چپ جهانی و مقابله با فاشیزم

چپ جهانی و مقابله با فاشیزم

یونس پارسا بناب

انتخاب دانلد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا به دنبال خروج بریتانیا از «اتحادیه اروپا» و چرخش بسوی اندیشه های اولتراناسیونالیستی، فاشیستی در کشورهای اروپای آتلانتیک غربی از یکسو و پیروزی های نیروهای چپ در یونان «سی رزا»، اسپانیای پودموس و … از سوی دیگر جملگی علائم تعمیق بحران ساختاری نظام جهانی سرمایه را نمایان میسازند. این نظام فرتوت و بی ربط بالاخره در آستانۀ انفجار درونی قرار گرفته و امپراتوری آشوب آن، لاجرم به درون رأس آن (آمریکا) نیز گسترش یافته است. به نظر این نگارنده تمام تلاش های اولیگارشی های حاکم در این نظام برای ادامه بقای خود باناکامی و بالاخره شکست روبرو خواهند گشت.

ولی قرار گرفتن کل نظام در آستانه انفجار درونی و گسترش آشوب به درون هیولای نظام بدین معنی نیست که بشریت زحمتکش بالاخره در مسیر ساختمان یک جهان دیگر و بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی قرار گرفته است. به کلامی دیگر پائیز نظام جهانی سرمایه بطور اتوماتیکی( و خود به خود) مصادف با آغاز بهار آزادی و برابری برای بشریت زحمتکش نمیشود. یک دورۀ نسبتاً طولانی آن دو را از هم جدا میسازد که در طول آن خطرات فراوانی (منجمله و بویژه عروج و گسترش فاشیزم قرن بیست و یکم) دامنگیر بشریت میشود. بهر رو این انفجار درونی که اجتناب ناپذیر است به بشریت بویژه زحمتکش این فرصت را فراهم میسازد که با حمایت نیروهای چالشگر چپ جهانی قدم های ممکنه را بسوی ساختمان یک نظام جهانی بدیل بردارد.

این نظام بدیل دارای دو مولفۀ لازم و ملزوم و مکمل هم را خواهد داشت که عبارتند از:

1. در سطح کشوری(دولت – ملتی): رد و ترک قوانین اساسی حاکم بر «بازار آزاد» نئولیبرالیستی و استقرار پروژه های توده ای به نفع کارگران و دیگر زحمتکشان(گسترش عدالت اجتماعی و توسعه اجتماعی)

2. استقرار نظم گلوبالیزاسیون اجتماعی نوین در جهان چند محوری(چند قطبی) در سطح جهانی.

پیشرفت های متعدد به موازات این دو مولفه زمانی تحقق پیدا خواهند کرد که نیروهای سیاسی چپ چالشگر ضد نظام حاکم موفق گردند که با تعبیه و تنظیم یک استراتژی ، طبقات توده ای را در سطوح کشوری و منطقه ای (و بین المللی و جهانی)، بسیج سازند. ولی همانطور که عقب نشینی های سی رزا در یونان، عروج پدیدۀ ترامپ در آمریکا و چرخش به سوی فاشیزم در سطح جهانی بویژه در اروپای آتلانتیستی به روشنی نشان میدهند در حال حاضر چپ جهانی برای آن که بتواند شرایط را برای پیاده ساختن آن دو مولفه مکمل و لازم ملزوم هم برای استقرار جهانی دیگر و بهتر آماده سازد، باید با بسیج توده های ملیونی در سراسر جهان از گسترش روند چرخش به سوی فاشیزم در سطح جهان جلوگیری کرده و به موازات آن مستقیماً اولیگارشی ها نظام فعلی حاکم را با حمایت طبقات توده ای به زیر سئوال بکشد.

