بشر اگربا «انسانیت»مجهز نشود؛ نابود می گردد!
محمد عالم افتخار
پیشتر برویم؛ عمیقتر بیاندیشیم و بهتر بیاموزیم!
برخ
ششم:
بشر اگربا «انسانیت»مجهز نشود؛ نابود می گردد!
به نظر میرسد که این سرنامه؛ حکمی زیاد قاطع و
مدعایی بسیار مطلق است!
در حالیکه تاریخ (یا کان و کیف سرگذشت و تطور و
تکامل) رسته موجودات حیه ایکه منجمله به نوع بشر منتج گردیده است؛ اگر یک درس و
دریافت «مطلق» حساب شدنی داشته بوده باشد؛ آن این است
که در باور ها و مدعیات و حتی دانسته ها و علوم
بشری به شمول ساینس؛ «مطلق» ممکن و میسر نیست؛ شاید به این علت العلل که اساساً
خاستگاه و زیستگاه و جولانگاه موجود حیه به شمول بشر؛ جز به گونه
"نسبیت" ها موجودیت و عملکرد ندارد.
معهذا این کمترین؛ علی الوصف این پنداشت و تصور؛
نخواستم سرنامه؛ مثلاً به گونه "بشر اگر با «انسانیت» مجهز نشود؛ نابود خواهد
گشت!" تعدیل گردیده و بار «نسبیت» و «احتمال» در آن افزایش یابد!
درینجا به لحاظ منطقی گزاره های زیر را داریم:
(صغرا) بشر؛ اگر با «انسانیت»
(کبرا) مجهز نشود،
(نتیجه) نابود می گردد!
چنانکه می بینیم؛ "نتیجه" برگرفته شده
قبلاً با گزاره "کبرا" و پیشتر
از آن با گزاره "صغرا" منوط و مشروط بوده و مفهوم اصلی و اساسی در همه
آنها؛ درون واِژه «انسانیت» نهفته میباشد.
شاید خوانندگان عزیز شنیده باشند که در سالیان
اخیر؛ دانشمند بزرگ فیزیک نظری بریتانیا و جهان که همطراز نیوتن و اینشتاین و
همپایه هاشان شمرده میشد؛ مصرانه هوشدار میداد که نوع بشر در کره زمین در آینده نه
چندان دور (حدود یکهزار سال) شرایط مساعد زیستی را از دست داده و ناگزیر به سوی
انقراض میرود؛ مگر اینکه بتواند مکان یا مکان های مناسبتر دیگری را در کیهان کشف و
تسخیر نموده و از زمین نامساعد شونده؛ کوچ نماید.
این دانشمند بلند آوازه؛ دارای این اوپتمیزم و
رؤیای امید آفرین نیز بود که پیشروان بشری مجهز به ساینس و تکنولوِژی های خروشان و
درخشان معاصر و آیندهِ بالنسبه نزدیک؛ این امکانات و توانایی ها را داشته و خواهند
داشت که راه ها و وسایل این کوچ و انتقال ماورا عظیم را بگشایند و فراهم نمایند!َ
تئوری استفان هاوکینگ به نظر اغلب ما و شما هول
انگیز و درک ناپذیر و بالنتیجه دیوانه وار و کفر آمیز و چه و چه میرسد. این؛ تا
جایی بدیهی است چرا که ما دارای مغز و دماغ ورزیده و جوشیده استفان هاوکینک نیستیم
و حتی در صورت دادن یک تصور حد اقل از این منبع آتشفشانی درک و دانش؛ توانایی
نداریم.
درست مانند پدران و مادران و سالخورده گان ما در
چهار پنج دهه آنسوتر که از شنیدن اخبار پرواز انسان به فضا و به ویِژه پانهادن بشر
بر کرهِ ماه؛ به انحای عجیبی شوکه میشدند!
به هرحال؛ میتوان گفت؛
تئوری هشدار استفان هاوکینگ؛ دو صغرای منطقی
دارد:
+ دگر گون شدن اوضاع زیستی در کره زمین؛
+ امکانات بشر کنونی و آینده به تسخیر فضا
(کبرا) با «امکانات» جلو فاجعه بایستید؛
(نتیجه) تا منحیث نوع موجود حیه؛ «باقی» بمانید!
