مهرداد خامنه‌ای خودتواب


بهرام رحمانی


«مهرداد خامنه‌ای» خودتواب!

شهروندان جامعه ما، روزگار سختی را می‌گذرانند. گرانی، فقر و بیکاری از یک‌سو و تشدید سانسور و سرکوب از سوی دیگر، نفس‌ها را بند آورده است. در چنین وضعیتی تشویش و نگرانی و دلهره و انتظار‌کشنده‌ای بر جامعه ایران حاکم است.


همان‌طور که ما سانسور و خودسانسوری داریم دو نوع تواب نیز داریم: توابی که در زندان و در زیر شکنجه‌های وحشیانه و سیستماتیک شکنجه‌گران حکومت اسلامی، تاب نیاورده و تواب شده‌اند. اما تواب نوع دوم هم داریم که بدون این که زندانی شود، شکنجه گردد پیشاپیش دست به اقداماتی می‌زند که به حاکمیت نشان دهد اگر در گذشته اظهارنظر انتقادی کرده است اکنون با فحاشی به مخالفین حکومت اسلامی به‌ویژه کمونیست‌ها و چپ‌ها، در تلاش است پرونده حکومت‌پسندی برای خود بسازد.

یکی از این افراد کارگردان تئاتر به نام مهرداد خامنه‌ای است.مهرداد خامنه‌ای، مترجم و کارگردان تئاتر، سال‌ها در خارج از کشور زندگی کرده و الان 6 سالی است که به ایران برگشته‌ و مشغول به کار تئاتر است. دلیل بازگشت او از «تبعید» به ایران، بعد از 30 سال شفاف نیست.

گروه تئاتر «اگزیت»، توسط تعدادی از جمله مهرداد خامنه‌ای در سال 2005 در نروژ تشکیل شد و هدف آن تئاتری فراملیتی و چند زبانی بود.

او سال 1982 از ایران خارج شده و در آلمان و نروژ زندگی کرده و در سال 2013، از نروژ به ایران برگشته است. حال چرا و چگونه برگشت او، خود داستان دیگری است و در این‌جا مورد بحث من نیست.

او دراین سال‌ها، چندین نمایش را روی صحنه برده است که درجای خود ارزش‌مندند از جمله «شازده کوچولو»، «مارکس در سوهو»، «من موجودی احساساتی هستم»، فیلم- تئاتر مستند «اِما گلدمن»، « اجرای مجدد نمایشنامه‌ آموزگاران» اثر محسن یلفانی، «مهاجران»، « هملت در روستاى مردوش سفلى»، «مترسک»، نمایش‌نامه‌ «چهار صندوق» بهرام بیضایی، «ماهی سیاه کوچولو» برگرفته از اثر ماندگار صمد بهرنگی و...

آن‌چه که در ادامه می‌آید مواضع جدید او علیه اپوزیسیون چپ و کمونیست‌هاست. البته تغییر موضع و نقد هم مورد بحث من نیست چرا که هر فرد مجاز است به گذشته خود و یا به دیگران نقد داشته باشد. اما فحاشی و به کار بردن واژه‌ها مردسالار و ارتجاعی و لمپنیسم ماهیت و افکار واقعی هر فرد را به نمایش می‌گذارد.

افاضات سخیف مهرداد خامنه‌ای در روزهایی که توجه جنبش‌های اجتماعی ایران، اپوزیسیون چپ و کمونیست‌های خارج کشور، نگران دادگاه اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، علی نجاتی، امیر امیرقلی، ساناز اله‌یاری، امیرحسین محمدی‌فرد و عسل محمدی و هم‌چنین بازداشت شدگان اول ماه مه از جمله ندا ناجی فعال حقوق زنان و از بازداشت‌شدگان تجمع اول ماه مه، روز جهانی کارگر تهران، از بازیگران گروه تئاتر اگزیت و... بودند ناگهان مهرداد خامنه‌ای قلم به‌دست گرفت و تا جایی که توانست کمونیست‌ها و نیروهای چپ اپوزیسیون را استهزا کرد.

***

در زیر سه فحاشی اخیر مهرداد خامنه‌ای به مادران شمال ایران، کمونیست‌ها، چپ‌ها و زندانیان سیاسی را به‌طور کامل می‌آورم تا خواننده بتواند به راحتی قضاوت کند:

1- «باجی‌های کمونیست»

اگر گذرتان به روستاهای شمال افتاده باشد حتما در هنگام غروب صف پیرزن‌هایی که در هنگام گذر هر خزنده‌ای از جلویشان شروع به پچ‌پچ و اظهار نظر می‌کنند توجه‌تان را جلب می‌کند.

