تئوری های «استقلال و بیطرفی» سندیکاها
۲۰/۰۵/۲۰۱۹
تئوری های «استقلال و بیطرفی» سندیکاها
تغییرات ارتجاعی جهانی طی ۲۰ سال گذشته و سلطه موقت نیروهای
سرمایه و رفرمیسم در سطوح سیاسی و ایدئولوژیک تئوریهای کهنه در باره «استقلال» و
«بیطرفی» اتحادیههای کارگری را احیاء کرد. این تئوریهای در هیچ مورد جدید
نیستند. این تئوریها در درون WFTU، حتا از نخستین کنگره آن
در ۱۹۴۵در
پاریس، زمانیکه نمایندگان برخی اتحادیههای کارگری، به ویژه از بریتانیا و هلند
خواستار آن شدند که WFTU در ارتباط با موضوع
استعمار بیطرف بماند، و با استفاده از بهانه ساختگی اینکه «این یک موضع
سندیکایی» نیست، ابراز شده اند. در زمان ما، ریاکاری همه نیروهای اپورتونیست در
جنبش سندیکایی برملا شده است. نگاه کنید به مواضع اتخاذ شده درباره حمله
امپریالیستی علیه لیبی در سال ۲۰۱۱،
موقعی که ۱۳۵٫۰۰۰ انسان کشته شدند.
منبع: فدراسیون جهانی
اتحادیههای کارگری
تارنگاشت عدالت
تئوریهای «استقلال و بیطرفی»
سندیکاها
سخنرانی جورج ماوریکوس، دبیرکل
فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری در کپنهاگ، دانمارک
تغییرات ارتجاعی جهانی طی ۲۰ سال گذشته و سلطه موقت نیروهای
سرمایه و رفرمیسم در سطوح سیاسی و ایدئولوژیک تئوریهای کهنه در باره «استقلال» و
«بیطرفی» اتحادیههای کارگری را احیاء کرد. این مفاهیم ادعا میکنند که هماهنگی
مبارزه کارگران با سمتگیری طبقاتی این مباره را محدود میکند، آنرا تابع تئوریهای
سیاسی ساخته و به دام مسیرهایی میاندازد که در خدمت منافع طبقه کارگر کشور مور
نظر نمیباشند. طبیعتاً، نیروهای سرمایه و هواداران آنها در اتحادیههای کارگری
رفرمیست نه تنها از این مفاهیم رضایت دارند، بلکه آنها را به مثابه مفاهیم به
اصطلاح مدرن و مترقی ارتقاء داده و حفظ میکنند.
این تئوریهای در هیچ مورد جدید
نیستند. اینها تئوریهایی کهنه هستند. این تئوریها در درون WFTU، حتا از نخستین کنگره آن در ۱۹۴۵ در پاریس، زمانیکه نمایندگان
برخی اتحادیههای کارگری، به ویژه از بریتانیا و هلند خواستار آن شدند که WFTU در ارتباط با موضوع استعمار بیطرف بماند، و با استفاده از بهانه
ساختگی اینکه «این یک موضع سندیکایی» نیست، ابراز شده اند.
کشمکش سختی درگرفت. رهبران
سندیکایی مانند اس. آ. دانجه (S.A Dange) از هند، لازارو پنا (Lazaro
Pena) از کوبا، لیو جانگ چنگ (Liu
Chang Cheng) از چین و کوزنتسف (Kuznetsov) از شوروی و دیگران قاطعانه با انگلیسیها و هلندیها مقابله
کردند. پس از رأیگیری، قطعنامه کنگره مؤسسان فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری
میگوید: «این یک پیروزی ناتمام خواهد بود اگر مردم مستعمرات و سرزمینهای همه
کشورها از حقوق خود برای تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی محروم باشند.»
