مارکس و ۳۰ سال نخست زندگی او
مارکس و ۳۰ سال نخست زندگی او
منبع:
دمکراسی مردم
نویسنده: آر. آرون کومار
کارل
مارکس يک جوانِ ۲۰۰ ساله است. او وسیعاً خوانده میشود، موشکافانه بررسی و
نقادانه تحلیل میشود. تلاش ما باید این باشد راهی را که او طی کرد، هر قدر که
دشوار، پی بگیریم.
مارکس در یک
خانواده طبقه متوسط به دنیا آمد. او در مدرسه یک کودک عادی بود، که در ریاضیات و
تاریخ ضعیف به حساب می آمد. او با اراده محض برای آموختن و شناختن جهان، بر هر دو
موضوع مسلط شد. سلطه او که با صرف ساعات پشت میز مطالعه به دست آمد، در آثار بعدی
او، که در آنها تکامل اجتماعی تاریخ، استثمار اقتصادی و نظام حاضر و نیاز به
دگرگون ساختن آنرا با جزيیات کامل شرح داده است، مشهود است.
پدر مارکس
یک وکیل بود، که تحت تأثیر افکار منطقی ولتر، روسو قرار داشت، و وقت خود را صرف
خواندن آنها میکرد. مارکس به پدر خود احترام میگذاشت، ولی علیه توصیه او شورید.
اما، این بدان معنا نبود که مارکس پدر خود را تحسین نمیکند، او همیشه یک عکس پدرش
را در جبیب بغل کت خود داشت. یک شخص مهم دیگر در زندگی مارکس، که در سالهای شکلگیریش
نفوذ عظیمی بر او داشت، لودویگ فون وستفالن، پدر جنی بود که عادت داشت با او به
پیادهرویهای طولانی برود و ادبیات، فلسفه و دیگر موضوعات درخور را مورد بحث قرار
دهد.
از طريق
وستفالن بود که مارکس به شکسپیر، شیلر، و گوته علاقمند شد. از طريق این بحثها با
لودویگ وستفالن ۶۲ ساله، مارکس با ایدههای سوسیالیستهای تخیلی و دیگر روشنفکران
آشنا شد. چیز خارقالعاده این است که وستفالن با مارکس که همسن پسر کوچک خود بود،
به مثابه یک مرد و یک روشنفکر شایسته اینگونه بحثهای جدی برخورد میکرد.
در زمان
مارکس حکومت پروس لیبرال نبود و دگراندیشی را تحمل نمیکرد. بحث سیاسی اکیداً ممنوع
بود. یک جاسوس دولت (در ۱۸۳۴-۱۸۳۳، زمانی
که مارکس ۱۶-۱۵ سال سن داشت) گزارش داده بود که مدرسه عمومی ترییر، که
مارکس در آن تحصیل میکرد، از آموزگارانی تشکیل میشد که لیبرال بودند و دانشآموزان
ادبیات ممنوعه میخواندند. هنگامی که به دنبال این گزارش یک دانشآموز پسر بازداشت
شد و مدیر مدرسه تنزل رتبه گرفت، مارکس از نزدیک سرکوب دگراندیشی را مشاهده کرد.
پدر مارکس نیز به دلیل سخنرانی که در یک کلوب در ترییر ایراد کرده بود، تحت نظر
قرار داشت. رهایی، برابری، آزادی دیگر برای مارکس مفاهیمی انتزاعی برای بحث
نبودند. او مجبور شد دلايل وجود یا عدم وجود آنها را در جامعه در نظر بگیرد.
مارکس همچنین
تحت تأثیر وضعیت غالب در اطراف خود در شهرش، ترییر که بخشی از راینلاند است،
قرار داشت. در آن دوره، راینلاند «صنعتیترین» بخش دولت پروس بود. اقتصاد راینلاند
دگرگون شده بود، ناز و نعمت برای برخی بخشها و فقر گسترده برای اکثریت همراه
آورده بود. این موجب چندین تغییر مشخص در راوبط اجتماعی شده بود. طبقات صنعتی- هم
بورژوازی و هم پرولتاریا- در کنار طبقات فئودال موجود ظاهر شدند.
مارکس جوش
و خروش حاصله در مغز خود را در شعری که در این دوره (چاپ ۱۸۳۶) نوشته است، بیان کرد. او مینویسد: «من در کشاکش بیپایان
گرفتارم/ در جوش و خروش بیپایان، رؤیای بیپایان؛/ نمیتوانم با زندگی همرنگ
شوم/ با جریان حرکت نخواهم کرد«.
