مارکس، سمفونی ناتمام بخش اول

مارکس، سمفونی ناتمام

بخش اول

نويسنده: یورگن نفه

مترجم: خ. طهوری

تارنگاشت عدالت

بخش نخست از کتاب در دست ترجمۀ «مارکس، سمفونی ناتمام»، اينک در دسترس خوانندگان گرامی «عدالت» قرار می‌گيرد.

۱هزیمت، فرار، شورش

نمونه یک زندگی

بروکسل، ۳ مارس ۱۸۴۸. یک روز سرد و مغموم به پایان خود نزدیک می‌شد. فانوس‌بانان در راه بودند تا فانوس‌های گازی را روشن کنند. در وزارت دادگستری خدمتکاردادگاه «ژان ژوزف پولاک» در راه انجام آخرین وظیفه خود در این روز جمعه بود. او حامل یک نامه مخاطره‌آميز بود که باید سر وقت به فرد مورد نظر تحویل داده می‌شد و این دستورازبالا بود.

نامه خطاب به یک فرد خارجی بود که از فرانسه اخراج شده و سه سال پیش از آن با همسر و دختر خود به کشور سلطنتی بلژیک فرار کرده بود. او در میهن خود آلمان به عنوان فرد سیاسی مورد تعقیب با خطر دستگیری فوری مواجه بود و از آن زمان به بعد این وضعیت تغییری پیدا نکرده بود.

کمی بعد برگه تعقیب، او را فردی با قد متوسط ۱٫۷۰ متر، نسبتاً چاق با رنگ و روی سالم با موهای «سیاه، فرفری» و همین‌طور ابروان و ریش سیاه با چشمانی «قهوه‌ای» ولی «کمی احمقانه» توصیف می‌کرد. علايم ویژه: الف) نحوه کلام و چشم‌انداز ظاهرش منشأ یهودی وی را به یاد می‌آورد و ب) زرنگ، سرد و مصمم به نظر می‌رسد.»

نامه‌بر دادگاه حدود ساعت ۵ بعدازظهر به مقصد رسید. هتل «بوآ سوواژ»، یک هتل کوچک در سایه کلیسای بزرگ «سنت گودول»، کلیسای اصلی بروکسل و کلیسای ملی کشور که امروز هم شاهد مراسم ازدواج خاندان سلطنتی و یا مراسم خاکسپاری‌ رسمی و دولتی است. تنها چندصد قدم دورتر، میدان بزرگ گران پلاس با ساختمان پرعظمت گوتیک شهرداری قرار دارد که با دو برج عظیم «سربریدۀ» خود چهرۀ بخش قدیمی شهر بروکسل را شکل می‌بخشد.

هتل نامبرده و تمامی محله در اثر نوسازی و گسترش کوچه‌ها و خیابان‌های پرجمعیت پایتخت مدت‌هاست که از بین رفته. آنجا که در دهه ۵۰ قرن ۲۰ ساختمان عظیم بانک ملی بلژیک خود را به تصویر شهر تحمیل کرده بود، پولاک نامه‌بر دادگاه در آن روز ۳ مارس سراغ میهمانی را می‌گرفت که نامش در آن آدرس به ثبت رسیده بود.

«ژان بابتیست لانوی» هتل‌دار حتا بدون شنیدن نام، می‌دانست که منظور کیست. ساعت ۱۰ صبح همان روز بازپرس دادگاه، «شارل برگمان» به هتل آمده بود و در مورد فرد نامبرده تحقيق کرده بود. توجه ویژه بازپرس به روز ۲۸ فوریه بود که گویا فرد مظنون مقدار زیادی پول به بانک منتقل نموده بود.

احتمالاً صاحب هتل که قبل از آن نیز چندین بار  میهمان خود را با خانواده‌اش پذیرفته بود، او را از این ملاقات باخبر نموده بود چون وقتی نامه‌بر دادگاه محتوای نامه را به فرد مورد نظر نشان داد او ظاهراً زیاد متعجب نشد. سند مزبور دارای مهر سلطنتی بود و در آن «لئوپولد، شاه بلژیک» فرمان داده بود «دکتر فلسفه کارل مارکس» باید کشور را ظرف ۲۴ ساعت آینده ترک کند.

فرد بی‌وطن کمی قبل از ۳۰-مین سالگرد تولدش برای دومین بار حکم اخراج خود را از کشوری دریافت می‌کرد که البته آخرین حکم نیز نبود. تعقیب، حکم دستگیری، فرار و مهاجرت نیمه اول زندگی و فقر و بیماری نیمه دوم زندگی او را رقم می‌زد. ناشر رادیکال، کمونیست و انقلابی در آن زمان نیز جزو تیرۀ به خطرافتاده به حساب می‌آمد که علاوه برآن، خدانشناسی و نقد مذهب که در روح نسل آن زمان با وجود گرایشات سکولار و دمکراتیک، چیز استثنايی به نظر نمی‌رسید. در این دوره آتشین از تاریخ، داشتن ایده‌ برای تحول و تغيير جهان مد بود.

