گزارش پنجم از سومین روز محاکمه جمهوری اسلامی در دادگاه لاهه
بهرام رحمانی
گزارش پنجم از سومین روز
محاکمه جمهوری اسلامی در دادگاه لاهه
مرحله
دوم محاکمه جمهوری اسلامی ایران، که از روز پنج شنبه 25 اکتبر 2012 برابر با 4
آبان 1391 آغاز شده، امروز 27 اکتبر ساعت 9 صبح نیز کار خود را در سالن صلح،
ساختمان دادگاه لاهه آغاز کرد.
خانم «محسن نوال»، نوزدهمین شاهد است.
دادستانی: خانم محسن، آیا اظهاریه ای که به دادگاه داده اید کامل است؟ نوال: نه.
من آن را با عجله نوشته ام اکنون می خواهم آن را تکمیل کنم. من ده روز پس از
دستگیری شوهرم «حسین تاج مهر ریاحی» از رسانه ها شنیدم که 21 نفر از اعضای اتحادیه
کمونیست ها همراه با رهبرشان حسین دستگیر کرده اند.
دادستانی:
شما برای شوهرتان وکیل گرفتید؟ نوال: در ایران دادگاهی و وکیل مدافعی وجود نداشت
که من هم وکیل بگیرم. کسی که او را در روزهای نخست دستگیریش دیده بود می گفت چانه
اش را شکسته بودند.
دادستانی:
چه تاریحی بود؟ چند روز پس از دستگیری اش بود. دادستان محاکمه آن ها، آن لاجوردی
بود. دادستانی: آیا گیلانی در این دادگاه بود؟ نوال: بلی. او ریاست دادگاه را به
عهده داشت. دادستانی: این دادگاه چه قدر طول کشید؟ فکر می کنم دادگاهی آن ها، چهار
ساعت طول کشید؟ من فیلم دادگاهی آن ها را دارم. در اختیار شما قرار می دهم. دادگاه
آن ها از تلویزیون ایران پخش شده بود. فیلم آن را در همراه خود دارم. این فیلم را
یک ماه پیش از ایران برای من آوردند. دادستانی: آیا می خواهید این فیلم را به
دادگاه بدهید؟ نوال: بلی. اما یک کپی را به من بدهید. دادستانی: آیا مدتی که شوهر
شما در زندان بود توانستید با وی ملاقات کنید؟ نوال: نه. چون که آن ها دنبال من
بودند. دادستانی: شما در ایران ماندید؟ نوال: من سه ماه در شرایط سختی در ایران
ماندم تا این که سرانجام من با یک فرزندم توانستم از ایران خارج شوم و به سوئد
بروم. فامیل هایم پس از مدتی دخترم را هم از ایران به پیش ما آوردند.
بعد
از این که این گروه دستگیر و زندانی شدند رژیم مردم آمل را شدیدا سرکوب کرد و
منازل آن ها را مورد تفتیش قرار داد. چون آن ها به گروه سربداران که در آمل با
عوامل رژیم می جنگیدند کمک کرده بودند.
دادستانی: خانم محسن این مبارزه با
اعدام رهبری آن پایان یافت؟ نوال: نه. آن ها را کشتند اما گروه های زیادی به
مبارزه برخواستند. چون که این رژیم انسان ها را ترور می کند، می کشد و آزادی شان
را می گیرد به این دلایل، مردم از مبارزه خود دست برنخواهند داشت. شوهر من و گروهی
که با هم مبارزه کردند مبارزه شان عادلانه و آزادی خواهانه بود بنابراین، این رژیم
جمهوری اسلامی است که باید در تمام دنیا محکوم شود.
شاهد
بیستم، آقای «صادق نحومی» است. دادستانی: آیا اظهارنامه تان را تایید می کنید؟
نحومی: بلی. دادستانی: لطفا کمی به بازداشت خودتان در سال 1980 بپردازید؟ نحومی: از
سال 55 در روند انقلاب سرنوشت خودم را با مسایل سیاسی رقم زدم. در سازمان فدائیان
خلق ایران (اکثریت) و در سازمان جوانان آن پیشگام فعال بودم. در سال 59 دستگیر شدم
و پس از یک سال از طریق دادگاه تبریز آزاد شدم.
