آيا چپ بايد سوسيال دمکرات شود؟
آيا چپ بايد سوسيال دمکرات شود؟
منبع: پراگوتی
نويسنده: پرابهات پاتنايک
تارنگاشت عدالت
در روز
شمارش آراء در يک کانال تلويزيونی از شرکت کنندگان در ميزگردی پيرامون نتايج
انتخابات خواسته شد به چپ که در هر دو ايالت تحت حکومت خود باخته بود، و يکی از آن
باختها بسيار عظيم است، در بارۀ چگونگی اصلاح خود برای ظهور آتی، توصيهای
بنمايند. نظر غالب در ميان آنها اين بود که چپ بايد لنين را فراموش کند، و همانطور
که مجری برنامه بيان کرد «سوسيال دمکرات» شود. لابد چپ بايد مديون شرکتکنندگان در
ميزگرد، به خاطر دغدغهشان برای آينده چپ، باشد؛ پرسش اين است: آيا چپ بايد توصيه
آنها را به کار بندند و «سوسيال دمکرات» شود؟
تفاوت
مرکزی بين سوسيال دمکراسی و کمونيسم اين است که کمونيسم مقوله امپرياليسم را قبول
دارد. تفاوتهای ديگر آنها از اين تفاوت مرکزی ناشی میشود. در واقع، انشعاب
اساسی در انترناسيونال دوم پيرامون برخورد به جنگ جهانی اول از اين تفاوت در چشمانداز
نسبت به امپرياليسم ناشی شد. در يک طرف سوسيال دمکراتها قرار داشتند که از تلاشهای
جنگی کشورهای متبوع خود حمايت میکردند، چون که آنها آن را يک «جنگ امپرياليستی»
نمیدانستند؛ در طرف ديگر کسانی بودند که نه تنها تمايلی به اين کار نداشتند- چون
آنها جنگ را يک «جنگ امپرياليستی» میدانستند که بورژوازی انحصاری کشورهای متبوع
«آنها» سعی میکرد از طريق آن «قلمرو اقتصادی» به چنگ آورد، بلکه میخواستند «جنگ
امپرياليستی» را به يک «جنگ داخلی» برای سرنگون ساختن نظام سرمايهداری انحصاری که
کارگران يک کشور را مجبور کرده بود با کارگران همنوع خود در آن طرف سنگرها
بجنگند، مبدل نمايند. (يک موضع سوم بين اين دو، که سعی داشت اين دو موضع آشتیناپذير
را با هم آشتی دهد، به تدريج از بين رفت.)
گروه دوم
سوسيال دمکراتها از احزاب مادر خود جدا شدند تا احزاب کمونيست را تشکيل دهند، و
آنها نه تنها لنين، بلکه روزا لوکزامبورگ را شامل بودند، که علیرغم تفاوتهای
متعدد خود با لنين، دو هفته قبل از اينکه ترور شود در کنگره مؤسس حزب
کمونيست آلمان شرکت کرد. اين، محوريت موضوع امپرياليسم را برای موضع کمونيستی در
مقابل سوسيال دمکراتها برجسته میسازد. و در پيوند با اين موضوع امر فرارفتن از
نظام است: اگر آنطور که سوسيال دمکراتها اعتقاد دارند بشود سرمايهداری را به يک
نظام صلحدوست، غيرامپرياليستی، غيرمتجاوز مبدل ساخت، آن گاه میشود آن را
«انسانی» هم ساخت و هر نياز به فرا رفتن از آن به سوسياليسم ناپديد میشود.
بنابراين،
توصيه به کمونيستها که سوسيال دمکرات شوند، خواستن از آنهاست که نه فقط از هدف
اصلی خود يعنی سوسياليسم، بلکه از مخالفت مستمر خود با امپرياليسم دست بردارند؛ در
واقع، يکی از شرکتکنندگان در برنامه تلويزيونی فوقالذکر علناً از کمونيستها
خواست «امپرياليسم» را فراموش کنند.
