تضادهای ناگزیر. مارکسیست‌ها به اصطلاح «تضاد» توجه خاص دارند

تضادهای ناگزیر

مارکسیست‌ها به اصطلاح «تضاد» توجه خاص دارند

منبع:مارکسیسم- لنینیسم امروز
نویسنده: زولتان زیگدی
تارنگاشت عدالت

بحث «تضاد» به مثابه یک اصطلاح تکنیکی مارکسیستی می‌تواند کاملاً غامض و مبهم بشود، به ویژه هنگامی‌که بحث به فلسفه هگلی بیانجامد. اما بدون ورود به یک بررسی عمیق، می‌توان برخی چیزهای روشن و ساده در باره تضادها گفت:

مارکسیست‌ها از این اصطلاح برای نشان دادن کشمکش بین عناصر، اشکال اجتماعی، نیروها، روندها، یا ایده‌هایی استفاده می‌کنند که یک تعارض بنیادین، و نه یک کشمکش تصادفی یا اتفاقی، را نشان می‌دهد.

تضادها بدون یک تغییر بنیادین یا کیفی در آنتاگونیست‌ها یا در روابط آن‌ها قابل حل نیستند (مائوتسه دونگ در نوشته‌های خود وجود کشمکش‌ها [«تضادهای»] غیرآنتاگونیست را نیز می‌پذیرد).

لذا، کشمکش بین طبقات اجتماعی مسلط و تحت سلطه (به عنوان مثال، سرمایه‌داران و طبقه کارگر) یک تضاد را نشان می‌دهد، زیرا تعارض در ماهیت طبقات اساسی است و بدون یک تغییر رادیکال و کیفی در روابط آن‌ها نمی‌تواند حل شود. طبقه تحت سلطه باید مسلط شود یا باید رابطه سلطه را براندازد.

در تئوری انقلابی مارکسیستی، تضاد طبقاتی مهم‌ترین تضاد است، تضادی که تحلیل اجتماعی و استراتژی اجتماعی از آن متأثر است. اما در جامعه سرمایه‌داری، در سیاست، در اقتصاد، در فرهنگ، در سیاست خارجی، و عملاً در هر جنبه از زندگی تحت سرمایه‌داری تضادهای دیگری وجود دارد. هنگامی که تضادهای طبقاتی به ویژه حاد می‌شوند، خود را در تشدید تضادها درهر جنبه دیگر از شکل اجتماعی مسلط نشان می‌دهند. هنگامی که تضادها، کشمکش ‌ها به اختلال در عملکرد نظام می‌انجامند، مارکسیست‌ها وجود بحران را تشخیص می‌دهند.

وفور تضادها!
امروز در ایالات متحده، در پی بزرگ‌ترین رکود اقتصادی پس از سقوط
۱۹۲۹، می‌توان در هر جنبه از حیات عمومی تضادها را دید. موارد افزایش مشهود تضادهای طبقاتی در افزایش نابرابری، فقر، و هرج‌ومرج اجتماعی وجود دارد. اپیدمی انفجاری مواد مخدر (که فقط به دلیل فرانژادی و فراطبقاتی بودن، «دو ریلی» بودن آن به رسمیت شناخته شده است) موجب طرح پیشنهادات از جانب همه جناح‌های سیاست بورژوایی شده است. سخنگویان جناح‌ها برای اقدام تنبیهی یا تقویت حمایت خدمات اجتماعی، گاهی اوقات هر دو، فریاد می‌زنند. اما آن‌ها به علل اپیدمی، عللی که در بطن جامعه بورژوايی قرار دارد، اشاره نمی‌کنند. آن‌ها درک نمی‌کنند که اقدامات نومیدانه همراه با شرایط نومیدانه می‌آیند. هر جا که فقر و ازخودبیگانگی اجتماعی افزایش یابد، رفتار ضداجتماعی، و مضّر نیز افزایش می‌یابد.

تضاد بین یک رژیم اجتماعی ددمنش، بی‌عاطفه و آسیب‌پذیرترین و محروم‌ترین مردم به قدمت جامعه طبقاتی و عطش برای ثروت است. ویرانی شهرک‌ها و شهرهای پراکنده در بخش میانی کشور گواه بر این تضاد است. سرمایه‌داران کارگران را تا زمانی که دیگر نتوانند منفعتی از آن‌ها ببرند استثمار می‌کنند، سپس آن‌ها را دور می‌اندازند و بدون هیچ کار مناسب یا هیچ امیدی به حال خود رهایشان می‌سازند. جرايم و دیگر رفتارهای مخرب فقط افزایش می‌یابند، مگر آن‌که تضاد با خروج از نظام مبتنی بر سودجویی حل شود، گزینه‌ای که عمیقاً با دو حزب سیاسی اصلی بیگانه است.