موقعیت نظام حاکم

نظام حاکم فعلی در کشورهای مسلط درون امپریالیسم سه سره(آمریکا، اروپای آتلانتیست و ژاپن) با اعمال زور و قدرت از سوی اولیگارشی های مالی کلیه کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی را کنترل می کند. این اولیگارشی ها نه تنها نیروهای تولیدی در زمینه های کشاورزی، صنایع، منابع طبیعی، نهادهای خدماتی، ارتباطاتی و امنیتی را از طریق شبکه های پیمان کاری تحت کنترل خود قرار داده اند بلکه برخلاف گذشته های نه چندان دور کلیه رسانه های گروهی جاری را نیز تحت فرمانبری خود قرار داده اند. هیچ یک ازاین دیکتاتوری های اولیگارکیگی در کشورهای مسلط مرکز آن طور که باید و شاید توسط جنبش های سیاسی متعلق به طبقات توده ای بویژه در درون خود نظام به زیر سئوال جدی کشیده نشده اند.

همین اولیگارشی های متعلق به امپریالیسم سه سره دائماً تقلا میکنند که کنترل و قدرت بلامنازع خود را در سراسر کره خاکی بویژه در مناطق استراتژیکی و ژئوپولیتیکی سه قاره (آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) از طریق اعمال سیاست های جهانی گرایی سرمایه (و شکاف بندی ها و با مکانیزه سازی های منبعث از آن)، تمدید و بیشتر سازند. اما در این مناطق توفانی اولیگارشی های حاکم نظام با مقاومت ها و چالش های بیشتری روبرو میشوند تا در کشورهای سه سرۀ مسلط مرکز خودی. به استنباط این نگارنده دو علت اصلی در این امر نقش اساسی ایفا میکنند که حائز تأمل و قابل بحث هستند. یکم اینکه خلق های سه قاره وارثین نه دهه ها بلکه قرن ها تجاوزات و تاراج های دوران استعمارگرایی و امپریالیسم غرب بوده اند که هیچوقت فراموش نمی کنند. دوم اینکه اگر فلاکت ها و درماندگی های اجتماعی منبعث از جهانی گرایی و «بازار آزاد نئولیبرالیسم» برای مرمان کشورهای مسلط مرکز امروزه معلوم گشته بر مرمان کشورهای دربند پیرامونی ده برابر دردناک تر و خانمان برانداز تر بوده اند.

دقیقاً این شرایط فلاکت بار بتدریج باعث گشته که امروز کمتر کشوری را در جنوب گلوبال(کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی) سراغ داریم که در آن جا دولت به خاطر وابستگی به نظام حاکم از محبوبیت( و یا حتی مشروعیت) برخوردار باشد. شایان تأمل است که در اکثریت قابل توجهی از این کشورها، طبقات و رژیم های کمپرادور که کمربندهای وابستگی به کشورهای مسلط درون امپریالیسم سه سره را تشکیل میدهند، عمدتاً مورد اعتماد حتی اولیگارشی های حاکم در کشورهای مسلط نیز نبوده و نیستند. در تحت این شرایط نظام جهانی سرمایه نظامیگیری و پایگاه سازی را در عصر بعد از پایان دورۀ «جنگ سرد» (از 1991 تا کنون) به پیشۀ «بی پایان» خود در کشورهای دربند جنوب، تبدیل ساخته است.

امروز رأس نظام جهانی سرمایه در حدود 800 مقر و پایگاه نظامی در اکناف جهان(از کشورهای آمریکای لاتین گرفته تا اروپای شرقی و مرکزی، آفریقا، اقیانوسیه، خاورمیانه بزرگ و آسیا)، دارد. اولیگارشی های حاکم از سوی رسانه های گروهی فرمانبر دائماً تقلا می کنند که بر مردم جهان حقنه کنند که وجود این پایگاه ها جهت حفظ و «دفاع» این کشورها در مقابل تجاوز «دشمنان» است که پیوسته آن ها را «تهدید» می کنند.

در اینجا بگذارید به بعضی از این «دشمنان» که دائماً کشورهای جنوب گلوبال و حتی کشورهای اروپای شرقی را مورد «تهدید» قرار میدهند، نظری بیافکنیم.

