مارکس، سمفونی ناتمام (۷)
مارکس، سمفونی ناتمام (۷)
نويسنده: یورگن نفه
مترجم: خ. طهوری
منبع: تارنگاشت عدالت
گفتار هفتماز بخش نخست کتاب «مارکس، سمفونی ناتمام» در
کتابخانۀ «عدالت» منتشرشد.
برای مطالعۀ اين اثر
ارزنده به اين نشانی مراجعه کنيد:
http://www.edalat.org/ketabkhaneh/Marx Samfouni
Natamam.pdf
در گفتار هفتم از بخش نخست اين کتاب میخوانيم:
۷
«شاید بهتر است خوب
پاریسی رفتار کنیم؟»
مهاجرت به عنوان رهايی
«آرنولد روگه» دره بزرگ
پاریس را «گهواره اروپای نوین، دیگ بزرگ جادويی که در آن تاریخ جهان در غلیان است»
مینامید. خانواده مارکس اقامت خود را در پاریس از اکتبر ۱۸۴۳ مدیون او و ثروت او
بود. پاریس مزرعه حاصلخیزی برای این دو فرد فرانکوفیل و عاشق شد که در طی این
ابدیت کوتاه فرزندی در آنجا به دنیا آورده و نطفه یک فرزند دیگر را نیز نهادند.
افرادی که از شهرستان میآیند
وقتی که برای اولین بار وارد یک شهر بزرگ میشوند فوراً درمییابند که آیا به آن
تعلق خواهند داشت و یا اینکه در حاشیه خواهند ماند. این زوج رؤیايی از ترییر
ظاهراً برای زندگی در شهر بزرگ با تلون و تراکم موجود در آن ساخته شده بود. در
آنجا میبایستی شرایط زندگی تنگ و محدود و همینطور عرضه غنی رستورانها و
کافهها، برنامهها و جلسات، رفقا، روزنامهها، فرهنگ و سیاست و غیره را با بسیاری
دیگر از مردم تقسیم کنی.
… هنگامیکه «فوریه»
نظريهپرداز اجتماعی و یکی از اولین منقدان سرمایهداری جان سپرد، مارکس در برلین
بود و ۱۹ سال داشت. او در سال ۱۸۰۸ حقِ داشتنِ کار را فرموله کرد. او که در اواخر عمر یکی از هواداران سوسیالیسم
تخیلی شده بود واژه فمینیسم را ابداع کرد. او را میتوان به جرأت از پیشکسوتان
برابری حقوق زن و مرد دانست. «اگر ما حماقت کنیم و زنان را به آشپزخانه و دیگ و
اجاق محدود نمايیم، هارمونی پدید نخواهد آمد. طبیعت، زن و مرد را با توانايیهای
برابر برای فرا گرفتن دانش و هنر آفریده است.
… مارکسها در پاریس به
طور دايم دارای درآمد قابل توجهی بودند، که در منطقه هفتم بسیار شیک شهر به عنوان
خانوادهای سنتشکن با شیوه زندگی بورژوايی به سر میبردند. آنها کم و کسری
نداشتند، لباسهای آخرین مدل بر تن میکردند و از آشپزی فرانسوی، شراب، شامپانی و
دیگر تسهیلات زندگی فرانسوی vie francaise لذت میبردند.
آنها به عنوان
نمایندگان مرفه جامعه مصرفی در بهترین پاساژهای فروش پاریس که عقبه «شاپینگ مال»های
کنونی بود، خرید میکردند. در اینجا احتمالاً مارکس نظراتی را نیز برای کتاب حماسی
خود «کاپیتال» جمعآوری کرد: «ثروت در جوامعی که شیوه تولید سرمایهداری در آن
حاکم است، مجموعه عظیمی از کالا به نظر میرسد.»
ماه عسل این زوج سیاسی
یک سال و سه ماه به طول انجامید. در این مدت آنچه که برای زندگی آینده مارکس به
عنوان یک فرد انقلابی و نظریهپرداز لازم بود، به وقوع پیوست: کشف اقتصاد به مثابه
موتور رشد، تحول او به یک فرد کمونیست، آشنايی با فردریش انگلس، رفیق و همرزم
او تا پایان عمر.