در هر چرخش و عقبگرد تاریخی،
جنبش سندیکایی مجبور شد با این صداها که آن را به انطباق با «واقعیات جدید» تشویق
میکردند، مقابله نماید. تجربه تاریخی، اما، ثابت میکند که پیروزیهای بزرگ
اتحادیههای کارگری و طبقه کارگر هنگامی به دست آمده اند که یک سمتگیری روشن
پيرامون اهدف نهایی مبارزه طبقاتی رهنمود سندیکاها در مبارزه اقتصادی آنها وجود
داشته، هنگامی که آنها هماهنگی انترناسیونال پرولتری خود را در مخالفت با نیروهای
بینالمللی شده سرمایه و عوامل آن در جنبش سندیکایی، تقویت نموده اند. استحاله
رهبران سندیکایی، مانند مورد CGT فرانسه و CGIL ایتالیا، که زمانی دارای سمتگیری طبقاتی بودند و در کارخانهها و
محلهای کار ریشه داشتند، نتیجه این عقبنشینی از درسهای تاریخی مبارزه طبقاتی
است. و مشکل، استحاله و ورشکستگی بوروکراسی سندیکا نیست، بلکه توهماتی است که در
میان تودههای زحمتکش میپراکنند، مشکل خلع سلاح رزمندگان صادق، سمتگیری به سوی
«مشارکت اجتماعی» و «سازش و صلح طبقاتی» است.
از اینرو پاسخ مجدد به چند پرسش
مشخص ضرورت دارد.
الف) «استقلال» و «بیطرفی» در
مقابل اهداف نهایی مبارزه پرولتاریا برای سرنگونی سرمایهداری و محو استثمار انسان
به دست انسان؟
گرچه اتحادیههای کارگری نمیتوانند
چنین تغییر انقلابی را آغاز کنند، تنها از طريق این تغییر است که آنها مطمئناً به
هدف اولیه خود میرسند. حمله سرتاسری کنونی سرمایه علیه دستآوردهای طبقه کارگر،
تلاش آن برای خروج از بحران اقتصادی با انتقال بار آن بر دوش کارگران، ثابت میکند
که هر دستآورد و پیروزی مبارزه اقتصادی تنها میتواند تدافعی، موقت بوده و اگر به
مبارزه طبقاتی وسیعتری که برای یک قدرت متفاوت که منحصراً برای طبقه کارگر و
متحدین آن کار میکند پیوند نخورده باشد، در خطر معکوس شدن قرار دارد.
اتحادیههای کارگری که از این
مبارزه سیاسی دور افتاده اند، در درون تودههای زحمتکش تنها میتوانند یک آگاهی اقتصادی
را، که محکوم به تابعيت از ایدئولوژی بورژوایی خواهد بود، رشد بدهند که هدف آن فقط
بهبود وضعیت طبقه کارگر در چارچوب سرمایهداری است؛ که اهداف طبقه کارگر را فقط به
بهبود مالی- دستمزدها یا مزایای بازنشستگی و غیره- محدود میکند. اینها بهبودهایی
هستند که دولتها میتوانند درجا آنها را از طريق وضع مالیات بر زحمتکشان خنثا
نمایند. بدین دلیل نمایندگان پیشاهنگ طبقه کارگر، مارکس و انگلس، در اواسط قرن
نوزدهم، بر ضرورت مبارزه طبقه کارگر نه فقط علیه پیآمدهای نظام سرمایهداری،
بلکه، همزمان با آن، علیه خود نظام تأکید نمودند. آنها نقش اتحادیههای کارگری
را به مثابه «نیروی سازمان یافته برای غلیه بر نظام کارمزدی و سرمایه» برجسته
ساختند.
تجربه تاریخی خود تاکنون نشان
داده است که تنها اگر مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در اتحادیههای کارگری به طور
هماهنگ با مبارزه سیاسی برای قدرت، در هماهنگی با احزاب انقلابی موجود تلفیق شود،
در آن صورت محو استثمار انسان به دست انسان ممکن میگردد. این تلفیق در مبارزه، نه
تنها آن را محدود نمیکند، بلکه غلبه اقشار وسیعتر طبقه کارگر بر خرافات و
توهمات، برای آزاد کردن خود از ایدئولوژی بورژوایی، برای کمک به ایجاد یک جبهه
واحد واقعی طبقه کارگر برای ارتقای منافع مشترک را تسهیل مینماید. این جبهه واحد،
نه با جوشکاریهای تصنعی یا با توافقهای سطح بالا، بلکه تنها در یک مسیر تغییر
انقلابی جامعه به وجود میآید.
