طبقه و تحلیل طبقاتی
طبقه و تحلیل طبقاتی
نوشتهٔ لارس اولریک تامسن
نقل از کمونیست ریویو، نشریهٔ نظری حزب کمونیست بریتانیا، شمارهٔ ٨٨، تابستان
٢٠١٨
داشتن تحلیل طبقاتی و نظریهٔ طبقاتی برای هر
حزب کمونیستی ضروری و اجتنابناپذیر است. بدون نظریه و تحلیلِ شرایط اجتماعی،
یافتن و مشخص کردن مسیر سیاسیِ منتهی به پیشرفت، غیرممکن است. در جامعهٔ امروزی که
رسانهها نقش تعیینکنندهای دارند، بهسادگی میتوان به دام ارادهگرایی یا عمل
خودبهخودی افتاد.
لنین در یکی از نخستین آثار خود به نام «چه
باید کرد؟» اهمیت نظریه و نیاز به غلبه بر ارادهگرایی در جنبش کارگری را روشن میکند.
پانزده سال بعد از نوشتن «چه باید کرد»، پرهیز از ارادهگرایی به پیروز شدن بلشویکها
در انقلاب اکتبر کمک کرد. این تجربهها نهفقط محدود به روسیه نیست، بلکه راهنمایی
بنیادی برای همهٔ انقلابیهاست تا خود را با شرایط موجود تطبیق دهند.
تحلیل طبقاتی
موضوع تحلیل طبقاتی در اواخر دههٔ ۱۹۸۰/۱۳۶۰ تقریباً حالتی مذهبی پیدا کرد. انقلاب علمی-فنی موجد دگرگونیهایی اساسی در
فرایندهای تولیدی و نیز در جامعه شد، و بنیادی مادّی را برای بحثهایی گسترده پدید
آورد. در میان شرکتکنندگان در این بحثها، بودند کسانی که گمان داشتند که داریم
از جامعهٔ تولیدی کهن و سنّتی دور میشویم و به سوی جامعهای پساصنعتی و دانشبنیان-
اصطلاحی که آن روزها مطرح شد- حرکت میکنیم. این نظریهها بعدها شالودهٔ گرایش
تازهای در جنبش کارگری شد که «چپ نو» نام گرفت. واقعیت این است که چنان دیدگاههایی
چیز تازهای نبود، بلکه سر بلند کردن دوبارهٔ سوسیالیسم تخیلی (اتوپیایی) در شکلهایی
تازه بود. مزیت بزرگ مارکسیسم، جهانبینی علمیِ آن در همهٔ جنبههای زندگی است، در
حالی که جهانبینی و دیدگاه اتوپیایی، دیدگاهی ایدهآلیستی است که امید به این
دارد که بتواند طبقات حاکم را به در پیش گرفتن سیاستهایی معقولانهتر و منطقیتر
متقاعد کند. مثل این است که از خرس بخواهیم سگ دستآموزِ خانگی شود! هنوز موضوعهای
متعددی وجود دارد که نیاز به توضیح و روشنگری دارند، مثل این موارد:
دگرگونیهای صورت گرفته در بینالمللی شدن
تولید چه تأثیری بر تحلیل طبقاتی میگذارد؟
چگونه میتوان همکاری و همیاری در ورای مرزها
را بیشتر کرد تا بتوان انحصارها و سلطهٔ سرمایهٔ مالی را مهار کرد؟
چگونه میتوانیم انترناسیونالیسم را در جنبش
کمونیستی تقویت کنیم؟
در جامعهٔ کنونی ما ویژگیهایی دیده میشود
که نشان از بنیادهای سوسیالیستی دارند، مثل بینالمللی شدن تولید و همیاری گستردهتر
بینالمللی در گروهبندیهای منطقهیی، مثل آنچه در اتحادیهٔ اروپا، در توافق
تجارت آزاد آمریکای شمالی (نفتا)، نظام اقتصادی آمریکای لاتین و کاراییب (سِلا)،
اتحادیهٔ کشورهای جنوب شرق آسیا (آسهآن)، و جز آن دیده میشود.