هنگامیکه این زن و شوهر
به سواحل رود سن رسیدند، کارل دو دستنویس بسیار پراهمیتِ نیمه اول زندگی خود را
کم و بیش آماده برای چاپ در چمدان داشت. یکی از آنها زیر عنوان در مورد مسأله
یهودیان بود که هنوز رايج و بهروز است و دومی که عنوان آن نقدی بر قانون کشوری
هگل-پیشگفتار، اشارهای به محتوای گستاخانه آن ارايه نمیدهد. این دو اثر از
بهترین آثاری است که مارکس به شکلی بسیار کوتاه به قلم آورده است.
… البته شاید این مخالفت
با شیوه برخورد سردبیر مسؤول نشریه ارتباط داشت. باکونین با نگاه به گذشته نوشت:
«در آن زمان مارکس خیلی از من جلوتر بود، هر چند جوانتر ولی او آتهایست شده و یک
ماتریالیست ساخته و پرداخته و یک سوسیالیست خودآگاه بود … من با ولع منتظر گفتوگو
با او بودم، که اگر به خاطر نفرت تنگنظرانه منحرف نمیشد، که متأسفانه کراراً رخ
میداد، همواره آموزنده و بامزه بود… او مرا یک ایدهآلیست با احساس مینامید و حق
هم با او بود. من او را مغرور، بدقول و آبزیرگاه مینامیدم و حق هم داشتم.»
میخائیل
الکساندروویچ باکونین ۱۸۱۴ تا ۱۸۷۶
برخلاف مارکس، باکونین
با قناعتپیشگی، اعتقاد خود به یک زندگی آزاد از محدودیتهای مادی را به نمایش میگذاشت.
در کنار یک تختخواب سفری، یک چمدان و یک لیوان فلزی، اتاق او در خیابان «بورگونی»
فاقد هر چیز دیگری بود، که بوی بورژوايی میداد. آنجا که هر شب در دود سیگار بحث و
گفتوگو در جریان بود، سوسیالیست معروف «پرودون» نیز حضور داشت که برای چند ماه در
پاریس زندگی میکرد. این فرد فرانسوی با مبارز روس که به زبان فرانسه در مورد هگل
برایش سخنرانی میکرد، دوست شد.
…در فرانسه آن زمان پس
از انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ لوئی فیلیپ اول، آخرین پادشاه این کشور حکومت را آغاز کرد. در طول ۱۸ سال حکومت تا لحظه
بیرون افکندنش، کشور شاهد شکوفايی اقتصادی شد که آنرا عمدتاً مدیون ساختمان عظیم
راهآهن در کشور بود.
سرمایهداران، کوپنداران،
تجار، اربابان کارخانهها، همه از فراخوان لوئی فیلیپ اول استقبال کردند: «ثروتمند
شوید!» که در آغاز دوران نئولیبرالی خانم تاچر، ریگان و هلموت کوهل مجدداً احیا و
مورد «تقدیر» قرار گرفت. همزمان با شکوفايی صنعتیسازی «طبقهای» رفتهرفته رشد
پیدا میکرد که مارکس آن را در مرکز تئوری انقلابی خود نهاده بود: پرولتاریا. وجود
این طبقه در پاریس دیگر قابل اغماض نبود.
در اینجا جنی شاهد بود
که چگونه مارکس در کنار مشغولیتهای سیاسی خود، بدون خستگی فعالیتهایی را که در
کرویتزناخ آغاز کرده بود، ادامه میدهد. این رویکرد انسان را به یاد «سالهای
اعجابانگیز» نیوتون و ایناشتاین میاندازد که هر یک در چندین ماه آثار فراوانی
با اهمیت جهانی خلق کردند. مارکس از این جوّ خلاق پاریس که آنرا «پایتخت نوین
دنیای نوین» مینامید، استفاده کرد و سنگ بنای اثر اصلی زندگانی آینده خود یعنی
یادداشتهای پاریس را نهاد.