بر این
بستر است که مارکس ۱۷ ساله
رساله معروف خود را به نام «تأملات یک مرد جوان پیرامون انتخاب حرفه» نوشت و در آن
رئوس مسیر آتی عمل خود را طرح کرد. او این رساله را با گفتن این آغاز میکند که
طبیعت به انسان ظرفیت انتخاب مناسبترین کار برای خود در جامعه کنونی را
اعطاء کرده است، که او از طريق آن «بتواند خود و جامعه را به بهترین نحو متعالی
سازد.» او میگوید: «رهنمود اصلی که باید ما را در انتخاب یک حرفه هدایت کند باید
خشنودی بشر و کمال مطلوب خود ما باشد.» او با گفتن اینکه این دو در تضاد با
یکدیگر قرار ندارند، بلکه بالعکس مکمل یکدیگرند، نتیجه میگیرد که شخص فقط از طريق
«کار برای کمال مطلوب، برای خوبی، برای همنوعان خود» کامل میشود. برای مارکس
خشنودی این است. «اگر ما در زندگی کاری را انتخاب کنیم که در آن بتوانیم بیشترین
کار را برای بشریت انجام دهیم، هیچ باری نمیتواند ما را خم کند، زیرا اینها
فداکاری به سود همه است؛ در اینصورت، ما نباید یک لذت حقیرانه، محدود، خودخواهانه
را تجریه کنیم، بلکه خشنودی ما به میلیونها تعلق دارد، اعمال ما به آرامی زنده و
دايماً در کارند....»
مارکس
مدرسه خود را در ترییر ترک کرد و در دانشگاه بن به عنوان دانشجوی حقوق ثبتنام
کرد، اما به دنبال کردن فلسفه و ادبیات ادامه داد. یک سال بعد، او دانشگاه بن را
ترک کرد و به دانشگاه برلین، که بسیار بزرگتر بود و یکی از برترین دانشگاههای آن
زمان به شمار میآمد، رفت. در اینجا او سه جلد شعر نوشت، عشق خود را به جنی، که در
این زمان نامزد او بود بیان کرد. مارکس حقوق مدنی، جنایی و شرعی خواند. او کتابهایی
را درباره حقوق رم باستان به آلمانی ترجمه کرد، آثار ارسطو و دیگر یونانیهای
معروف را از یونانی به آلمانی ترجمه کرد، کتاب ۳۰۰ صفحهای خود به نام «فلسفه حقوق» را که یک داستان و
نمایشنامه است، نوشت. علاوه بر همه اینها، او به آموختن زبانهای دیگر، آلمانی و
ایتالیایی (علاوه بر تسلط خود بر یونانی، لاتين و آلمانی) ادامه داد. مارکس درباره
فعالیتهای خود گفت: «در پایان، من چندان غنیشده بیرون نیامدم.» این عطش بیپایان
مارکس نوزده ساله برای خواندن کتب، آموختن مهارتهای تازه و کسب دانش را نشان میدهد.
مارکس به
حلقه «هگلیهای جوان» پیوست و به مثابه یک رهبر طبیعی به شمار میآمد. این گروه
فقط از همتایان او تشکیل نمیشد، بلکه اساتید و نویسندگان سرشناسی را دربر میگرفت
که حدود ده سال یا بیشتر از او بزرگتر بودند. یک استاد از این گروه که به نبوغ
مارکس جوان پی برده بود اظهار داشت که مارکس «روسو، ولتر، هاینه و هگل جمعشده در
یک شخص است.»