امّا در شرایط موجود کنونی، این بینالمللی
شدن به خاطر مردم و تأمین منافع مردم نیست، بلکه هدف از آن، صرفاً افزایش انباشت
سرمایه و تمرکز سرمایه در دست عدهای کمتر است. انحصارها، و سرمایهداری بهطور کلی،
جامعهای بهشدّت رقابتی را ترویج میکنند که «برندگان و بازندگان» دارد؛ که در یک
سوی آن، طبقهای اَبَرثروتمند و در سوی دیگر، فرودستانی وجود دارند که روز به روز
فقیرتر میشوند. این روند البته روندی «طبیعی» نیست. اگر جنبش کارگری و حزبهای
کمونیستی بتوانند همکاری و همیاری نزدیکتری از آنچه امروز وجود دارد، داشته
باشند، میتوان روند مذکور را متوقف کرد. هدف از مطرح کردن دوبارهٔ تحلیل طبقاتی
نیز همین است.
نوعِ جامعهای که ما برای تحقق آن تلاش میکنیم،
جامعهای است که مارکس و انگلس آن را «جامعهٔ آزادی» نامیدند، بدین معنی که از
سلطهٔ قانونِ کورِ بازار به سوی جامعهای حرکت میکنیم که کنترل دقیق و روشن، و
اهمیت دادن و توجه کردن به همهٔ ارزشهای جامعه بر آن حاکم است؛ جامعهای که در آن
همکاری و همیاریِ برابر، چه در سطح ملّی هر کشور و چه در سطح بینالمللی، اهمیت
بسیار زیادی دارد و هدف غایی جنبش بینالمللی کارگری است.
تضادهای سرمایهداری
تضاد بنیادی سرمایهداری میان سرمایه و کار
است. در دههٔ ۱۹۷۰/۱۳۵۰، دیگر تضادهای عمدهٔ سرمایهداری اینها بودند:
تضاد بین نظام سرمایهداری انحصاری دولتی و
منافع مردم؛
تضاد بین منافع انحصارها در کشورهای
امپریالیستی گوناگون؛
تضاد بین همپیوستگی امپریالیستی و منافع
ملّی-دموکراتیک ملّتها؛
تضاد بین سرمایهداری و سوسیالیسم، و
تضاد بین منافع امپریالیسم و منافع جامعهٔ
بشری در کل.
امروزه مناسبات طبقاتی دستخوش تغییر شده است،
زیرا که از زمان غلبهٔ ضدانقلاب در سال ۱۹۸۹ (و در نهایت فروریزی
کشورهای سوسیالیستی پیشین در اروپا) ما در دورهای از واکنش ارتجاعی سرمایهداری
زندگی میکنیم که در آن رقابت میان انحصارها نیز شدّت یافته است. همچنین، باید
عنصری تازه- یعنی روسیه- را نیز به روند مقابلهٔ قدرتهای امپریالیستی با یکدیگر
اضافه کنیم. در ارتباط با نکتهٔ آخر در فهرست پیشین (تضاد امپریالیسم با جامعهٔ
بشری) باید گفت که بحران زیستمحیطی، جنگهای امپریالیستی، و مسئلهٔ بزرگ گرسنگی و
پناهندگان، همه در قرن بیستویکم وخیمتر شده است. شناخت و فهم همهٔ این تضادها و
چگونگی حل آنها، امری حیاتی در تحلیل طبقاتی در شرایط کنونی است. بنابراین، وظیفهٔ
پیشِ روی ما، نشان دادن پیوندهای دیالکتیکی میان همهٔ این عوامل و اولویتبندی
کردن آنهاست.
در نتیجهٔ بحران مالی سرمایهداری ۲۰۰۷- ۲۰۰۸، وحدت نسبی قدرتهای امپریالیستی تا حدّ زیادی با تضادهایی آشکار و جدّی
جایگزین شد. تصویر امپریالیسم امروزی بیش از پیش یادآور حمایتگرایی و جنگ تجاری
در دههٔ ۱۹۳۰ (بحران بزرگ سرمایهداری پیش از جنگ جهانی دوّم) است. این یعنی شدّت یافتن جنگها
در آسیا، خاورمیانه، و آفریقا؛ یعنی افزایش هزینههای نظامی، به زیان بودجههای
اجتماعی و آموزشی.