… در پاریس او نه تنها
به شدت به کار مشغول شد، بلکه به بررسی شهر و مردمانش از جمله مهاجرین زیادی مثل
خود پرداخت. تنها تعداد صنعتگران آلمانی بالغ بر ۱۰۰هزار نفر میشد. گفته میشد
این اولین بار بود که او با کارگران واقعی روبهرو گردیده بود.
مارکس در فقر و بینوايی
و همینطور در قدرت و آمادگی پرولتاریا برای مبارزه، انگیزههای انقلابی خود را
برای مبارزه علیه سرکوب و استثمار یافت. در حقیقت، مارکس کارگران را در هنگام کار،
عرق کرده، رنجدیده و خسته ندیده بود، بلکه بیشتر با نمایندگان سازمانیافتۀ آنان
که عمدتاً از کارگران و صنعتگران مکلا در اجتماعات کارگری تشکیل میشد، تماس داشت.
او در «نسخههای خطی پاریس» یادداشت کرد:
«وقتی صنعتگران کمونیست
متحد میشوند اول هدف آنها علم، تبلیغات و غیره است… سیگار کشیدن، میگساری و غذا
خوردن دیگر وسیلهای برای ارتباط و یا وسیله ارتباط نیست. جامعه، انجمن و سرگرمی
که به نوبه خود هدفش ایجاد جامعه است، برای آنها کافی نیست. برادری انسانها دیگر
حرف پوچ نیست، بلکه برای آنان حقیقتی را تشکیل میدهد و نجابت بشریت در افرادی که
در اثر کار آبدیده شده اند متبلور و متجلی میگردد.»
ولی در پاریس مهمترین
دوست مارکس در بین آلمانها نه یک کارگر زحمتکش و پولاد آبدیده، بلکه یک فرد متفکر
و یک شاعر مریض یعنی «هاینریش هاینه» بود، که اشعار سیاسیاش از مدتها پیش مورد
تحسین او و جنی قرار داشت و اکنون در خیایان «ماتینیون» در مسافت کوتاهی از
محل سکونت مارکس زندگی میکرد. غول ادبی آلمان مانند مارکس یک یهودی بود که به دین
مسیح گرویده بود و در کتابهای سال قلم میزد و دوست خانوادگی مارکس شده و به طور
منظم خانواده مارکس را ملاقات میکرد. گویا او حتا یک بار با اقدامی متهورانه جان
دختر اول نوزاد مارکس را نجات داده بود.
… «هاینه» که هرگاه
شعرهایش مطرح بود بسیار ظریف و حساس معرفی میشد به تشخیص مارکسها، یعنی کارل و
همسرش جنی ارج زیادی مینهاد. وقتی که باز به خاطر نقد اشعارش چشمانش به معنی
واقعی کلمه گریان میشد، این جنی بود که مانند یک دوست و یا یک مشاور به او دلداری
میداد. «پل لافارگ» داماد جنی میگفت: «هاینه روح حساس و دقیق خانم جنی را
تحسین میکرد.»
در زندگینامههای
معمولی هاینه، سیاسی و رادیکالیزه کردن او را به مارکس نسبت میدهند. این امر در
اشعار حماسی «یک افسانه زمستانی» به خوبی مشاهده میشود. شاعر اشعار چاپ نشده خود
را قبل از انتشار به وسيلۀ «کامپه» ناشر، از هامبورگ برای مارکس ارسال میکرد. این
اشعار به طور مسلسل در روزنامه «به پیش» Vorwärts
که در پاریس به زبان آلمانی چاپ میشد، منتشر میگشت و مارکس به عنوان تقریباً
سردبیر این اشعار را تحویل میگرفت.