تفاوت
موجود بين کمونيستها و انبوه سازمانهای غيردولتی (NGO)، از آنجمله برخی از مترقیترين
آنها که در پيوند با «همايش اجتماعی جهان» (World Social Forum) هستند، دقيقاً در ارتباط با
امپرياليسم است. مخالفت با جنگ عراق يا با مداخلات آمريکا، که بسياری از سازمانهای
غيردولتی مترقی اعلام میدارند، ضرورتاً به معنی پذيرش مفهوم امپرياليسم نيست (حتا
اگر منافع مادی محرکه آن مداخلات تشخيص داده شوند)، چونکه شخص هنوز میتواند به
اينها به عنوان رخدادهای منفصل از هم نگاه کند. کمونيستها به امپرياليسم به
مثابه يک سری رخداد نگاه نمیکنند، بلکه آن را يک نظم کلی میدانند که از ماهيت
خود سرمايهداری سرچمشه میگيرد.
حتا آنهايی
که فقط رخدادهای امپرياليسم را میبينند، هيهات که رخدادهای اظهرمنالشمس معينی
مانند کشتن اوسامه بن لادن را که تمام هنجارهای رفتار بينالمللی را زير پا گذاشت،
نمیبينند. يک کشور برای حمله به يک هدف در کشور مستقل ديگری بدون گفتن «با اجازه
شما» نيرو میفرستد؛ جسد او را میبرد؛ و در دريا می اندازد. اوسامه ممکن است شرور
بوده باشد، اما موضوع مطرح در اينجا، اولاً اين است که اين يک اقدام تجاوزکارانه
عليه يک کشور مستقل است؛ و ثانياً مسؤوليت اخلاقی و حقوقی عمل کشتن يک فرد بدون
محاکمه است، که حتا آدمکشان نازی هم از آن محروم نشدند. و با اين وجودی که کاسترو
و نوام چامسکی صدای خود را در ارتباط با اين موضوعات بلند کرده اند، در کشور ما
سکوت کاملی حاکم بوده است، سکوتی که در ارتباط با بمباران ليبیا از طرف ناتو- که
زير پا گذاشتن حقوق بينالملل است (بدون توجه به اينکه معمر قذافی ممکن است
ديکتاتور باشد)- وجود داشته است.
ترديدی
نيست که امروزه نسبت به دورۀ استعماری که نظم امپراتوری ملموس بود، تعداد کمتری
مفهوم امپرياليسم را قبول دارند. به ويژه، نرخهای رشد توليد ناخالص ملی چين و هند
که پيرامون آنها سروصدای زيادی میشود، اين تصور را به وجود میآورد که عدم تقارن
گذشته بين جهان اول و جهان سوم، که مفهوم امپرياليسم آن را منعکس میکند، در حال
ناپديد شدن بوده، و جهان سوم به عنوان المثنای آنها در حال ظهور است. اين موضوع،
اما حقيقت ندارد: علیرغم رشد بالا، جمعيت فعال در هند و چنين هنوز به طور
مستمر از دهقانان (شامل دهقانان بیزمين) و توليدکنندگان کوچکی متشکل بوده، که با
اين رشد به مشقت ژرفتری سوق داده میشوند. به علاوه، اين به اصطلاح از بين رفتن
تفاوتهای بين ملتها، موقعيت سرمايه جهان اول را تقويت کرده است و نه تضعيف. بخش
عمده رشد چين، به عنوان مثال، که رشد بالای آن را موجب شده، به اين علت است که
شرکتهای آمريکايی کارخانههای خود را برای صدور توليدات آنها به اقتصاد ميهن
خود، در چين مستقر نموده اند. سرمايههای اين و ديگر «اقتصادهای در حال ظهور» نيز
رشد کرده اند، اما اين رشد از طريق ادغام در سرمايه متروپل و به زيان مردم خودشان
بوده است. در نتيجه، مفهوم امپرياليسم نه از جنبه جامعهشناسانه (سرمايهداری
متجاوز به توليدکنندۀ ماقبل سرمايهداری) يا از جنبه مکانی آن (سرمايه از متروپلها
نظمی را تحميل میکند که منابع و کالاهای اوليۀ سراسر جهان را برای خود مصادره میکند)
اهميت خود را از دست نداده است.