در این روندِ تجدید ساختار سرمایهداری، عوامگرایی
راستگرایانه و فاشیسم نیز نقش مهمی بازی میکنند. از این دو جریان برای ایجاد
جدایی و تفرقه در میان جنبش کارگری و سنگاندازی در مبارزهٔ نیروهای دموکراتیک
علیه کاهش و قطع خدمات رفاهی اجتماعی استفاده میشود. در این ارتباط، تضاد میان همپیوستگی
امپریالیستی و منافع ملّی ملّتها اهمیت وافری پیدا میکند. در واقع، این موضوع
حلقهٔ اساسی زنجیر است، زیرا که تأثیری مستقیم بر سطح زندگی مردم دارد. امروزه
گرایش تحوّل و توسعه به دست نیروهای مرکزگرا (متمایل به بروکسل و باقی ماندن در
اتحادیهٔ اروپا)، به سوی سلطهٔ نیروهای گریز از مرکز (تصمیمگیری در سطح ملّی نه
در بروکسل) چرخش پیدا کرده است. منافع عینی طبقهٔ کارگر در حمایت از این تحوّل در
مسیر تعیین سرنوشت ملّی توسط خودِ ملّتهاست.
نقد مارکسیسم
عدهای هستند که وقتی مناسبات طبقاتی را در
سطح ملّی تحلیل میکنند، مدعی میشوند که مارکسیسم دیگر کهنه شده و صادق نیست و
تصویری واقعی از تحوّل جامعهٔ امروزی به دست نمیدهد. ولی پرسش این است که آیا
مناسبات طبقاتی را فقط در چارچوب ملّی میتوان و باید دید؟ شیوههای کنترل تولید
توسط انحصارها امروزه خیلی با آنچه در دههٔ ۱۹۷۰/۱۳۵۰ بود تفاوت دارد. انحصارها تولید را بر حسب اینکه در کجا بیشترین سودآوری را
دارد، به نقاط مختلف دنیا منتقل میکنند، و فاصلههای جغرافیایی دیگر نقش چندان
چشمگیری در این میان ندارد.
بنابراین، برای اینکه تصویری واقعی از
مناسبات طبقاتی به دست آوریم، بسیار مهم و ضروری است که بیشتر کشورها و تحوّلهای
اقتصادی و سیاسی آنها را در تحلیل خود در نظر بگیریم. اگر یک کارخانهٔ خودروسازی
در بیرمنگهام (انگلستان) بسته میشود و به بخارست (رومانی) منتقل میشود، در تحلیل
طبقاتی لازم است که مناسبات طبقاتی هر دو کشور در نظر گرفته شود. در این صورت
خواهیم دید که تحلیل طبقاتی مارکسیسم وقتی به طور صحیح صورت بگیرد، اتفاقاً کاملاً
معتبر و صادق است.
استدلال دیگری که علیه مارکسیسم میشود این
است که تقسیمبندی جامعه توسط مارکس به سه طبقهٔ اصلی کارگر، سرمایهدار، و زمیندار
سادهسازی بیش از حد است. مارکس در بخشی کوتاه (و ناتمام) که در جلد سوّم «سرمایه»
دربارهٔ طبقات نوشته است، شالودهٔ شناخت و درک جامعهٔ طبقاتی را بیان کرده است.
آنچه هستهٔ مرکزی این تحلیل است، نحوهٔ توزیع کل درآمدهای جامعه است. این بخش از
نوشتهٔ مارکس (در جلد سوّم) را باید در پیوند با بخش قبلیاش دربارهٔ «مناسبات
توزیع و مناسبات تولید» دید که نشان میدهد کل درآمدهای جامعه بر حسب موقعیتی که
هر طبقه در سلسلهمراتب جامعه دارد، میان آنها تقسیم میشود. درآمد زمیندار را میتوان
اجاره نامید، ولی همین اجاره هم از اضافهارزشی به دست آمده (و پرداخت میشود) که
در مناسبات (و نبرد) میان کارِ مُزدی و سرمایه تولید شده است.
