکسیستی بخش بزرگی از نوشته‌های گاندی را می‌توان در گونه (ژانر) «پوپولیستی» قرار داد.

در دوره نزدیک‌تر، مرحوم و. ام. داندکار را، اقتصاددانی که براساس نوشته‌های ج. ک. گالبرایت مطرح کرد که در هند، بخش سازمان‌یافته-متشکل هم از «سرمایه سازمان‌یافته» و هم از «کار سازمان‌یافته»- بخش سازمان‌نیافته را استثمار می‌کند، می‌توان متعلق به این‌گونه «پوپولیسم» دانست. این «پوپولیسم» که در شرایط مشخص هند، همیشه نادرست بود-زیرا در آنجا حتا کارگران سازمان‌یافته یک گروه پیوسته در حاشیه‌ را تشکیل می‌دادند-تحت تأثیر نولیبرالیسم کاملاً مرده است: این فاکت که «زحمتکشان» به مثابه یک کل تحت نولیبرالیسم در فشار شدید قرار گرفته اند، هرگونه اشاره به اولویت تضادهای «کشور در مقابل شهر» را آشکارا نامناسب می‌نماید.

در خود روسیه، حتا پس از انقلاب بلشویکی، با ظهور چیزی که «نوپوپولیسم» نامیده می‌‌شد، در آثار الکساندر و. چانایف سنت «پوپولیستی» احیاء شد. وی وجود گرایش به تقسیم‌بندی در میان دهقانان را انکار می‌کرد و می‌گفت تفاوت‌های مشهود در اندازه مزرعه به علت تفاوت در اندازه خانواده است. این کاملاً برخلاف سنت روشنفکری مارکسیستی درباره مسأله دهقانی بود که از جمله توسط کائوتسکی و لنین بیان شده ومی‌بیند که تولید کالایی سرمایه‌داری موجب تقسیم‌بندی در درون دهقانان، و تقسیم آن به یک طبقه سرمایه‌دار اولیه متشکل از دهقانان ثروتمند در یک‌سو و طبقه نیمه‌پرولتر متشکل از دهقانان فقیر در سمت دیگر می‌شود.

این خط فکری را که یک سنت روشنفکری جدی است، و مارکسیسم با آن در درگیری و کشمکش دايم بوده و مارکسیست‌ها جملگی آن را به نام «پوپولیسم» می‌شناسند، باید از جنبش‌های سبک-ترامپ که  در مقطع کنونی در سراسر جهان سر برمی‌آورند و با استفاده از همان اصطلاح توصیف می‌شوند، تمیز داد. به سخن دیگر، ما یک‌بار دیگر اصطلاح واحدی داریم که برای توصیف دو پدیده کاملاً متفاوت از آن استفاده می‌شود؛ ما باید علیه سردرگمی احتمالی که این ممکن است ایجاد کند، هشیار باشیم.

http://peoplesdemocracy.in/2017/0219_pd/differing-concepts-populism