ب) «استقلال» و «بیطرفی» در
مقابل پرولتاریای دیگر کشورها و سازمانهای سندیکایی دارای سمتگیر طبقاتی؟
طی دو قرن گذشته، نیاز سرمایه به
بازارهای بیشتر و بیشتر برای کالاهایش، آن را به گسترس به تمام گوشههای کره
زمین سوق داده است. «بورژوازی، از طريق استثمار بازار جهانی، به تولید و مصرف در
هر کشور ماهیتی جهانی داده است.» (مانیفست کمونیست) بینالمللی شدن سرمایه، که از
آن زمان شدت و کثرت یافته، در عصر انحصارات فراملی و امپریالیسم، علاوه بر وظایف و
مسؤولیتهای قدیم، وظایف و مسؤولیتهای جدیدی در برابر طبقه کارگر قرار داده است.
جنبش کارگری بر پرچمهای خود، در کنار شعار برای محو استثمار نوشت: «پرولتاریای
همه کشورها، متحد شوید!»
آیا این وظایف قدیم طبقه کارگر
در هر کشور را پاک میکند؟ خیر! مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه (حداقل در شکل) قبل
از هر چیز ملی است. پرولتاریا در هر کشور باید پیش از هر چیز «کار» خود را با بورژوازی
کشور خود تمام کند.
با این وصف، بینالمللی شدن
فعالیتهای سرمایه ضروریتهای جدیدی را برای بینالمللی کردن عمل طبقه کارگر برای
مقابله با استراتژی جهانی مشترک سرمایهداران (صندوق بینالمللی پول، اتحادیۀ
اروپایی، بانک جهانی، سازمان همکاری اقتصادی و توسعه و غیره) علیه کارگران، فعالیت
گروههای انحصاری بزرگ در بسیاری از کشورهای جهان، خطر فزاینده درگیریهای مسلحانه
و قربانیهای انسانی طبقه کارگر، به علت رقابتها بین بخشهای مختلف سرمایه، به
وجود میآورد.
آیا این همکاری بینالمللی
پرولتاریا ویژگیها و خصوصیات مبارزه طبقاتی در هر کشور را لغو میکند؟
جنبش سندیکایی دارای سمتگیری
طبقاتی و سازمانهای بینالمللی آن هرگز به وظایف خاصی که رشد نامتوازن سرمایهداری
در کشورهای گوناگون به آنها تحمیل میکند کم بهاء نداده اند. اما، هرگز از برجسته
کردن اصول و اهداف مشترکی که باید بستر هر مبارزه طبقاتی مستمر باشد و به طور قاطع
منافع و عمل پرولتاریا در سطح بینالمللی را تعیین میکند، نهراسیده اند.
در زمان ما، ریاکاری همه نیروهای
اپورتونیست در جنبش سندیکایی برملا شده است. نگاه کنید به مواضع اتخاذ شده درباره
حمله امپریالیستی علیه لیبی در سال ۲۰۱۱،
موقعی که ۱۳۵٫۰۰۰ انسان کشته شدند. رهبری ITUC، رهبری سندیکایی CGT فرانسه،CGIL ایتالیا، و دیگران مانند TUC انگلستان، DGB آلمان، و
سندیکاهای هلتد و سوئد از این جنگ امپریالیستی حمایت کردند.* چرا؟ هدف
اصلی آنها این بود که بورژوازی کشورشان سهم بزرگتری از غارت نفت، منابع گاز و
دیگر منابع مولد ثروت لیبی را به چنگ آورد. از این غارت ثروت دیگر خلقها،
اپورتونیستها سهم اندکی، از طريق امتیازات یا از طريق حقوقهای خود به دست میآورند.
به موضع رهبری خودفروخته «کمیسونهای کارگری» اسپانیا CCOO [بزرگترین فدراسیون سندیکایی اسپانیا] در بحر