این صحنه نه‌چندان دلچسب این روزها تشابه زیادی دارد با قلم‌فرسایی یک سری فعالین چپ که از طلوع آفتاب تا بوق سگ در استوری‌های طومار گونه‌شان به اصطلاح مشغول مبارزه ایدئولوژیک هستند. هیچ موضوعی هم برایشان کم اهمیت نیست، از رنگ جوراب کلارا زتکین و بحث فمینیسم بگیر تا مارک اسلحه حمید اشرف. از نطق استالین در دورغوزآباد تا جمله آخر لنین پس از سکته مغزی. از صبح تا شب حرف، حرف، حرف.

از صبح تا شب پلاسیدن در فضای مجازی و پاچه این و آن را به هر بهانه ریز و درشتی گرفتن. یک تریلی زبان درازی برای هرکسی که دم‌چاکشان بیاید.

اینها همان خاله باجی‌های کمونیست هستند که لب جوی آب نشسته‌اند و در حالی که تخمه می‌شکنند به اصطلاح خودشان بحث تئوریک می‌کنند

حال ازشان بپرس خوب رفیق شما کار مدونی هم ارائه داده‌اید؟ شما اصولا به جز این فضای مجازی کجا هستید؟ این همه که وقت بر سر معقول و ‌منقول می‌گذارید خروجیش کجا بوده؟ اول که بهشان برمی‌خورد که مگر شما بورژوا هستید که «روشنی آفتاب را از ما دلیل می‌طلبید؟» بعد که قدری آتش‌شان کمی فروکش کرد می‌گویند: رفیق خبر نداری! ما هم‌اکنون در تدارک انتشار کتابی حیرت‌انگیز برای حل کلیه معضلات چپ هستیم. حال اگر شما این پشت‌گوشتان را دیدید، رنگ کتاب این‌ها را هم می‌بینید

بدتر از همه ادای رادیکالیزم این بچه موش‌هاست. اول جمله‌شان با تقی شهرام شروع می‌شود و آخرش به فرمانده حمید اشرف ختم می‌شود. مانده‌ام اگر اینها در زمان حیات این دو در تشکیلات مبارزانی بودند که طول عمرشان بطورمتوسط شش ماه بیشتر نبود دستاورد این عمر شش ماهه ایشان چه بود؟ ۴۰ توئیت، ۳۵ استوری اینستاگرام، ده هزار کامنت پاچه‌ورمالیده زیر پست مردم.

کله‌های بزرگ، دست و پای کوچک.

خاله باجی‌های کمونیست که مبارزه را با استمناء فکری اشتباه گرفته‌اند.

رفیق! به عمل کار برآید به سخندانی نیست.

2-* خشمگین از سرمایه‌داری، ترسان از رفقا»

جنبه تراژیک تاریخ خودزنی چپ در ایران به‌ اندازه‌ای پررنگ است که اثرات آن در نسل جدید چپ تبدیل به کمدی شده است.

نسلی بی‌خرد که از نتایج انشعابات بی‌شمار گذشته گرفته تا هفت‌تیرکشی به روی یکدیگر چیزی نیاموخته است. نسلی که در تقابل با سرمایه‌داری و فشار سرکوبی که بر آنها وارد می‌شود هر وقت کم می‌آورد به زمین خودی می‌آید و به جان یکدیگر می‌افتند. در این «نبرد ایدئولوژیک» خودانگاشته همچون حیوانات درنده به جان یکدیگر هجوم می‌آورند، چشم‌هایشان را می‌بندند و به قصد کشت به سر و کله هم می‌زنند. که چه؟ که بگویند ما از دیگری بر حق‌تر یا چپ‌تر هستیم؟ واقعا این خنده‌دار نیست؟ این نسل بی‌خردان سیاسی حتی رمق مطالعه تاریخ را هم دیگر ندارند که قدری به گوشه و کنار تاریخ مبارزات چپ در جهان نظر بیافکنند و ببینند مثلا چگونه در تاریخ جنبش کارگری آمریکا آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها در نبرد مقابل سرمایه‌داری حاکم، برای دست‌یافتن به حقوق اولیه کارگران(هشت ساعت کار و دیگر حقوق کارگری) در کنار یکدیگر جنگیدند و پشت هم بودند

این جوجه چپ‌های محصول اینستاگرام از فرط تنبلی حتی دیگر جان ندارند که چهارخط افکار خود را به روی کاغذ بیاورند و در اختیار عموم بگذارند تا ببینیم اصلا چه می‌گویند؟ اینها دامنه مبارزه ایدئولوژیک‌شان به اندازه‌ای است که محدودیت درج کامنت‌های اینستاگرام به آنها اجازه می‌دهد و تحلیل‌هایشان نیز به همان اندازه نقلی است. برای این نسل چه چیزی بهتر از جملات کوتاه این و آن برای اثبات خود؟ اینستانت کمونیزم!

لنین در چهار خط، مارکس در پنج خط، انگلس سه خط... 