آن‌ها نیز دستخوش تضادها هستند. هر دو حزب دمکرات و جمهوری‌خواه از محبویت پایینی برخوردارند (به عنوان مثال نگاه کنید به نظرسنجی سی. ان. ان: «نظرها درباره حزب دمکرات در پایین‌ترین سطح در ۲۵ سال)؛ هر دو حزب حتا زمانی که از سلطه کامل بر دو قوه مجریه و مقننه برخوردارند (دمکرات‌ها در سال‌ها ۲۰۱۰-۲۰۰۹ و جمهوری‌خواهان از ۲۰۱۷ به بعد) قادر به انجام برنامه‌های خود نیستند؛ و هر دو حزب به نارضایتی و تفرقه دچارند.

تضاد اساسی در سیاست‌های ایالات متحده از این فاکت ناشی می‌شود که دو سازمان سیاسی مسلط، احزاب دمکرات و جمهوری‌خواه، احزاب سرمایه‌داری هستند، اما وانمود می‌کنند که منافع ۸۰-۷۰ درصد جمعیت را که هیچ چیز مشترکی با طبقه سرمایه‌دار و خادمان وفادار آن ندارد، نمایندگی می‌کنند. در حالی‌که دو حزب ماهرانه ژست‌های مردمی می‌گیرند اما بدون تزلزل به نخبگان خدمت می‌کنند، بحران اقتصادی، جنگ‌های بی‌پایان، و نابرابری فزاینده شریک جرم بودن آن‌ها را آشکار می‌سازد.

نتیجتاً، در دو حزب جناح‌بندی‌ها ظهور کرده اند. جمهوری‌خواهان سعی کرده اند بیگانه‌ستیزان، نژادپرستان، و متعصبین مذهبی، و انزواگرایان و ناسیونالیست‌ها را با حفظ برنامه سرمایه انحصاری در درون حزب نگه دارند. دمکرات‌ها نیز سعی کرده اند سوسیال لیبرال‌های قدیمی و نو «نیودیلی‌»ها، سوسیال دمکرات‌ها، هواداران محیط زیست، و اقلیت‌ها را در حزبی که اساساً برای ارتقای سرمایه‌داری و راه‌حل‌های بازار سرهم‌بندی شده، نگه دارند. هیچ‌یک از این استراتژی‌ها نمی‌تواند از تضادهای ذاتی یک نظام دو حزب سرمایه‌داری فرار کند.

جنبش «تی پارتی»، ترامپ، هواداران بَنن [استیون کوین بنن مشاور و استراتژیست پیشن ترامپ] حزب جمهوری‌خواه را به متلاشی شدن تهدید می‌کنند. جمهوری‌خواهان سرمایه‌دار تردست جادوی خود را از دست داده، از ترامپ مبتذل و کودن که از اجماع سرمایه‌داران منحرف شده شدیداً انتقاد می‌کنند. درگیری‌های جمهوری‌خواهان آسیب به حزب را برملا می‌سازد.

دمکرات‌ها نیز با شکاف بین هواداران ساندرز و کسانی روبه‌رو هستند که چنان از زحمتکشان هراس دارند و چنان کاملاً زیر منت وال‌استریت و پول سرمایه انحصاری قرار دارند که نمی‌توانند با رفرمیسم معتدل ساندرز هم‌زیستی داشته باشند. شکاف چنان بزرگ است که جمع آوری کمک مالی تقریباً متوقف شده است.

و برملا شدن زدوبند «کمیته ملی دمکرات» با کارزار کلینتون که توسط دانا برازیل، یکی از خودی‌های قدیمی تأیید شد ماهیت انعطاف‌ناپذیر و غیردمکراتیک سازمان را نشان می‌دهد. این واقعیت که برازیل نیز به طور ناشایست پرسش‌های مناظره را به کلینتون می‌رساند به برجسته ساختن فساد حزب و رهبران آن کمک می‌کند.