به نظر میرسد؛ این استنتاج به مراتب مطلق تر از
آنچه به نظر می آید که در سرنامه بخش حاضر بحث ما احساس میگردد؛ ولی تمام اینها
منوط و مشروط به مفاهیم «اوضاع زمین» و «امکانات فضا» میباشد و حینی که به درون
این مفاهیم علمی رخنه کنیم؛ در آنجا فقط درجات احتمالات و نسبیت ها؛ و نه مطلق ها؛
را در می یابیم!
تازه اذعان دردناک باید کرد که ما چه بسا از
مقولاتی نظیر «احتمالات و نسبیت ها» نیز سر در نمی آوریم تا دریابیم که چه به چه
است!
آیا مقوله «انسانیت» نیز از همین دست نیست؟
به راستی «انسانیت» یعنی چی؟
رک و راست ترین و بدیهی ترین و «یقینی» ترین
پاسخ؛ و شاید هم تعریف! این خواهد بود که:
انسانیت یعنی غیرِ حیوانیت!
یعنی حیوان نبودن!
مگر جز به طریق جهل و جنون میشود؛ بشر، آدمی یا
همان انسان را موجودی غیر از «حیوان» ثابت کرد؟
بفرمائید: زیست شناسی؛ بیولوِژی مالیکولی؛
بیوشیمی، ِژنتیک؛ اناتومی، عصب شناسی، مغز شناسی، انسان شناسی؛ دیرین انسانشناسی؛
طب و پتالوژی و تشخیصیه ها و دارو و درمان؛ علوم تغذیه و گوارش و تخلیه...؛ فوسیل شناسی، باستان
شناسی؛ غرایز و توالد و تناسل ... و خود حضرت رسش و رشد و جوانی و پیری و جناب
میرایی!!!
در کدام این گستره ها و سایر تنگ و گشاد عالم؛
حضرت آدم و بشر و انسان؛ یک حیوان نیست؛ یکی از حیوانات نیست؛ یکی از جانوران
پرسلولی، با اشتراکات سرسام آور ژنی و کروموزومی و تشابهات امعایی و احشایی و با
همسانی ارگانها و ارگنل های فقاریه ها و پستانداران... نیست؟!
ها! در زمینه روح و روحانیت!
انسان؛ «روح» دارد و «روحانی» است و صاحب
«روحانیت» است که او را به فرشته و خدا پیوند میدهد!
برای اینکه عریضه خالی نماند و بهترین ورود ممکن
به این عرصه نیز داشته باشیم؛ بیائید با تغییر حالت از نوشتار و خوانش؛ به گفتار و
شنود؛ هم به تفریح و تمدد اعصاب بپردازیم و هم تماشا کنیم که درین گستره؛ در واقع
چه ها هست و چه ها نیست!
لطفاً این ویدیو را بگشائید و یک دیالوگ فشرده
چند دقیقه ای دکتور فرهنگ هلاکویی را (که قبل از این خدمت تان معرفی شده است)؛ با
شنونده ای از «رادیو همراه»؛ بشنوید؛ رادیویی که این دانشمند استثنایی همزبان و
همفرهنگ مان قسم مسلسل با مردم صحبت ها تا
حد رواندرمانی و گره گشایی های حیاتی میدارد.
**********
https://www.youtube.com/watch?v=k1OTTV3PaO8
خوب؛ آیا در میان شما کسی هست که پرسش های این
دانشمند را پاسخ دهد و روح و روحانی و روحانیت را تعریف و باز شناسی و باز نمایی
کند؟؟!
البته منظور روح و روحانیتی است که تنها آدم و
بشر و انسان دارد و سایر جانوران بزرگ و کوچک و اغلب سخت زیبا و لطیف و خلیق و
نجیب جهان ندارند!
اگر چنین روح و روحانیتی پیدا شد و در شناخت آمد؛
طبعاً همان میشود:
انسانیت!
آنگاه آیا «انسانیت» بازهم چیزی خواهد بود که آیه
و غایه این بحث ماست. به احتمال بسیار بالا که نه!
چرا که منظور از «انسانیت» درین بحث؛ هرچه که هست
«روحانیت» ماورا زمینی و ماورا طبیعی نیست. چیزی است زمینی و طبیعی و با فرق
اندکی؛ در تنگ ترین قافیه: حیوانی = زنده جانی!
چیزی است مانند همه واقعیت های مادی و معنوی
زمینی دارای کمیت و کیفیت؛ دارای شکل و مضمون، در خط رسش و افولِ بالای صفر و
پائین صفر؛ در اوج و در حضیض تا دو بی نهایت!