آما آيا
کسب منابع از خارج برای توليدات خود همان چيزی نيست که «بازرگانی» ناميده میشود؟
چرا بايد «بازرگانی» را «مصادره» دانست؟ اين بدين دليل است که در زير چيزی که
«بازرگانی» متعارف به نظر میرسد يک مکانيسم پيچيده قرار دارد که حساب شده تقاضای
زحمتکشان جهان سوم را میفشرد تا منابع تمام شدنی را «آزاد» کند، و کالاهای تنها
قابل توليد با منابع محدود سرزمينهای استوايی را برای استفاده سرمايه متروپل
توليد نمايد. در دوران استعماری، اين فشردن از طريق وضع ماليات بر رژيم استعماری،
و «تهیسازی» بدون [مبادله] هر گونه کالايی در ازای آن درآمد مالياتی صورت میگرفت.
امروزه، اين فشردن از طريق اقدامات گوناگون نئوليبرالی صورت میگيرد، که تمام آنها
قدرت خريد زحمتکشان را محدود میکنند.
اين
فشردن، ماهيت امپرياليسم، به نوبه خود از يک عدم تقارن ناشی میشود: اين منابع و
کالاها يا اصلاً قابل توليد نيسند يا نمیتوان آنها را در کميت کافی در کشورهای
متروپل توليد کرد، اما کالاها و خدمات توليد شده در متروپلها را- در زمان و با
ترتيبات لازم- هميشه میتوان در اقتصادهای جهان سوم توليد کرد.
عمل
کمونيستها بايد از تئوری ناشی شود، که درست بودن تنها محک آن است و نه از ظرفيت
کسب آراء. فراموش کردن «امپرياليسم» از طرف آنها، آنطور که شرکتکنندگان در
ميزگرد به آنها توصيه کردند، نه فقط آنها را از ديگران غيرقابل تشخيص و نتيجتاً
آنها را از نقطه نظر تاريخی نامربوط میکند، بلکه مقاومت در مقابل امپرياليسم را،
که در هر حال صورت میگيرد، به تروريستها، بنيادگرايان مذهبی، و اسامه بنلادنها
واگذار میکند.
اصلاحاتی
که آنها بايد پيش گيرند به معنی دست برداشتن از مفهوم «امپرياليسم» نيست، بلکه
بالعکس، بدين معنی است که هر چه استوارتر از آن پيروی کنند. آنها حتا بايد در
مقابل طبقات اصلی که منافع آنها را در نظر دارند و از آن منافع دفاع می کنند-
يعنی کارگران، دهقانان، کارگران کشاورزی- هشيارتر عمل کنند تا آن طبقات به جای
مشقت (ناشی از تجاوز امپرياليسم و منافع سرمايه بزرگ داخلی) کمک دريافت نمايند. و
برای اين، آنها بايد در درون حزب فضای بحث و نظر متفاوت را تضمين نمايند، تا حزب
به جای يک هويت تکصدايی که در آن از تصميم برخی تيولداران محلی يا
بوروکراتهای ايالتی که چپ در آن حاکم است به عنوان وظيفه انقلابی اعضاء و
هواداران آن در سراسر کشور دفاع میکند، به يک کانون فعاليت روشنگرانۀ خلاق مبدل
شود.
ممکن است پرسيده شود: آيا اين
به معنی «سوسيال دمکرات» بودن نيست؟ پاسخ «خير» است. روزا لوکزامبورگ سوسيال
دمکراسی را رد میکرد، و در کنار کارل ليبکنشت به دست سربازان تحت فرمان يک دولت
سوسيال دمکرات به قتل رسيد؛ و او به تکصدايی باور نداشت. همانطور که لنين باور
نداشت. زمانی که دولت انقلابی محاصره شده و زير ضربه نظامی تحت رهبری او قرارداد
برست- ليتوفسک را، علیرغم مخالفت بوخارين و ديگران، امضاء کرد، آنها بدون رضايت
دولت بلشويک و حزب يک مجله تئوريک به نام «کمونيست» را برای حمله به قرارداد منتشر
کردند. فضای بيشتر برای نظر متفاوت در درون حزب مترادف با «سوسيال دمکراسی» نيست.
از اينرو، توصيه به کمونيستها که سوسيال دمکرات شوند، هر قدر هم که با حسننيت
باشد، تنها منعکس کننده «تعديل» خود خواص هند با امپرياليسم و فاصله گرفتن از
زحمتکشان است.