مارکس
بدون اینکه قصد داشته باشد یک مستخدم دولت شود از دانشگاه بیرون آمد. او حرفه
روزنامهنگاری را برگزید و قلم خود را در خدمت مردم قرار داد. او روزنامهها را
«ابزار اصلی نافرمانی طبقات تحصیلکرده» میدانست. مارکس ۲۳ ساله پایگاه خود را به کلن، مرکز روشنفکری راینلاند
منتقل کرد. او در عرض یک سال سردبیر یکی از متنفذترین روزنامههای پروس- راینيشه
تسایتونگ-شد. او از روزنامه برای مطالعه مسايل عملی رو در روی جامعه، عملکرد دولت،
یا به عبارت صحیحتر، حکومت استفاده میکرد و آنها را مورد تحلیل نقادانه تئوریک
خود قرار میداد. مارکس به روشنی اظهار داشت که روزنامه نباید در «تئوری انتزاعی»
درگیر شود، بلکه باید به «مسايل عملی» بپردازد. او از طريق مقالات خود چگونگی
بررسی «مسايل عملی» را با مطالعه ژرف آنها، و پی گرفتن ریشههایشان و ارايه راهحلها
نشان داد. این روند است، که همانطور که خود او به انگلس گفت: «او را از سیاستهای
خالص و ساده به شرایط اقتصادی و نهایتاً به سوسیالسم هدایت کرد.»
در سال ۱۸۴۳، مارکس که در آنزمان ۲۵ ساله بود، پس از ۷ سال نامزدی، با جنی ازدواج کرد. برای ماه عسلشان،
مارکس چمدانهای حاوی ۴۵ جلد کتاب
را برای ادامه طلب و کسب دانش همراه برد. مارکس جنی را به مثابه برابر خود میدید
و بحثهایشان افکار او را صیقل میداد. تابستان همان سال، آنها به پاریس، «لیبرالترین
و انقلابیترین شهر» آن زمان نقل مکان کردند. در اینجا مارکس با کسانی مانند
باکونین و بلان و ایدههای نوین در تماس قرار گرفت.
در سال ۱۸۴۴ است که مارکس آثار اقتصاددانان فرانسوی و انگلیسی را
وسیعاً خواند و ایدههای خود را که بعداً «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی» شد، روی
کاغذ آورد. در سال ۱۸۴۴ است که
مارکس در جریان قیام ریسندگان سیلیزی، که در نوع خود نخستین قیام در آلمان صنعتیشده
بود، خشم طبقه کارگر را مشاهده کرد. این قیام گرچه شکست خورد، اما مارکس رابطه بین
پرولتاریا، اقتصاد و دولت را به روشنی شناخت.
در پاریس
است که مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۴ دوستی
ماندگار خود را که بر اساس باورها و ایدههای مشترک قرار داشت ایجاد کردند. هر دوی
آنها، از مسیرهای متفاوت، به نتایج واحدی رسیدند و تصمیم به همکاری گرفته، خط
فکری خود را بیشتر گسترش دادند. «خانواده مقدس» نخستین محصول تلاش مشترک آنهاست.
در ادامه در سال ۱۸۴۶ «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند.
به دلیل
تحلیل و نقد تند از دولت، مارکس از پروس، فرانسه و بلژیک اخراج شد، مجبور گردید در
انگلستان سکنا گزیند. در انگلستان، مارکس همراه انگلس به اطراف منچستر رفت و از
نزدیک شرایط دهشتناک زندگی طبقه کارگر را مشاهده کرد. مارکس و انگلس در «کنگره
اتحاديۀ کمونیستها» در انگلستان (۱۸۴۷) شرکت
کردند و مأموریت نوشتن مانیفست به آنها محول شد. در سال ۱۸۴۸، آنها «مانیفست کمونیست» تکاندهنده زمین را تولید
کردند. مارکس ۳۰ ساله بود و انگلس ۳ سال جوانتر از او بود. آنها اعلام کردند که آینده به
پرولتاریا تعلق دارد و پرولتاریا یک «جهان برای به دست آوردن» دارد.
سی سالگی
برای رسیدن به هر چیز قابلتوجه در زندگیهای ما بسیار جوان است، اما مارکس تا سی
سالگی مراحل مهم بسیاری را پشت سر نهاده بود. دستیابی حتا به تعدادی از آنها یا
حداقل به یکی از آنها، برای بسیاری قابلتوجه خواهد بود و به کشاکش تزلزلناپذیر
نیاز دارد. همانطور که مارکس جوان گفت:
«پس بیایید همه چيز را به خطر
افکنيم،
هرگز نیارامیم، هرگز خسته
نشویم؛
نه در
سکوت حزنانگیز، ملالآور،
بدون عمل یا طلب کردن؛
نه در
تفکرات خودکاوانه
خم شده زیر یوغ درد،
طوری که آرزو، رؤیا و عمل
برای ما دست نیافته
بماند.»
http://peoplesdemocracy.in/2018/0506_pd/marx-and-his-early-thirty-years