اولیگارشی های حاکم از طریق رسانه های گروهی فرمانبر خود می خواهند به مردم این کشورها حقنه کنند که روسیه پوتین اولین «دشمن» بزرگ آنهاست. ولی واقعیت این است که سران نظام جهانی امپریالیسم سه سره از پوتین و دیگر دولتمداران روسیه متنفرند زیرا روسیه پوتین به حق در مقابل وقوع کودتای نئوفاشیستی در اوکرائین و پیش از آن در گرجستان ایستادگی کرده و امروز نیز بطور جدی سیاست «تغییر رژیم» رأس نظام را در سوریه با ناکامی روبرو ساخته است. واقعیت این است که امروز پوتین و مشاورین اش به روشنی دریافته اند که اولیگارشی حاکم در آمریکا فقط از طریق تسلط نظامی و ایجاد پایگاه های نظامی در کشورهای همجوار روسیه در اروپای شرقی و خاورمیانه بزرگ میتواند فدراسیون روسیه را بعد از تضعیف به مدل یوگسلاوی فروپاشیده و تجزیه سازد. باید اضافه کرد که هدف نهایی اولیگارشی حاکم در صدر نظام، محاصره چین است. این هدف نهایی نمی تواند بدون تضعیف و تجزیه روسیه ممکن و تأمین گردد.

دومین خطری را که اولیگارشی های حاکم در کشورهای مسلط نظام از طریق کانال های امنیتی، اطلاعاتی و رسانه های جاری فرمانبر تبلیغ نموده و جار میزنند خطر «جهادیسم اسلامی» است. این خطر و تهدید نیز چیزی غیر از پشت هم اندازی و فریب افکار و انظار عمومی از سوی معماران و حامیان نظام جهانی سرمایه نبوده و نمی تواند باشد. زیرا واقعیت ها نشان میدهند که جهادیسم نیز صرفاً محصول و معلول اجتناب ناپذیر حمایت مدام اولیگارشی های حاکم از وهابیسم و دیگر سلفیست های بنیادگرا هستند که پیوسته از سوی حکومت های عربستان سعودی، قطر، امارات عربی، ترکیه و … بویژه در دورۀ بعد از پایان «جنگ سرد» مورد حمایت های مالی، نظامی و … قرار گرفته اند. حمایت همه جانبۀ نظام سه سره از این تهدید و خطر (جهادیسم به اصطلاح اسلامی) بهترین ضمانت برای تخریب جوامع موجود در منطقه استراتژیکی و ژئوپولتیکی خاورمیانه بزرگ است که قادر نباشند در مقابل سیاست های هژمونیکی نظام، مقاومت و مبارزه کنند. مضافاً این خطر و تهدید پیوسته بهترین بهانه را به کشورهای مسلط مرکز میدهد که به مداخلات نظامی و پایگاه سازی های خود در این منطقه به صورت ظاهراً مشروع، ادامه دهنده کذب و دورویی این «مشروعیت» زمانی بر ملا تر میگردد که جهانیان متوجه میشوند که کلیه جنگ های مرئی و نامرئی سران امپریالیسم سه سره نظام تحت نام «دمکراسی» و حقوق بشر در کشورهای دربند پیرامونی چیزی غیر از کذب محض برای فریب افکار عمومی نبوده اند.