روزنامه «به پیش» از
آغاز سال منتشر میشد. بار دیگر مارکس توانست صدای خود را به خارج برساند. «به پیش»
مبین پیشرفت و خوشبینی و خاصه نیروهای چپ بود و وضعیت روحی و جو حاکم در آن روزها
را نشان میداد. چند ماه قبل از آن «هاینه» شعر معروف خود را در مورد «قیام
بافندگان» دراین روزنامه منتشر کرده بود. ای آلمان پیر/ما کفن ترا میبافیم/میبافیم
و سه بار نفرین میکنیم/میبافیم، میبافیم، میبافیم.»
مارکس در اولین شماره
روزنامه طی مقالهای در همین مورد به طور روشن مسأله پرولتاریا را مطرح کرد. طبقهای
که سریع رشد میکرد و به اعتقاد او وظیفه بر پا کردن انقلاب را بر عهده داشت.
وزنه مارکس در تعیین خط
روزنامه هر روز برجستهتر میگردید و در این راه سردبیر روزنامه «کارل لودویگ
برنِز» که یکی از همکاران او در انتشار کتابهای سال بود او را یاری میکرد. و
مارکس هم به نام روزنامه با ناشر آن «کامپه» ارتباط مکاتباتی داشت. «اگر هاینه
هنوز در هامبورگ است بهترین تشکرات مرا برای ارسال اشعارش به او ابلاغ فرمايید.»
روزنامهنگار ما مجدداً هوای هیأت تحریریه را استنشاق میکرد. «هاینریش بورناشتاین»
ناشر در خاطرات خود جوّ موجود را اینطور توصیف میکرد:
«در جلسه هیأت تحریریه
که در این اتاق تشکیل میشد ۱۲ تا ۱۴ نفر شرکت میکردند که بعضاً روی تختخواب و یا روی چمدان مینشستند، برخی
ایستاده و برخی راه میرفتند و اکثراً سیگار میکشیدند و با حرارت در بحث و گفتوگو
شرکت میکردند. پنجرهها بسته نگاه داشته میشد، زیرا مردم در خیابان ازدحام میکردند
تا از علت مشاجره و فریاد مطلع شوند، در نتیجه پس از چندی اتاق چنان پردود میشد
که یک تازهوارد نمیتوانست چهره حضار را تمیز دهد و ما هم نمیتوانستیم یکدیگر را
ببینیم.»
… مارکس با این که اکنون
مسؤولیتش در قبال خانواده افزون گردیده بود، با این حال گرایشات و احساسات خود را
پنهان نمیکرد. روز اول ماه مه دخترک او به دنیا آمد. نام مادر به او اطلاق شد ولی
«جنی کوچک» مریضاحوال بود. مادرش تصمیم گرفت سفر سه روزه را با کالسکه تحمل کند و
به میهن خود ترییر بازگردد. در آنجا پرستاری را استخدام کرد و حال نوزاد روزبهروز
بهتر شد.
در این هنگام نظر دستگاه
سانسور آلمان متوجه مارکس شد. او در «به پیش» یادداشتهای انتقادی در مورد مقاله
یک پروسی را منتشر کرد. (فرد «پروسی» روگه بود)؛ تسویهحساب نهايی با یک همپیمان
قدیمی. در این مقاله جمله مشهور او که جای هیچگونه تردیدی در مورد افکار و منویات
نویسنده باقی نمیگذارد، آمده بود: «هر انقلابی جامعه کهنه را منحل میسازد و از
اینرو اجتماعی است. هر انقلابی قدرت کهنه را سرنگون میسازد و از اینرو سیاسی
است.»