مارکس بهروشنی اشاره میکند که (در آن زمان)
کشاورزی بیش از پیش به زمینِ سرمایهداری رانده میشود، و اینکه در آنجا نیز
برخورد اصلی میان کار و سرمایه است. آیا این تحوّلی نیست که ما امروزه در کشورهای
توسعهیافته واقعاً شاهد آنیم؟ ولادیمیر لنین در نوشتهاش با عنوان «آغازی بزرگ» (۱۹۱۸) به همین موضوع طبقات
پرداخته است: «از میان رفتن طبقات واقعاً به چه معناست؟ همهٔ آنهایی که خود را
سوسیالیست مینامند [در زمان لنین]، محو طبقات را هدف نهایی سوسیالیسم میدانند،
ولی کمتر کسی به اهمیت آن توجه کافی میکند. طبقات، گروههای بزرگی از مردماند که
بر حسب جایگاهی که در هر نظام تولید اجتماعی معیّن از لحاظ تاریخی دارند، بر حسب
رابطه و مناسباتی که با وسایل تولید دارند (که در بیشتر موارد در قوانین جامعه
تدوین و تثبیت شده است)، بر حسب نقشی که در سازمان اجتماعی کار دارند، و در نتیجه،
بر حسب میزان سهمی که از ثروت اجتماعی میبرند [یا نمیبرند] و نحوهٔ به دست آوردن
این سهم، با یکدیگر تفاوت دارند. طبقهها، گروههایی ازمردماند که [برای مثال] یک
گروه ازآنها میتواند کار دیگری را مالِ خود کند و برای خود بردارد و این به خاطر
جایگاههای متفاوتی است که آنها در هر نظام اقتصاد اجتماعی معیّن دارند.»
در پیوند با توضیحهای مارکس در «سرمایه»
لنین در همان نوشتهاش توضیح میدهد: «روشن است که برای محو کردن کامل طبقات، کافی
نیست که استثمارگران، یعنی سرمایهداران و زمینداران، از میان برداشته شوند؛ کافی
نیست که حقوق مالکیت آنها لغو شود؛ بلکه همچنین لازم است که کل مالکیت خصوصی بر
وسایل تولید محو شود، لازم است که [از لحاظ برخورداری از امکانات و حقوق اجتماعی]
تمایز میان شهر و ده و نیز تمایز میان کار فکری و جسمی از بین برود. تحقق این هدف
به زمانی طولانی نیاز دارد. دستیابی به این هدف مستلزم برداشتن گامهایی عظیم در
راه توسعه و رشد نیروهای مولد است. لازم است که بر مقاومت باقیماندههای پُرشمارِ
تولید کوچکمقیاس (اغلب منفعل، که بهویژه سختجان و غلبه بر آن دشوار است) غلبه
شود. لازم است که بر نیروهای عظیم عادت و محافظهکاری که با این باقیماندهها
پیوند دارد، نیز غلبه شود.»
این بخش از نوشتهٔ لنین پرسشهایی را دربارهٔ
سیاستهای در پیش گرفته شده در آن کشورهایی به میان میکشد که هنوز سوسیالیستی
خوانده میشوند و در آنها اقتصاد بازار بخشی از نظام تولیدی است.
این وضعیت را قطعاً باید امری موقتی دید و نه نهایی و همیشگی.
بهرغم همهٔ پیشبینیهایی که دربارهٔ محو
شدن طبقهٔ کارگر و گذار به جامعهٔ پساصنعتی یا اقتصاد دانشبنیان شده است، امروزه
شمار طبقهٔ کارگر همچنان در حال افزایش است. ابهام و سردرگمی از آنجا ناشی میشود
که شمار واحدهای صنعتی سنّتی و قدیمی کاهش یافته است و توجه نمیشود که کارگران
شاغل در مشاغل مرتبط با فناوری برتر (هایتِک) نیز بخشی از طبقهٔ کارگرند. این
وضع، تصویری نادرست از تحوّل عمومی جامعه به وجود میآورد و دربارهٔ گذاری که در
حال وقوع است، ایجاد ابهام و اشکال میکند.