اروپا در حال غلیان بود. انقلاب، موضوع اصلی نسلی بود که شاهد رانش بی‌نظیر مدرن‌سازی شده بود. انسان‌ها، محصولات و اخبار نسبت به گذشته با سرعت غیرقابل تصوری در حرکت بودند. کشتی‌های بخاری، راه‌آهن و تلگراف مرز زمان و مکان را تغییر می‌داد. شتاب‌بخشی بی‌وقفه کلیه سطوح زندگی سرآغاز ایجاد شبکه ارتباطی جهانی بشر که بعد مجدداً با کشتی‌های بارگُنج (کانتینر)، ارتباطات هوايی توده‌ای و اینترنت تکمیل شد، شد. کلیه ساعت‌های موجود آهنگ زندگی مملو از ترمین‌ها، ساعات حرکت‌، ساعات کار و شیفت‌کارها را تعیین می‌کرد.

جو متراکم هوشمندانه با سرعت عجیبی کشفیات و ایده‌های جدیدی را عرضه می‌داشت که تا امروز جهان را به حرکت درمی‌آورد. گسترده‌ترین و عمیق‌ترین افکار در آن زمان در مغز دو نفر پخته می‌شد که به زودی هرچند که با فاصله کمی از یکدیگر زندگی می‌کردند ولی هرگز با یکدیگر روبه‌رو نشدند: چارلز داروین و کارل مارکس. شاید شاعران رمانتیک معاصر آن دو را دو ستاره درخشان در کیهان فکری و یا دو ستاره از دنیايی دیگر که به ما چشمک می‌زنند، معرفی می‌نمودند.

این یک، معرف قوانین تکامل حیات و دیگری، معرف قوانین حرکت تاریخ – هر دو به اتفاق مبین روح زمان: تحرک به عنوان پارادایم. پدیده هم‌سنگ دیگری که گیج کننده به نظر می‌رسد پیدایش فتوگرافی بود که در سال ۱۸۳۹ کشف شد و سکون و ابدیت را که در یک لحظه گرفتار کرده بود و با یکدیگر آشتی می‌داد. فتوگرافی نقاشی را به سوی رئالیسم تا آن لحظه ناشناخته‌ای سوق داد که بعدها به آبستراکسیون گریخت و به انسان اجازه داد تا با دید نوینی به خود و دیگران بنگرد. اولین تراشه از آینه عظیمی که در مقابل چشمان آن‌ها به وجود می‌آمد. مارکس جزو اولین کسانی بود که این تصویر را دریافت.

شهرها و پایتخت‌ها در مراکز خود هنوز به دوران قرون وسطا شباهت داشتند. تنها ظلمت شب جای خود را با نور مصنوعی عوض کرده بود. نورافشانی، حرکت و روابط تا آن لحظه نیاز به مقادیر غیرقابل تصوری از انرژی داشت و به انگیزه تعیین کننده قرن تبدیل گشته بود. در برخی از نقاط آب جاری به منازل راه یافته و در مناطق حاشیه‌ای و در مجتمع‌های مسکونی کاملاً نوین جهان فردا رشد می‌یافت.

انقلاب صنعتی با کارخانه‌های خود و تولید محصولات استاندارد ماشینی برای بازارهای جهان به نماد تحول تبدیل شده بود. وجه مشخصه محرز آن در کنار دودکش‌، دود و سروصدا، ارتش عظیم و رشد یابنده کارگران ساده و به طور روزافزونی زنان و کودکان بود که روزانه ۱۲ یا ۱۴ و برخی از اوقات تا ۱۸ ساعت در پشت درهای مؤسسات تولیدی ناپدید می‌شدند. استثمار و زور زندگی روزمره و فقر، فلاکت و مرگ زودرس حیات آنان را تعیین می‌کرد.

مناسبات اجتماعی و سیاسی همواره عقب‌تر از واقعیت‌های اقتصادی بود. به زودی بازار بورس و خباثت یکی شد و سرمایه‌دار به عنوان حاکم واقعی بر مردم، شاه را در جیب خود نهاد. اقتصاد بیش‌تر و بیش‌تر در مکان‌های قانونیِ بی‌قانونی واقعی جای گرفت. کارخانه‌دار و کارگر مثل راهزن و غنیمت جنگی در مقابل هم قرار گرفته بودند. خبرگان قدیمی به روی خود نمی‌آوردند و با این که شاهد از دست رفتن دنیای گذشته خود بودند باز دست از افکار کهنه خویش برنمی‌داشتند. در مقابل جوانان قرار داشتند که دنیا از آن آنان بود و خواستار حرکت به جلو بودند.

