سخنان سفیر کوبا در بریتانیا در خطابه سالانه برمزار کارل مارکس در بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد او

سخنان سفیر کوبا در بریتانیا در خطابه سالانه برمزار کارل مارکس

در بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد او

 

منبع: مانیفست قرن بیست‌ویکم

 تارنگاشت عدالت

سخنان عالیجناب ترسیتا ویسنته، سفیر کوبا در بریتانیا، در خطابه سالانه بر مزار کارل مارکس، در بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد او

به اندیشه مارکس می‌توان از راه‌های چندی نگاه کرد:

بمثابه یک توضیح از جهان؛

بمثابه یک شیوه شناخت از جهان؛

و بمثابه یک راهنمای عمل- برای تغییر جهان.

مردم اغلب فقط یکی از این ابعاد را می‌بینند. اما، ما لازم است همه این ابعاد را بمثابه یک کل ببینیم.

مارکس گفت که «فلاسفه فقط به انحاء مختلف جهان را توضیح داده اند، ولی سخن بر سر تغییر آنست.»

اما، او هرگز توصیه نکرد که ما تلاش برای توضیح دادن جهان را متوقف کنیم، یا اهمیت این کار را کوچک بشمرد.

لذا،اجازه بدهید کمی از«جهان ما» بگویم، چیزی که تا چند سال پیش جهان سوم نامیده می‌شد.

جا دارد چند موضوع را بیاد آوریم.

از اواسط دهه ۱۸۶۰ مارکس و انگلس بنحو فزاینده ای به مشکلات خارج از اروپا، بویژه به به‌اصطلاح «مسئله ملی»، «مسئله استعماری»، سرنوشت خلق‌های ستم‌دیده و مبارزه آن‌ها برای رهایی خود علاقمند شدند.

در انجام این مارکس و انگلس چشم‌اندازهایی را ارائه نمودند که به اخلاف آن‌ها امکان می‌داد مارکسیسم را با یک توضیح وسیع‌تر و جهانی‌تر غنی نموده، تئوری انقلاب را بنحوی مشخص‌تر که آن جهان دیگر را دربرمی‌گرفت توسعه دهند.

مارکس در مانیفست کمونیست به روند رهایی انسان بمثابه یک روند فراگیر، نه محدود به زیربنای اقتصادی- گرچه آن اساسی است- اشاره کرد. تجربه متعاقب نشان داد این بینش چقدر درست و مناسب بود.

تنها راه حفظ اعتبار و ربط دائم مارکسیسم غنی‌سازی پیوسته آن است. اگر قرار است ما به شیوه مورد استفاده مارکس و انگلس وفادار بمانیم، مارکسیسم باید یک نیروی زنده باشد. اما مارکسیسم باید، بدور از جذب غیرانتقادی آن، رشد کند.

غنی‌سازی آن باید بر تجربه- تجربه بدست آمده از طريق مبارزات و تلاش‌های انقلابی ما، تجزیه‌و تحلیل تکامل اجتماعی خود ما، قرار داشته باشد.

برای آمریکای لاتین امروز- که علی‌رغم عقب‌گردها تغییرات بسیار مهمی را تجربه کرده- مارکسیسم بنیادین است.

همین‌طور هم کاربست تیزهوشانه و باز آن، کاربستی که با شرایط و مشکلات مشخص- مانند شناخت از نقش‌ها، ضعف‌های طبقات مشخص بخواند.

در انقلاب کوبا، بعنوان مثال، پیوند دادن مارکسیسم با بهترین سنن انقلابی آمریکای لاتین، بویژه اندیشه خوزه مارتی، بسیار مهم و در واقع اساسی بود. امروز در شرایط کنونی به همان اندازه مهم است که حمایتی را که می‌شود از تجربه انقلاب کوبا بدست آورد در نظر گرفت.

گرچه برخی‌ها ممکن است این‌را انکار کنند، مارکسیسم هومانیسم است؛ هومانیسمی که بر ظرفیت انقلابی انسان‌ها برای دگرگون ساختن تاریخ قرار دارد.

در اینجا یک نقل قول از فیدل مناسبت دارد: «تئوری مارکس هرگز یک طرح ثابت نبود. یک بینش بود. یک شیوه بود. یک توضیح بود. یک علم بمعنی واقعی آن، مشخص، منتج از واقعیات معین بود. و دو مورد مشخص شبیه هم وجود ندارد.»

فیدل گفت این بینش چه بود.

«چه آشکارا به رابطه انقلاب با مارکس و مارکسیسم بطور کلی اشاره کرد. کسانی از ما که در آن سال‌ها زندگی می‌کردند تأثیر خواندن متنی را که مؤلف آن مستقیماً در عبارتی که مانند یک چکش صدا می‌داد بیاد دارند، «انقلاب کوبا مارکس را از یک علم انقلابی به گرفتن تفنگ انقلابی خود پیش برد.»