دوّمین نکتهای که خیلیها نادیده میگیرند
یا به آن توجه نمیکنند این است که کارکردِ سرمایهداری انحصاری دولتیِ موجود به
دستاندازی به امکانات تازهٔ زیادی در جامعه نیاز دارد. برای مثال در عرصهٔ آموزش،
مراقبتهای پزشکی، و خدمات اجتماعی دیگر (که باید برای بیرون آوردن این خدمات از
دست انحصارها کوشید). در دههٔ ۱۹۷۰/۱۳۵۰، چنین موضعی بود که پیشنیاز و زمینهٔ استراتژی ضدانحصاری حزبهای کمونیست
بود. این استراتژی را باید گسترش داد تا اتحادهای طبقاتی بینالمللیای را در بر
بگیرد که میتوانند با سلطهٔ انحصارها مقابله کنند.
طبقهٔ کارگر
دگرگونیهای اساسی و عمدهٔ صورت گرفته در
طبقهٔ کارگر از دههٔ ۱۹۷۰ تا کنون کداماند؟ بینالمللی شدن تولید به این معنا بوده است که بخشی از
صنعت- کشتیسازی، موتورسازی، ساخت سکوهای نفتی و شالودههای آنها، نساجی،
الکترونیک، و جز آن- به کشورهایی منتقل شده است که در آنها مزدها و هزینههای
تولید پایین است و خبری از سندیکاها نیست یا تعداد آنها کم است. در گذشته معمولاً
این بخشهای صنعت جزو بخشهایی بودند که کارگرانشان بهترین سندیکاها و تشکیلات
کارگری را داشتند، و میزان آگاهی طبقاتی در آنها بسیار بالا بود. امروزه صنایع
نوین جایگزین صنایع کهنه شده است، بدون اینکه همان میزان تشکل در میان کارگران
وجود داشته باشد. به طور کلی، تعطیل کردن و بستن یک واحد یا شعبه در یک کشور و باز
کردن واحد یا شعبهای دیگر در کشوری دیگر، مشکل عمدهای برای سندیکاهاست، و اغلب
باعث کاهش امنیت شغلی طبقهٔ کارگر میشود.
از سوی دیگر، بینالمللی شدن تولید کالا به
معنای رشد چشمگیر در حملونقل و باربری زمینی، دریایی، و هوایی است. این امر میتواند
فرصتهای خوبی را برای اقدام مشترک علیه سیاستهای انحصاری به وجود آورد به شرط
آنکه سندیکاها دست به تلاشی هماهنگ بزنند.
برداشته شدن مرزهای ملّی و گمرکی (مثلاً در
اتحادیهٔ اروپا) امکان افزایش مهاجرت از کشورهای درون قاره و بیرون از قاره به
دنبال کسب معاش را به وجود آورده است. این امر، به دلیل سودوَرزی دلالان سرمایه و
تضییق حقوق مهاجران، و تأثیری که وخامت شرایط کار مهاجران و پایین بودن مزد آنها
بر اُفت کیفیت شرایط کار و کاهش مزدهای زحمتکشان در کشورهای پذیرای مهاجران داشته
است، در شرایط سلطهٔ انحصارها به کاهش امنیت شغلی زحمتکشان کشور میزبان منجر شده
است. سندیکاها باید تلاش کنند که همکاران رسیده از خارج را متشکل کنند (تا هم آنها
از حقوق اجتماعی و مزد مناسب برخوردار شوند و هم از کاهش مزدهای زحمتکشان کشور
میزبان جلوگیری شود).
تغییرهای صورت گرفته در بخش دولتی نیز چشمگیر
است. ریاضت، با یا بدون خصوصی سازی داراییهای عمومی، به این معناست که با کاهش
مزدهای واقعی و شرایط بدتر کار (از لحاظ حقوق کار و نیز محیط کار) به توافقهای
موجود لطمه وارد میشود. پیکار برای دفاع از حقوق اجتماعی زحمتکشان، همیشه از
موضوعهای محوری در کار سندیکاها بوده است. همبستگی با زحمتکشانِ بخش دولتی که با
سیاستهای ریاضتی مبارزه میکنند، اهمیت فراوانی دارد.