گرچه دو حزب در منحرف ساختن و به کژراه بردن توجه خُبره هستند، اما ژرفی بحران سیاسی، حادی تضادها، سطوحی از ریاکاری و هیستری را آفریده که از اوج جنگ سرد تاکنون دیده نشده است. پس از آبروریزی کارزار ریاست جمهوری کلینتون، دمکرات‌ها در زدوبند با بسیاری از عناصر سرویس‌های امنیتی و اکثر رسانه‌های انحصاری، یک کارزار گوشخراش ضدروسیه به راه انداختند. آن‌های به نحو خامی برای طرح یک‌سری اتهامات بی‌پایه بر پس‌مانده‌های احساسی شوروی‌‌ستیزی تکیه کرده اند. هر کس که طی نیم قرن گذشته بیدار بوده می‌داند که اتهام «مداخله در انتخابات ایالات متحده» به دلیل ریاکاری آن خنده‌دار است. آیا ما رادیو اروپای آزاد یا رادیو مارتی، یا مجموعه‌ای از نمونه‌های دیگر را فراموش کرده‌ایم؟

ستاره‌های بازار سهام- غول‌‌های رسانه‌های اجتماعی-برای راضی کردن کمیته‌های تحقیقاتی ادعاهای مضحکی از پنهان‌کاری روسیه را اضافه کرده و توجه را از سودجویی ناپسند و از محتوای اجتماعاً مضر خویش منحرف می‌سازند.

یادآور بدترین روزهای دوره به اصطلاح مک‌کارتی، حزب هدف واقع شده-در این‌مورد حزب جمهوری‌خواه- از مبارزه برای حقیقت فاصله گرفت و سعی کرد در افترازنی روی دست دمکرات‌ها بلند شود. امروز، آن‌ها درباره یک معامله ناشناخته و بی‌معنی اورانیوم دمکرات‌ها با روس‌های خبیث سروصدا می‌کنند.

نخستین ثمرات مأموریت ماهیگیری روسی مولر- اقامه اتهام علیه منافورت-هیچ چیز درباره روسیه نمی‌گوید و همه چیز درباره فساد حاکم بر فعالیت‌های سیاسی ایالات متحده می‌گوید. در بهترین حالت، ما کشف می‌کنیم که سرمایه‌داران اوکرائینی و روسی به فاسدی سرمایه‌داران خود ما هستند.

شکاف‌های دیگر در مؤسسات سرمایه‌داری از تضادهای رام نشدنی خبر می‌دهند. اتهامات گسترده درباره کارهای نکوهیده جنسی در صنعت نمایشی و تنش‌ها بین بازیکنان و صاحبان باشگاه‌های فوتبال حرفه‌ای نشانه‌هایی از ضعف در این کاراترین ابزار سرمایه‌داری برای ایجاد اجماع به شمار می‌آیند. هم ورزش‌ها و هم سرگرمی‌های نمایشی مکانیسم‌های حیاتی برای منحرف ساختن توجه و رقیق کردن مشارکت سیاسی هستند.

اتهامات فزایندۀ تعارضات جنسی در درون انحصارات نمایشی غول‌آسا به دیگر محل‌های کار، مانند دولت و رسانه‌های خبری گسترش می‌یابد. در حالی‌که رسانه‌ها به طور تهاجمی بازیگران، کارگردانان، تولیدکنندگان، مقامات دولتی برجسته، و دیگر مظنون‌های بلندپایه را تعقیب می‌کنند، دانسته تضادی را که در زیر این تخلفات قرار دارد نادیده می‌گیرند. در اکثر موارد، رفتار بیمارگونه از عدم تقارن قدرت کارفرما و کارمند ناشی می‌شود. همواره، در این موارد، تردید کارمند در مقاومت، در پا پیش گذاشتن، در مقابله کردن از ترس از انتقام‌جویی، از دست دادن کار، باجگیری و غیره ناشی می‌شود. به سخن دیگر، این‌ها شبیه دیگر سؤاستفاده‌های جنسی نیست که از سؤاستفاده از قدرت فیزیکی ناشی می‌شوند، بلکه این جرايم به دلیل قدرت اقتصادی، قدرتی که روابط اقتصادی سرمایه‌داری به مجرمین داده ممکن می‌شوند. در واقع، این جرايم و موارد مشابه این از کاربست قدرت کارفرما در بسیاری از محل‌های کار و فراتر از جهان ستارگان وجود دارد. البته، رسانه‌های سرمایه‌داری به بررسی مسأله سراسری سؤاستفاده کارفرما که فراتر از ستارگان، میلیون‌ها قربانی فاقد قدرت را دربر می‌گیرد، تمایل ندارند.