من
15 روز در زندان شهربانی با زندانیان عادی بودم. من در آن موقع 17 ساله بودم. از
بچه های مجاهدین 13 یا 14 ساله هم در آن جا زندانی بودند. دادگاه فاروق شهسواری یک
دقیه طول نکشید. گفته بود دادگاه را قبول ندارم از دادگاه بیرونش کردند. دومین نفر
یک خانم بود. یک نوبت من رسید. حاج آقا «قاضی» بود و یک هم نفر که آدم فاسد معروفی
بود بغل او نشسته بود. ایشان از من سئوال کرد کمک های مالی که قبض هایش را دارید
از کجا آوردید؟ من هم نگفتم از کجا آورده ام. دادگاه من خیلی سریع تمام شد.
اصلا نه وکیلی در کار بود و نه به ما گفته بودند که دادگاهی خواهیم شد.
اتهام
شما چی بود؟ در آن زمان جرم سازمان ما، یعنی سازمان چریک های فدایی خلق ایران
(اکثریت) این نبود که مخالف جمهوری اسلامی باشیم. ما مخالف جمهوری اسلامی نبودیم.
اطلاعیه هایی که پخش کرده بودم و به این دلیل هم مرا گرفته بودند اتفاقا در دفاع
از جنگ میهنی بود و تشویق مردم برای رفتن به جبهه های جنگ بود.
دو
روز ما در دادگاه انقلاب بودیم. دو جوان 12 یا 13 ساله بودند که بسیار هم خوش تیپ
بودند نصف شب این دو را از بند صدا کردند و بردند. ما بیست نفر بودیم همه گریه
کردیم چون که فکر می کردیم اعدام شان خواهند کرد. نزدیکی های صبح این ها را آوردند
ما خوشحال شدیدم که آن ها را اعدام نکرده اند. آن ها هوادار مجاهدین بودند.
پس
از یک سال مرا به زندان بسیج بردند. به عنوان خوش آمدگویی یک سیلی توی گوش من
زدند. بعد یک کاغذ گذاشتند که همه چیز را بنویسم. صبح مرا بردند تا ساعت 12 شکنجه
ام کردند.
دادستانی:
شما گفتید یک نفر را اعدام کردند شما شاهد بودید؟ چگونه شاهد بودید؟ نحومی: وی
مجاهد بود به سرین می رفته اتفاقی او را گرفته بودند. او را نصف شب به بازجویی
بردند و صبح هم اعدام کردند. او به ژنرال مجاهدین معروف بود و نام واقعی اش را نمی
دانیم. او را در زندان یخچال اردبیل اعدام کردند. ما شنیدیم که در این زندان، 17
نفر را بدون محاکمه اعدام کردند. همه آن ها را من می شناختم. من که هفده سالم بود
و برخی از آن ها را از مدرسه می شناختم دو سه سالی از من کوچک تر بودند. ازادی یکی
از اعدام شدگان، دو روز بعد از اعدامش از دادگاه تبریز آمد.
بعد
از سال 62 و ضربه حزب توده، سازمان اکثریت هم ضربه خورد. سازمان یک سازمان مخفی
درست کرد که رژیم نفوذی های زیادی را در آن جای داده بود. من هم با این سازمان در
ارتباط بودم. سال 65 پس از کنگره سازمان در تاشکند که حتی فیلم آن در دست رژیم بود
و به بچه ها در زندان اوین نشان داده بودند من دوباره در این سال دستگیر شدم. دو
سال اول هیچ محاکمه ای نداشتم. پس از آن به پنج سال زندان محکوم شدم که آن دو سال
را حساب نکردند.