نقش رسانهها نیز در جامعهٔ امروزی افزایش
یافته است، به این معنی که شمار فزایندهای از شغلهای مزدبگیری اکنون در این بخش
است، و شغلهای تازهٔ زیادی نیز به وجود آمده است که قبلاً وجود نداشت. در اینجا
نیز متشکل کردن این زحمتکشان و ایجاد همکاری میان سندیکاهای گوناگون، کار سادهای
نیست.
تصویر کلیِ شرایط موجود در شاخههای گوناگون
دچار تغییرهای قابلتوجهی شده است، هم در سطح ملّی هر کشور هم در سطح بینالمللی.
به همین دلیل است که در تحلیل طبقاتی، مجموعهٔ کارگران در سطح بینالمللی باید
مورد توجه قرار گیرد. امروزه شاخههای تازهٔ زیادی پدید آمده است و زمان لازم است
تا سندیکاها بتوانند خود را با شرایط تازه تطبیق دهند. به طور خلاصه، تغییرهای
صورت گرفته تا کنون، انقلابی واقعی در فنّاوری، حملونقل، و تولید کالا بوده است.
حاصل این تغییرها، صدور مشاغل از کشورهای سرمایهداری جاافتاده به کشورهای سرمایهداری
تازه، و عدم امنیت فزاینده در اشتغال و رواج قراردادهای کار کوتاهمدّت بوده است.
با این چالشها باید بر پایهٔ همبستگی و همیاری بر شالودهٔ انترناسیونالیسم برخورد
کرد و آنها را حل و فصل کرد.
سلطهٔ شرکتها در شکلهای تازه
این درس مهم را نباید از یاد برد که با وجود
همهٔ این تغییرها، موضوعهای بنیادی در جنبش کارگری از لحاظ اصولی تغییر چشمگیری
نمیکند. نادیده گرفتن این اصل، ناگزیر به شکستهای تازهای منجر خواهد شد. پیشنیاز
پیشرفتِ دوبارهٔ جنبش کارگری این است که حزبهای کمونیست استراتژی ضدانحصاری خود
را حفظ کنند و از تجربهٔ تاریخی گذشته درس بگیرند. برای شناخت و فهم تحوّل امروزی
سرمایهداری، خوب است اشارهای کنیم به سلطهٔ شرکتها یا اَبَرشرکتسالاری
(کورپورتیسم) در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ و اینکه این جریان در دههٔ ۱۹۷۰ و امروزه چه شکلهایی به خود گرفته است.
کنترل دولت توسط شرکتهای بزرگ در مقابله با رشد سریع جنبش کارگری و نفوذ فزایندهٔ مارکسیسم شکل گرفت. انحصارهای ایتالیایی و مالکان خصوصی زمینهای بزرگ بر سر تأمین مالی دولت فاشیستی- که شالودهٔ ساختاری آن اَبَرشرکتسالاری بود- توافق کردند. همین روند ده سال بعد در آلمان و تقریباً همزمان در اسپانیا و پرتغال نیز رخ داد. در همهٔ تعریفهای امروزیِ دولتِ شرکتسالار، این واقعیت نادیده گرفته یا انکار میشود. مثل خیلی از موارد دیگر، در این مورد نیز سرمایهداری و مدافعان توجیهگر آن محتوای حقیقیِ ماهیت و شکلهای استثمار در دولتهای شرکتسالار را پنهان میکنند. در ایتالیا، جنبش کارگری به مطالعه و بررسی جدّی و عمیقی دربارهٔ چگونگی مقابله با این تهدید جدید نسبت به طبقهٔ کارگر نیاز داشت. در این مورد، میتوانیم و باید سپاسگزار حزب کمونیست ایتالیا باشیم، زیرا که کمونیستهای ایتالیایی توانستند استراتژیای متناسب با شرایط تازهای که پدید آمده بود، تدوین کنند. پالمیرو تولیاتی (رهبر حزب کمونیست از سال &l