طبیعی است برای چنین موجودات تن‌لشی مبارزه با غول سرمایه‌داری کلیشه‌ای می‌شود و مثل گله گوسفند طوفان توئیتری پشت هم ردیف می‌کنند. چرا؟ چون توئیتر از همه کوتاه‌تر است (دو خط.)

حال وقتی در جایی به یک چپ نگون‌بخت دیگر برمی‌خورند ناگهان شیر می‌شوند. انگار کسی تشت آب سرد به رویشان ریخته باشد. تمام سلول‌های بدنشان شیهه‌کشان از آرمان فراکسیون کذایی ایشان دفاع می‌کند و طرف مقابل را می‌کوبند و می‌کوبند و می‌کوبند. برای اثبات وجودش هزار دلیل می‌طلبند، در دادگاه صحرایی خودساخته‌شان تمام تاریخ مبارزاتی‌اش را به زیر هشت می‌برند و البته در نهایت حکمی جز نابودی این «جریان انحرافی» صادر نمی‌کنند.اما شک نکنید! تمام این قیل و قال به دلیل امن بودنش تا این اندازه پر جنب و جوش است.

خوب این تراژدی، خنده‌دار نیست؟ 

انسان تا چه حد باید بی‌خرد باشد که در بیابان برهوت هر بشکه آبی را که جلوی پایش ببیند سوراخ سوراخ کند و دائم از بی‌آبی له‌له بزند؟

*اشاره به مقاله: خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب نوشته امیرپرویز پویان

3- «سریال احساسی دستگیری فعالین چپ»

«این مبارزه باید مطابق «تمام قواعد این هنر» سازمان یابد، به دست کسانی که به شکل حرفه‌ای درگیر فعالیت انقلابی هستند. این حقیقت که توده‌ها به طور خودبه‌خودی به سوی جنبش کشیده می‌شوند از ضرورت سازماندهی مبارزه نمی‌کاهد. برعکس، آن را بیشتر ضروری می‌سازد.»

لنین، چه باید کرد؟، «بدوی‌گری اقتصاددانان و سازماندهی انقلابیون» (۱۹۰۱)

صحبت از به تاراج رفتن عمر جوانان باشرفی که در مقابل استبداد یک تنه سینه سپر می‌کنند کار ساده‌ای نیست. چه رسد به نقد آنها.

 چندی پیش نوشته‌ای می‌خواندم از رهام یگانه تحت عنوان: هنرمند بخواهد، نخواهد، سیاسی‌ست، سیاسی‌ست.

ز قلم او و نوع تفکرش لذت بردم و به هر که رسیدم نوشته‌اش را نشان دادم. چه امیدوارکننده است نسلی که جوانانی چون او‌ دارد.

 دو روز پیش احتمالا با هیراد و فرید خوش خوشک دست‌شان را در جیب‌شان گذاشتند و سرراه شاید نان بربری تازه‌ای خریده باشند و صبحانه‌ای با هم نوش‌جان کردند و خودشان را به جلوی دادگاه کارگران هفت‌تپه رساندند

با ورود مشعشع‌شان به این معرکه بر سرشان فوج پلشتی نازل می‌شود و می‌گویند به بهانه‌هایی مضحک چون کف‌زنی! ابتدا رهام و سپس هیراد و فرید و چند نفر دیگر را دستگیر می‌کنند.

شگفتا، از یک سو آنهمه درایت در نوشته‌های این رفقا چشمت را باز می‌کند و از سوی دیگر از این‌ همه سربه‌هوایی در حیرت می‌مانی.

این چه سیاست‌بازی است که دستگیر شدن خود به شکلی از مبارزه تبدیل می‌شود؟ انگار عسس بیا مرا بگیر استراتژی روز است. دیگر لازم نیست کسی «گلوله‌های کاری را از شاجور خلق برباید» این گلوله‌ها خودشان د‌‌ِلی دِلی کنان به پیشواز ربوده شدن می‌روند.

 زمانی بود که جریانات چپ به قدرت سازماندهی خود افتخار می‌کردند و زیر چشمان خفاش شب کنگره برگزار می‌کردند. این ما بودیم که وقتی چهار نفرمان دور هم جمع می‌شدیم لرزه بر اندام دشمن می‌انداختیم اما امروز به چه افتخار می‌کنیم؟ به پراکندگی و هر چه پیش آمد خوش آمد؟

دیگر کسی واقعا سازماندهی تشکیلات چپ را در بعد از انقلاب به یاد نمی‌آورد و هیچ خاطره‌ای از تظاهرات بزرگ و کوچک آنها در ذهن تاریخی نسل جدید به جای نمانده است که همینطور دسته دسته در یک گردهمایی کوچک دستگیر می‌شوند و روزها در غم درگیر شدنشان بیانیه صادر می‌کنیم و حتی به نظر می‌رسد که این حس فناشدن به نوعی ساز و کار مبارزاتی تبدیل شده است