شبیه این، کشمکش بر سر ایستادن برای سرود ملی یک نبرد بین کارکنان-که مسلماً دریافتی آن‌ها از جمله بالاترین‌ها در جهان است- و کارفرمایان آن‌ها- صاحبان تیم‌های حرفه‌ای فوتبال- است. زمانی‌که رابرت سی. مک‌نیر صاحب باشگاه «تکزاسی‌های هیستون» بازیکنان را «زندانی» نامید این یک یادآوری ظریف و مبتذل به بازیکنان بود که آن‌ها نوکر صاحبان هستند. چیزی که به مثابه یک اعتراض مشروع علیه در لیست سیاه قرار دادن کالین کپرنیک ظهور کرد توسط مدیریت به یک نبرد بر سر حقوق در محل کار و شرایط استخدام-یک تضاد طبقاتی بنیادین- تغییر شکل یافته است.

که بر جهان حکومت می‌کند؟
از زمانی که سرمایه‌داری در شکل نهایی، انحصاری خود وجود داشته یک گرایش ذاتی، بی‌وقفه غارتگری جهانی، یک شکل از استثمار را که لنین «امپریالیسم» نامیده نشان داده است. طی بخش عمده قرن بیستم، دولت‌های امپریالیستی با سرکوب نیروهای اصلی ضد امپریالیست، کشورهای سوسیالیستی مشغول بودند، و در عین‌حال-اغلب با زور- روابط استعماری و نواستعماری با دیگر ملت‌ها و ملت-دولت‌ها داشتند. لذا، تضاد اصلی آن دوره تعارض بین جامعه سوسیالیستی، و متحدین آن در جنبش‌های رهایی‌بخش ملی، و دشمنان سرمایه‌دار آن (اغلب به سرکردگی ایالات متحده) و بلوک‌های نظامی آن‌ها (ناتو، سیتو، و غيره) بود. در اواسط قرن، تهاجم سرمایه‌داری شکل زهرآگین فاشیسم را به خود گرفت.

با از بین رفتن اتحاد شوروی و انحلال جامعه سوسیالیستی، ایالات متحده و متحدین آن پیروزی جهانی خود را اعلام کردند. بخش بسیار وسیعی از چپ فاقد ستون فقرات این اعلام را پذیرفت، و نتوانست مقاومت‌های گوناگون و متنوعِ اساساً و عیناً ضدامپریالیستی را که در برابر ایالات متحده و سلطه سرمایه‌داری پدیدار می‌شد، ببیند. بخش بسیار وسیعی از چپ‌های متوهم به مفاهیم مبهم، اخلاق‌گرایانه و از نظر طبقاتی کور حقوق بشر و بشردوستی، به یک «چپ‌گرایی» که بسیار تَر‌و‌تمیز و راحت با مفهوم «مداخله بشردوستانه» دست‌پخت ایدئولوگ‌های امپریالیسم منطبق بود عقب نشستند.

اما ثابت شد چیزی که بسیاری به مثابه یک «قرن بیست‌و‌یکم آمریکایی» پیش‌بینی کرده بودند توهمی بیش نبود. تضاد اصلی بین ایالات متحده و نیروهای ضدامپریالیست مقاومت و استقلال و تضاد تاریخی بین امپریالیسم ایالات متحده و رقبای امپریالیست آن مانند هر زمان دیگری در تاریخ امپریالیسم به طور بنیادین عمل می‌کند. رؤیای «صلح آمریکایی» («پاکس آمریکانا») در برابر جنگ‌ها و تجاوز‌های بی‌پایان و ظهور مراکز قدرت تجدید قوا نموده، نو و مرعوب‌نشده نقش بر آب شد.

استراتژی دیرپای اسرائیل-ایالات متحده در تقویت و حمایت از جنبش‌های ضدسکولار، ضد سوسیالستی و ضددمکراتیک در کشورهای نوظهور، به ویژه در ملت‌های مسلمان شکست خورده، حتا نتیجه معکوس داده است. این نیروهای عقب‌گرا گرچه برای خفه کردن جنبش‌های ضدسرمایه‌داری به کار گرفته شدند اما برای ایستادن در برابر اشغال و تجاوز علیه اربابان خود برگشتند.

واکنش امپریالیست‌ها به این تحولات در پی خود دولت‌های ناکام، فاحعه محیط زیستی، هرج‌ومرج اقتصادی و کشمکش‌های فاجعه‌بار برجا گذاشته است.