مثل مقلدین خود در قرن ۲۰ که نسل ۱۹۶۸ نام گرفتند نسل سال‌های ۱۸۴۸ خود را منقد سیستم می‌دانستند و نابسامانی‌ها، شرایط سخت زندگی نابرابری و بی‌عدالتی را مورد انتقاد قرار می‌دادند. آن‌ها اشکال آلترناتیو کار و زندگی متأثر از روح تعاونی‌های سوسیالیستی را به کار می‌بستند. آن‌ها خواهان دمکراسی و نه سلطنت، جمهوری و نه دولت اشراف‌زادگان و یا روحانیون، خواهان سندیکا و قوانین الزام‌آور برای جهان کار بودند. آن‌ها قانون اساسی مدرن می‌خواستند که آزادی حقوق سازمان‌های سیاسی و اجتماعات، آزادی سخن و قلم برای رسانه‌ها را بدون سانسور تضمین کند.

فرانسه گامی در این سو برداشته بود. پس از سرنگونی دولت در سال ۱۸۳۰ «لوئی فیلیپ» که خود را «شاه شهروندان» می‌نامید در پاریس حکومت می‌کرد. در انگلیس «کارتیست‌ها»، مهم‌ترین جنبش اپوزیسیون انگلیسی در آن زمان خواستار مشارکت دمکراتیک بیش‌تری بودند. لهستان برای حیات خود می‌جنگید، مجارستان خواستار استقلال بود، ایتالیا رؤیای «پاتریا اونیتا» (میهن متحد) را در سر می‌پروراند و آلمان به دنبال سرزمین پدری متحد بود. ملت و انقلاب اسطوره‌های پرقدرت سیاسی قرن ۱۹، چارچوب صحنه زندگی مارکس جوان را تعیین می‌کرد. در این روز به یاد ماندنی، یعنی ۳ مارس ۱۸۴۸ این دوران پایان یافت.

فرمان سلطنتی به موقع به دست او رسید.  چمدان‌هایش هنوز بسته بود. چند روز پیش از آن او و همسرش «جنی»- اعضای خانواده آن‌ها با یک خدمتکار و یک دختر دوم  و یک پسر به ۶ نفر افزایش یافته بود- آپارتمان سابق خود را ترک کرده بودند. آن‌ها قصد داشتند به پاریس، مام انقلاب بازگردند. چند روز بود که در پاریس مجدداً تاریخ نوشته می‌شد. پس از این که پلیس به روی تظاهرکنندگان بی‌دفاع آتش گشوده  بود، برای سومین بار پس از سال ۱۷۸۹ و ۱۸۳۰ خلق با موفقیت به پا خواسته بود.

تا این لحظه نسل مارکس در دوران تاریخی پرتحرک ولی قابل توجه صلح‌آمیزی زندگی می‌کرد. از شکست ناپلئون در سال ۱۸۱۵ سلاح‌ها در اروپا خاموش شده بودند. تا آغاز جنگ کریمه در سال ۱۸۵۳ بریتانیا به عنوان تنها قدرت اروپايی با یک مناقشه نظامی دست به گریبان بود: آن‌ها با پیروزی در اولین جنگ تریاک بین سال‌های ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲ امپراتوری سلطنتی چین را مجبور کردند تا بازارهای خود را بر روی غرب و محصولاتش بگشاید و از این طریق اولین جنگ سرمایه‌داری-استعماری در تاریخ، بازارهای فروش و انحصار تجارت با مواد مخدر را برای انگلیس  تضمین کرد.

پس از کنگره وین در سال ۱۸۱۴/۱۸۱۵ به نظر می‌رسید که تنش بین کشورهای اروپايی قابل کنترل است ولی ديده می‌شد که در درون مرزهای آن‌ها کنترل وضعیت روزبه‌روز بیش‌تر از دست حکام خارج می‌شود. عدم انجام رفرم، فشار تولید می‌کرد و این فشار به شورش منجر می‌شد. نسل دهه ۱۸۴۰ یک سلسله از خیزش‌ها را تجربه کرد که مشهورترین آن قیام ریسندگان سیلزی در سال ۱۸۴۴ بود.

فقر و گرسنگی سال‌های ۴۰ وضعیت را فراسوی مرزها تشدید کرد. اوج غمناک این بحران گرسنگی زمستان ۱۷۴۶/۱۸۴۷&