بشر؛ آدم یا انسان طی تطور و تکامل چندین میلیون
ساله آنهم طی ده هزاره های پسین به تولید و کسب همانچه نایل گردیده است که اینجا
«انسانیت» خوانده ایم و انسانیت میخوانیم که رشد یابنده است و نقصان پذیر؛ همراه
با نشیب است و فراز و فرود!
بشر؛ آدم یا انسان در مقام یکی از جانداران یا
حیوانات عالم در بدل انسانیت؛ هیچ بُعدی از ابعاد جانوری ی خویش را نفی و مصادره
نکرده است؛ فقط اندک چیز هایی به برخی از آنها افزوده و از برخی کاهیده است؛ آنهم
نه زیاد به اراده خویشتن بلکه در راستای جبر ها و الزامات تکاملی.
هرگاه تصور خام و کودکانه "انسان غیر حیوان
و ماورای حیوان" را هم بدیهی بیانگاریم که اغلب از چیز هایی مانند بی مو شدن
پوست و بی دُم شدن بشر؛ پنداشت میگردد؛ بازهم به حکم علوم فیزیک و شیمی و بیولوِژی
و کیهانشناسی و زمین شناسی ... این «ماورا حیوان!» نیز از همان ذرات و زیر اتمی ها
و اتوم ها و مالیکول های بسیط و مالیکول های زنجیره ای اعم از «آر.ان.ای» و
«دی.ان.ای» و امینو اسید ها و پروتئین ها و سلول های عدیده مشترک با حیوانات فراهم
آمده و می آیدکه نه تنها اشتراک و تشابه عنصری کامل با حیوانات را نشان میدهد بلکه
در سیر نطفه بندی و رشد و رسش پر درازای خویش؛ مراحل تکاملی حیوانی را از حالت
ماهی و خزنده تا حالات همه جانوران فقاریه و پستاندار طی می نماید.
لذا حتی با همین فرض تیله تنبه ای هم:
زیر پوست نازک انسان؛
رسوبات سه میلیارد سال «حیوانیت» تراکم دارد!
زمانیکه از علوم سخن در میان است؛ انسان؛ قبل از
همه بنا بر جبر ها و قوانین طبیعی؛ شاخه ای از شاخسار میلیون ها پره ای ی حیات؛ در
کره زمین بوده و جز تابعی بر قوانین بیولوژیکی نبوده است؛ نمیباشد و نخواهد بود.
یک برهان قاطع و در عین حال قابل فهم و اقناع
کودکانه؛ این است که قریب تمامی آزمایشات ژنتیکی، دوایی، جراحی، پیوند اعضا و
همانند ها که به هدف گشایش مسایل مربوطِ انسان انجام میشود؛ نخست بر موش ها تطبیق
میگردد و اغلب آنچه در بدن و روان موش کارساز باشد؛ برای انسان نیز کارساز است.
این دیگر؛ شعر و خیال و گمان و مجاز و اسطوره و
استعاره نیست؛ محضاً حقیقت در تمامی ابعاد می باشد!
لذا موش به لحاظ بیولوژیکی و ژنتیکی... حسب رده
بندی های تحقیقی؛ شاید یکی از «نخستی» ها و فراتر از آن؛ یکی از «انسان سایان» ـ
یعنی نه فقط یکی از انسان چهره ها!ـ میباشد؛ که قریب تمامی ژن ها (کود های وراثتی)
و ساخت و ریخت بدنی و روانی آن؛ با انسان شباهت و قرابت دارد؛ تا جاییکه ـ به انداز
شاعرانه ـ میتوان به آن نیز وصف هایی داد که به انسان داده میشود!
خیالات مربوط به دوران هاییکه انسان ها آنقدر
«عقل» پیدا کرده بودند که دنیا را ساخته شده از «4 عنصر: آب، باد، خاک و آتش» توهم
کنند؛ موجب تصور پیدایش انسان از خاک؛ و روح و دیو و پری و فرشته گان و لابُد
خدایان و شیاطین از آتش؛ شده بود و عجیب تر از همه؛ موجودات آتشی؛ غیر مادی؛ خیال
می گردیدند و این عقل قاصر به آنجا نمیرسید که آتش؛ یک جزء دنیای مادی است؛ پس
تولیدات و متفرعات از آن؛ چرا و چطور میتواند «غیرمادی» و معنوی و لاهوتی...
باشد؟؟!!