به علاوه، ویرانگری ایالات متحده و ناتو در مقیاسی عظیم یک بحران آوارگان به وجود آورده است، جاری شدن سیل آوارگان به سمت اتحادیۀ اروپایی موجب رشد احساسات ضدمهاجرين و سیاست‌های ناسیونالیستی شده است. در نتیجه احساساست ضد اتحادیۀ اروپایی و ضد ایالات متحده رشد کرده است.

گرچه ایالات متحده توانایی خود را برای تباه کردن و ویرانگری از دست نداده اما به روشنی در تضمین امنیتی که برای محکم ساختن نظام سرمایه‌داری جهانی مدت‌ها به دنبال آن بود، شکست خورده است.

در واقع، بخش‌های چشم‌گیری از طبقه حاکم وجود دارند که از این هرج‌ومرج سود می‌برند. بخش نظامی-صنعتی اکنون از برکت ترس و هرج‌و‌مرجی که پس از پایان جنگ سرد به آن دامن زده شده، به ویژه ترس‌های تازه ساخته از نقشه و تجاوزگری روسیه و افزایش مستمر تنش‌ها، یک احیای پرماجرای تولید و فروش تسلیحات را تجریه می‌کند.

بخش انرژی ایالات متحده، که با فن‌آوری‌های جدید دوباره جان گرفته، اکنون درصدد خارج ساختن بازارها از دست تولید‌کنندگان سنتی است. بسیاری از تحریم‌ها علیه روسیه و منزوی ساختن قطر و ایران برای چنگ انداختن به بازارهای گاز طبیعی در اروپاست. در این مورد، سرمایه‌داری ایالات متحده از بی‌ثباتی و خصومت در خاورمیانه و آفریقا سود می‌برد، زیرا تغییرپذیری در تولید انرژی در آنجا فقط می‌تواند به تولیدکنندگان باثبات‌تر ایالات متحده که از حمایت قدرت نظامی ایالات متحده برخوردارند، کمک کند. درگیری در نیجریه، ادامه هرج‌ومرج در لیبی، تنش بین عراقی‌ها و کردها که قبلاً متحد بودند، حرکت‌های مغشوش و مخرب توسط سعودی‌های سنتاً ترسان از تغییر، بی‌ثباتی در ونزوئلا، و البته جنگ تحریم‌ها با روسیه جملگی به نفع تولید انرژی ایالات متحده هستند.

این تضاد، بین نقش عمووار ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد برای تضمین راه‌های رسیدن به منافع سرمایه و نقش مخالفِ پذیرش یک جهان چندقطبی و تدوین سیاست ایالات متحده صرفاً با در نظر گرفتن منافع سرمایه‌داری ایالات متحده، رو به تشدید است. این حاصل شکست ایالات متحده در تحمیل توهم امپریالیسم مشارکتی یا چیزی است که کائوتسکی (در ۱۹۱۴) «اولترا-امپریالیسم» نامید.

با به کار گرفتن ابزار نظری مارکسیستی «تضاد»، ما یک تصور منسجم از بحرانی که نظام سرمایه‌داری، به ویژه در ایالات متحده، با آن مواجه است به دست می‌آوریم. این تصویر نشان می‌دهد که در برابر برنامه‌های تئوریک (یا ضدبرنامه‌های) مورد نظر سوسیال دمکرات‌ها یا آنارشیست‌ها که بر چپ ایالات متحده (و بخش عمده چپ اروپایی) مسلط است، رسوخ‌ناپذیر است. بدون یک چپ انقلابی، مناظره‌های آتی فقط بین مدافعان یک نظم جهانی«مسالمیت‌آمیز» ایده‌آل شده از یک سرمایه‌داری باثبات و منظم یا کسانی خواهد بود که به دنبال سرهم‌بندی کردن یک ناسونالیسم درونگرای مبتدل هستند؛ مناظرات فقط بین کسانی خواهد بود که یا رؤیای یک پادشاهی از هماهنگی طبقاتی همراه با یک تور سخاوتمند برای گرفتن محروم‌ترین‌ ها را در سر دارند یا سرنوشت را به نیروهای بازار واگذار می‌کنند. مدت‌ طولانی است که ثابت شده همه این راه‌ها به بن‌بست ختم می‌شوند.

تضادهای حادشونده سرمایه‌داری گزینه دیگری را می‌طلبند:

یک جنبش انقلابی برای سوسیالیسم.