ناکامی: آینده نظام حاکم فعلی

1. در پرتو این اوضاع پر از تلاطم در اکناف جهان و گسترش امپراتوری آشوب از خاورمیانه به کشورهای اروپای اتلانتیست غربی در دوسال اخیر(و بالاخره به درون رأس نظام جهانی) به روشنی هویداست که امپریالیسم سه سره چه در تحت حاکمیت و مدیریت گلوبالیست های نئولیبرال «بازار آزاد» (هیلری کلینتون) وچه در تحت حاکمیت و مدیریت ناسیونالیست های نئوفاشیست «آمریکای بزرگ» (دانلد ترامپ) قادر به جلوگیری از روند کهولت و بی ربطی و بالاخره موت نظام نیستند. هیچ یک از این دو جناح قادر نیستند پایگاه های اقتصادی و سیاسی نظام را که عوامل اصلی ایجاد امپراتوری آشوب و مشکلات اجتماعی منبعث از آن هستند را حداقل تقلیل دهند. بیکاری و بی خانمانی روزافزون اکثریت وسیعی از کارگران و تهیدستان منبعث از پروسۀ خصوصی سازی در کشورهای «شمال گلوبال» بی نظیر و بی سابقه در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری است. «مقدس بودن» مالکیت خصوصی حتی بر منابع طبیعی و نهادهای خدمات اجتماعی(زندان ها، بیمارستان ها، مدارس و دانشگاه ها و …) به قدری در متابولیسم نظام جهانی نفوذ و رسوخ کرده که امکان هرنوع اصلاح، تعدیل و عقب نشینی را به کلی ناممکن ساخته است. این واقعیت که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در 2016 دانلد ترامپ یک میلیاردر درجه یک به مقام ریاست جمهوری برگزیده(و باصطلاح انتخاب) شد، نه تنها عیب و نقص ( و مشکوک الوصول) بلکه یک موهبت محسوب گردید. دقیقاً این امر نشان داد که نظام در سراشیب کهولت و فرتوتی قرار گرفته و به غیر از گسترش امپراتوری آشوب (حتی در درون شکم رأس نظام) راه فرجی ندارد. مضافاً جنگ های مرئی و نامرئی منبعث از اعمال سیاست های «تلاقی تمدن ها» در اکناف جهان اکثریت عظیمی از مردم جهان را با فقر و بی خانمانی و آوارگی بی سابقه روبرو ساخته است.

ولی در مقابل این انفجار در درون نظام جهانی که اخیراً با ظهور دانلد ترامپ در آمریکا و جوجه فاشیست های نوین در کشورهای اروپای غربی بیش از پیش برملا گشته است، ما شاهد عروج و توسعۀ جنبش های ضد نظام جهانی هستیم که کنشگران و دیگر چالشگران ضد نظام باید ماهیت و ویژگی های آنها را مورد تحلیل و مداقه قرار داده و به حل و برطرف ساختن کمبودها، توهمات و محدویت های آنها کمر همت به بندند.

در اروپا پیروزی سی رزا در یونان و فراز جنبش پودموس در اسپانیا علیه سیاست های خصوصی سازی و ریاضت کشی از سوی «اتحادیه اروپا» یک حرکت مثبت و سالمی بود که موفق گشت توده های به ستوه آمده را امیدوار به آینده سازد. ولی این پروژه ها نتوانستند با موفقیت پیاده گردند. علت این امر دقیقاً از این امر سرچشمه میگرفت که حاملین این حرکت مثبت و توده محور(مثل سپیرا در یونان) انتظار داشتند که آنها از طریق «رفورم» در ساختار «اتحادیه اروپا» میتوانند بهبودی زندگی مردم زحمتکش را فراهم سازند. تاریخ وقایع سیاسی در اروپای آتلانتیک در ماه های اخیر به نحو روشنی نشان میدهد که آن انتظار یک توهمی بیش نبود.

در آمریکای لاتین در جریان دهۀ اول قرن بیست و یکم پیشرفت های چشمگیری که در جهت بهبودی توده های مردم بویژه در زمینه های کاهش نابرابری های اقتصادی توسط دولت های ونزوئلا، برزیل و … بوجود آمدند. در سال های اخیر (از 2014 به این سو) توسط نیروهای ارتجاعی که از سوی آمریکا حمایت میگردند، به چالش طلبیده شدند. به نظر نگارنده رهبران جنبش های طرفدار عدالت اجتماعی و برابری مثل چاوز و مادورا در ونزوئلا و دیلما روسف در برزیل و… به خصلت خطرناک و ارتجاعی طبقه متوسط خرده بورژوازی کم بها دادند: خصلتی که حاضر نیست مزایای پیشرفت ها و بهبودی ها را با طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان سهیم و شریک باشد.