طبیعتاً امروز با دگرگونی سطوح آگاهی طبقاتی در نتیجه انقلاب و کار آموزشی فیدل، خود آن واقعیت و تحلیل چه از چیزی که آن‌زمان شدنی بود را تغییر داده است.

اما کار چه این روندها را توضیح می‌دهد، افسانه‌ها و پیشداوری‌ها را بین می‌برد، به خلق می‌آموزد، در ایدئولوژی‌ها کَند‌و‌کاو می‌نماید و آن‌ها را بر پای منطقی‌شان قرار می‌دهد.

او توضیح می‌دهد که مارکسیسم یک علم است و مارکس را با دانشمندان بزرگ همه زمان‌ها مقایسه می‌کند. مارکسیست بودن همانقدر طبیعی است که شناختن و شناساندن دستاورهای نیوتن و پاستور. مارکسیسم بخشی از میراث طبیعی و علمی بشریت است.

اما مارکس هم یک دانشمیند بود و هم یک انقلابی، و چه تأکید می‌نماید که انقلابی بودن در ذات علم او، در شناخت او از توسعه انسان قرار داشت.

فیدل نیز بر این بینش از مارکسیسم بمثابه یک علم و نیاز به شناختن مقررات و قوانین توسعه اجتماعی تأکید می‌نماید.

فیدل با همان روشنی چه می‌گوید مارکسیسم «یک توضیح، یک علم است» و مانند چه اشاره کرده است که روند مبارزه، یعنی کاربست و شناخت این‌که هیچ وضعیتی شبیه وضعیت دیگر نیست. وظیفه اساسی آفریننده انقلابی است که بتواند دانش بدست آمده از تجربه پیشین را توضیح دهد و بکار بندد.

این نیز حیاتی است که بر مرکزیت آگاهی تأکید شود، چیزی که مارکس و انگلس به آن اهمیت زیادی می‌داند-گرچه برخی‌ها امروز ادعا می‌کنند که رویکرد آن‌ها معیوب و محدود بود.

دراینجا می خواهم بر اعتبار ونیروی حیاتی ایدئولوژی متفکر و انقلابی کببر محدداً تأکید کنم.

این قرن جدید چالش‌های عظیم به ارث مانده از قرن گذشته را پیش برده و ژرف کرده است. استثمار و سلطه امپریالیستی به میزان بی‌سابقه‌ای رسیده و مبارزه برای رهایی از سرمایه فراملی از هر زمان دیگری فوری‌تر است.

در این نبرد سرنوشت ساز، هانطور که دوست و هم‌رزم او فردریش انگلس پیش‌بینی کرد، ایده‌های مارکس نقطه اجتناب‌ناپذیر حرکت ما می‌ماند. وظیفه ماست که مارکسیسم را با توجه به این شرایط تاریخی جدید و پیچیده توسعه دهیم.

ما باید آثار مارکس و لنین را بخوانیم و بازبخوانیم. اما برای این‌که آن‌ها را درست بفهمیم باید آن‌ها رانیز از نو بکاربندیم. این تنها راه زنده و معتبر نگه داشتن آن‌ها، تنها را تضمین این است که لبه انتقادی و دگرگون کننده آن‌ها از بین نرود،  و بالعکس، یک ابزار آماده و بُرنده پراکسیس انقلابی برای رهایی ستمدیدگان و استثمار شوندگان در همه جا باشد.

همین‌طور، شناخت عمیق از مارکس با کنار گذاشتن توسعه شگفت انگیز دانش جدیدی که متعاقباً ظهور کرده ممکن نیست. ما باید کل کتابخانه دستاورد علمی بشر را بخوانیم و آن‌را شالوده مارکسیسم خلاقی قرار دهیم که راه را هم بر درک ساده از متون اصلی و هم بر جذب ساده‌لوحانه و غیرانتقادی آن‌ها می‌بندد.

بینشی که توسط مارکس و انگلس شرح داده شد هرگز یک نظام تمام‌شده و بسته نبود. خود آن‌ها پیوسته آن‌را بازنویسی می‌کردند. این به دلیل ضرورت و به دلیل ماهیت خود برای همیشه ناتمام است.

راهی که ما در این‌جا با موضوع برخورد کردیم از دو سو بود.

تعیین کردن سهم مشخص مارکس در تکامل مدام آن و در نظر گرفتن سهم تجربه آمریکای لاتین در غنی‌سازی مارکسیسم.

مارکسیسم نمی‌تواند یک تئوری ثابت باشد که فهرستی از استثنا‌های برآمده از مشخصه‌های تجربیات رخ داده در جاهای گوناگون، به آن الحاق شده باشد. تئوری باید یکپارچه باشد، باید پیشرفت‌های جدید دانش، از جمله دانش بدست آمده از غنای مبارزه طبقاتی و بطور کلی مبارزات مردمی را دربرگیرد.

برای مقابله با کژ فهمی‌هایی که از اندیشه مارکس وجود دارد لازم است چیزی که انگلس درباره تکامل و ترقی آن نوشت درک شود، ترقی که توسعه بیش‌تر آن‌را می‌طلبد.