حدود
دو ماه مرا در انفرادی قرار دادند. مادرم همه جا را گشته بود. اما نتوانسته بود
سراغی از من بگیرند. مادرم می گفت از مادران زندانیان شنیده بود اگر دستگیری کسی
را انکار کرند احتمالا اعدامش کرده اند. از این رو، مادرم خیلی نگران بود.
داستانی:
اتهام شما چی بود؟ نحومی: این بار سرنگونی حکومت اسلامی و محارب با خدا بود. در
دادگاه، یک سئوال را حداقل چهل پنجاه بار می پرسیدند تا بلکه چیزی پیدا کنند. نصف
شب برای بازجویی می بردند، نوار آهنگران را با صدای بلند می گذاشتند و می زدند تا
به سئوالات آن ها جواب مثبت دهید.
دادستانی:
محاکمه رسمی شما چه مدت طول کشید؟ نحومی: حاج آقا «قاضی» نماینده مجلس شده بود.
این بار شهر ما قاضی شرع نداشت. من بدون محاکمه حدود دو سال در زندان شهربانی
بودم. سرانجام با فشار مادرم یک آخوند را از تبریز آوردند تا مرا دادگاه کند. این
دادگاه، حدود ده دقیقه طول نکشید و روز بعد به من خبر دادند که پنج سال زندان
برایم بریده اند.
شاهد بیست و یکم، آقای «ایرج مصداقی»
است. دادستانی: آیا شما در 1960 در تهران متولد شده اید؟ مصداقی: بلی. دادستانی:
شما در سال 1977 از ایران به آمریکا رفیید. اما در سال 79 به ایران برگشتید. درست
است؟ مصداقی: بلی. من بین سال های 1981 تا 1991 زندان بودم و در سال 91، همراه
خانواده ام به ترکیه فرار کردیم و به سوئد رفتیم.
بار
اولی که دستگیر شدم یک و ماه و نیم در زندان بودم. بعد آزاد شدم.
دادستانی:
چگونه دستگیر شدید؟ توسط یکی از بستگانم شناسایی شدم و دستگیر شدم. من یکی از آدم
های خوش شانسی بودم که آزاد شدم. وقتی آزاد شدم در یک شرکت برقی کار می کردم. بار
دوم در این جا دستگیر شدم. نخست مرا به یکی از کمیته های تهران و سپس به کمیته
نازی آباد بردند. من در آن کمیته، توسط اکبر خوش پوش بازجویی و شکنجه شدم. ضربات
کابل به زیر پاهایم می زدند و به نقاط حساس بدم می زدند. بعد به زندان اوین منتقل
شدم. در اوین به ده سال زندان محکوم شدم، در یک دادگاه چند دقیقه ای. من خوش شانس
بودم چشم باز بازجویی شدم و از خودم چند دقیقه ای هم دفاع کردم. خیلی ها چنین
شانسی نداشتند و از بین رفتند.
در
بهمن ماه 1360 که موسی خیابانی و اشرف را کشته بودند در زندان اوین، مرا برای دیدن
جنازه آن ها بردند. خود لاجوردی با دو نفر دیگر مرا بردند و از من خواستند برخی از
جنازه ها را که نمی شناختند من شناسایی کنم. گفتم نمی شناسم. 12 جنازه به شکل
وحشتناکی کشته شده بودند، در آن جا بود.
بند
210 زندان اوین بسیار معروف بود و در حال حاضر نیز است. زندانیان را در همان جا
بازجویی و شکنجه می کنند و در زیرزمین آن نیز زندانیان را اعدام می کنند. در کشتار
67 اعدام ها با دار زدن انجام می گرفت.
یکی
از شکنجه ها قپانی نام دارد. در زیر این شکنجه ناراحتی شانه پیدا کردم و هنوز هم
مشکل دارم. سرم هم آسیب دیده و هم چنین کلیه ام.
وقتی
که پاها زیر ضربات کابل قرار می گیرذد هم تورم می کنند و هم بافت هایشان از بین می
رود. در نتیجه خون توسط کلیه دفع نمی شود و زندانی به ناراحتی کلیه دچار می گردد.