در سطح بین المللی در جهان ما فراز کشورهای بزرگی مثل چین و روسیه را داریم که با پروژه های متنوع و پر تحرک خود سیاست ها و مدیریت جهانی گرایی سران امپریالیسم سه سره نظام را به چالش جدی طلبیده اند. این چالش نیز مثل چالش های جاری در اروپا و آمریکای لاتین دارای جنبه های متضاد است. آیا هدف پروژه های کشورهای در حال عروج همانا «کچ – آپ» و «رسیدن به آنها» از طریق توسعه وسایل تولید سرمایه داری و جهانی گرایی سرمایه است؟ یا اینکه این نیروهای در حال عروج این امر تاریخی را می پذیرند که امروز در جهان ما تلاقی و تضاد بین سرمایه داری و سوسیالیزم با تلاقی و تضاد بین شمال (کشورهای مسلط درون امپریالیسم سه سره) و جنوب (کشورهای دربند پیرامونی) گره خورده و عجین گشته اند؟ بر پایه این پذیرش آیا این کشورهای در حال عروج حاضرند که به موازات حرکت در جهت گسست از محور امپریالیسم سه سره نظام جهانی از خواسته های دوات ها و خلق های دربند پیرامونی در جهت گسست از محور نظام جهانی و استقرار حاکمیت ملی(استقلال، آزادی و عدالت ااجتماعی) نیز حمایت کنند؟

نتیجه اینکه:

1. در اوضااع پر از تلاطم و شرایط وانفسای رو به گسترش امپراتوری آشوب ( به درون حتی شکم رأس نظام) برکنشگران و چالشگران ضد نظام جهانی ضروری است که در هر کشوری هستند نیروهای اجتماعی و سیاسی را که خواهان گسست از محور نظام و استقرار حاکمیت ملی هستند، دور محور استراتژیکی طولانی تنوع ها، ادغام و متحد سازند.

2. لازمه پیروزی این ادغام و اتحاد تنوع ها یک رهبری داهیانه ای است که دارای دو ویژگی اصیل زیرین باشد:

* مورد اعتماد و حمایت اکثریت عظیمی از طبقات توده ای (کارگران، دهقانان و دیگر تهیدستان) آن کشور باشد.

* اعتقاد به این آموزه که هنوز هم «جهان ما به کشورها، کشورها به ملت ها و ملت ها به طبقات تقسیم گشته» و لاجرم در عصر امپریالیسم «کشورها استقلال، ملت ها آزادی و توده ها انقلاب می خواهند».

3. در تحلیل نهایی، اگر دگردیسی و یا انقلاب تحت رهبری داهیانه با هم چون ویژگی هایی اصیل، بوقوع بپیوندد، در آن صورت ما چالشگران ضد نظام در کنار توده ها میتوانیم با غلبه بر سکتاریسم داخلی از یکسو و گسست از محور نظام جهانی سرمایه از سوی دیگر در مسیر جهانی دیگر و بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی، به پیش رویم.

منابع و مآخذ

1- امانوئل والرشتاین، «انتخابات آمریکا»، دانشگاه بیگمتن، 15 نوامبر 2016

2- دیوید واین، «چگونه پایگاه های نظامی آمریکا جهان را به خطر می اندازند» نیویورک 2015

3- سمیر امین، «انتخاب دانلد ترامپ» در مجله «مانتلی ریویو» 30 نوامبر 2016

4- سمیر امین، «انفجار درونی سرمایه داری معاصر «از انتشارات مانتلی ریویو2013

5- سمیر امین، «روسیه و گذار طولانی آن از سرمایه داری به سوسیالیسم» انتشارات «مانتلی ریویو» 2016

6- یونس پارسابناب، «بحران عمومی نظام جهانی سرمایه و موقعیت چین» در کتاب «جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه» در آمازون دات کام 2010