آزادی مطبوعات در فرانسه
نمیتوانست برای همیشه او و همکارانش را در مقابل فشار و پیگرد مأمورین پروسی مصون
نگاه دارد. دیری نگذشت که او زیر فشار آلمان از فرانسه اخراج شد. جنی این درد و
رنج را احساس میکرد و از ترییر به محبوبش نوشت:
«در ضمن من در مقابل
دیگران بسیار پرنعمت و غنی رفتار میکنم و ظاهر من نیز کاملاً این پرنعمتی را
توجیه میکند. اول اینکه از دیگران شیکترم و علاوه برآن، هرگز در زندگی خود بهتر
و بشاشتر از امروز نبوده ام … با اینحال، هر چند که تمام وجود و ذاتم مبین رضایت
و نعمت است، ولی آرزو میکنم که تو دارای شغل ثابتی باشی. آه، ای چهارپایان، هر
چند هم که مستحکم ایستاده باشید، میدانم که ما بر یک صخره استوار قرار نگرفته
ایم. ولی جای پای محکم و زمین استوار کجاست. آیا همه جا آثار زمینلرزه و خالی شدن
زمین، آنجا که جامعه معابد و دکانهای خود را بنا کرده عیان نشده است؟ تصور میکنم
که زمان، این موش کور به زودی از حفر زیرزمینی دست برخواهد داشت. در «برسلاو» بار
دیگر هوا منقلب گشته.»
در این روزها همه دنیا
در مورد سرکوب قیام بافندگان در سیلیزیا سخن میگفت و جنی با کارل مبارزهجویش همعقیده
بود: «روز ۱۹ ژوئن قلبم چقدر به تو نزدیک بود!» او پس از اینکه بهبودی فرزند نوزادشان را
گزارش کرد نوشت: «فرزندک محبوب ما در روزهای ازدواج ما رفتهرفته بهبود یافت
و غذای تازه و سالم را پذیرفت» و سپس او را به احتیاط و اعتدال فراخواند:
«قلبم، من اغلب به خاطر
آیندهمان نگرانم چه نزدیک و چه دور از تو باشم و جزای روحیه خوب و پرنعمتی خود را
دریافت میدارم. اگر میتوانی مرا تسکین ده. همه از درآمد مستمر سخن میگویند و من
تنها با چهره گلگون، پوست سفید، لباس مخمل و کلاه پردار پاسخ میدهم.»
… ولی به جای آنکه حرف
جنی را بپذیرد، مارکس آزادی مطبوعات را فراسوی مرز امکان تحریک کرد. او از روزنامه
«بهپیش» استفاده میکرد تا علیه پروسها تبلیغ کند با این که میدانست که بین دو
کشور پادشاهی در دو سوی رود راین روابط نزدیکی برقرار است.
در آغاز همه چیز آرام
ماند. مارکس و همراهان حتماً فکر میکردند که خواهند توانست بدون دردسر به کار خود
ادامه دهند. بیاطلاع از توفانی که رفتهرفته به سوی آنان در حرکت بود، جنی همراه
نوزاد و به اتفاق پرستار پس از سه ماه زندگی در ترییر عازم پاریس شد، به
این امید که بتواند کارل خود یعنی شوهر با عطوفت خود را همانطور که ترک کرده بود،
در آغوش بگیرد.
او در اواخر ماه اوت
نوشت: «کارل کوچولو تا کی باید این عروسک ما تنها بماند؟ میترسم٬ میترسم، میترسم
وقتی که بابا و مامان مجدداً در خانه مشترک در کنار هم باشند، بازی بچهها دو نفره
شود. شاید بهتر باشد خوب پاریسی رفتار کنیم؟ معمولاً آنجا که امکانات کمتر است،
تعداد شهروندان جهانی کوچولو بیشتر میباشد.»
ولی او در آنجا، در بهشت پاریسی، بیاطلاع از همه چیز با یک رويداد غيرمنتظرۀ جدید روبهرو شد. در حالیکه او در ترییر شاهد بزرگترین همایش تودهای بود-بیش از یک میلیون نفر زوّار به ترییر آمده بودند تا آخرین قبايی را که گویا مسیح بر تن داشته زیارت کنند-در حالی که او به عنوان یک مادر جوان از میهن دوران کودکی خود لذت میبرد، شوهر عزیز او با مردی آشنا شده، او را به خانه خود آورده، از او پذیرايی کرده و با او دوست شده بود. در اینجا خوشبختی کوتاه او ضربه خورد. او مجبور شد تا پایان