به همین دلیل، آن دوره که من در آن جا بودم دستگاه دیالیز به زندان اوین آوردند تا
زندانی آسیب دیده را دیالیز کنند. هدف شان از این کار این بود که زندانی زنده
بماند تا اطلاعاتش را بگیرند. و یا با این نوع شکنجه ضربه شدیدی به زندانی وارد
کنند. بنابراین، آوردن دستگاه دیالیز به زندان، به هیچ وجه با هدف انسانی و یا کمک
به زندانی صورت نگرفته است. خود بهداری اوین نیز در خدمت شکنجه گران بود. مثلا
پانسمان زخم را با فشار بر روی زخم باز می کردند و یا پنس و قیچی را محکم روی زخم
می گرداندند و زندانی را به نوع دیگری شکنجه می کردند. بر این اساس حضور در بهداری
زندان، مساوی بود با حضور در شکنجه گاه!
دادستانی:
شما در اظهارنامه خود، به شکنجه ای به نام فوتبال اشاره کرده اید. منظورتان از
فوتبال چیست؟ مصداقی: در معیارهای رژیم به این شکنجه نمی گویند. زندانی را
شچم بسته در یک اتاقی سر پا نگه می دارند و دور آن را چند شکنجه گر می گیرند و به
جای توپ فوتبال، زندانی را زیر مشت و لگد و زنجیر می گیرند. البته این نوع شکنجه
در مقایسه با شکنجه های دیگر چندان شکنجه سختی نبود.
ببینید
آن چه که در اوین بر زندانیان می گذشت هنوز بخش زیادی از وقایع آن، بیان نشده است.
برای مثال، برخی از زندانیان در مقابل این مساله قرار می گرفتند به این دلیل که
شاید جلو دوربین تلویزیون بروند مصاحبه کنند تا بلکه سریع اعدام شان کنند و از
شکنجه های دردناک و تحقیرآمیز مداوم راحت شوند. به برخی دیگر نیز می گفتند اگر
مصاحبه کنند آزادش خواهند شد. اما برخی از آن ها را اعدام کردند.
بعد
از کشتار سال 67، می خواستند ملاقات به زندانی بدهند به خانواده ها و زندانیان در
محل اعدام 67 ملاقات دادند تا آن ها با حضور در این قتل گاه، هر چه بیش تر تحت
فشار روحی قرار گیرند.
دادستانی:
آیا شما در ژانویه 1984، به زندان قزل حصار منتقل شدید؟ مصداقی: بلی. در یک سلول
یک تخت سه طبقه بود که ما 22 نفر در آن جا زندگی می کردیم. آن قدر هوای اتاق کثیف
بود که انسان را بی حال می کرد. حتی جای ایستادن هم نبود. دو نفر جلو پنجره که
مقابل یک دیوار کشیده بودند می نشستند به بلبل معروف بودند و آن جا امتیاز داشت
چون هوای بهتری داشت.
شکوفه
دیروز صحبت کرد من در قیامت و تابوت مدت کمی بودم. یبش ترین آزار و اذیت را آن جا
دیدیم. بیست و چهار ساعت زیر کنترل بودیم. حتی اگر کسی صرفه و عطسه می کردیم مورد
شکنجه قرار می گرفتیم.
سر
پا نگاه داشتن نوع دیگر شکنجه بود. من زیاد نایستادم فقط دو سه روز بود. بعضی ها
را مجبور می کردند طولانی و هفته ها بایستند. من در سال 64 توسط لشکری محاکمه شدم.
چشمم باز بود و توانستم چند دقیقه از خودم دفاع کنم. البته دادگاه های جمهوری
اسلامی، آن چه که شما می دانید و می شناسید، هیچ شباهتی ندارند. زندانی را با چشم
بسته دادگاهی می کردند و حکم خود را می دادند. حتی در بهداری اوین روی تخت بیماری
نیز زندانی را دادگاهی می کردند و حکم می دادند.