ولی در اواسط قرن بیستم؛ دانش ها و قدرت محاسبات
بشری؛ به جایی رسید که دانشمندان؛ تمامی عناصر فیزیکی را که در ساخت بدن انسان سهم
دارند؛ همه جانبه شناسایی و با اندازه هریک؛ به سنجش در آورده و مجموعاً با نرخ
های جهانی مقایسه کردند.
در نتیجه اثبات گشت که عناصر تشکیل دهنده
ارگانیسم یک فرد انسانِ معیاری و بالغ؛ همچون کاربُن، هایدروژن، اکسیژن، آهن وغیره
مواد مشمول جدول دوره ای عناصر؛ مجموعاً چیزی بالغ بر کمیتی به قیمت 80 سینت یعنی
80 فیصد یک دالر امریکایی میگردد.
این یعنی آنکه برخ مادی و باصطلاح خشت و سفال
بدن انسان؛ چنانکه توهمات بدوی مشعر بود؛ فی نفسه جایگاه و ارزش چندانی ندارد؛
جریانات، قوانین و سامانه های سخت افزاری و نرم افزاری ای که موجود حیه و از آن
میان انسان را به هستی آورده اند؛ چیز های شگرف و شگفت انگیز دیگری اند که جز به
مدد علوم و معارف تکاملی؛ محال است به شناخت در آیند و در معرض بازسازی و بهسازی و
تداوم و دارو و درمان وغیره قرار گیرند.
اینچنین نیاکان فوق الذکر ما؛ درک و شناخت
چندانی از مغز و دماغ آدمی نداشته برعکس قلب را نه تنها منبع
احساسات وعواطف متضاد بلکه مرکز عقل و دانش و شناختِ خود و خدا می پنداشتند.
اینک دیریست که نه تنها قلب؛ صِرف به حیث یک
ماشین پمپاژ خون در بدن شناخته شده بلکه در جهان هزاران پیوند و تعویض قلب صورت
گرفته و چه بسا هزاران ماشین پمپاژ به جای قلب های کسان؛ در سینه های آنها قرار
داده شده؛ ولی هیچ تغییری در احساسات و عواطف و اخلاقیات و باور ها و دانسته ها و
ندانسته های صاحبان قلب های تعویض شده اتفاق نیافتاده است!
داستانهای اینکه دیروزیان؛ زمین را مسطح و مرکز
عالم انگاشته؛ خورشید و ستاره گان را چون قندیل های زینتی خیال می نمودند و ادیان
و اعتقادات سرسخت خود را برهمین مبنا ها قرار داده و از آنها با چنگ و دندان و حتی
وحشت و خون و آتش دفاع میکردند؛ فراوان ثبت صفحات تاریخ مکتوب جهان میباشد؛ در
حالیکه اینک نه تنها منظومه شمسی و دور دست های کیهان به شناخت در آمده و در پرتوی
آن؛ زمین به مقیاس عالم؛ چیزی چون سرِ سنجاق؛ ناچیز میباشد؛ بلکه بشر به مدد تکنولوژی
های نوین در کیهان؛ عملاً به کرات دیگر
سیر و سفر انجام میدهد.
با تمام اینها و سایر مظاهر و جریانات جهل
انگارانه و توهمی ی گذشتگان؛ باید اکیداً به خاطر داشت که همین سطوح عقلی ـ تخیلی؛
پیشرفت بسیار بسیار بزرگ نوع بشر به استقامت غنای «انسانیت» بود و جز با اساس قبول
کردن همانها؛ پیشرفت های بعدی ی آگاهی ها و اخلاقیات در هزاره های پسین و
خاصتاً در پنج قرن اخیر؛ اصلاً نمیتوانست میسر آید.
لهذا همه این انگاره ها و خیالات و شعر ها؛
آفریده ها و دستاورد های تکاملی انسان بودند و هستند نه چیز های فرا انسانی یا صرفاً
«حیوانی»!
«حیوانیت» به مفهوم خاص
کلمه؛ را باید تا نقطه مفروض «موتاسیون» یا جهش
بیولوژیک در نظر گرفت که موجود حیه ای را به «انسان شدن» گذار داد. روند بسیار
بسیار تدریجی «انسان شدن» به هیجوجه اهمیت تعیین کننده آن «گذار» را تغییر یا کاهش
نمیدهد و میتوان حکم کرد که درست در همان نقطه؛ «گوهر اصیل آدمی» سفته شده است!