در
کشتار 67، در دو زندان تهران، بیش ترین کشتار کردند: بخشی در گوهردشت و برخی در
زندان اوین. هیئت مرگ یکی بود. یعنی هیئت مرگ هنگامی که در اوین بود در گوهردشت
اعدامی نبود . هنگامی که این هیئت در گوهردشت بود در اوین اعدامی صورت نمی گرفت.
قبلا
ما را تهدید می کردند اگر امام فرمان دهد شما را قتل عام می کنیم. آن ها منتظر
چنین فرمانی بودند. لاجوردی در مصاحبه هایش می گفت: ما باید فضایی به وجود آوریم
که آب خوش از گلوی زندانیان پایین نرود.
دادستانی:
تجربه شما در زندان گوهردشت چه بود؟ راهرو مرکزی زندان گوهردشت، به راهرو مرگ
معروف است. در انتهای این راهرو، حسینیه زندان واقع شده است. افراد پس از دادگاه
در این راهرو می نشستند و می آمدند اسامی افراد را می خواندند و می گفتند این ها
را به سلول شان ببرید. این اسم رمز اعدامی ها بود. چراغ های این راهرو تاریک بود.
اولین
روز کشتار در هشتم مرداد 1367 بود که ما را در انفرادی بودیم به دادگاه بردند. اما
بین خودشان بگو و مگو شد و ما را به سلول هایمان برگرداندند. سپس ما را دوباره به
راهرو مرگ بودند. ما واکنش پاسداران و هیئت و بازجویان را می شنیدم.
حسینعلی
نیری، رییس هیئت مرگ بود. او معاون عالی دیوان قضایی بود. اشراقی در حال حاضر یک
دفتر وکالت در تهران دارد. رئیسی نفر سوم هیئت مرگ بود که در کشتار 67، 27 سالش
بود. مصطفی پور محمدی نیز عضو کمیته مرگ بود و در آن موقع معاون وزارت اطلاعات بود
و الان رییس اطلاعات کل کشور است و قبلا نیز وزیر کشور بود. من در کشتار 67، چهار
بار به دادگاه هیئت مرگ رفتم. بار نخست دستگیری ام من تعهد داده بودم کار سیاسی
نکنم. بار دوم ندامت نامه نوشتم.
دادستانی:
همه زندانیانی که با شما بودند همگی مرد بودند؟ مصداقی: بلی. دادستانی: میانگین سن
آن ها چه قدر بود؟ مصداقی: کسانی که با من هم بند بودند میانگین شن شان از سیزده
سالکی شروع می شد تا 70 سالگی نیز می رسید. در شکنجه ها سن و جنس مطرح نبود و همه
مورد انواع و اقسام شکنجه ها قرار می گرفتند. حتی بچه های کوچک را به پای جوخه های
مرگ می برد.
15
مرداد 67، من خود شاهد واقعه ای بودم که ناصر فلج شده بود و با هم هم بند بودیم.
گفتند ناصر خودکشی کرده است. گفتند ناصر خودش را از پنجره زندان به پایین انداخته.
معلوم نیست که ناصر چگونه میله های اتاق زندان را شکسته و خودش را پایین انداخته
است؟! کسی را دیدم که دو پایش فلج بود با این وجود اعدامش کردند. روز 22 مرداد،
یکی از هم بندی های من بیماری صرع داشت. هنگامی می خواستند او را برای اعدام ببرند
حمله صرع به او دست داده بود و زمین افتاده بود. اما او را روی دوش یکی از
زندانیان گذاشتند و بردند و اعدامش کردند و…
من
در نشست های اتحادیه اروپا، کمیسیون حقوق بشر، گزارشکران، سازمان بین المللی کار و
دیگر نهادهای بین المللی شرکت کردم و وضعیت نقض حقوق بشر در ایران را برای آن ها
توضیح دادم. اما متاسفانه هنوز هم هیچ کدام از این نهادهای رسمی بین المللی در
رابطه با کشتار 67، موضع خاصی نگرفته اند.